البته عشق و علاقه به کشور و سرزمین مادری موضوعی طبیعی و پسندیده است، و یکی از عوامل بقا و ماندگاری انسان.
اما در جهان امروز، به خاطر الزامات زمانه، باید گاه در سرزمین های دیگر رحل اقامت افکند و دوری از سرزمین مادری را به دلایل مختلف پذیرفت.
هر چه این دلایل مستحکم تر باشد، ترک وطن چه به طور موقت، چه به طور دائم آسان تر می شود.
البته ایده آل آن است که انسان بتواند به آسانی و بی هیچ مشقتی، هر زمان که خواست به هر جای دنیا که خواست سفر کند و اولین جایی هم که سفر به آن باید بی هیچ مشکلی همراه باشد سفر به سرزمین مادری ست ولی واقعیت این است که در مقطع کنونی تاریخ بشر، نه سفر به دیگر کشورها امری آسان است و نه سفر به سرزمین مادری مطابق منطق و عقل سلیم امری بی رد خور و امکان پذیر.
اما انسان است و محبت و عشقی که گاه به لوسگری کودکی نازک دل شباهت پیدا می کند؛ کودکی که غمی بزرگ از دوری مادر بر دل اش می نشیند و فکر و ذکرش به شکلی بیمارگون متوجه اوست.
این لوسگری در میان ما شرقی های وابسته به خانواده و لوس بار آمده به مراتب بیشتر از مللی ست که روابط خانوادگی طبیعی دارند و در سنین رشد، خود را از نهاد خانواده قبلی شان جدا می کنند.
از میان گروه های مختلف اجتماعی، افرادی که به نوعی با حاکمان مستبد اصطکاک پیدا می کنند، بیشتر در معرض کوچ اجباری و اقامت در کشورهای دیگر هستند.
کشورهای دیگر، دارای زبان و فرهنگی سوای زبان و فرهنگ سرزمین مادری هستند.
نبود ارتباط زبانی و فرهنگی با مردمان کشور جدید، از عوامل تنها ماندن و انزوای کسانی ست که در کشوری دیگر ساکن می شوند و انگیزه و تمایل و قدرت یاد گیری عمیق زبان و شناخت و پذیرش فرهنگ جدید را ندارند.
هر چه سن شخص کوچ کننده بیشتر باشد، فقدان این ارتباط، روان شخص را بیشتر در هم می ریزد و نگاه و عشق او را به سرزمین مادری اش به شکلی بیمارگون در می آورد.
نداشتن دلیل کافی و محکم برای اقامت در کشور جدید نیز روح و روان فرد اقامت گزیده در کشور جدید را تحت فشار قرار می دهد و ساده ترین فشارهای اجتماعی و شغلی و مالی در کشور جدید تبدیل به فاجعه ای بزرگ و جهنمی برای این گونه اشخاص می گردد.
چنین اشخاصی دلیلی برای آشنایی عمیق با فرهنگ و زبان کشور جدید پیدا نمی کنند، و در باتلاق خاطرات و یادهای گذشته ی خود، بیشتر و بیشتر فرو می روند.
اگر دلایل کوچ سیاسی برای شخص کوچ کننده مشخص و یا کافی نباشد، و یا دلایل کوچ «واقعا و جِدّا» بر او تحمیل نشده باشد بلکه این دلایل، ساختگی و صرفا به منظور ایجاد موقعیتی برای دستیابی به اجازه ی اقامت در یک کشور خارجی باشد، شخص به تدریج کشور خود را بهشت، و کشور محل اقامت فعلی اش را جهنم می بیند و گاه کار به آن جا می کشد که شخص حاضر می شود فرضا به حبس حکومت نکبت بیفتد ولی به کشور ش باز گردد.
نمونه هایی از این قبیل بسیار داشته ایم و نتیجه ی تلخ بازگشت آن ها را هم دیده ایم.
اگر شخص، وسط رفتن و ماندن نتواند یکی را انتخاب کند برزخی برای او به وجود می آید که زندگی اش را تباه می کند. در انزوا زیستن و به مخدر ها و الکل و امثال این ها پناه بردن راهی ست که چنین اشخاصی گاه بر می گزینند و جسم و روح خود را به دست خود ویران می کنند.
بنابراین اگر به سرزمین مادری و آن چه در این سرزمین دارید بسیار وابسته اید، به دیدن کوه و دشت و بیابان های سرزمین تان بسیار دل بسته اید، قدم زدن در کوچه و خیابان های شهر و روستای تان جزو جدایی ناپذیر از زندگی تان است، به خورش قرمه سبزی و غذاهای مادرتان چنان علاقمندید که زندگی بدون این ها را نمی توانید تصور کنید، و بالاخره اگر کسی هستید که فکر می کنید اگر در خارج از ایران بمیرید باید جنازه تان حتما به ایران برگردد و در خاک وطن دفن شود،،،،، یا زیاد سر به سر حکومت نکبت نگذارید و با آن اصطکاک پیدا نکنید، یا اگر کردید، پیه هر چه در ایران به سر تان می آید به تن تان بمالید و خود را در گیر مسائل دشوار و جدی خارج از کشور نکنید.
شما برای زندگی در خارج ساخته نشده اید و پذیرفتن این واقعیت در ایران، به مراتب ضررش از راهیِ خارج شدن و تحمل رنج های دوران اولیه ی مهاجرت و تثبیت زندگی و در نهایت به نقطه ی اول، یعنی کشور خود بازگشتن کم تر است و اگر جسم تان هم در دست حکومت نکبت نابود شود، روح تان حداقل به خاطر دوری از وطن دچار مشقت نمی شود.