Tuesday, Apr 28, 2020

صفحه نخست » دومین جان باخته ی جبهه فرانسه در مقابله با جمهوری اسلامی: بابک داد؛ ف. م. سخن

AC66C572-A31E-420E-BF53-84BFEB5F1D9E.jpegدر چهل و یک سال گذشته، جبهه های مختلفی در مقابل جمهوری نکبت اسلامی گشوده شده و سربازانی در این جبهه ها با عوامل این حکومت ننگین جنگیده اند.

داستان جبهه ها، مفصل است. شاید وقتی دیگر به کلیات آن بپردازم.

جبهه های گشوده شده از نظر جغرافیایی، در دو نقطه بوده است:
داخل ایران
و
خارج از ایران.

در طول این چهل و یک سال، چند جبهه در کشورهای خارجی علیه جمهوری اسلامی گشوده شد، از جمله جبهه ی فرانسه.

مشهورترین جان باخته ی این جبهه، دکتر شاپور بختیار بود که به طرزی ناجوانمردانه به دست آدمکشان حکومت اسلامی کشته شد.

کارِ بختیار، کاملا سیاسی بود و عملا در جهت سرنگونی حکومت گام بر می داشت.

از نویسندگان و اهل فکری که کارش قلمی بود و جزو اولین نفرات جان باخته و دقمرگ شده در جبهه فرانسه غلامحسین ساعدی بود که اگر در اینجا به او نمی پردازم به خاطر تفاوت نسل او ست با نسلی که قصد صحبت در باره ی آن ها را دارم.

در سال های اخیر اما، افرادی به جبهه ی غرب و فرانسه آمدند، که هر چند علیه جمهوری نکبت می جنگیدند اما جنگِ آن ها بیشتر قلمی بود تا سیاسی.

آن ها سیاستمدار نبودند بلکه نویسنده بودند.

از میان این نویسندگان در چند سال اخیر، دو نویسنده در سال های جوانی به شکلی غیر منتظره جان باختند:
علیرضا رضایی
و
بابک داد.

هر دو ی این ها از نظر سنی، در مرحله ای نبودند که بیماری های جسمی، مثل ناراحتی قلبی، یا دیابت و قند، از پا بیندازدشان.

به زندگی در خارج این ها که نگاه می کنیم متوجه عامل دیگری برای مرگ این ها می شویم و آن افسردگی و سرخوردگی از خارج نشینی و خارج نشینان و علاقه و میل بسیار به بازگشت به کشور عزیزمان ایران است.

در اصل این بیماری جسمی نبود که این دو عزیز را از پا انداخت بلکه آسیب روان این ها بود که جسم بیمارشان را تا حد مرگ ناتوان کرد.

من طبق تجربه به این نتیجه رسیده ام که برای مهاجرت به خارج و خاصه ورود به جبهه ی مبارزه با جمهوری نکبت در کشورهای دیگر، باید «سه مرحله، رفت و برگشت داشت».

در مرحله ی اول که همه چیز در غرب جالب و زیبا و متفاوت و آسان می آید، باید آمد و سرخورده شد و مجددا به آغوش گرمی که در خیال انسان ساخته و پرداخته شده بازگشت.

در مرحله ی دوم بعد از بازگشت به ایران، متوجه می شویم که از آن مادر مهربان خبری نیست و مردم در حال دریدن یکدیگر و تنازع برای بقا هستند. در این دور، نکات واقعا مثبت غرب بر اساس شناخت قبلی در مقابل شخص مهاجر رخ می نمایاند.

و در مرحله ی سوم است که زندگی در غرب، چه به صورت عادی، چه به صورت مبارزاتی، حالت متعادل خود را پیدا می کند و ذهنی گرایی نسبت به ایران و غرب جای خود را به عینی گرایی و واقع گرایی می دهد.

دو درگذشته ی جوان ما متاسفانه فقط سفر دورِ اول نصیب شان شد، و جدایی از مادر ظاهرا مهربان، آن ها را دق مرگ کرد. ای کاش فرصتی می یافتند تا با یک رفت و برگشت، نسبت به آن چه در غرب دارند، با نگاه بهتری می نگریستند و به زندگی شان با درونی آسوده ادامه می دادند. البته داشتیم نمونه برگشت در مرحله ی دوم که با چشم باز به زندان دراز مدت ختم شد و آن بازگشت طنز نویس جوان ما کیومرث مرزبان به آغوش مادر نامهربان بود و محکوم شدن اش به زندان دراز مدت.

رضایی و داد نتوانستند مرحله ی دوم را تجربه کنند و هر دو جوانمرگ شدند و جوان از دنیا رفتند.

یادشان گرامی.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy