مورخان، در آینده، تاریخ جهان را به سه دوره تقسیم خواهند کرد: جهان پیشاکرونا، جهان درگیر کرونا و جهان پس از کرونا. ما، در زمانی که این مقاله نوشته میشود، در نوعی برزخ تاریخ به سر میبریم؛ نه دوران پیشاکرونا محو شده است، نه دوران پساکرونا شکل گرفته و شیوع کرونا هنوز در جریان است. فرضیههای مختلفی در مورد دوران درگیر کرونا و عمر و گسترهی آن هست. از جمله این سه:
۱. دوران کرونازدگی جهان سپری شده است و ماجرا از این پس تحت کنترل خواهد بود؛ دوران پساکرونا آغاز شده است.
۲. دوران درگیری با کرونا در جریان است و مدت زمان بیشتری میبرد تا بتوانیم دوران پساکرونا را شروع کنیم.
۳. دوران درگیری با کرونا فقط در فاز آغازین خود است و جهان باید خود را آمادهی بحرانی طولانی مدت کند.
هرکس برای نظریهی خود استدلال هایی میآورد که باید شنید و بررسی کرد. اما هر سه در یک امر مشترکند و آن این که ما در تاریخ معاصر بشر، از دورانی به دوران متفاوت دیگر گذر میکنیم. بحث فقط در مورد نقطهی عبور این گذر و گسترهی تغییرات است.
ویژگیهای آینده
به نظر میرسد در جهان پساکرونا- که یا آغاز شده، یا به زودی، یا دیرترآغاز خواهد شد- شکل بندی قدرت به طور کلی عوض شود. قدرت در سطح جهانی در دست دولت هایی محدود متمرکز خواهد شد و در سطح ملی در دست طبقاتی هر چه محدود تر. بنابراین، هم در چارچوب ملی و هم بین المللی، قدرت در دست حاکمان انباشته شده و خصلت انحصاری آن بیشتر میشود.
با کاهش ویژگی دمکراتیک توزیع قدرت، میتوان منتظر خشونت بیشتری از جانب دولتهای قدرتمند نسبت به دولتهای ضعیف و نیز از جانب طبقات قدرتمند نسبت به طبقات ضعیف باشیم. از سوی دیگرباید توجه کنیم که بین این دو قدرت، روابط متقابل مستقر است؛ یعنی قدرت سرکوب ملی است که قدرت جنگ افروزی بین المللی میدهد و قدرت جنگ افروزی خارجی، شانس سرکوب داخلی را افزایش میدهد.
با این چشم انداز میتوان گفت که جهان پساکرونا شاهد ظهور دولت-طبقه هایی خواهد بود که ضعیفها را هر چه بیشتر و هر چه خشن تر قربانی میکنند تا بمانند و از منابع رو به کاهش و غارت شدهی زمین برای تامین بقای دراز مدت خویش بهره ببرند: طبقات ضعیف در داخل، کشورهای ضعیف در خارج.
حذف خشن دولتها و لایههای اجتماعی ضعیف، خبر از استقرار رسمی و علنی خصلت تنازع بقا در سطح جهان میدهد. به عبارت دیگر، داروینیسم سیاسی-اجتماعی جهان را با واقعیت «هر که قویتر است میماند و هر که ضعیف است حذف میشود» مواجه خواهد ساخت. پس، دنیای پساکرونا میتواند شاهد رسمیت یابی و نهادینه شدن قانون جنگل در دو سطح داخلی کشورها و نیز بین کشورها باشد.
ایدهی داروینیسم پساکرونایی اعتبار خود را از وضعیت زیست محیطی کرهی زمین میگیرد. طبقات حاکم بر این امر اشراف و آگاهی دارند که سرمایه داری در مسیر رشد دویست سالهی خود، منابع کرهی زمین را به نحو قابل توجهی غارت کرده است و اینک، با رشد روزافزون جمعیت، امکان تامین حداقلهای حیاتی برای این میزان از جمعیت جهان وجود ندارد. به همین دلیل، کاهش متقاضیان این منابع به عنوان یک ضرورت حیاتی مطرح است. طبقهی حاکم میداند که یا باید ضعیف ترها بمیرند که آنها بمانند یا باید ضعیف ترها بمانند که همه بمیرند. انتخاب روشن است.
کدامها میمانند؟
نکتهی مهم در این معادلهی در حال شکل گیری، درکِ اهمیت در اختیار داشتن هر دو قدرت است. یعنی هر کشوری، بنابراین که دارای دولتی با توانمندی در سطح بین المللی و داخلی است، مقوله بندی شده و به سوی تعیین تکلیف میرود. در این جا نخست یک طبقه بندی ساده با تکیه بر دو پارامتر قدرت سرکوبگری داخلی (قدرت ملی) و قدرت جنگ خارجی (قدرت بین المللی) را ارائه میدهیم و در مرحلهی بعد، یک پارامتر سوم را هم وارد معادله خواهیم کرد. مقوله بندی ساده سازی نخست چنین است:
۱. دولت دارای قدرت ملی و قدرت بین المللی
۲. دولت دارای قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی
۳. دولت فاقد قدرت ملی و دارای قدرت بین المللی
۴. دولت فاقد قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی
با نگاهی به این مقوله بندی میتوانیم حدس بزنیم که در جهان پساکرونایی- که جهانی تخلیه شده از اخلاق و قانون است- ما شاهد یک روند حذف تدریجی کشورها به ترتیب زیر خواهیم بود:
• نخست کشورهای فاقد قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی حذف خواهند شد. (مقولهی شماره ۴)
• بعد کشورهایی که فاقد یکی از این دو قدرت هستند از صحنه خارج خواهند شد. (مقولهی ۲ و ۳).
در انتهایِ این نبردِ مبتنی بر داروینیسم، کشورهایی باقی میمانند که هم قدرت ملی دارند و هم قدرت بین المللی. یعنی هم میتوانند اعتراضات داخلی اکثریت محرومین معترض را سرکوب و مهار کنند و هم در سطح بین المللی به جنگ تدافعی یا تهاجمی با سایر کشورهای رقیب یا حریف بپردازند. البته در فاز نهایی، حتی این کشورهای قدرتمند باقی مانده نیز در صورت برخورد با تهدیدهای حیاتی به جان هم خواهند افتاد تا ضعیف ترینها را از میان خود حذف کنند و این میتواند تا مرز نابودی زمین و تمدن بشر به پیش رود.
بنا بر فرضیهی فوق، آن چه از این پس تا استقرار جهان خلوت شدهی پساکرونایی در انتظار اکثریت مطلق مردم در سراسر جهان است، فقر، بیکاری، بیماری، شورش، سرکوب، جنگ و حذف فیزیکی تدریجی است. این روند همراه خواهد بود با خیزشهای اعتراضی و جنگهای داخلی و خارجی.
در مورد ایران باید بگوییم در یک نگاه نخست به نظر میرسد که حکومت ایران به دلیل توانایی سرکوب داخلی و جنگ افروزی خارجی در میان کشورهای قدرتمند جلوه کند. اما این ظاهری بیش نیست. با وارد کردن پارامتر سوم در معادله در مییابیم که خیلی از کشورها، به راحتی، جایگاه خود را در مقوله بندی بالا از دست میدهند و به لیست ممالک قابل حذف تبدیل خواهند شد.
پارامتر سوم فرضیه
تقسیم بندی کشورها بر اساس بود یا نبود قدرت سرکوب داخلی (قدرت ملی) و جنگ افروزی خارجی (قدرت بین المللی) تا حدی یک ایدهی مشخص در مورد صف بندیهای جهان پساکرونا به ما میدهد. اما این یک نگاه شکل گرا یا صوری است که باید عمق بخشیده شود. برای این منظور، پارامتر سومی به اسم «منابع» را وارد معادله میکنیم. منابع در این جا یعنی ثروتها و امکاناتی که این دولتها و طبقات حاکم میتوانند برای پیشبرد استراتژی بقای خود وارد عمل کنند، هم برای سرکوب محرومین در داخل و هم برای جنگ در خارج. این جاست که در مییابیم معادله چرخشی جدی میکند.
اعمال قدرت ملی (مهار سرکوبگرانهی اکثریت به نفع اقلیت طبقهی حاکم) و قدرت بین المللی (توان تهاجم به کشورهای ضعیف برای تصاحب منابع آنها یا دفاع از خود) نیاز مشخص به منابع مادی و امکانات اقتصادی دارد. لذا، بدون پشتوانهی اقتصادی قوی، صِرف توان سرکوب یا جنگ کافی نیست. قدرت سرکوب و جنگ شرط لازم است، اما منابع اقتصادی شرط کافی است.
با دخالت دادن عنصر منابع مادی است که در مییابیم که در جهان پساکرونایی، کشورها سرنوشتی در ورای معیارهای سطحی و هیاهوهای تبلیغاتی خود خواهند داشت. ایران و کرهی شمالی نمونههای بارز این گونه کشورها هستند. بدین گونه با ورود معیار منابع مادی و اقتصادی طبقه بندی بر این اساس تغییر میکند.
۱. دولت دارای قدرت ملی و قدرت بین المللی و برخوردار از منابع اقتصادی کافی (آمریکا، چین، بریتانیا، روسیه، فرانسه، ژاپن،...)
۲. دولت دارای قدرت ملی و قدرت بین المللی و بدون منابع اقتصادی کافی (کرهی شمالی، ایران، مصر)
۳. دولت دارای قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی و برخوردار از منابع اقتصادی کافی
۴. دولت دارای قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی و بدون منابع اقتصادی کافی
۵. دولت فاقد قدرت ملی و دارای قدرت بین المللی و برخوردار از منابع اقتصادی کافی
۶. دولت فاقد قدرت ملی و دارای قدرت بین المللی و بدون منابع اقتصادی کافی
۷. دولت فاقد قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی و برخوردار از منابع اقتصادی کافی
۸. دولت فاقد قدرت ملی و فاقد قدرت بین المللی و بدون از منابع اقتصادی کافی
با دخالت دادن این پارامتر سوم یعنی منابع اقتصادی میبینیم که در واقع کارکرد هر دو قدرت سرکوب داخلی و جنگ خارجی، منوط به داشتن منابع مادی کافیست. منابعی که به سهم خود به دو بخش نرم (نرم افزار، علوم، فن آوری، دانش و توان مدیریتی) و سخت (ثروتهای ذخیره و توان تولید مادی) تقسیم میشوند. در این جاست که میبینیم رژیم ایران، با وجود حضور اولیه در دایرهی دولتهای دارای قدرت سرکوبگری داخلی و قدرت جنگ افروزی خارجی، به زیرمقولهی تازهای هل داده میشود که در آن، اقتصاد ضعیف و ورشکستهی آن و نبود منابع اقتصادی کافی تعیین کننده است.
بسیاری از کشورهایی که فاقد یکی از این دو قدرت هستند اما منابع اقتصادی خوبی در اختیار دارند میتوانند بیشتر دوام بیاورند تا دولت هایی مانند رژیم ایران که هم قدرت سرکوب داخلی دارد و هم قدرت جنگ افروزی خارجی، اما فاقد منابع مادی کافی برای تامین بقای خویش در یک جنگ اجتماعی یا جنگ نظامی هستند.
چشم انداز آینده
فرضیهی این نوشتار بر این بناست که جهان پسا کرونایی جهان قدرتهای انحصارگراست. البته ممکن است که مقاومتهای مردمی و مدنی ملتها در سراسر جهان و همبستگی میان آنها این فرضیه را باطل ساخته و قدرتهای سیاسی و طبقاتی ستمگر و انحصار طلب را از تحقق این طرح مبتنی بر اندیشهی ضد انسانی داروینیسم سیاسی و اجتماعی بازدارد. شاید برعکس، جهان پساکرونا دنیای بهتری شود. باید دید. اما اگر چنین امر مثبتی روی ندهد، شکل گیری یک دنیای در اختیار ظالمترینِ قدرتمندان قابل تصور است، هم در سطح ملی و هم در سطح جهانی.
در این میان میتوان گفت که، در جهان پساکرونایی که در حال شکل گیری است، رژیم ایران جزو رژیم هایی است که شانس بقاء نخواهند داشت و به سوی حذف و محو پیش خواهند رفت. این شاید در ابتدا خبر خوبی به نظر آید؛ نگرانی اما در این است که محو و حذف رژیم ایران، بدون تردید، بسیار خشن، تهاجمی و معادل نابودی کشور است. بن بست ایران در این است که از یک سو مردم توان تغییر حکومت را ندارند و حکومت آنها را سرکوب میکند و از سویی دیگر، حکومت قادر است، به عنوان استراتژی ناگزیر، نزاع منطقهای به راه بیاندازد و کشور را در کام جنگ فروبرد. این هردو معادل کشتار داخلی یا خارجی مردم ایران و از میان رفتن کشورمان خواهد بود.
به این ترتیب روشن میشود که ما ایرانیان جزو له شدگان این لیست دنیای پساکرونایی خواهیم بود. یعنی، بدون شک، قدرتهای بزرگ، در مقطعی، در راستای حذف دردسرها و دستیابی انحصاری تر به قدرت جهانی، مزاحمینی مثل رژیم ایران را، که فاقد منابع مادی برای دفاع از خود هستند، مورد تهاجم تخریبگر قرار خواهند داد. تهاجمی که هم رژیم را نابود میکند و هم ایران را.
آیا راه برون رفتی هست؟
در این میان ملت ایران، روشنفکران آن و نیز اپوزیسیون باید بر واقعیت زیر آگاه باشند: در جهانی که در حال شکل گرفتن است، یا رژیم باید برای تامین بقای ملت ایران حذف شود و یا ملت ایران در مسیر تامین بقای رژیم حذف خواهد شد. از تاریخ خودمان بیاموزیم: به جهان تازهی پس از جنگ جهانی اول فکر نکردیم، آماده نبودیم، مشروطیت را از چنگ ما بیرون کشیده و به جای آن دیکتاتوری رضاخان را آوردند. به جهان پس از جنگ جهانی دوم فکر نکردیم، آماده نبودیم، حکومت ملی مصدق را از ما گرفتند و به جای آن شبه مدرنیزاسیون استبدادی شاه را آوردند. به جهان در حال تدارک خروج از جنگ سرد نگاه نکردیم، آماده نبودیم، انقلاب اسلامی با هیولای خمینی برایمان آورند.
بیایید این دفعه، به جهان پساکرونایی، قبل از این که برسد، فکر کنیم و آماده شویم. این بار، بحثِ تامین بقای تاریخی یک ملت است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای تماشای برنامه های تحلیلی کورش عرفانی از تلویزیون دیدگاه به این وبسایت مراجعه کنید: www.didgah.tv
آدرس ایمیل تماس با نویسنده: [email protected]