Monday, Mar 16, 2020

صفحه نخست » فریبرز رئیس دانا، چپ مصدقی کراواتی

dana222_031620.jpgبرای فریبرز رئیس دانا

سیاوش حاتم - زیتون

رئیس عادت نداشت بی‌خداحافظی برود، از بند هم که آزاد شد با اینکه کدر بودیم، آمد و پرده اتاق را کنار زد و رسم جوانمردی را به جا آورد و خداحافظی کرد و یاد داد که دعوای زندان برای زندانه و بیرون از آن، دیگر صفر می‌شویم. مدت‌هاست که می‌خواستم بروم به دیدنش. شنیده بودیم که حال جسمی‌اش خوش نیست. پیشنهاد کیوان صمیمی و مسعود پدرام بود،هم‌اتاقی‌های سابقش در اتاق ۹، که برویم عیادت، یاد کنیم از خاطرات زندان و خوشحالش کنیم ولی مدام عقب افتاد و نهایتا این فرصت از کف رفت.

اولین تصویرم از فریبرز رئیس‌دانا به سال ۸۱ برمی‌گردد، سخنران مراسم بزرگداشت فروهرها بود و من دبیرستانی اولین حضورم را در یک میتینگ سیاسی تجربه می‌کردم، بعدها این خاطره و شوق آن روزم را برای خودش هم تعریف کردم.

خاطرات من از رئیس در زندان به دو بخش تقسیم می‌شود، خاطرات خوب رفاقت، هم‌نشینی و گپ‌های طولانی و خاطرات بد و اختلافات. بخش دوم اهمیتش را مدت‌هاست برایم از دست داده و امیدوارم برای خودش هم پاک شده باشند که با شناختی که ازش داشتم می‌دانم که کینه و کدورتش کم عمق و ناپایدار بود. مدت‌هاست که فقط بخش اول برایم پررنگ بر جای مانده است، خاطراتی مثل : خاطره تماشای سریال دزد و پلیس و صندلی رییس در جلوی تلویزیون، هجوم گزمه‌ها و مرغ شراب‌خوار، خاطره صدای مهیب پیچ راهروی طبقه دو، خاطره نقاشی من از اردک و امتناعم از شرکت در کلاس اقتصاد سیاسی، خاطره میدان فردوسی، دایی‌جان ناپلئون و مراسم عزای حضرت مسلم بن عقیل، دسته‌های عزاداری زنجان و سخنان مجری مراسم ، ترجمه‌های درخشان رضا انصاری از نزار قبانی، خواب لنین و سقوط رضا به زاغه رئیس در یک نیمه شب ماه رمضان، همکاری در طبخ ته‌چین مرغ، تئاتر شب یلدا ، ماجرای سگ بشار‌‌ اسد در شب آزادی دکتر شعله‌سعدی ، جنیفر لوپز، تمایل رهبر حزب خردگرایی به اقتصاد سوسیالیستی، سنجد در مدخل سین و کنجد در مدخل کاف برای دایره المعارف اسلامی به امید آزادی از زندان، عاشقانه‌های دکتر سیف‌زاده، میز کوچکی که برای مطالعه و نوشتن ساخته بودم و چون ازش خوشش می‌آمد و صبح‌ها استفاده می‌کرد با ماژیک رویش نوشتم "وقف ۹۹ ساله‌ی سیاوش حاتم و دکتر فریبرز رئیس‌دانا"، املتی که بهش ندادم( امیدوارم برای این خاطره من را ببخشد) و .... .

چپ بود، صادقانه و وفادارانه چپ بود و از دوران جوانی عشق عمیقی به مصدق داشت. در تمام عمرش هر کنشی که داشت یا بر مبنای باورهای سیاسی‌اش بود یا بر مبنای لوتی‌مسلکی‌اش و منفعت شخصی هیچ نقشی در انتخاب‌هایش نداشت. از آن آدم‌هایی بود که فارغ از هر اختلاف سیاسی، از زندانی سیاسی حمایت میکرد و اگر ازش برمی‌آمد سند به دست درب زندان حاضر بود. اهل فرهنگ و ادبیات بود. موسیقی کلاسیک را خوشش می‌آمد، یعنی می‌گفت شاملو این علاقه را به جانش انداخته. حافظه درخشانی داشت و خاطره و اشعار زیادی را ثبت کرده بود. شوخ و بزله‌گو و خوش مشرب بود. خاطرم نیست که سر و صداهای ما که گه‌گاه استراحتش را بهم می‌ریخت مکدرش کرده باشد و ترش‌رویی کند. اهل تکریم آدم‌ها بود، سن، موقعیت اجتماعی و اتهام، تاثیری در رفتارش نداشت.‌ مجلس‌دار بود و در مراسم‌ بزرگداشت و ترحیم افراد حاضر همیشه بود. از روشنفکران دوران بود و در حوزه‌های بسیار صاحب مطالعه و تحلیل . از تخصصش اقتصاد سیاسی تا ادبیات،‌ تاریخ معاصر، شعر و هنر، سیاست خارجی و داخلی، فمینیسم، محیط زیست، اصلاح‌طلبی، جنبش سبز، حقوق بشر و ... . در بعضی حوزه‌ها اختلاف نظر داشتیم و هنوز هم دارم. در بعضی هم موافقت داشتم و بعضی را هم با آزمون و تجربه به رئیس رسیدم. روی برخی از نظراتش محکم بود و گفتگوناپذیر و غرا دفاع می‌کرد و در بعضی اهل گپ و گفت طولانی و حتی پذیرش. آشپزی را دوست داشت و خودش هم دستی بر آتش داشت و میخواست کتابی به صورت فلش کارت منتشر کند با عنوان «آشپزی پسرپز».

عید ۹۲، آخرین باری بود که حرف زدیم ، با پادرمیانی سعید مدنی بنا شد که عید دیدنی کنیم و کدورت را به سال بعد نبریم. تحویل سال که شد از دور دیدمش، سختم آمد بروم و تبریک عید بگویم ولی آخرش رفتم و با کمال خوشرویی پذیرا شد. عید دیدنی‌های داخل زندان را هم به مزاح و خاطره‌گویی و روی باز گذراند.

وقتی هم‌اتاق بودیم، قرار گذاشته‌ بودیم که چهارشنبه‌ها بروم منزلش، شب‌نشینی کنیم و فردا صبحش هم من را با خودش به کوه‌ ببرد. حرف و داستان از این چند ساله‌ی خودم زیاد برایش داشتم که میدانم بدل به ساعت‌ها گفتگوی جذاب می‌شد. آن چهارشنبه‌ عهد شده را من هرگز نرفتم و حسرتش تا ابد برایم خواهد ماند. یکی دو بار جمله‌ای در توصیف یک دوست گفت، فارغ از اینکه آن دوست شایسته چنین ستایشی باشد، خودش سزاوارش بود. «نشان مردان بزرگ را دارد»، تاریخ و زندگی‌اش این را شهادت خواهد داد.
در انتها هم این بیت باباطاهر را تقدیم به فریبرز رئیس‌دانا می‌کنم که معتقد بود، این بیت چکیده و شاه‌بیت تمام ادبیات کلاسیک ایران است: چو شو گیرُم خیالت را در آغوش/ سحر از بسترم بوی گل آیو



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy