تقدیم به زندهیاد دکتر فریبرز رئیس دانا
چندی پیش یادداشتی را مطالعه کردم با عنوان نقدِ «نقدِ وضعِ موجود». نویسنده یادداشت با اشاره به تک جملههای بریده از دکتر فریبرز رئیس دانا چنین اظهار نظر میکند: «مرحوم دکتر فریبرز رییسدانا در یکی از سخنرانیهایش در سال ۱۳۹۰ به پرسش "بدیل شما چیست؟ " میپردازد. وی که خود را یک سوسیالیست معرفی میکند، صراحتاً "نقد وضع موجود" را به عنوان هدف خود معرفی میکند و تحویل دادنِ بدیل را مشخصاً کارِ "راستگرایان افراطی، و "نئولیبرالها، حاکمان جبار، دروغگویان و زورگویان" میداند. از منظر او سرمایهداری باید سرنگون شود، نظم موجود باید "برود" و "اگر به قدر کافی به چیزی نه بگوییم، آنوقت جنبه اثباتی آن را هم در درونش پیدا میکنیم". سخنان دکتر رییسدانا به خوبی بازنمایندهٔ گفتار بسیاری از چپهای امروز است و دالّ مرکزی آن را میتوان "نه" گفتن به وضع موجود دانست.
نفیای که به خودیِ خود واجد ارزش و نمایانگر موضعی انقلابی است. تاریخ ما زیر سیطره رانهٔ مرگ است. رانهای که نه در راستای ساختن زندگی که در پی دود کردن و به هوا فرستادنِ هر آن چیزی است که بر سر راه خود میبیند». ایشان در ادامه، چنین نگرشی را علامت یک جامعه کوتاه مدت معرفی میکند. جامعهای که چیزی برای ساختن ندارد و همیشه در حال ویران کردن است. نفی در نفی، وضعیتی است که به دور باطلِ "ویرانی در ویرانی" منجر میشود. چپ امروز نماینده چنین دور باطلی است، از نظر او: «نه گفتنِ انقلابیوار، بدون داشتن طرحِ دقیقی از آینده، چیزی بیش از یک کلّهشقیِ کودکانه نیست. اتفاقاً کودکان را به حق میتوان فیگورهای انقلابی دانست. کودکاناند که بدون در نظر گرفتن واقعیات موجودِ جهان اطرافشان، تا بیشترین حد ممکن بر خواستههایشان پافشاری میکنند». ایشان در ادامه نتیجه میگیرند که: «ایرانِ امروزِ ما زخم خورده و این، همه ما را متألم و عصبانی کرده است. اما در عین حال نباید سبب شود که آرمانخواهیهای «تخیلی» که لاجرم به تخریب وضع موجود میانجامند، نقابِ «راهحل» بر چهره خود بزنند. باید از چپ عبور کرد. باید ایران را ساخت، با طرح مشخص و برنامه عملِ «واقعی». کاری که چپ هیچگاه انجام نداده و نخواهد داد».
شرحی که از نظر خوانندگان گذشت، خلاصهای از یک یادداشت کوتاه است. اگر نگوییم مغالطهای است به قصد فریب، اما مغالطهای است که با هدف نادیده گرفتن و بیقدر کردن اندیشه انتقادی صورت گرفته است. به ترتیبی که هر نفیای از وضع موجود، مستلزم داشتن طرح دقیقی از آینده است، و الا در رانه مرگ جز ویرانی چیزی درو نخواهیم کرد. مغالطه نویسنده محترم ربط دادن منطقی نفی و اثبات است. گویی اینکه بدون یک طرح دقیق، و بدون ارائه یک راه حل اثباتی، حق انتقاد کردن و نفی کردن، و مبارزه کردن از انسان سلب میشود. نویسنده حق داشت بگوید، یکی از مشکلات مهم جامعه ایرانی فقدان بدیل و ناتوانی در بدیلسازی و آبادانی است. اما بعید میدانم کسی تأیید کند که نفی و اثبات، با یکدیگر ربط منطقیای داشته باشند. ضعف جامعه ایرانی و ناتوانی نیروهای سیاسی در ارائه طرح دقیق و بدیلسازی برای آینده کشور، امری نیست که هیچ منتقدی منکر آن باشد. اما آنچه که تفسیر نویسنده را بیشتر به مغالطه نزدیک میکند، نادیده گرفتن دو رویکرد انتقادی و اثباتی است، که هم در روش شناختی و هم در کنشگری سیاسی و اجتماعی، تاریخ بس روشنی را پشت سر گذاردهاند. رویکرد انتقادی نقد وضع موجود، نقد روابط سلطه و نقد جامعه مصرف محور است، اما رویکرد اثباتی، تسلیم شدن در برابر همه اینهاست. این آن مغالطه مهمی است که نویسنده یادداشت به آن توجه نکرده است.
نویسنده با استناد به یک روایت از مرحوم زنده یاد دکتر فریبرز رئیس دانا، تمام رویکردهای انتقادی و چپگرایی را به یک چوب رانده است. سخن نویسنده را میپذیرم که از "نفی در نفی"، چیزی اثبات نمیشود. و اگر مرحوم فریبرز رئیس دانا در جایی چنین حرفی را زده است، به غیر از اینکه اشتباه کرده بود، اما محتملاً هدف او این بود تا جریان چپگرایی را بیرون از حیطه روابط قدرت تعریف کند. تا این زمان، کنش سیاسی و امر سیاسی معطوف به تصرف قدرت و دولت بوده است. در تعریف فعالیت حزبی هم گفته میشود، هدف احزاب دستیابی به قدرت سیاسی است. از نظر یک کنشگر سیاسی، و حتی غالب نظریههای سیاسی، قابل تصور نبود سیاستی بیرون از فن حکمرانی و تصرف قدرت سیاسی، اتخاذ شود. چنین رویکردی در علوم سیاسی، به "سیاست قدرت" موسوم است. از نابختیاری بشریت، یکی این است که هم در علوم سیاسی، و هم در فعالیتها و مبارزات سیاسی، محلی برای "سیاست آزادی" باقی نگذاشته است. شاید نظریههایی که آزادی را در هسته مرکزی امر سیاسی نشانده باشند، به انگشتان یک دست نرسند. جریان چپگرایی نیز چه در علوم سیاسی، و چه در فعالیتهای سیاسی، و چه در مبارزه سیاسی، اغلب متآثر از رویکردی است که قدرت و تصرف دولت را هسته مرکزی امر سیاسی مینشانند.
روشن است که در مفهوم "سیاست قدرت"، وقتی از نفی و نقد یاد میکنید، باید بدیلی قدرت محور و دولت محور برای جانشینی وضع موجود، وجود داشته باشد. هر مبارزه سیاسی در کانتکس "سیاست قدرت"، باید بدیل خود را به جامعهی هدف، و یا دستکم به مخاطبان خود معرفی کند. این وضع از دو حال خارج نیست، یا مبارزه سیاسی از ایده تهی است، و تنها تصرف قدرت سیاسی را در سر میپروراند، در این صورت کنشگر سیاسی با زبان آشکار جامعه را به "خودمرجعی" و خود "خودکامگی" میخواند. در حالت دوم، اگر کنشگر سیاسی و مبارزه سیاسی حاوی ایده باشند، مثلاً ایده آزادی، یا ایده عدالتخواهی، و یا ایده دینورزی، باید منتظر فاجعه بس بزرگتری باشیم. چون ترکیب ایده با قدرت، چیزی جز پوشاندن لباس مشروعیت و توجیه، به تن قدرت نیست. هر دو حالت نتیجه "سیاست قدرت" است، خواه در قالب چپگرایی باشد، خواه در قالب لیبرالیسم و نولیبرالیسم باشد، و خواه در قالب دینورزی. نقد نویسنده محترم نیز در قالب "سیاست قدرت" است، چه آنکه بدیلسازی و دولتسازی را متضمن نقد میشمارد. سیاست نقد، سیاست آزادی است. سیاست رهایی انسان و جامعه از روابط سلطه است. سیاست نقد، سیاست برابری است، سیاست رفع تبعیض از پهنه زندگی است. سیاست نقد، مخالف اثبات نیست، اگر چه متضمن اثبات هم نیست.
دولت به این دلیل که در تمام اشکال آن، شکل سازمان یافته قدرت و نابرابری است، سیاست نقد، تصرف دولت را هدف قرار نمیدهد. اما سیاست نقد متضمن شکلگیری و تقویت جنبشهای مدنی و بنیادهای مدنی هست. دولتها در تمام دنیا، اعم از دولتهای دموکراتیک و یا دولتهای دیکتاتوری، بنا به ماهیت قدرت، اهداف مشترکی دارند. تنها وجود و عدم وجودِ بنیادهایِ مدنیِ دموکراتیک است که میان دولتها تفاوت ایجاد میکند. در یکجا شرح دادهام، اگر آقای احمدی نژاد در آمریکا بود، و جرج بوش در ایران، نسبت آنها به یکدیگر مثل نسبت ژان ژاک روسو بود به خودِ احمدی نژاد. نمونه مثالی آن همین الان دونالد ترامپ است، که او را به چاه فاضل آب نولیبرالیسم تشبیه میکنند. بعد از انتخابات و پیروزی دونالد ترامپ، با وجود آزادیها و عدم امکان نسبی تقلب در آن کشور، مخالفان توی خیابانها ریختند، آتش سوزی به راه انداختند و هرگز با انتخاب شدن او موافقت نکردند. فردا هم اگر یک خبرنگار افتضاحات رئیس جمهور را با اسناد محرمانه افشا کند، نه تنها دانشگاه کلمبیا به او به عنوان خبرنگار شجاع جایزه میدهد، بلکه نظام حقوقی کشور از او دفاع میکند.
در تمام دنیا کنشهای سیاسی و اجتماعی، مانند جنبشهای محیط زیستی، جنبشهای دفاع از حقوق زنان، جنبشهای کارگری، بخشی از سیاست نقد بشمار میآیند. این جنبشها منجر به شکلگیری نهادهای مدنی میشوند. پس ملاحظه میکنید که سیاست نقد از راه جنبشهای اجتماعی، و جنبشهای اجتماعی از راه نهادهای مدنی، هم منجر به بدیلسازی میشوند و هم اگر نشوند، منجر به دموکراتیک شدن و کنترل نهاد قدرت سیاسی میشوند. در مقاله دفاع از چپگرایی، به چند نکته اشاره کردم که جهت روشن شدن، دو نکته آن را به اختصار شرح میدهم. نخست آنکه، فضای امکانی چپ دولت نیست، بلکه جامعه مدنی است. اگر چپ میخواهد به عنوان یک جنبش انتقادی باقی بماند، دولت را و قدرت سیاسی را، نباید هدف قرار دهد. نکته دوم اینکه، جریان چپ در سراسر جهان، جریان مبارزه و مقاومت است. مقاومت و نقد چیزی جز شکلگیری نهادهای مدنی، و عمل در جامعه مدنی نیست. در همان مقاله دفاع از چپگرایی توضیح دادهام: «اگر جریان چپ در جهان نبود، چه اتفاقی میافتاد؟ یا اینکه تصور کنید اگر مقاومت در برابر قدرت وجود نداشت، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا تلاش صاحبان قدرت و ثروت برای بسط و گسترش سیطره و سلطه، غایت و محدودیتی برای خود میشناخت؟ آیا جز مقاومت و انتقاد کردن، عاملی وجود دارد که سیطره و سلطه قدرت و ثروت را محدود کند؟ همین بورژوازی که امروز به واسطه مالکیت سرمایهدارانه جهان را درمینوردد، توجیه خود را در پرتو نظریههایی نمییابد که مدافعان نظام اقتصاد بازار، میل به سلطه و سیطره را در زمره طبیعت انسان معرفی کردهاند؟ از ماکیاول تا هابز تا فایدهگرایان امروز، همه در این مسئله توافق دارند که از یک طرف طبیعت انسان سودجوست، و از طرف دیگر منابع جهان کمیاب هستند. خوب فکر میکنید که حاصل این دو چه میشود؟ آیا سلطه آدمیان بر یکدیگر حاصل جمع این دو ویژگی نیست؟ جریان چپگرایی از منافع و حقوق زیر سلطهها حمایت میکند. آنها را به انتقاد کردن و به مقاومت کردن فرا میخواند. شما فکر میکنید جریان به سرعقل آمدن سرمایه داری از کجا به وجود آمد؟ آیا ترس از قیام طبقات زحمتکش و فرودست، خنثی کردن پیشبینیهای سقوط، سرمایهداری را بر آن نداشت تا با اقدامانی مانند: رسیدگی به وضعیت طبقات فرودست، افزایش رفاه آنها، ارائه سرویسها و خدمات و تأمین اجتماعی، افزایش دستمزها، بیمه ناشی از کار، بالا بردن سطح استاندارد زندگی، هم مصرف کردن طبقات پایین با بورژوازی، مانع از انقلاب و قیام طقات فرودست گردند؟ خوب اینها همه مرهون تلاش جریان چپگرایی است. با این وصف چرا نویسنده محترم فکر میکند باید از چپگرایی باید عبور کرد؟
از اتفاق پدیده ویروس کرونا و حوادث و رخدادهای مترتب بر آن، با زبان فریاد میگویند، لیبرالیسم و نولیبرالیسم و اقتصاد بازار راهحلهای دوران سخت و بحران نیستند. امروز بیش از هر زمان بشریت به همدلی و نوعدوستی، به عدالت و دستگیری از محرومان، کارگران و ستمدیدگان، به از میان رفتن سلسله مراتبهای دستبوسی و اقتدارآمیز، در نتیجه به مداخله بشردوستانه سازمانهای بهداشتی در بازار، به کنترلها و مراقبتهای نوعدوستانه، به آزادیها و حقوق انسانی که همه بشریت را هدف قرار دهد، نیازمند است. این چیزی جز بازگشت به اندیشههای چپ انتقادی و چپ آزادیخواه نیست.
www.ahmadfaal.com
[email protected]
https://t.me/BayaneAzadi
مجانین بر اریکه قدرت، منصور فرهنگ