پیشنهاد درخشان: احیای جایگاه جانشینی رهبری مانند دهه شصت
انصاف نیوز - حسین درخشان فعال رسانهای ایرانی که در لندن ساکن است در گفتوگو با انصاف نیوز، تکرار اتفاقی از جنس دوم خرداد را شدنی میداند اما با توجه به کاهش تواناییهای جایگاه ریاست جمهوری به نسبت گذشته و تلاشهای مخالفان اصلاحات برای خنثی شدن نهادهای انتخابی، پیشنهاد میدهد که مانند دههی شصت که در زمان حیات امام خمینی جایگاه جانشین رهبری برای سالها وجود داشت، یک بار دیگر جانشین رهبری انتخاب شود و حتی بخشی از اختیارات نیز به او داده شود. بنا به اعتقاد او در حال حاضر حسن روحانی تنها کسی است که با توجه به ویژگیهای مورد تاکید قانون اساسی، تجربههای متفاوت مدیریتی و نیز دیگر شرایط را برای چنین جایگاهی در آینده دارد.
آقای درخشان که به عنوان اولین وبلاگ نویس ایرانی مشهور است، سال ۸۷ پس از آنکه به ایران آمده بود بازداشت شد و به مدت ۶ سال را در اوین زندانی بود و با عفو رهبری آزاد شد. [لینک خبر آزادی و توضیحاتی در این باره]
حسین درخشان در پاسخ این پرسش انصاف نیوز که آیا اتفاقی مثل دوم خرداد ۷۶ تکرار خواهد شد، گفت:
«الان شرایط خیلی شبیه سال ۷۶ است یعنی قبل از انتخاب خاتمی. فشار خارجی و احتمال درگیری نظامی بالاست است و در شرایط داخلی هم دست و بال دولت در خیلی از چیزها بسته است و خود دولت هم تا حدی شبیه دور دوم هاشمی شده است که خیلی کارهایی که خودش میخواست را نمیتوانست انجام دهد شاید جز در اقتصاد. بقیه چیزها را رها کرده بود. مثلاً از لحاظ امنیتی و سیاسی و حتا فرهنگی دور دوم هاشمی به خاطر فلاحیان و سعید امامی اوضاع وحشتناک بود. الان هم دولت در این حوزهها خیلی کارهای نیست. خلاصه انگار که مثل دورم دوم هاشمی در داخل و خارج بن بست است.
ولی خب تلاش تمام کسانی که در سال ۷۶ باختند از آن تاریخ این بوده که نگذارند تکرار شود. البته که هر بار هم ناموفق بودند ولی خب به این ابعاد و با آن پیامدهای عمیقش دیگر نتوانست تکرار شود. همزمان، چون میدانستند که بردن در انتخابات ریاست جمهوری برای اصولگراها اصولاً کارآسانی نیست، گفتند ما کاری کنیم که حتی اگر کاندیدای اصلاحات برد حداقل نتواند کاری از پیش ببرد. در نتیجه تقریباً همهی این نهادهای موازی با نهادهای انتخابی تأسیس شد و تا هر جایی که توانستند به شکلی آن نهاد اصلی را زیر کنترل گرفتند و هر جا که نشد، نهادهای موازی درست کردند و کمی از مسئولیتهای نهادهای اصلی را به کمک مسئولان بالاتر و نهادهای بالاسری به نهادهای موازی دادند و خلاصه کاری کردند که اگر هم کسی مانند خاتمی بیاید خنثی شود. همانطور که دور دوم خاتمی را در مجموع خنثی کردند.
البته تحلیل من و یک سری دیگر این است که مهمترین اشتباه جنبش اصلاحات این بود که با هاشمی رفسنجانی در افتاد. چون هاشمی بزرگترین متحد آنها بود و بدون او اصلاً خاتمی پدید نمیآمد. ولی بعد از داستانهایی که شاید به گذشته برمیگشت و از نظر من شاید به اختلافات موسوی خوئینیها و نیز آقای منتظری با هاشمی برمیگشت، ولی به هر حال این کینههایی که از قبل مانده بود یا هرچیز دیگر در انتخابات مجلس ششم خودش را نشان داد و عملاً هاشمی را هل دادند بغل مخالفان جنبش اصلاحات در سپاه و غیره بپیوندد. حالا سپاه در آن ایام به این شکل نبود؛ یک بخش مهم و کلیدی فرماندهان خیلی وفادار و نزدیک به هاشمی بودند. همانها هم خیلیهایشان از تصمیم هاشمی برای نامزدی از خاتمی بیسروصدا حمایت کردند. آن وقتها میگفتند حدود هفتاد درصد از صندوقهای رأی در شهرک محلاتی به خاتمی رأی دادهاند و اینها به نظرم من نشانههایی بود از دفاع عملی هاشمی از خاتمی. البته در ظاهر هاشمی به ناطق رأی داده بود، ولی در عمل تمام نیروی کارگزاران را بسیج کرد برای پیروزی خاتمی و حتا سپاه هم همراهی کرد یا مانع نشده بود. نتیجه اینکه اگر اصلاحطلبان از هاشمی عبور نکرده بودند، خاتمی به آن سرعت و به آن شکل زمین نمیخورد.
اگر جنبش اصلاحات چهار تا ستون داشت، یعنی روزنامهها و دانشجوها، و از نظر فکری دکتر سروش بود و از لحاظ استراتژی سیاسی هم حجاریان بود. این چهار عنصر را زدند و موتور اصلاحات را اصطلاحاً پیاده کردند. در دور دوم خاتمی خیلی شباهتی به چیزهایی که قبلاً گفته بود نداشت ولی از برخی نظرها هم ادامه پیدا کرد. مثلاً گسترش نهادهای غیر دولتی در دور دوم هم در سکوت تا اواخرش ادامه داشت. یا راه افتادن شوراهای شهر که معمار هر دو هم مصطفی تاجزاده بود. ولی بخش مهمی از کارهای دولت که میخواست انجام بدهد بر زمین ماند. مثلاً رابطه با آمریکا را میخواستند درست کنند که نگذاشتند و البته با آمدن بوش و ۱۱ سپتامبر و ماجرهای اتمی همه چیز دوباره به هم ریخت. اما وضعیت اقتصاد به خاطر گسترش تجارت خارجی از همیشه بهتر بود، فساد هم از همیشه کمتر.
او درباره این که چیزی شبیه به دوم خرداد در چه صورتی دوباره اتفاق میافتد هم گفت:
چیزی که الان میتواند پیش بیاید که به احتمال زیاد هم پیش میاد این است که آن طرف - به نظر من - به غیر از سردار سلیمانی کسی را برای برنده شدن در مقیاس انتخابات ریاستجمهوری نداشت، که الان ندارد، یعنی حتی مهرههای درجه دو در ائتلاف اصلاح طلبها و میانهروها، میتواند نامزدهای درجه یک آن طرف را به راحتی بزند. یعنی بدون حاج قاسم سلیمانی آنها هیچ کسی را با آن محبوبیت هرگز ندارند. الان حرف از جوانها شده ولی چه کسی؟ بذرپاش یا حتی ستاری که نمیدانم چقدر درست است یا نه، میخواهد با چه کسی از این طرف رقابت کند؟ به محض اینکه مردم حمایت امثال کیهان را از کسی ببینند به کس دیگر رأی میدهند.
پس به نظر من دوم خرداد به آن معنی که مردم به کسی رأی بدهند که قدرتهای اصلی یا غیر انتخابی که منابع اصلی قدرت را دارند نخواهند، اتفاق خواهد افتاد؛ اصولگرایان مسلح با وجود دعواهای جدی داخلیشان از این لحاظ الان از همیشه قویترند و خیلی قویتر از زمان دوم خرداد».
این پژوهشگر رسانهای ساکن لندن دربارهی الزامات این اتفاقات هم میگوید:
«الزاماتی نمیخواهد. این اتفاق خود به خود میافتد. تحریم هم برعکس مجلس رخ نخواهد داد. چون انتخابات ریاست جمهوری به خاطر نیاز به مشارکت حداکثری همیشه خیلی هیجانیتر است، جدابیت فردی و کاریزما و ظواهر هم به اندازهی ثبات قدم و سابقهی نامزدها خیلی در آن مهم است، بر خلاف مجلس میزان مشارکت و هیجان در آن خیلی بالاتر است. بنابراین من خیلی نگران نیستم که آنها (اصولگرایان) بتوانند پیروز شوند. مگر اینکه از خیر مشارکت بالا بگذرند که در این شرایط جهانی بعید است. آنها یک بار با احمدینژاد در همهی این سه دهه توانستند ببرند که آن هم قرضی بود. مال خودشان نبود و احمدینژاد هم اصلاً به عنوان اصولگرا در انتخابات شرکت نکرد، گفتمان او جز سیاست خارجیاش شبیه به یک اصلاح طلب چپ بود و حتا خیلی حرفهایی که زد، دقیقاً حرفهایی بود که اصلاح طلبان میزدند. مثل ایران برای همه ایرانیان، آزادیهای فرهنگی و مسئله عدالت که همیشه در گفتمان رسمی اصلاح طلبی غایب بوده. در نتیجه آن موقع حتی احمدینژاد هم به عنوان اصول گرا شرکت نکرد و به آن عنوان برنده نشد».
درخشان میگوید:
«به احتمال زیاد باز هم یک میانهرو با حمایت اصلاح طلبان برندهی انتخابات میشود. البته دو طرف خیلی با دقت دارند به حرکتهای همدیگر نگاه میکنند و شطرنج پیچیدهای است. اگر این طرف لاریجانی یا مثلاً ظریف را معرفی کند کار طرف دیگر حتا با قالیباف هم سخت میشود. ولی اگر این طرف یک جوانی را بفرستد، آن طرف هم جوانی را دارند که بفرستند و رقابت شاید نزدیکتر شود. خلاصه از الان معلوم نیست. ولی مسئله این است که با توجه به اتفاقات و ائتلاف نهادهای خاص و روحانیت از سال ۷۶ در مخالفت با اصلاحات، امید مردم به آینده با تغییر رئیس جمهوری برنمیگردد. مردم با تجربهای که از ۷۶ و این بار از روحانی داشتهاند، میبینند میزان قدرت نهادهای انتخابی روز به روز کمتر شده است. به خصوص اگر کسی باشد که نفوذ و سابقهی روحانی را هم در قلب حاکمیت نداشته باشد که واقعاً دیگر کار پیچیده میشود».
او دربارهی جایگاه ریاست جمهوری معتقد است:
«قدرت عملی رئیس جمهور الان نصف قدرت سال ۷۶ هم نیست؛ برای همین معتقدم برای اینکه از این بن بست خارج شویم، باید - شاید مانند دههی شصت - جانشین رهبری انتخاب و بسیاری از اختیارات مهم در همین زمان حیات آقای خامنهای به او تفویض شود، چون در غیر این صورت وضعیت خیلی خیلی پیچیده میشود و ممکن است درگیریهای داخلی عجیب و غریبی بهوجود بیاید. بنابراین تا زمانی که آقای خامنهای زنده هستند، اگر جانشینی انتخاب شود، خیلی خیلی بهتر است تا روندش به آرامی طی شود. حالا باید دید از بین تمام نامزدهای ممکن که طبق قانون اساسی باید عضو مجلس خبرگان یا مرجع مقبولی در حد امام خمینی باشد چه کسی شرایط رهبری را دارد؟ منطقی نگاه کنیم تنها کسی که تمام شرایط رهبری را دارد، حسن روحانی است. هیچکس دیگری آن شرایطی را که در قانون اساسی آمده ندارد. شرایطی مثل اجتهاد، عضویت در خبرگان، تجربهی مدیریتی و اجرایی بلا انقطاع در بالاترین سطح در تمام حوزههای سیاست خارجی، سیاست داخلی، امنیتی، جنگ، و اقتصاد.
روحانی سالهای زیادی نمایندهی کلیدی و موثر مجلس بود، خیلی تجربهی مهم در قانون گذاری و سیاسیت گذاری در مجلس دارد. اگر روحانی را از همهی جهتها، مثل تجربه انقلابیاش و انباشتهی قدیمیاش از بده بستان با جریانها و دستههای مختلف سیاسی نگاه کنیم منطقاً حتا یک رقیب ندارد.
در نتیجه اگر سیستم به این تدبیر برسد که برای بقای خودش هیچ راهی به جز جانشینی نیست، روحانی کسی است که با رهبر شدنش امید به آینده میآورد و میتواند ظرف ده سال شرایط ایران را از نظر وضعیت بین المللی و اقتصادی و فرهنگی زیر و رو کند و مثلاً تمام سرمایههای مادی و انسانی را که در این سالها رفته بازگرداند. البته این اتفاقها یک شبه رخ نمیدهد، چون آن ائتلاف مخالف اصلاحات به این آسانی تسلیم نمیشوند ولی روحانی آدم این جور بده و بستانها است و اگر آقای خامنهای کمک کند از پسش برمیآید. در آن صورت ایران میتواند به یک دوره یا شرایط جدید برسد، از همه نظر مثل اقتصاد، تجارت، اعتماد، همبستگی، امنیت و هر نظری که بهخاطر آن انقلاب شد، انعکاس صدای مردم در حاکمیت و دموکراسی قویتر میشود. این قویشدن نه به خاطر شخص روحانی بلکه به خاطر مجموع شرایط و روابطی که میتواند فعال باشد و به دست کسی که خوب بلد است این بده بستانها را جوری انجام دهد تا کل سیستم، رو به جلو حرکت کند؛ حتا شاید خیلی مهم نباشد که رئیس جمهور چه کسی باشد، به خاطر اینکه میدانیم چقدر قانون اساسی در قدرت به رهبری متمرکز شده است».
درخشان در عین حال میگوید:
البته لازم است که اگر کسی مثل روحانی رهبر شد، با مطالبهی جامعهی مدنی و اصلاح طلبان، قانون اساسی هم به سرعت به شکلی تغییر کند تا بخش عمدهی قدرت را به نهادهای انتخابی بدهد. یک سری تغییرات ساختاری انجام دهد؛ مثلاً ننیروهای مسلح یا نهادهای امنیتی یا اقتصادی مانده از زمان جنگ ادغام شوند و همه زیر نظر نهادهای انتخابی، پاسخگو و تحت نظارت بیایند. درواقع برسیم به یک سری تغییرات ساختاری با این هدف که بتواند قلب فراموش شدهی اصول انقلاب ۵۷ که آزادی بود تأمین شود. آزادی سیاسی، آزادیهای فرهنگی و اجتماعی، و آزادی جمعی و ملی در سطح جهانی که در واقع تعریف استقلال و امنیت است. و البته عدالت که آن را هم شاید بشود به نوعی از آزادی و امکان عملی و برابر در دسترسی به منابع لازم برای رشد دانست. شاید به نوعی بشود گفت از نظر سطح آزادی باید به وضعیت یکی دو سال اول انقلاب برگردیم تا از این وضعیت بنبست بیرون بیاییم و بر اساس آن مسیر رشد و پیشرفت را ادامه دهیم.