Sunday, Aug 16, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم میکنم به مناسبت صدمین سالگرد کودتای 1299 نوشته آرمان مستوفی

arman_mostoofi.jpgتوضیح:

آنچه می‌خوانید یک "کتاب" نیست. نوشتاری‌ست که در آغاز، به عنوان متن داستان برای تولید یک سریال تلویزیونی درباره رضا شاه پهلوی نوشتم. از این رو، مستندات و مراجع (رفرانس‌ها) در حدی که در یک برنامه تلویزیونی میشود گفت، در متن داستان آمده است. آن سریال تولید نشد.

در یک "کتاب" به ویژه کتاب پژوهشی، مرجع یا رفرانس ِ هر عدد یا هر نقل قول باید با شماره گذاری، در پایین همان صفحه، یا در پایان هر بخش، با تصریح همه مشخصات که در این‌گونه کتاب‌ها لازم است، ذکر شود. اما ذکر رفرانس‌ها به این ترتیب، ایجاب می‌کرد که همه منابع را از اول بررسی کنم و این بار، برای نوشتن "کتاب" یادداشت بردارم؛ کاری که وقت فراوان می‌خواست و در هر حال، باز باید همه آنچه را که نوشته بودم دور می‌ریختم. این بود که ذکر رفرانس‌ها را به همان شکلی که در یک برنامه تلویزیونی می‌شد گفت در متن باقی گذاشتم. خواهش میکنم این نقص را بر من ببخشید و در هرحال، به سرقت ادبی متهمم نکنید. اگر از عدم ذکر رفرانس ضروری یک "کتاب" نمی‌توانید چشم بپوشید، در بدترین شرایط، فکر کنید که این نوشتار یک نوشتار پژوهشی نیست؛ اصلاً یک رمان تاریخی‌ست به قلم زنده‌یاد ذبیح‌الله منصوری!

در این نوشتار، تاریخ‌ها همه به هجری خورشیدی‌ست و تا جایی که امکان داشت از لقب‌های قاجاری چشم پوشی و کوشش شده است تا نام و نام خانوادگی شخصیت‌ها ذکر شود.

در دوره قاجار، نام وزارتخانه‌ها، غیر از وزارت جنگ، همه به عربی بود. در این نوشتار نام‌های امروزی وزارتخانه‌ها و مشاغل دولتی به کار برده شده اند تا فهم آن برای جوانترها که ممکن است با نام‌های قدیمی کمتر آشنا باشند، آسان‌تر شود.

در شب بین دوم و سوم اسفند ١٢٩۹، حوالی نیمه‌شب، غرش مهیبی مردم تهران را از خواب پراند. ده توپ در وسط شهر تهران باهم شلیک کرده بودند. پس از آن، چند دقیقه‌ای صدای شلیک چندین تفنگ شنیده شد و سپس سکوت برقرار شد و مردمی که از خواب پریده بودند، توانستند دوباره بخوابند. شلیک توپ از اتفاق مهمی خبر می‌داد.

اتفاق این بود که یک نیروی تقریباً دو هزار نفری قزاق و صد ژاندارم، بدون برخورد به مقاومت، وارد تهران شده و پایتخت ایران را در اختیار گرفته بودند. مردم عادی هنوز نمی‌دانستند چه خبر شده است. فردای آن روز، چهارم اسفند، اعلامیه‌هایی به در و دیوار تهران چسبانده شد که تیتر آن بازتاب‌دهنده راه و روش امضاءکننده آن بود «حکم میکنم.»

حکم میکنم:

ماده اول- تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.

ماده دوم- حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر کسی نباید در معابر عبور نماید.

ماده سوم- کسانیکه از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فورا جلب و مجازات سخت خواهند شد.

ماده چهارم- تمام روزنامجات - اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه‌ای که بعد داده خواهد شد باید منتشر شوند.

ماده پنجم- اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهریه متفرق خواهند شد.

ماده ششم- تمام مغازه‌های شراب و عرق ‌فروشی تئاتر‌ها و سینماتکرافها و کلوب های قمار باید بسته شود و هر مست دیده شود بمحکمه نظامی جلب خواهد شد.

ماده هفتم- تا زمان تشکیل دولت تمام ادارات و دوائر دولتی غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهند بود - پستخانه‌ تلفونخانه تلگرافخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.

ماده هشتم- کسانیکه در اطاعت از موارد فوق خودداری نمایند به محکمه نظامی جلب و بسخت‌ترین مجازات ها خواهند رسید.

ماده نهم- کاظم‌خان بسمت کماندانی شهر انتخاب و معین می‌شود و مامور اجرای مواد فوق خواهد بود.

رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا

( رضا )







پیش از کودتا

برای آگاهی از وضعیت کشوری که دو هزار قزاق توانستند پایتخت آن را در کمتر از یکی - دو ساعت تصرف کنند باید چند سال به عقب برگردیم، به سال ۱۲۸۶. در هشتم شهریور آن سال، برابر با ۳۱ اوت ۱۹۰۷، روسیه و انگلستان با امضای یک پیمان، ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند.

بر پایه این پیمان، شمالِ خطی که از قصرشیرین به اصفهان، یزد، کاخک (در تقریباً ۳۰ کیلومتری جنوب گناباد) تا نقطه تلاقی مرزهای ایران -افغانستان - روسیه، سهم روسیه شد؛ اندکی کمتر از نصف ایران.

و سهم انگلستان، جنوب و شرقِ خطی شد که از مرز ایران و افغانستان به روستای گزیک در شرق بیرجند و سپس به بیرجند کشیده می‌شد، و به‌سوی کرمان امتداد پیدا می‌کرد و در جنوب به بندرعباس

می‌رسید؛ چیزی بیش از یک پنجم خاک ایران.

بهانه دو دولت استعماری روس و انگلیس برای تقسیم ایران به مناطق نفوذ، ناتوانی دولت ایران در بازپرداخت بدهی‌های کلان پادشاه و دولت به بانک‌های روسی و انگلیسی، و همچنین ناتوانی در برقراری امنیت در مرزهای همسایگان استعمارگر در شمال و جنوب بود.

در "مناطق نفوذ"، روس‌ها و انگلیسی‌ها مانند صاحب‌خانه رفتار می‌کردند. هیچ عزل و نصبی نمی‌توانست بدون موافقت قبلی آن‌ها انجام شود. در شمال، روس‌ها هر مخالفتی را سرکوب میکردند و در این راه از اعمال خشونت کمترین پروایی نداشتند و در جنوب، حاکم واقعی مملکت، انگلیسی‌ها بودند.

در روزگار انقلاب مشروطیت، آزادی و حکومت قانون خواست اساسی میهن‌دوستان بود. پس از پیروزی انقلاب مشروطیت، اقتدار شاه و دولت کاهش یافت اما پارلمان نتوانست این خلأ اقتدار را پر کند.

در آن روزگار، هر دورۀ مجلس شورای ملی دو سال بود. در ۱۶ سال و ۹ ماه اول مشروطیت، از افتتاح نخستین دوره مجلس شورای ملی در مهر ۱٢۸۵ تا پایان دوره چهارم مجلس در پایان خرداد ۱۳۰٢، پارلمان ایران کمتر از هشت سال فعال بود، زیرا دوره سوم مجلس به سبب آغاز جنگ جهانی اول ادامه نیافت و نمایندگان پیش از پایان دوره قانونی پراکنده شدند. از حکومت مشروطه عملاً جز نامی باقی نمانده بود، زیرا در بیش از نیمی از این دوره، یعنی نزدیک به نه سال، اصلاً مجلسی وجود نداشت.

در نتیجۀ این خلأ قدرت، تنها چند سال پس از پیروزی انقلاب مشروطیت، ناامنی در ایران به درجه‌ای رسید که برقراری امنیت در کشور، به خواست اصلی مردم تبدیل شد.

درباره وضع امنیتی ایران بین سال‌های ۱٢۸۶ و ۱٢۹۳ آرنولد ویلسن Arnold T. Wilson، مأمور سیاسی انگلستان در منطقه خلیج فارس، در کتاب جنوب غربی ایران: روزنامه یک مأمور سیاسی(SW Persia: A Political Officer's Diary) می‌نویسد :

«... ایران در حال حاضر در بدبختی است. حاضر است هر حکومتی را که بتواند در این مملکت امنیت برقرار کند، بپذیرد. امروزه احساسات ضد روس در شمال و ضد انگلیس در جنوب و همچنین احساسات ضد شاه و ضد مشروطیت در همه شهرهای بزرگ وجود دارد. من از اینکه بدون دخالت روس و انگلیس بهبودی در اوضاع حاصل شود، ناامید هستم. من با این اقدام هم به دلیل ملاحظات سیاسی جداً مخالفم، اما از این گرفتاری گریزی نیست. با اینکه ایرانی‌ها هنوز نمی‌توانند کشور خودشان را اداره کنند، برای حفظ آبرو و شرف خودشان با دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران به‌شدت مخالفند. من با این طرز فکر ایرانیان موافقم. ده سال طول خواهد کشید تا این هرج‌و‌مرج پایان یابد. فقر و بدبختی در این کشور رقت‌آور است. از اینکه می‌بینم ایرانی‌ها به چه مصیبتی گرفتار هستند، رنج می‌برم.»

با اینکه مفاد پیمان 1286 بیشتر درباره مسائل اقتصادی و مالی بود، روس‌ها و انگلیسی‌ها در اجرای بند مربوط به برقراری امنیت، شروع به مداخله مستقیم در ایران کردند.

اواخر ۱٢۹٢ کار دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران به جایی رسیده بود که در تبریز و قزوین، روس‌ها از مردم مالیات می‌گرفتند و در جنوب، انگلیسی‌ها در برابر وام ناچیزی گمرک بوشهر را در اختیار گرفته بودند و درآمدهای گمرکی را خودشان مستقیماً وصول می‌کردند.

ایران در چنین وضعیتی گرفتار بود که روز 5 مرداد 1293 جنگ جهانی اول آغاز شد. در آن جنگ، آلمان، اتریش و ترکیه عثمانی در یک جبهه قرار داشتند و انگلستان، فرانسه، روسیه و ایتالیا در جبهه دیگر. ایران در آن جنگ اعلام بیطرفی کرد ولی ارتش روس که پیشاپیش در ایران حضور داشت، نیروهایش را به ده‌ها هزار نفر رساند. انگلیسی‌ها هم یک نیروی ۳۰ هزار نفری وارد ایران کردند.

هنوز یک سال از شروع جنگ جهانی اول نگذشته بود که انگلستان، فرانسه و روسیه با اطمینان از پیروزی بر عثمانی، به فکر تقسیم قلمرو آن امپراتوری افتادند. در رشته مکاتبات محرمانه‌ای که در اسفند 1293 و فروردین 1294 بین این سه دولت رد و بدل شد و در تاریخ به عنوان "توافق کنستانتینوپل" شناخته می‌شود، روسیه صراحتاً اعلام کرد که قصد دارد کنستانتینوپل (استامبول)، تنگه‌های بسفر و داردانل و زمین‌های دو طرف تنگه‌ها و همچنین بخش اروپایی ترکیه امروزی را به خاک روسیه ملحق کند. فرانسه خواهان "شام" بود که سوریه و لبنان را شامل می‌شد. فرانسوی‌ها خیلی میل داشتند که فلسطین را هم جزو "شام" در اختیار بگیرند اما انگلیسی‌ها موافقت نکردند. انگلستان خواهان تسلط بر عراق، خلیج فارس و جنوب ایران بود.

در یکی از این نامه‌ها، به تاریخ 28 اسفند 1293، وزارت امور خارجه روسیه از طریق سفارت آن کشور در لندن، با در خواست‌های فرانسه و انگلستان، از جمله با الحاق منطقه بی‌طرف قرارداد 1286 ایران به منطقه نفوذ انگلستان، موافقت کرد به شرط آن‌که مناطق اطراف اصفهان و یزد به منطقه نفوذ روسیه افزوده و "آزادی عمل کامل روسیه" در نیمه شمالی ایران (منطقه نفوذ روسیه) به رسمیت شناخته شود. انگلستان و فرانسه با این درخواست روسیه موافقت کردند. با وقوع انقلاب کمونیستی در روسیه، دولتی که به ریاست لنین تشکیل شد نه تنها خود را از جنگ کنار کشید بلکه توافق‌های محرمانه روسیه تزاری با انگلستان و فرانسه، از جمله "توافق کنستانتینوپل" را آشکار و آن را نفی کرد. متن کامل "توافق کنستانتینوپل" را پروفسور جیکاب کولمن هورویتز Jacob Coleman Hurewitz استاد دانشگاه کلمبیای نیویورک در جلد دوم کتاب « دیپلماسی در خاور نزدیک و میانه Diplomacy in the Near and Middle East: a documentary record » در سال 1335 منتشر کرد.

برخی از پژوهشگران، از جمله محمد جواد شیخ الاسلامی و سیروس غنی، بر این باورند که منظور روسیه از داشتن "آزادی عمل کامل" در منطقه نفوذش در نیمه شمالی ایران، الحاق این مناطق به امپراتوری روسیه بوده است. انگلستان نیز برای اداره جنوب ایران عواملی مانند شیخ خزعل، ابراهیم قوام و عبدالحسین فرمانفرما را پیشاپیش آماده داشت. به عبارت دیگر، اگر در روسیه انقلاب کمونیستی نمیشد انگلستان و روسیه پس از پایان جنگ جهانی اول ایران را بین خود تقسیم می‌کردند و دیگر کشوری به نام ایران روی نقشه جغرافیا باقی نمی‌ماند.

با اینکه مفاد پیمان 1286 بیشتر درباره مسائل اقتصادی و مالی بود، روس‌ها و انگلیسی‌ها، در اجرای بند مربوط به برقراری امنیت، شروع به مداخله مستقیم در ایران کردند. اواخر ۱٢۹٢ کار دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران به جایی رسیده بود که در تبریز و قزوین روس‌ها از مردم مالیات می‌گرفتند و در جنوب، انگلیسی‌ها در برابر وام ناچیزی، گمرک بوشهر را در اختیار گرفته بودند و درآمدهای گمرکی را خودشان مستقیماً وصول می‌کردند. انگلیسی‌ها حتی به حاکمی که از طرف دولت برای بوشهر تعیین شده بود اجازه نمی‌دادند وارد بوشهر بشود.

در خود تهران هم وضع بهتر نبود. در کاخ فرح‌آباد یک افسر روس در حال مستی به دنبال زنی افتاده بود که وارد حرم احمدشاه می‌شد؛ کاری که خشم فراوان احمدشاه را برانگیخت.

زبونی و ناتوانی ایران به درجه‌ای رسیده بود که شاه این کشور هم از رفتار پر از تکبر و برترمنشی سفیران خارجی مصون نبود. 28 فروردین 1294 سفیران روس و انگلیس بدون گرفتن وقت قبلی نزد احمدشاه رفتند و با تهدید موافقت او برای برکناری حسن پیرنیا، نخست وزیر را که خیلی از روس و انگلیس حرف شنوی نداشت، انتصاب میرزا جواد ملقب به سعدالدوله به نخست وزیری، انحلال مجلس شورای ملی، توقیف جراید مخالف روس و انگلیس، اخراج افسران سوئدی و اخراج دیپلمات‌های آلمان، اتریش و عثمانی را گرفتند.

به نوشته احمد علی سپهر در کتاب « ایران در جنگ بزرگ »، پنج روز بعد، رودلف فون کاردروف Rudolf von Kardroff کاردار سفارت آلمان و عاصم بیک سفیر عثمانی با یک اسکورت چندصد نفره، آن‌ها هم بدون گرفتن وقت قبلی، ساعت دوازده شب به کاخ فرح آباد رفتند و خواستار ملاقات فوری با شاه ایران شدند. احمدشاه را از خواب بیدار کردند و او دیروقت شب به مذاکره با نمایندگان سیاسی آلمان و عثمانی پرداخت. در پایان، احمدشاه پذیرفت هیچ‌یک از قول‌هایی را که به سفیران روس و انگلیس داده بود اجرا نکند مگر برکناری حسن پیرنیا را؛ زیرا مطمئن بود که روس و انگلیس باقی ماندن پیرنیا در مقام نخست وزیری را نمی‌پذیرند اما قبول کرد که میرزا جواد سعدالدوله را نیز به نخست وزیری نگمارد. نمایندگان سیاسی آلمان و عثمانی با توافق بر نخست وزیری عبدالمجید میرزا عین‌الدوله در ساعت سه و نیم بامداد اقامتگاه شاه ایران را ترک کردند.

در بسیاری از شهرهای ایران، و به ویژه در "مناطق نفوذ" خودشان، روس و انگلیس کنسولگری‌های متعدد گشوده بودند. در 1267 انگلستان 4 کنسولگری در ایران داشت اما تا سال 1300 تعداد آنها به 20 رسیده بود.

انگلستان در شهرهایی کنسولگری گشوده بود که امروزه تصورش هم دشوار است که انگلستان در بعضی از آن شهرها کنسولگری داشته باشد؛ در: استرآباد (گرگان)، اصفهان، بندرعباس، بندرلنگه، بوشهر، بیرجند، تبریز، تربت حیدریه، رشت، سلطان آباد عراق (اراک)، شیراز، قزوین، کرمان، کرمانشاه، محمره (خرمشهر)، مشهد، ناصری (اهواز)، نصرت آباد (جنوب سیستان)، همدان و یزد. اگر تعداد نمایندگی‌های موقت در بم، ملک سیاه کوه و گواتر را هم به آن اضافه کنیم، شمارشان به 23 میرسد. درست است که ملک سیاه کوه نقطه تلاقی مرزهای ایران، افغانستان و هند بریتانیایی بود اما معلوم نیست مأموران سیاسی انگلیس در جایی که هیچ آبادی و جمعیتی وجود ندارد، چه کاری داشتند که انجام دهند.

در همان مدت، روسیه هم در ایران 17 کنسولگری داشت؛ در: استرآباد (گرگان)، اصفهان، بندرعباس، بوشهر، بیرجند، تبریز، رشت، شاهرود، قزوین، کرمان، کرمانشاه، گز، محمره (خرمشهر)، مشهد، مشهدسر (بابلسر)، نصرت آباد (جنوب سیستان) و همدان.

کنسول ها و مامورین انگلیسی وقتی در زمان مظفرالدین‌شاه وارد سیستان میشدند، با اسکورت سربازان هندی خود می آمدند. در سال 1280 کنسول روسیه نیز با یک اسکورت نظامی روس برای گشایش کنسولگری به بوشهر رفت. استدلال انگلیسی‌ها و روس‌ها برای داشتن گارد مسلح این بود که دولت ایران توانایی تأمین امنیت آنها را ندارد.

کنسول‌های روس و انگلیس در حوزه مأموریتشان، به ویژه پس از امضای قرارداد تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سال 1286، در هر کاری دخالت می‌کردند و حاکمان واقعی کشور بودند. دخالت‌های کنسول‌ها و نقش آنان و به‌طور کلی سیاست‌های روس و انگلیس در ایران عصر قاجار آن‌قدر گسترده است که می‌تواند موضوع ده‌ها کتاب پژوهشی و تخصصی باشد.

از استقلال ایران چیزی جز نامی بی معنا باقی نمانده بود. از اواخر ١٢٩۴ انگلستان نیروی " تفنگداران جنوب ایرانSouth Persian Rifles " یا پلیس جنوب را تشکیل داد. مرکز فرماندهی " تفنگداران جنوب ایران" در شیراز بود درحالی که شیراز ظاهراً جزو منطقه بی‌طرف قرار داشت.

10chahi-tajgozari-001

این تمبر روی پاکتی بود که در سال ١٢٩۶ در بوشهر پست شده است. روی تصویر تاج قاجار، انگلیسی‌ها مهر زده اند: "بوشهر تحت اشغال بریتانیا".

طبق پیمان 1286، قرار بود بندرعباس حد غربی منطقه نفوذ انگلستان باشد، اما انگلیسی‌ها در مرداد 1294 خارک، بوشهر و برازجان را نیز اشغال کردند و در عمل منطقه نفوذ خود را به فارس، بوشهر و جنوب خوزستان گسترش دادند و اختیار سراسر جنوب ایران را در دست گرفتند.

در چنین شرایطی نباید تعجب کرد که دولت عثمانی، که با روس و انگلیس در حال جنگ بود، بی‌طرفی ایران را به هیچ انگارد و ارتش خود را از غرب وارد خاک ایران کند. نیروهای عثمانی که در ایران با روس‌ها می‌جنگیدند، ادامه قتل‌عام ارمنی‌ها و آشوری‌ها را به درون ایران هم کشاندند. شمار دقیق ارمنی‌ها و آشوری‌هایی که در ایران به‌دست سربازان عثمانی قتل‌عام شدند در دست نیست، اما به ده‌ها هزار نفر تخمین زده می‌شود.

آلمان‌ها هم بیکار نبودند؛ هرچند به سبب دوری مسافت نمی‌توانستند به ایران نیرو بفرستند، ولی دیپلمات آلمانی، ماکس اتو شونمان Max Otto Schünemann که در آغاز جنگ جهانی اول کنسول آلمان در کرمانشاه بود، با پرداخت حقوق بالا، افراد مسلح را استخدام می‌کرد و با سپاهی که گرد آورده بود غرب ایران، از کرمانشاه تا سنندج، را در اختیار گرفته بود.

دیپلمات/ جاسوس دیگر آلمانی، ویلهلم واسموس Wilhelm Wassmuss، با تحریک احساسات وطن‌پرستی عشایر قشقائی و مردم دشتستان و تنگستان و شوراندن آنها علیه انگلیسی‌ها، دردسرهای فراوانی برای نیروهای اشغالگر جنوب ایران ایجاد کرده بود.

در غیاب هرگونه نیرویی از سوی دولت، مردم دشتستان به رهبری حسین فولادی معروف به خالو حسین بردخونی و مردم تنگستان به فرماندهی رئیس‌علی دلواری خود به مبارزه با اشغالگران انگلیسی برخاستند. هنوز دو ماه از شروع مبارزه با انگلیسی‌ها نگذشته بود که رئیس‌علی دلواری از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و به دست یک خائن ایرانی کشته شد.

پس از کشته شدن رئیس‌علی دلواری جنگ مردم جنوب علیه اشغالگران خارجی به رهبری خضر فولادی اهرمی معروف به زائر خضرخان، حسین چاهکوتاهی و حسین فولادی ادامه یافت. ویلهلم واسموس آلمانی در این جنگ در کنار مبارزان ایرانی بود. در این جنگ مدافعان منطقه بوشهر شکست خوردند و انگلیسی‌ها سران جنبش و چند تن از آلمانی‌ها را دستگیر کردند و به هندوستان فرستادند.

خبرهای مقاومت مردم دشتستان و تنگستان در برابر مهاجمان انگلیسی در نشریات آن روز ایران منتشر میشد و وجدان میهن‌دوستان را میآزرد. حتی روزنامه « رعد » ضیاء الدین طباطبائی که به هواداری از انگلیسی‌ها شهرت داشت، خبرهای جنگ در جنوب را بازتاب میداد. مردم از این که می‌دیدند دولت ایران نه می‌تواند جلوی تجاوز خارجی را بگیر و نه حتی می‌تواند به مردم مبارز کمکی بکند اندوهگین و خشمگین می‌شدند. در این بین گروهی از اعضای حزب دموکرات در فارس به رهبری سرگرد علیقلی پسیان تصمیم گرفتند منتظر دولت نمانند و خودشان برای پشتیبانی از مبارزان جنوب اقدام کنند. آن‌ها روز 18 آبان 1294در شیراز شورش کردند، شهر را برای مدت کوتاهی در اختیار گرفتند و در آن مدت، کنسول انگلیس در شیراز و هفت انگلیسی دیگر را دستگیر کردند و نزد ‌خضر فولادی و حسین چاهکوتاهی به اهرم (Ahram) واقع در 50 کیلومتری جنوب برازجان فرستادند. در ادامه مبارزه در شیراز، سرگرد پسیان شکست خورد ولی برای اینکه دستگیر و به انگلیسی‌ها تحویل داده نشود، خود را کشت.

این اقدام سرگرد علیقلی پسیان مسیر رویدادها را عوض کرد. انگلیسی‌ها ناگزیر شدند با رهبران جنبش تنگستان وارد مذاکره شوند و قرارداد صلح امضاء کنند. مذاکره انگلیسی‌ها و امضای قرارداد صلح با رهبران مقاومت تنگستان بود و نه با دولت ایران.

پس از برقراری صلح، احمد دریابیگی از سوی دولت ایران به عنوان حاکم بوشهر تعیین شد اما انگلیسی‌ها جلوی ورودش به بوشهر را گرفتند تا سرانجام پس از یک سری رایزنی‌ها با دولت ایران، به او اجازه داده شد وارد بوشهر شود. احمد دریابیگی روز 24 آذر 1294 پرچم انگلستان را از فراز ساختمان فرمانداری پایین کشید و پرچم ایران را به جای آن برافراشت.

حتی نیروهای مسلح ایران هم از سیاست‌های متفاوتی پیروی می‌کردند. قشون قزاق به تبعیت از فرماندهان روسی طرفدار روسیه بود، در حالی که ژاندارمری، تحت تأثیر فرماندهان سوئدی، با مأموران آلمانی همکاری می‌کرد و این دو نیروی ایرانی گاهی با یکدیگر نیز درگیر می‌شدند. یک نمونه آن جنگ ژاندارم‌ها به فرماندهی سرهنگ محمدتقی پسیان، در همراهی با کنسول آلمان در کرمانشاه، با نیروهای روسی و قزاق‌ها به فرماندهی سروان احمد امیراحمدی، برای حفاظت از کنسول روس در همان شهر، در سال 1293 بود که به پیروزی ژاندارم‌ها انجامید اما امیراحمدی توانست امنیت عقب نشینی کنسول‌های روس و انگلیس از کرمانشاه به همدان را تأمین کند.

خوانین مناطق مختلف ایران هم بی‌توجه به اعلام بی‌طرفی دولت مرکزی، و اصلاً خود دولت مرکزی، به میل و سلیقه خود له یا علیه متفقین یا متحدین وارد جنگ شده بودند.

در جنوب و جنوب غربی ایران، از یک‌سو شیخ خزعل، رئیس قبیله بنی‌کعب و حاکم محمره (بعدها خرمشهر) که به پاس خدماتش به انگلستان، نشان «شوالیه بزرگ امپراتوری هند» [بریتانیایی] را دریافت کرده بود، آشکارا خود را تحت‌الحمایه انگلستان معرفی می‌کرد در‌حالی‌که اسماعیل‌خان قشقائی معروف به صولت‌الدوله، رئیس ایل قشقائی، با نیروهای انگلیسی اشغالگر جنوب ایران در حال جنگ بود.

در همان زمان در شمال غربی کشور، یک اسماعیل دیگر، اسماعیل آقا شِکاک معروف به سمیتقو، یا سمکو، رئیس ایل شِکاک، گاهی با روس‌ها متحد می‌شد و با عثمانی می‌جنگید و گاهی برعکس.

و در گیلان، میرزا کوچک‌خان جنگلی برای پشتیبانی از عثمانی «هیئت اتحاد اسلام» را تشکیل داده بود و علیه روسیه می‌جنگید. در جنگ علیه روسیه، مشاوران نظامی ترک و آلمانی و اتریشی هم در کنار میرزا کوچک‌خان بودند.

در جنوب، ایلات بویراحمد و ممسنی مرتب به کازرون و برازجان حمله می‌کردند. بویراحمدی‌ها، در دسته‌های دویست سیصد نفری آباده را تاراج می‌کردند و گاهی برای راهزنی حتی تا نزدیکی اصفهان جلو می‌آمدند، زیرا کسی و نیرویی نبود که جلوی آنها را بگیرد. در بلوچستان، دوست‌محمدخان بارک زهی آنقدر خیالش از دولت مرکزی راحت بود که به نام خودش سکه می‌زد.

در بقیه نقاط کشور وضع بهتر نبود. لرستان و بختیاری کلاً در اختیار خان‌های محلی بود، تا جایی که نیروهای دولتی اصلاً جرأت نمی‌کردند وارد لرستان بشوند. برخی قبایل لر برای راهزنی به بروجرد، ملایر، نهاوند و حتی تا نزدیکی‌های اراک و در جنوب به دزفول حمله و تاراج می‌کردند.

خان‌های بختیاری آنقدر خود را مستقل می‌دیدند که مستقیماً با انگلیسی‌ها قرارداد امضاء می‌کردند. شمال آذربایجان و مناطق هم‌مرز با روسیه در اختیار مرتضی قلی‌خان بیات ماکویی، ملقب به اقبال‌السلطنه، بود که دستگاهش دست‌کمی از دربار سلطنتی نداشت. او آنقدر ثروتمند بود که بیشتر وقتش را در اروپا، به‌ویژه در سن‌پترزبورگ، می‌گذراند. سراسر آذربایجان شرقی عرصه تاخت و تاز شاهسون‌ها بود که برای راهزنی تا مناطق مرکزی کشور هم می‌آمدند. در غرب، ایلات سنجابی و کلهر بر اطراف کرمانشاه مسلط بودند و عباس‌خان اردلان می‌خواست در سنندج پادشاهی اردلان را تأسیس کند.

شاید بسیاری ناراحت شوند، ولی این حقیقت تلخ را هم باید گفت که در آن روزگار ایلات و عشایر در سراسر کشور، تقریباً بلااستثناء، نه‌تنها دزدی و راهزنی را عیب و ننگ نمی‌دانستند بلکه به آن افتخار هم می‌کردند.

گاهی هم بین خود خان‌ها جنگ می‌شد. دکتر ابوالحسن دهقان، پژوهشگر و معاون پیشین دانشگاه شیراز، در خاطراتش به ابراهیم صفائی روزنامه‌نگار گفته که پیش از کودتای سوم اسفند، یک بار جنگ بین تفنگچیان حبیب‌الله قوام، خان ایلات خمسه، از یک‌سو و نیروی نظام‌السلطنه حاکم فارس و قشقایی‌ها از سوی دیگر، در درون شهر شیراز دو سه ماه طول کشید و در یک جنگ دیگر، اتحاد عوض شده بود و قوامی‌ها با قشقائی‌ها متحد شده بودند و علیه نیروی دولت می‌جنگیدند.

دکتر ابوالحسن دهقان گفت شخصاً شاهد بوده که قوامی‌ها (ایلات خمسه) دو افسر ژاندارم به‌نام سروان مسعود و سروان معاضد را به وضع فجیعی اعدام کردند و فاتحانه وارد شیراز شدند.

آنچه در این میان مطرح نبود و به حساب نمی‌آمد، شاه و دولتِ تهران بود. مملکت در هرج‌ومرج کامل به‌سر می‌برد. ترکمن‌ها در شرق تا قوچان و در جنوب تا میامی برای تاراج به شهرها و روستاها حمله می‌کردند. آنها زنان و دختران و پسران مردم را هم می‌ربودند و به‌عنوان برده در آسیای میانه می‌فروختند.

در کاشان دسته راهزنان نایب حسین کاشی به مدت ۲۰ سال بخش بزرگی از مرکز ایران را عرصه تاخت و تاز خود کرده بودند و دولت توانایی رویارویی با این باند راهزن را نداشت. وضع اندوهبار مردم نراق و قمصر در آن روزگار را اشرف الدین حسینی گیلانی در قصیده ای بیان کرده که یک بند آن این است:

ای امنای مملکت، ای امرای مملکت ای وزرای مملکت، بقره بقو بقو بقو
در خطر است جان ما، سوخته خانمان ما گم شده دختران ما، بقره بقو بقو بقو

کار به جایی رسیده بود که دسته‌های راهزن، نه‌تنها در شهرهای دور بلکه بین تهران و کرج به کاروان‌ها حمله می‌کردند. دیپلمات/جاسوس آلمانی، اسکار فون نیدر مایر Oskar von Niedermayer، در خاطراتش نوشته که کاروان آنها در کاروانسرا سنگی، حدود ۳۰ کیلومتریِ مرکز شهر تهران به‌طرف کرج، مورد حمله راهزنان قرار گرفت که چند نفر را کشتند، شماری را زخمی کردند و همه دارایی کاروانیان را به تاراج بردند.

ناامنی ِکشور از یک‌سو و خرید آذوقه با قیمت بالا توسط ارتش‌های اشغالگر از سوی دیگر، در ایران قحطی ایجاد کرده بود. در مواردی، نظامیان روس، ترک و انگلیسی انبارهای غله را آتش می‌زدند تا به‌دست دشمنشان نیفتد. آنکه اصلاً به حساب نمی‌آمد مردم گرسنه ایران بود. در این میان، سودجویان و حتی خودِ احمدشاه قاجار، شاه مملکت، غله املاکشان را نمی‌فروختند و در انبار نگه می‌داشتند تا قیمت آن باز هم بالاتر برود.

به نوشته مصطفی الموتی در کتاب ایران در عصر پهلوی، در آن سالِ قحطی حسن مستوفی نخست‌وزیر می‌کوشید جلوی محتکران را بگیرد. احمدشاه مقدار زیادی گندم و جو در انبار داشت. مستوفی کیخسرو شاهرخ را نزد شاه فرستاد تا گندم و جو را به قیمت عادلانه از او بخرد ولی احمدشاه نمی‌پذیرفت. شاهرخ با عصبانیت از شاه پرسید: «آن روزی که برای ادای سوگند به مجلس آمدید و خدا را گواه گرفتید که حافظ حقوق مردم و آسایش ملت ایران باشید، آیا مفهوم آن همین است؟» احمدشاه باز هم نپذیرفت و کیخسرو شاهرخ مجبور شد گندم و جو احتکاری را به قیمت دلخواه احمدشاه بخرد.

از تلفات قحطی سال‌های جنگ جهانی اول در ایران آمار دقیقی در دست نیست اما رقم آن از چندصد هزار تا یک میلیون تخمین زده می‌شود. بعضی‌ها، از جمله محمدقلی مجد در کتاب " قحطی بزرگ و قتل عام در ایران" رقم ۸ تا ۱۰ میلیون و حتی بیش از آن را مطرح میکنند که با توجه به جمعیت آن روز ایران و مناطقی که قحطی در آن رخ داده بود، این رقم بسیار اغراق آمیز به نظر می‌رسد.

خزانه کاملاً تهی و گمرکات شمال و جنوب، در گرو بدهی‌های گذشته، در دست روس و انگلیس بود. دولت حتی توانایی پرداخت حقوق معلمان دارالفنون را هم نداشت. در سال ۱۲۹۳ معلمان دارالفنون، که شش ماه بود حقوق نگرفته بودند، برای مطالبه حقوق معوقه اعتصاب کردند ولی پس از بیست روز دست خالی به سر کلاس‌ها بازگشتند زیرا دولت به آنها حواله داده بود که بروند سه هزار آجر کهنه از یک ساختمان ویرانه دولتی در خیابان جلیل‌آباد را بردارند و خودشان بفروشند. این ماجرا را محمد مهران، شهردار پیشین تهران، که در آن زمان محصل دارالفنون بود در خاطراتش تعریف کرده است. در آن سال، حقوق معلمان دارالفنون ماهی سی تومان بود.

دولت ایران چون از بازپرداخت وام‌های گذشته خود به روس و انگلیس وامانده بود، رسماً ورشکسته شد. اما روس و انگلیس که آن زمان با هم متحد بودند، اعلام رسمی ورشکستگی ایران در گرماگرم جنگ جهانی اول را صلاح ندانستند و توافق کردند عجالتاً ماهی ۳۰,۰۰۰ پوند از درآمد گمرکات را در اختیار دولت ایران بگذارند و بازپرداخت اقساط وام‌های گذشته را نیز به آینده موکول کنند. در مقابل، سفارتخانه‌های روس و انگلیس در یادداشت روز ۱۴ مرداد ۱۲۹۵ به دولت ایران اعلام کردند که از این پس همه درآمدها و هزینه‌های دولت ایران، اعم از نظامی و غیرنظامی، باید قبلاً به تصویب کمیسیونی برسد که از طرف روسیه و انگلستان تعیین شده است و سپس اجازه پرداخت آن‌ها صادر شود. در آن شرایط ورشکستگی، کابینه محمد‌ ولی تنکابنی، نخست‌وزیر وقت، نظارت کمیسیون مختلط بر امور مالی ایران را پذیرفت.

در تهران کوچه‌ها و خیابان‌ها تنگ و تاریک و زمستان‌ها پر از گل‌ولای بود. از آسفالت و آب لوله‌کشی خبری نبود. مردم با آب آلوده جوی‌های کثیف، آب انبارهایشان را پر می‌کردند و به مصرف خوردن و شستن می‌رساندند.

وسایل نقلیه در آن زمان عبارت بود از خر، اسب، قاطر، شتر و گاری. در تهران و شهرهای بزرگ، درشکه کرایه وجود داشت. اشراف و توانگران کالسکه‌های خصوصی داشتند. در دو سه خیابان تهران، خط واگن اسبی کشیده بودند؛ چیزی شبیه تراموای امروزی که با اسب کشیده می‌شد. در واگن، جای زنان و مردان جدا بود.

دخالت روس و انگلیس در امور داخلی ایران حد و مرزی نمی‌شناخت. در آن روزگار، قلهک و زرگنده که امروزه دو محله در تهران هستند، دو ده در بیرون شهر بودند. مقر ییلاقی سفارت انگلیس در قلهک و مقر ییلاقی سفارت روس در زرگنده قرار داشت. اختیار کامل این دو ده در دست سفارتخانه‌های انگلیس و روس بود. مأمورین دولت ایران حق دخالت در امور قلهک و زرگنده را نداشتند. این آگهی را هوشنگ عامری در کتاب رضا شاه و تحولات ایران معاصر آورده است؛ در این اعلان سفارت انگلیس مستقیماً به مالکین و مستأجرین خانه‌های قریه قلهک اخطار می‌کند که حق ندارند بدون اجازه قبلی کنسولگری انگلیس خانه و باغ خود را به کسی اجاره دهند. این حد از دخالت بیگانه در امور داخلی یک کشور را فقط در مستعمرات می‌شد دید. تاریخ این آگهی سیزدهم ربیع‌الاول سال ۱۳۳۵ قمری است، برابر با ۱۷ دی ۱۲۹۵.

هنوز جنگ به پایان نرسیده بود که در ۱۶ آبان ۱۲٩۶ در روسیه انقلاب شد و کمونیست‌ها به قدرت رسیدند. تا آنجا که به ایران مربوط می‌شد، رژیم انقلابی با انتشار بیانیه‌ای در روز 14 آذر 1296 همه امتیازنامه‌ها و پیمان‌هایی را که از سوی رژیم تزاری به ایران تحمیل شده بود، از جمله قرارداد 1298 را (البته به استثنای آن بخش از قراردادهای گلستان و ترکمانچای که قسمتی از خاک ایران را به روسیه واگذار کرده بود)، به طور یک‌جانبه لغو و بی اعتبار اعلام کرد و این تصمیم را فردای آن روز با تسلیم یک یادداشت رسمی به اطلاع کاردار ایران در پتروگراد رساند.

چند ماه پیش از پیروزی کمونیست‌ها، در تیر ۱۲٩۶، الکساندر کرنسکی Alexandr F. Kerensky، رئیس دولت موقت روسیه، به نیروهای روسی در ایران دستور داده بود ایران را ترک کنند و به کشور خود بازگردند. اما چگونه؟ دولت خودِ او کمتر از سه ماه بعد برافتاد. با وقوع انقلاب در روسیه، نیروهای ارتش آن کشور در ایران، عملاً بی‌سرپرست شده بودند. آنها نه حقوق دریافت می‌کردند و نه حتی تدارکات و آذوقه. دولت انقلابی در درون کشور بیش از اینها گرفتاری و مسائل و مشکلات مبرم داشت که بتواند به فکر چند هزار سرباز سرگردان در ایران بیفتد. به‌آسانی می‌شود تصور کرد که این سربازهای گرسنه که فارغ از انضباط ارتشی، در شهرها و روستاهای غرب و شمال غربی ایران به حال خود رها شده بودند، چه به حال و روز مال و ناموس ایرانیان می‌آوردند؛ ایرانیانی که هیچکس نبود از آنها دفاع کند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy