گاها فکر میکنم بعد از پنجاه سال فعال سیاسی بودن وسینه زدن زیر علم چپ در کل و مشخص سازمان فدائی چرا نمیتوانم مسایل سیاسی مطرح در جامعه را به زبان ساده بگویم، بنویسم، حداقل برای خود حلاجی کنم. ساده ترین مسائل را وقتی میگویم چنان مرکب میشوند که تعجب میکنی که در دل مسئله به این روشنی چه مفاهیم، چه برداشتهایی نهفته بوده و تو متوجه نبودی! میبینی که طرح ساده یک مسئله چگونه به گوشه قبای یکی، به منافع دیگری، به برداشت فردی به موقعیتهای افراد و حتی کاراکترهای شخصی برخورد میکند! که پشیمان میشوی از طرح بحث.
ناچارا دم فرو میبندی و منتظر که کسانی که دهانت را بخاطره ساده انگاری تو بستهاند جوابی در خور به تو عرضه کنند! اما با تاسف متوجه میشوی که هیچ خبری نیست. همان طرح بحثها، همان شیوه برخوردها. همان آنالیزهای سنتی روی میز تشریح جدید، همان استدلالهای کلاسیک و نتیجهگیریهای همیشگی با اندکی چاشنیهای تند وتازه.
گاه تعجب میکنی که چطور بعد از این همه نقد، تاکید بر نادرستی نگاه، گرفتار شدن در ید ائدولوژیک! هنوز در ذهنیت فردی و گروهیمان چنان در لابیرنتهای خود مشغول تنیدن تار هستیم که بعد از مدتی همان تارهای تنیده شده بینایی و شنوایی و حتی چشایی ما را مسدود میسازد. اما چه باک که در درون پیله خود زندهایم و به حیات ادامه میدهیم.
وحشتم میگیرد وقتی به سیمای پیر شده و عضلات آویزانشده خود مینگرم! به بطی شدن حرکاتم. خستگی ناشی از سنم و چشمانداز این که در خوشبینانهترین حالت حداکثر دههای بیشتر قادر نیستم فعال سیاسی باشم، حتی از جا برخیزم. اما هنوز دنبال همان مقولاتی کشیده میشوم که سالهاست چه در تئوری و چه در نتیجهگیری و چه درعمل خود را به من و منِ نوعی تحمیل کردهاند. بدون آن که حتی یک نمود و برگشت مثبت از آنها بهدست آورده باشیم! جز مدالهای افتخاری که به خود میدهیم!
چهل سال گذشت ده سال هم روش. رگها خشکیده! میدانیم که دیگر امیدی به جاری شدن خون جوان و شفاف در این رگهای تشکیلاتی نیست. چیزی را با سختجانی، صورت به سیلی سرخ کردن خود! سر پا نگاه داشتهایم که کاربرد عملی آن با این سیاق که بپیش میرود هرگز مثمر عمل و فایده نخواهد بود!
بیشتر از هرکس خود مقهور تعریفهایی هستیم که در این بستگیها، همپیوندیهای گروهی، رفاقتهای سالیان دراز، و تهنشین شدن آن در ذهنی که تنبل شده و قادر نیست با ریتم تند زمانه هماهنگ شود! ریسک کند، لباس و متدهای کهنه نهاده شده در جیبهای تاریخی آن را از تن خارج سازد و تا حد ممکن شاداب پای در مبارزه جاری نهد.
آیا قادریم به شیوهای جز آنچه که در ذهنمان بر این بستر گروهی شکل گرفته به واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فکر کنیم و نزدیک شویم؟
بارها از خود میپرسم برای یک امر مشخص! برای یک عمل مشخص چرا اینهمه تحلیل و نتیجهگیریهای گوناگون وجود دارد؟ مگر برخورد با یک پدیده مشخص، یک امر سیاسی مشخص، فرضا برخورد با شخص خامنهای و عملکرد او در این چهل سال تا این حد مشکل و نامعین است؟
چهل سال است که او را نقد میکنیم! هر روز شاهدیم که چگونه او نه تنها کوچکترین تغییری در رفتار خود نمیدهد. بلکه روز به روز بر دامنه استبداد، پایمال کردن قوانینی که محصول حداقل صد سال اخیر بعد انقلاب مشروطیت مردم است میافزاید. قوای سه گانه: قضائیه، مقننه و مجریه را از محتوی تهی و به ابزاری برای پیشبرد خودخواهیهای فردی و دستگاه سرکوب سازمانیافته حول ولایت مبدل میسازد. وقاهتی که حتی مستبدترین شاهان ایران نیز قادر نبودند از خود نشان دهند و چنین بیمحابا با شمشیر آخته بر حقوق مردم بتازند.
هیچ عرصهای از سیاست داخلی و خارجی نیست که یکدندگی ولی فقیه، لجاجت، تفرعن و فکر مالیخولیایی رفته در ذهن او که خود را «قائد جهان اسلام» و «مبارز نستوه» برای مستضعفان جهان میشمارد از آفت او مصون مانده باشد.
کشور روز به روز در سراشیبی تندی که او و دارودسته نظامی او انداختهاند به سقوط وحشتناک خود نزدیک میشود. همه از این استبداد بیشرمانه، از این سقوط دردناک سخن میگوئیم و مینالیم! از این ناروشی و تاریک بودن آینده کشور در هراسیم و دنبال راه چاره میگردیم.
اما دردا که وقتی پای عمل مشخص به میان میآید اما و اگرها شروع میشود! در پیچ و تاب اما و اگرهای گروهی این چهره مشخص در زرورق تئوری و سیاستبازی پیچیده میشود و به موجودی چند وجهی که باید آنالیز مجدد صورت گیرد تبدیل میگردد.
باز دفترهای کهنه گروهی گشاده و خرمنهای کهنه باد داده میشوند. بحثهای کشدار که حال به عادتی مزمن و جاافتاده بدل شدهاند راه میافتد. اصل مسئله گم و بحثها ادامه مییابد! بخشی از اپوزیسیونِ یائسهشده که دارد از مرز هفتاد سالگی میگذرد او را مبارز ضدامپریالیستی میکند و قوام ملک در تداوم ولایت او با تغییراتی در رفتار میبیند و لاجرم در نتیجهگیری هنوز بر ظرفیتهای اصلاحطلبی و اصلاحطلبان که میتوانند این تغییر در رهبری را بهوجود بیاورند تاکید میکند. خواهان برکناری رهبر! و به دنبالهرو تغییردهندگان منش رهبری میپیوندد و دخیل بر امامزادههایی که میتوانند معجزه کنند میبندد.
آن دیگری این نظر را ندارد، اما توانش محدود است و از نزدیکی به دیگر گروههای سیاسی وحشت دارد و از استبداد بیحد و غیرقابل تغییر خامنهای میگوید و او را بدترین حاکم در تاریخ این سرزمین میشمارد. اما وقتی تغییر نگاه نسبت به دیگر نیروهای اپوزیسیون فرضا آقای رضا پهلوی مطرح میشود تمام این فجایع چهل ساله حکومت اسلامی و نقش مخرب تاریخی روحانیت در تمام ادوار کمرنگ میشود و استبداد رضاشاهی با وجود تمام خدماتی که کرد همراه پسرش که شاهی مستبد بود اما برتجدد و تامین اجتماعی مردم و آزادیهای فردی میکوشید پررنگتر میشود. و نتیجه در حد همان افشاگری بیهزینه باقی میماند. با نیمنگاهی به گروه اول و نیمنگاهی امیدوارانه به مبارزات مردم. امید به آنکه جایی در این مبارزه بیابد.
از آن سو سلطنتطلبان که عملکرد حکومت اسلامی باعث روسفیدی دوران حکومت پهلویها گردیده با فراموش کردن تمام نارساییها و استبداد فردی و برجستهکردن خدمات رضا شاه ومحمد رضا شاه در برکشیدن ایران از درون عهد حجر به دوران معاصرو تجدد، هیچ شائبه و نقدی را نسبت به خود برنمیتابند و آقای رضا پهلوی هیچ تشکلی از اپوزیسیون را برابر با خود و نشستن بر سر یک میز برای رهجویی توأم با اعتقاد به برابرحقوقی نمیبیند.
گروههای دیگر نیز، از مجاهدین و جمهوریخواهان گرفته تا ملیون و مشروطهطلبان و... هر کدام ساز خود میزنند. نهایت برآمد صدای اپوزیسیون ایرانی ارکستری میشود بی دفترچه نت، سازهای گوناگون ناهمخوان، بینظم با رهبر ارکسترهای متفاوت که هرگز قادر به نواختن حتی یک ملودی کوتاه و یکصدا نشدهاند.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی