Friday, Jun 12, 2020

صفحه نخست » داستان یک پوستر! بازبینی خاطرات سیاسی، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgخاطره چاپ یک پوستر شاید بتواند حال و هوای روزهای نزدیکی سازمان فدائیان و بخشی از رهبری آن را به حزب توده بازگو کند. سرنوشت یک پوستر سرنوشت دگردیسی یک سازمان بود. بازخوانی و تجدید نظر در نگاه خود به انقلاب و شخص خمینی و به‌گونه‌ای جاری شدن اتوریته حزب در سازمان.

سال ۱۳۶۰ بود و من عضوی از کمیته تبلیغ سازمان فدائیان اکثریت. چهار نفر بودیم که با مسئول ناظر از طرف هیأت سیاسی بر کمیته، ترکیب پنج نفری را تشکیل می‌دادیم. همه به‌خوبی همدیگر را می‌شناختیم و از توانائی‌های هم تا حدودی آگاه بودیم. رفیق مسئول آئینه تمام‌نمای تحولاتی بود که در رهبری سازمان در نزدیک شدن به حزب توده جریان داشت.

کمیته تبلیغ وظیفه داشت هر آنچه که در عرصه نظری می‌گذشت را در شکل تبلیغی به صور مختلف بازتاب دهد. این امر عمدتاً از طریق بخش هنری که من مسئولیت آن را داشتم سازماندهی می‌شد.

آه که چه میزان خاطرات به‌یاد ماندنی از هنرمندانی که با آن‌ها در ارتباط بودم دارم. از بچه‌های تئاتر تا نقاشان، از بچه‌های تلویزیون تا هنرمندان عرصه موسیقی، نویسندگان و شاعران.

روز‌های شوریدگی غریب سازمان به حزب توده. هر آنچه که دیروز نقطه ضعف و مورد انتقاد ما از حزب بود داشت رنگ می‌باخت و رهبران حزب که ماهیچ‌گونه کششی نسبت به آن‌ها نداشتیم حال در شمای قدرقدرتان عرصه تئوریک و سیاسی در میان رهبری، کادر‌ها و اعضا ظاهر می‌شدند و مورد تکریم قرار می‌گرفتند.

برای تعدادی از رهبران و کادر‌ها که خود را با آن‌ها‌ مقایسه می‌کردند رشک‌برانگیز بود. برخی از کادر‌ها که موج‌گیر شده یودند و فکر می‌کردند اگر ادغامی صورت بگیرد این بار از قافله عقب نمانند و در موقعیتی بالاتر ظاهر شوند، درِ حزب توده را برای زودتر وارد شدن از پاشنه در آورده بودند.

کمیته ما طبق تصمیم رهبری سازمان که قرار بر هماهنگی و همکاری کمیته‌ها با حزب توده داده بود، با کمیته تبلیغ حزب هماهنگ شده بود.

هرگز نخستین دیدار با کمیته تبلیغ حزب و حسی از شیفتگی توأم با کم‌بضاعتی سیاسی و هنری خود که در مقایسه با اعضای آن کمیته به من دست داد را فراموش نمی‌کنم. کمیته تبلیغ حزب متشکل بود از مهرداد فرجاد، اصغر محبوب، سیاوش کسرائی، ابوتراب باقرزاده که مجموعاً زیر نظر احسان طبری قرار داشتند. دیدن چنین ترکیبی در مقابل کمیته ما از اعتماد به نفس ما می‌کاست و ما را در موقعیتی ضعیف‌تر قرار می‌داد.

در فضای آن روز نشستن در منزل ثمیرا ابراهیمی که دور تا دورت را هنرمندان مطرح گرفته‌اند و احسان طبری در باب تاریخ هنر صحبت می‌کند برایم حکم گردش آلیس در سرزمین عجایب را داشت. مردی خوش‌چهره، آرام، با لباسی آراسته و حرکاتی بسیار ظریف که از امپرسیونیست‌های فرانسه تا نخستین اعلامیه دادئیست‌ها سخن می‌گفت.

در عین حال تلخ بود زمانی که شهاب موسوی‌زاده گفت "فردا نمایشگاهی از نقاشی‌های من افتتاح می‌شود لطفا برای دیدنش بیائید!" او موافقت کرد اما وقتی گفتند که آقای کیانوری هم خواهد آمد گفت "نه، نه مرا با کیا درگیر نکنید! نظر من مخالف نظر او در مورد هنر است حوصله بحث و گفت‌وگو در رابطه با نظرات او در مورد هنر را ندارم. زمان دیگری می‌آیم." به خنده گفت "درباره هنر آب‌مان به یک جو نمی‌رود."

برایم سخت تعجب‌آور بود. چرا باید چنین هراسی از درگیر شدن با کیانوری و دفاع از نقطه نظراتش در رابطه با هنر به‌عنوان یک صاحب نظر و نقاد هنری داشته باشد؟ امری که در سازمان ما مرسوم نبود یک عضو ساده هم می‌توانست از دبیر اول تا هر کدام از رهبری سازمان را به چالش بگیرد. آنچه که در سازمان بود نه ترس از چالش بلکه بی‌سوادی عمومی بود که مانع از طرح نقطه‌نظرات ما می‌گردید. نقطه ضعفی که متأسفانه در زمان نزدیکی به حزب خود را نشان داد و ما را مقهور کرد.

متأسفانه جلسات با حزب به کلاس‌های آموزشی رهبری حزب برای رهبری سازمان بدل شده بود. شرکت در کلاس‌های تاریخ احسان طبری آرزوی هر فرد سازمانی بود. کیانوری جلسات مشترک با رهبری سازمان را به کلاس آموزشی توأم با تحکم تبدیل کرده بود. تحکمی که منجر به تصمیم هیأت سیاسی جهت مراجعه رضا غبرائی به زندان اوین شد.

رفیق مسئول ما بعد از بحثی در یکی از جلسات مشترک با حزب عیناً نوشته‌های آن جلسه را با خود به کمیته آورده بود. بحثی در باب یگانه کردن مبارزه سیاسی با کاراکتر شخصی و پیوند آن با زندگی جاری روزمره و یافتن هویت مستقل اجتماعی و ایستادن بر سر پای خود. رفیق مسئول از من خواست که آن یاداشت‌ها را بگیرم و مطلبی در مورد این انطباق و نقش آن و نتیجه‌گیری مشخص در مورد کادر‌های حرفه‌ای سازمان در آورم؛ کادرهایی که تا آن روز صرفاً کار سیاسی می‌کردیم و از سازمان حقوق می‌گرفتیم.

نتیجه بحث قرار بر به حداقل رساندن کادر‌های حرفه‌ای و ایستادن آن‌ها روی پای خود و یافتن شغل و در کنار آن ادامه مبارزه بود. روز‌های بسیار سخت اما آموزنده! دو تن از اعضای کمیته که یکی پزشک بود و دیگری داروساز به‌سرعت کاری در خور یافتند. دیگری عضو اخراجی دانشکده علم و صنعت بود با امکانات خوب و در نهایت من اخراجی دانشگاه تبریز. شرح چگونگی بریدن بند ناف اقتصادی ما از سازمان و یافتن شغل و هویت مستقل، نوشته دیگری را طلب می‌کند.

اما سخن از یک پوستر بود. هر سال به مناسبت انقلاب بخش هنری کمیته تبلیغ برنامه‌های وسیعی برای نشان دادن آن روز‌ها و نقش سازمان در آن روز‌های پرهیجان را تدارک می‌دید از نوار‌های تهیه‌شده در کارگاه هنر تا پوستر‌ها، تراکت‌ها و نمایش‌نامه‌هایی که گروه‌های تئاتر محلی اجرا می‌کردند.

نخستن پوستری که در روز‌های انقلاب سازمان در سطح وسیع منتشر کرد پوستر مشت گره‌کرده و قدرتمند مردی بود در زمینه‌ای سراسر سرخ. هر جا که می‌رفتی این مشت دنبالت می‌کرد. تمام پوستر‌های این سال‌های سازمان مشحون از قدرت نهفته در این مشت بود. پوستری می‌دادیم از تظاهرات با همین مشت که نیرو‌های جوان فدائی، روشنفکران، کارگران و گاه دهقانان ترکیب اصلی این پوستر‌ها بودند.

قرار شده بود امسال نیز پوستری در همین رابطه در آوریم. من مسئول در آوردن آن بودم. به رفیق نقاش هنرمندی که اکثر پوستر‌ها کار او بود مراجعه کردم. قرار بر این شد پوستر طرحی از تظاهرات آن روز‌ها و نشان‌دهنده حضور ما باشد. پوستر بسیار زیبا و جان‌داری تهیه کرد با چهره‌های جوان که تداعی‌کننده چپ‌های آن زمان بود. با پلاکادرهایی بر دست با شعارهای فدائیان بر این پلاکادرها! رنگ‌های شاد آن فضای پرشور ایجاد کرده بود.

پوستر که تهیه شد قرار شد آن را کمیته تبلیغ حزب نیز ببیند و نظرش را بدهد تا بعد از آن به چاپش اقدام کنیم.

پوستر با مخالفت جدی کمیته تبلیغ حزب مواجه شد. "این که تصویر تظاهرات روزهای انقلاب نیست! تصویر خود فدائیان است و شعار‌های خودتان!" - "درست است این پوستر ماست پوستر حضور سازمان در آن راهپیمائی‌ها، صف مستقل ما، شعار‌های مستقل ما، خواسته‌های ما بود در دفاع از حقوق کارگران ودهقانان." - " نه رفیق اشکال این پوستر این است که صف شما را از صف مردم جدا می‌کند! تصویر امام خمینی کجای این پوستر شماست؟ روحانیون شرکت‌کننده در کجای این تظاهرات هستند؟ این پوستری غیرواقعی از آن روز‌هاست."

می‌گویم "ما نقش خود را مورد نظر داریم و یادآوری این‌که در آن روزها چریک‌های فدائی یک پایه اصلی تطاهرات و جنگ‌وگریز خیابانی بودند! پوستر مورد نظر شما را جمهوری اسلامی خودش چاپ می‌کند. مگر در پوستر آن‌ها حتی یک عکس از فدائی‌ها و شعار‌های آن‌ها است؟" می‌گویند "ما کاری به آن که آن‌ها نقشی برای ما قائل بودند نداریم. ما باید این پیوند خودمان را با مردم و روحانیت نشان دهیم و این که خمینی رهبر این انقلاب بود! نمی‌توان تظاهراتی بر پا کرد که در آن عکس خمینی نباشد! مردم قبول ندارند! این ادامه همان نظر بسته و سکت شماست نسبت به رهبری خمینی و این که هنوز باوری به خط امام و مبارزه ضدامپریالیستی او ندارید!"

بحث به درازا کشید و در نهایت با دستور رهبری سازمان قرار شد تغییرات اساسی در شکل پوستر، حضور روحانیون در تظاهرات و شعار پلاکادر‌های ترسیم‌شده در پوستر داده شود.

پوستر را مجدداً به نقاش ترسیم‌کننده بازگرداندم و توضیح دادم. نگاه عمیقی به من کرد و گفت "بهروز همان اول می‌گفتی که می‌خواهیم پوستری برای جمهوری اسلامی تهیه کنیم! تا من تکلیف خودم را معلوم می‌کردم! از کجا به کجا کشیده می‌شویم از آن مشت برآمده تا ملاهایی که حداقل من آن‌طور که می‌گویید هرگز آن‌ها را حتی در صف اول خودشان ندیدم. آخه لامصب این پوستر سازمان ماست و نقش بچه‌های ما در آن روز‌ها چه ربطی به آخوند‌های (...) دارد. ما کی عکس خمینی را بر سر پلاکادر‌های خود می‌چسباندیم؟"

اما سمبه من پُرزور بود و دستور رهبری پشت سر آن. پوستر تغییر کرد، آخوند‌ها و تعدادی ریشو به اول صف آمدند با پلاکادرهایی از تصویر خمینی و شعارهایی که دیگر از آن ما نبود."

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy