در زمستان ۵۹، در گزارشهای روزانه، رئیس جمهوری، اظهارات بگین در کنست را نقل کردهاست: انقلاب ایران، بیشتر از همه، به زیان اسرائیل است. ما نباید بگذاریم مسئولان جدید ایران در هیچ کاری موفق بشوند. باید در درون، ایرانیان را به جان هم بیاندازیم و اگر کافی نشد، از بیرون، برایشان مشکل و حتی جنگ ایجاد کنیم. طرفه اینکه، پیش از آن، نوار گفتگوهای حسن آیت بدست آمد و انتشار یافت. او نیز گفته بود نباید بگذاریم بنیصدر در هیچ کاری موفق بگردد. ربط میان دو سخن همسان، واضح است: بین مأموران کودتا بر ضد انقلاب که در کار بازسازی استبداد وابسته بودند و قدرتهای جهانی و منطقهای، همسویی و همکاری وجود داشت.
با توجه به این امر که عراق با اتکاء به حمایت امریکا و رژیمهای کشورهای منطقه به ایران قشون کشید، بنیصدر بطور پیگیر، توضیح میداد که سیاست امریکا در ایران تغییر کرده است و حالا خواهان ایران ضعیف است. در واقع، خواهان کشورهای ضعیف و قابل تجزیه و تجزیه شده است. راهکار، بیرون آمدن از ساختار منطقهای و جهانی و نه ماندن در آن است. راهکار، اجرای برنامه استقلال و آزادی است، راهکار تحول از پایین، به یمن حقوند شدن ایرانیان است، راهکار، فعالکردن استعداد آفرینندگی شهروندان ایران، بنابراین، برخورداری آنها از استقلال و آزادی و افزودن بر امکانها و توزیع عادلانه امکانها است تا که ایرانیان، خودانگیخته بگردند و بمثابه مجموعه استعدادها فعال شوند، راهکار، از بین بردن کاستیها و وابستگیها است که به سلطهگر امکان پیشبردن سیاست خویش در ایران را میدهد، راهکار، باز و تحولپذیر کردن نظام اجتماعی است. هشدارهای همه روزه او در آن ایام، همچنان که مطالعه او در باره ایجاد «تعادل ضعفها» در منطقه که سیاست امریکا در خاورمیانه، از آن روز ببعد شد استمرار جست:
❋ طی ۴۰ سال سیاست امریکا و دستیار منطقهای آن، ضعیف گرداندان ایران و کشورهای منطقه بوده است و رژیمهای استبدادی وابسته، از جمله رژیم ولایت مطلقه فقیه، دستیار این سیاست بودهاند:
تجاوز قوای صدام به ایران، به دنبال گروگانگیری، با چراغ سبز امریکا انجام گرفت. زود معلوم شد که امریکا و انگلستان و اسرائیل را سیاستی دگر آمده است و آن ضعیف کردن دو کشور در جنگ از راه طولانی کردن جنگ است. در باره این سیاست، از همان زمان بدینسو، بطور مرتب، مطالعه و هشدار داده شده است. آیا رژیم ولایت مطلقه فقیه میتواند بگوید از آن هشدارها و مطالعهها هیچ نشنیده و نخوانده است و هیچگاه از این سیاست آگاه نشده و سخنان آلن کلارک، وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر در دادگاه را هم نشنیده است؟ نشنیده است که او، در دادگاه، میگفت: جنگ ایران و عراق در سود انگلستان و غرب بود، ما اسباب ایجاد و ادامهاش را فراهم کردیم؟
نه میتواند بگوید زیرا هم بر زبان خمینی و هم بر زبان جانشین او جاری شده است که سیاست امریکا تضعیف ایران است؛ و ایران بطور مداوم تضعیف شده است. زیرا سرزمین ایران بیابان شدهاست، منابع نفت و گاز ایران هم صادر و مصرف و هم نفله شده است (بخاطر در اختیار نبودن تکنولوﮊی ضرور)، استعدادها از ایران رفتهاند و میروند، سرمایهها از ایران میگریزند و برجمعیت زیر خط فقر مرتب افزوده میشود و با حمله ویروس کرونا به ایران، کشور گرفتار ۱۱ جنگ است. پرسش اساسی ایناست: رژیم آگاه از سیاست امریکا چرا مجری سیاست امریکا در ایران و منطقه شدهاست؟ با آنکه روزانه، مطالعه و به استناد مطالعه هشدار داده شدهاست که نباید در تلهها افتاد، رژیم ولایت مطلقه فقیه، آگاهانانه، کشور را در تلههای (= بحران شدید و فلج کننده) گروگانگیری و تحریم اقتصادی و جنگ ۸ ساله و بحران اتمی و جنگهای دهگانه انداختهاست؟
وقتی نتیجه گروگانگیری را مشاهده کرد، چرا پیروزی در جنگ را در خرداد ۶۰ از مردم ایران و نیروهای مسلح دزدید و جنگ را تا سرکشیدن جام زهر و از توان انداختن ایران ادامه داد؟ چرا پس از آن، تغییر رویه نداد و ایران را گرفتار بحران اتمی و سپس جنگهای دهگانه کرد؟ هرگاه رژیم استقلال داشت و در اتخاذ راهکار، آزاد بود، چگونه ممکن بود بمدت ۴۰ سال، آلت فعل سیاست تضعیف کشور بماند؟ این امر که ضعف را با پوشش «ابرقدرت منطقه» میپوشاند، دلیل که بطور مداوم میداند که دارد نقش آلت فعل تضعیف ایران و کشورهای منطقه را بازی میکند. میداند که بسیار بیشتر از رژیم شاه، ایران را وارد ساختار منطقهای و جهانی سلطهگر - زیرسلطه، کردهاست.
چهاردهه است ایران و دیگر کشورهای منطقه، ضعیف میشوند. تا زمانی ترکیه خود را در تله نمیانداخت. چند سالی است که میخواهد قدرت منطقهای بگردد. بگمانش، کشورهای منطقه ضعیف شدهاند و امریکا هم که سیاست تضعیف این کشورها را رویه کرده است، نمیتواند خلائی را که خود ایجاد کرده است، پرکند. پس ترکیه میتواند خلاء را پر کند و قدرت منطقه بگردد. هرگاه به این سیاست ادامه بدهد و ضعیف بگردد، دیگر نمیتواند بگوید بمثابه آلت فعل عمل نکردهاست. بنابراین رژیمهای منطقه نمیتوانند بگویند در طول این مدت، ناآگاهانه نقش آلت را بازی کرده و عامل تضعیف کشورهای خود، با جنگهای ویرانگر و تخریب و صدور نیروهای محرکه شدهاند. اما کدام جبرها مجبورشان کردهاست که آلت فعل تضعیف کشورهای خود بگردند؟
❋ جبرها که رژیم ولایت مطلقه فقیه و استبدادهای وابسته دیگر را وادار به تخریب و تضعیف ایران و دیگر کشورهای منطقه کردهاند:
۱. جبر نخستین ساختار استبدادی رژیمها است. ساختار منطقهای و جهانی که رژیمها، در آن، عمل میکنند، با ساختار استبدادی وابسته سازگار است. بدینخاطر بود که هشدار اول بنیصدر، هشدار نسبت به ضرورت تغییر ساختار دولت و خارج شدن از ساختار منطقهای و جهانی بود. غیر از برنامه عمل که در جریان انتخابات ریاست جمهوری به تصویب جمهور مردم رساند، در کارنامه نیز، روزانه، دو کار را با هم انجام میداد: ارائه راهکار ایجاد دولت حقوقمدار بر پایه استقلال و آزادی و آشکار کردن کار دستاندرکاران بازسازی کنندگان دولت استبدادی و به ضرورت وابسته. گروگانگیری و جنگ و تمایل خمینی به قدرت، کودتاچیان را به بازسازی استبداد وابسته توانا کرد. از آن پس، بطور مداوم، رژیم استبدادیتر، بنابراین، وابستهتر و در ساختار منطقهای و جهانی بیشتر ادغام شدهاست. هرگاه هشدارها شنیده میشدند و گرایشهایی که تصرف قدرت را هدف کرده بودند، تحقیق او را میخواندند و در مییافتند که دو ابر قدرت آن زمان، دیگر توانا به انبساط نیستند و گرفتار جبر انقباض شدهاند، بنابراین، هرکشوری که قوت بجوید، از سلطه آنها بیرون میرود، دست کم مانع بنای دولت و اقتصاد بر پایه استقلال و آزادی نمیشدند، بدیهی است ایران گرفتار این جبر نمیشد و دولت آن، آلت فعل تضعیف کشور نمیگشت.
۲. انقلاب فرصتی پدیدآورده بود برای تبدیل اقتصاد رانت و مصرف محور به اقتصاد تولید محور. وضعیت سنجی ۳۱۱ توضیح میدهد چسان بازسازی استبداد وابسته با بازسازی اقتصاد مصرف و رانت محور همراه شد. اقتصاد تمامی کشورهای منطقه، به استثنای ترکیه، اقتصاد رانت و مصرف محور است. اقتصاد ترکیه نیز ضعفهای خود را دارد.
در کارنامه، روزانه به مردم ایران و به خمینی و دیگر دستاندرکاران توضیح داده میشود چرا اقتصاد تولید محور برپایه استقلال و آزادی، با دولت استبدادی سازگار نیست و چرا دولت استبدادی، با مصرف و رانت محور کردن اقتصاد، خود و کشور را در موضع زیرسلطه قرار میدهد و تضعیف میکند. بطور مداوم، پایاییهای نظام سلطهگر -زیرسلطه، خاطر نشان شده است. پس اگر باوجود راه، استبدادیان به بیراهه رفته و اقتصاد رانت و مصرف محور را بازساختهاند، بدینخاطر بوده است که خویشتن را بنده قدرتمداری و جبر بازسازی دولت استبدادی، بنابراین، بریدن از مردم و قرارگرفتن در برابر مردم، کردهاند:
۳. جبر تک پایه شدن دولت استبدادی که ناگزیرش میکند پایه دیگری با جاانداختن خود در ساختار منطقهای و جهانی، پیدا کند. میدانیم که در خرداد ۱۳۶۰، رویارویی دو جریان به مرحله تعیین کنندهای رسید و خمینی گفت: ۳۵ میلیون بگویند بله من میگویم نه. اندیشه راهنما را نیز، در ولایت مطلقه فقیه از خود بیگانه کرد. از امرهای واقع مستمر، یکی این شد که در طول ۴۰ سال، رژیم با جنبشهای مخالفتآمیز مردم ایران روبرو است و بدون استثناء، آنها را سرکوب خونین کردهاست؛ در طول این مدت، ماشین اعدام رژیم هیچگاه از کار نیفتادهاست. ناگزیرکردن فرار مغزها و ساز و کار تقسیم به دو، سبب شدهاست استعدادها جای خود را به آلتهای مجری دستور بسپرند.
بدینقرار، بهمان اندازه که تکیهگاه اجتماعی خود را از دست داده، قدرت خارجی را بیشتر محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده و بیشتر خود را در ساختار منطقهای و جهانی جا انداخته است. این جبر است که توضیح میدهد چرا رژیم بیشتر از قدرتهای سلطهجو، به بحرانها نیازدارد و بیشتر دلخواه آنها عامل ضعیف کردن کشور است.
۴. جبر چهارم وجود موانع اجتماعی استبدادگری است. رژیم شاه استبدادی بود اما انقلاب میگوید که نیروهای عظیمی استبداد آن را محدود میکردند و سرانجام بدان پایان بخشیدند. اما انقلاب کنندگان، هرگاه براه متحقق کردن هدفهای انقلاب نروند و بکار بنای دولت حقوقمدار و نظام اجتماعی باز، بمعنای حقوند گشتن شهروندان و تنظیم حقوق آنها توسط حقوق نروند، به سخن دیگر، اگر تحول از پایین انجام نگیرد، چرخ انقلاب از حرکت باز ایستد، استبداد وابسته با تغییر رأس، بازسازی میشود. روشن سخن اینکه اگر هرم اجتماعی - نظامهای اجتماعی، خاصه آنها که در موضع زیرسلطه هستند و دولت و نهادهاشان قدرت محور است، این شکل را دارند - را به کوه برف مانند بپنداریم و آفتاب انقلاب تابش کوتاه مدت داشته باشد و تنها رأس را آب کند، با غروب آفتاب، رأس جدید ساخته میشود؛ و اگر، تابش آفتاب انقلاب طولانی مدت باشد و از پایه تا رأس هرم بتابد، کوه برف آب میشود و هرم اجتماعی جای خود را به نظام اجتماعی میدهد که چون آبی حیات بخش، هم سطح میشود. در این نظام، برخورداری شهروندان از حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق ممکن میشود.
بدینخاطر بود که جلوگیری از تحول از «پایین» بخصوص منزلت (= استقلال و آزادی پیداکردن و حقوند شدن) زن، کار اصلی بازسازی کنندگان استبداد به رهبری خمینی شد. کارنامه تحقیق جامعی است که نسل انقلاب و همه نسلهایی که از پس آن آمدهاند و خواهند آمد را از روش های استبدادیان در جلوگیری از تحول از «پایین» آگاه میکند و راهکارهای این تحول را نیز در اختیار او میگذارد. نسلی که بدینسان آگاه میشود، در مییابد چرا انقلاب و اندیشه راهنمای انقلاب، قربانیان اول استبداد جدید هستند و چرا استبداد جدید ظرفیت تخریبی بسیار بیشتری دارد. ظرفیت تخریبی بیشترش بدینخاطر است که سدکنندگان استبداد پیشین، اینک خود صاحب دولت میشوند و هرگاه تحول از «پایین» انجام نگیرد و آفتاب انقلاب غروب کند، استبداد جدید با مقاومت بسیار کمتری روبرو میشود. بدینخاطر است که نباید گذاشت آفتاب انقلاب غروب کند و نباید گذاشت اندیشه راهنمای انقلاب از خود بیگانه شود و نباید گذاشت اصول راهنمای انقلاب بلااجرا بمانند:
۵. در کارنامه میخوانیم: تحقیق کنندگان در باره انقلاب به این نتیجه رسیدهاند که هر انقلابی سه مرحله دارد، مرحله پیروزی و مرحله هرج و مرج و مرحله استبداد. بنیصدر توضیح میدهد که دو مرحله هرج و مرج و استبداد، جبری نیستند و انقلابها نیز هستند که مرحله دوم، مرحله تعییر نظام و مرحله سوم، مرحله استقرار نظامی اجتماعی شده است که، در آن، شهروندان منزلت جستهاند. انقلاب ایران میتوانست از این انقلابها و کاملتر آنها نیز بگردد. اما جبر ناشی از بلااجرا گذاردن اصول راهنمای انقلاب - که در کارنامه، مرتب نسبت به پیآمد آن که بازسازی استبداد است هشدار داده میشود - و جبر ناشی از جانشین کردن اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی با اسلام تکلیفمدار که جعل ولایت مطلقه فقیه که از خود بیگانگی آن را کامل کرد، بخصوص که نهاد روحانیت با فعلپذیری به آن تن داد، کار را به جایی رساند که در مجلس قلابی، از دوازده جرمی که برای بنیصدر شمردند، مخالفت با ولایت فقیه و جانبداری از حقوق انسان و دموکراسی و ملیگرایی به شیوه مصدق، مهمترین آنها شد. یعنی اینکه استقلال و آزادی که دو اصل راهنمای انقلاب بودند، اینک جانبداری از آنها جرم میشد.
این واقعیت که گرایشهای سیاسی و نهاد روحانیت، در طول ۴۰ سال، تا امروز نسبت به «جرائم دوازدهگانه» بنیصدر سکوت کردهاند و گرایشهایی بجای قدرت و کارگزاران آن، به اندیشه راهنما و انقلاب، «هجوم تبلیغاتی» آوردهاند، گویای این واقعیت است که همچنان جانبدار تحول «از بالا» هستند و قدرت را هدف مبارزه میشناسند و آماده نیستند با وجدان به حقوق پنجگانه و گشودن طرزفکرهای خود به روی این حقوق، خویشتن را از جبرها برهند و جامعه خویش را آماده تغییری بکنند که هرگاه بنابر ادامه حیات باشد، اجتنابناپذیر است.
برعهده نیروهای محرکه جامعه، دانشگاهیان، دانشجویان، معلمان و زنان، جمعیت درس خوانده ایران است که بداند رژیم در بند این جبرها، بیشتر از امریکا و دستیار منطقهایش، در ستاندن رمق حیات از جامعه ایران. مصر است. اگر بخواهیم ایران بماند، این رژیم و نظام اجتماعی ایران است که باید تغییر کند و تغییر با وجدان به حقوق و استعدادهای خویش و عمل به حقوق و فعال شدن، آغاز میگیرد.
اکســیرِ هـوشــیاری، ابراهیم هرندی