تقابل با میکرو ارگانیسم جانی امروز، ویروس کرونا، از پلتفرمهای مختلف رسانه و شبکههای اجتماعی، حبل المتینی بی بدیل ساخته است که انسان عاصی از رکود اجباری را از افتادن به مغاک اضطراب روزافزون به دنیای فانتزی و حیات مجازی بالا میکشد. این خانه نشینی ناخواسته، از سوی دیگر، فرصتی به دست میدهد تا کارکرد رسالت رسانه بیشتر به قلم اندیشه کشانده شود. رسانه٫ علاوه بر اینکه آن کلاه جادویی است که بنا دارد جلوی چشمانمان، خرگوشی را بیرون بکشد، بی شک پاندولی در نوسان است که با دستاویز هیپنوتیزم گونه اش، واقعی بودن خرگوش و خالی بودن کلاه را به خورد باورمان بدهد. به بیانی غیر استعاری، اطلاعات مهندسی شده در رسانه، ابزار تزریق ایدئولوژی و طرز تفکری هدایت شده است. شعبده باز قهار ما، نشانهها و علامات را کنار هم میچیند تا با پیش بینیهای جسته گریخته و مبتنی بر حدس و گمان، دغدغه اگزیستانسیالیستی ماندن یا نماندن و بودن و نبودن را متبادر و درنهایت این بشر بهت زده و مسخ را مقهور أمواج خود کند.
این دربندگی اما، کارکردی دو سویه دارد. نخست آنکه پیش از رسیدن به نقطه «انمساخ» (مسخ شدگی لاجرم) توسط رسانه و مصرف کالاهای تولیدی مربع مستطیلهای جادویی که صفحه نمایشش میخوانند، بیننده خود تبدیل به کالایی میشود که قرار است مورد مصرف آن رسانه و پیام و رسالتش قرار گیرد. گیرنده هایی که طی سالیان متمادی توسط «صنعت فرهنگ» در چشم و ذهن بشر تبیین، تربیت و جا افتاده است، مانند سلولی عمل میکند که همواره پروتئینهای تشکیل دهنده ویروس مرگ را به خود میخواند و ابزار نابودی را فراهم آورد. آنچه اما کشته میشود٫ جسمیت رگ و پی تنیده نیست، که آگاهی و ذات خدشه ناپذیر اما کالاشده انسان است که باید «آنِ» ورای مصرف و ابزاریاش را در اندیشه مضاعف پیش از مسخ شدگی تام بازجوید. سینمای امروز، خاصه که در دستگاهی ایدئولوژیک با ظرفیت بالای پروپاگاندا تأمین مالی، ابزاری و ایدهای شده باشد٫ خود مصداق پروتئین ویروسی ست که راهی بی سد و بلا را پیش گرفته است و در نهایت، با دروازهای که نگهبان ندارد و سیستم دفاعی تضعیف شده داخلی، گیرنده مورد هدف را میجوید و مییابد.
تولید آگاهی در برابر هجمه أصحاب رسانه امروز، واکسنی تضمینی و راه بند در کنترل بد رسانههای بارکش ارزش ها، پیامها و تبلیغ ایدئولوژی غالب در کسوت صنعت فرهنگ و سرگرمی است.
آخرین ساخته کمال تبریزی هنجارشکن، ما همه با هم هستیم، با همه قابلیتهای نمایشی و تلاش در پنهان کاری و فریب اصحاب سانسور، تمثیل کنایی پرمعنایی از وضعیت حال حاضر ایران و مردمانش به تماشا میگذارد.
جماعتی از زندگی بریده و تروما زده تصمیم به خودکشی جمعی میگیرند و آگاهانه (به جز پیرمردی که دچار دیمانس یا زوال ذهن است و جوانک تاجر علی حاجتی که اتفاقی مسافر مرگ شده است) سوار پروازی میشوند که قرار است برای گرفتن پول بیمه و احیای شرکت هواپیمایی، سقوط کند. در جریان فیلم، همواره شعار «ما همه با هم هستیم» هم از زبان مسافرین و هم کاپیتان و خدمه پرواز شنیده میشود. در نهایت کار، کاپیتان پشیمان شده و به شعار معروف، فعل «نترسید» را هم اضافه میکند: نه چرخی برای فرود داریم نه جلیقه نجات... داریم در خلیج «همیشه فارس» فرود میآییم... اما همدیگر را داریم... «نترسید، ما همه با هم هستیم».
در برداشت اول، بیننده شاهد یک کمدی ابسورد به سبک و سیاق سینمای تئاتری هالیوود است. دیالوگها جذاب، و نمک بازی بازیگران طنازی همچون مهران مدیری، غفوریان، جواد عزتی، مانی حقیقی، ویشکا آسایش و فوتبالیست دیروز-بازیگر امروز، پژمان جمشیدی در کنار چهره سرد و خنثای لیلا حاتمی، ترکیبی نو در سینمای ایران طرح زده است. تب دیوانه وار لذت کشف حاصل سوسپانس، فضای دراماتیک و پا در هوای نمایشنامههای «مدرن» ادبیات انگلیسی و امریکایی را پدید میآورد. داستان، جایی میان طنز و تلخند و کنایه در نوسان است. اما ناگهان به نقطهای میرسد که یک آن قلب بیننده آگاه را از کشف و شهودی که خود حاصل تأملی آنی است، میآکند. کشفی به عمق زباله دان رسالت رسانه به چوب الف «مکتب فرانکفورت» در پرده برداری از فرکانس «تولید رضایت» در بیننده به شیوه تلقین و پروپاگانادایی زیر پوستی. خوب که نگاه میکنم، یک پوف از دهانم بیرون نپریده، از تلاش آن نظام مقدس! در رنگ و لعاب و لایه دادن به این تلقین دیگر شگفت زده نمیشوم اما عجیب به فکر فرو میروم که آیا این بازیگران به چنین خط فکری تعلق جان دارند یا اصولاْ به جریان غالب پشت آن لحظهای اندیشیدهاند و تبدیل به عاملان اجرای پروپاگاندا در قالب نقشهای به ظاهر طنازانه اما با مهندسی افکار عوام روی پرده نقرهای میشوند؟ چرا نه؟ رژیم مهرههای خود را اول در رسانهها چیده و جان داده است... ماجرای زَم و کمدی پروپاگاندای سریال گاندو گویای همین خط سیر بودهاند.
اما کمال تبریزی زیرکیهای خود را دارد و خوب میتواند پیام پنهان در روایت را پشت چاشنی طنز به بیننده آگاه با شاخکهای تیز برساند. حالا سیخ یا کباب، در اصل گوشت زودتر میسوزد تا آهن و تبریزی خوب این را میداند! «ما همه با هم هستیم» فیلمی است که در برداشت لایهای دوم خود را لو میدهد. مسافرین این پرواز رو به مرگی خود خواسته، کاریکاتوری ظریف و پارودی مهندسی شده از مردم ایران را به نمایش میگذارند. همه دردی دارند که برای فرار از آن به مرگ پناهنده شدهاند. هواپیما، در لایهای نشانه شناسانه، کشور و نیز نظام، توأمان است که فرسوده و از کار افتاده، عنقریب چرخهایش هم از کار میافتند. کاپیتان فیلم که سابقه یک سقوط را در کارنامهاش دارد و برای آبرویی که از کف داده، به فکر خودکشی افتاده است، به شکل کلی میتواند خود رژیم را تداعی کند اما در شکل جزیی تر، حتی میتواند «احمدی نژاد» را به ذهن آورد که یک بار به معنای کامل، همه چیز را به نابودی کشانده و حرف و حدیثها و نفرتها و به قول کاپیتان فیلم، «گیف» *ها پشت سرش ردیف است اما در نهایت آن ناجی حقیقی باید باشد که هواپیما را بی چرخ، روی خلیج فارس مینشاند. پس چه دستگیرمان شد؟ اینکه مرگ نظام پایان کار نیست و چیزی را حل نمیکند! ما همه با هم هستیم اما بهتر است با رژیم (زندگی در فیلم) کنار بیاییم و به بیان روشن تر، آن را «اصلاح» کنیم به جای اندیشه نابودی و پایین کشیدن آن. نداشتن چرخ و جلیقه نجات، نماد اوضاع نابسامان اقتصادی و فساد فراگیر هم اگر باشد، اما با اینهمه، اگر به سکان دار مجرب «دوباره اعتماد کنیم» و صبور باشیم، به سلامت فرود میآییم. گویی سناریوی جدید، علاوه بر پالایش زیبایی شناختی گفتمان اصلاح طلبی، آوردن مجدد احمدی نژاد به صحنه عمل علی رغم تمام خراب کاری ها، خانمان براندازیها در حوزه روابط سیاسی و آوار ویرانی اشتباهات استراتژیک وی بر معیشت مردم است. اما نکتهای که کمال تبریزی بسیار ظریف و ماهرانه به آن پرداخته، سوسپانس و تعلیق پایانی سرنوشت مسافران است. پایانی به اصطلاح اهالی فن، «باز» برای مداقه و تعبیر و خوانش آزاد. مسافران در جایی گرفتار شدهاند که نه کسی میداند کجاست نه نشانی خاصی دارد اما به زعم این قلم، برف و سرمای به نمایش گذاشته شده، نماد «روسیه» میتواند باشد که مهران مدیری را به عنوان یک بازپرس با لباس نظامی شبیه روسها و انواع مدالها در عطف سین جیم مبهم قرار میدهد. حتی وجود تلسکوپ نجومی در اتاق بازجویی نیز حایز اهمیت است و به نوعی هم به ماهوارههای جاسوسی و نظارت پنهان نقب میزند و هم به مهره چینیهای زودیاک آسمان و نجوم و تأثیر حرکت اجرام در بازیهای سیاسی که امروز، نقل محفلهای دلسپرده به گفتمان آخرالزمانی و اتفاقات در پس و پی آن است. روسیه، گرداننده تئاتر اصلی خاورمیانه اگر نباشد، یک پای ثابت کارگردانی و گروه دکوپاژ آن است. اما سرنوشت مسافران که همگی با صورتهای رنگ پریده و چشمهای گود رفته و رد خون، به جسدهای از مرگ بازگشته میمانند در پایان فیلم، نامشخص باقی میماند. تضاد جهنم مورد انتظار که بر طبق روایات اسلامی، عقوبت حتمی خودکشی به علت گرفتن حق جان گیری از خداست در تقابل با یخ و سرمای سیبری صفت، پر کنایه و دیگربار هنجارگریز نیز میتواند چاشنی اندیشه باشد. اگر بر آن باشیم به کمال تبریزی با شیطنت «مارمولک» وار و نقد منحصر به فردش، که ناگزیر برای بقای بیشتر به تلخند آغشته است تا هجمهای علنی و بی پروا، اعتبار نقد دهیم، پیام روشن است. کههای خلایق! گول اصلاحات را نخورید و با هواپیمای بی چرخ و بی جلیقه آنهم با طناب یک کاپیتان «خوش» سابقه که مسافرین را کشته اما خودش بی شرمانه! زنده مانده است٫ به «عمیق ترین نقطه خلیج همیشه فارس» پایین نروید که با این سبک و این سکان دار و این اریکه٫ نابودی سرنوشت حتمی یکایک ماست. اینکه «نترسید٫ ما همه با هم هستیم» همچنان یک شعار باقی مانده است. حتی در میل به خودکشی دست جمعی٫ آن سوبژکتیویته همواره مانای ایرانی هرگز تبدیل به فردیت عملگرا و تغییر خواه نمیشود و «فرار بی مبارزه» دستاویز تک تک سواران این اریکه رو به نابودی ست. ما در مرگ یکی میشویم اما مرگی بی هنر و بی آرمان و بی دیگر خواهی.
آینه از این روشن تر و پاک تر نمیشود.
ونوشه ژاله
۲۰ اکتبر ۲۰۱۹
* Gif
پس نوشت: آوریل ۲۰۲۰
متن کوتاه بالا را پیش از جنایت هواپیمای اوکراینی که در هشتم ژانویه ۲۰۲۰ اتفاق افتاد، در اکتبر ۲۰۱۹ نوشتم. برآنم که در آیندهای نزدیک، ابعاد دیگر گونه این فیلم را به تحلیلی دیگر و با ابزار نشانه شناسی و تحلیل سیاسی اجتماعی این جنایت، به چالش قلم و نگاه جستجوگر پیوند دهم.