باید از سرنوشتِ تبهکاران نمونههایی آورد تا بهآنان که ۴۱ سال است در ایران چهارنعل میتازند و هربلایی که میخواهند بر سر مردم آورده و میآورند و از هیچ تبهکاری و خیانتی فروگذاری نکرده و نمیکنند، یاد آور شد که روزهایِ گرفتاریِ شما نیز فراخواهد رسید. روزهایی که چون موش باید در سوراخی بهخزید و اگر توانستید برایِ دورانی هم پنهان شوید، حتا اگر میلیاردها ثروت دزدیده شده را نیز با خود داشته باشید، میباید شبوروز از هراسِ پیگیری مردمانی خون بهدل از تبهکاریهایِ شما و گرفتاری در چنگال قانون برخود بهلرزید و بهترسید! هیتلر پس از شکست خودش را کُشت؛ دست راستِ او، دروغ گویِ بزرگ، گوبلز نیز همسر، شش فرزند و خودش را کُشت؛ شماری دیگر از بلندپایگانِ نازیست حتا درزندان نیز خودکشی کردند چون میدانستند زنده بمانندگرفتار چه سرنوشت شرمآور و دردناکی خواهند شد. (دستِکم شهامتی داشتندکه آخوندها و سرداران دزد شکست خورده آن را هم ندارند.)
البته امروز آخوندها در دروغگویی، گویِ سبقت از گوبلز ربوده و رهبر آنان خامنهای شنلِ افتخارِ بزرگترین دروغگویِ تاریخ را از شانه گوبلز برداشته و بر دوشِخود افکنده است. او رهبر دروغگویان است و دیگر آخوندها چون روحانی کم از او نیستند.
بهکجا گریختند؟
مهمترین جایی که نازیستها پس از گریز درآنجا پناه گرفتند، آرژانتین بود زیرا خوان پرون (*) رییس جمهور آنجا نیز خود فاشیست و ضد یهودی بود. برای رسیدن بهآرژانتین از راهی پنهان در اتریش و ایتالیا که به "راه موش"شناخته میشود، بهره گرفتند. شماری نیز بهکشورهایِ عرب خاورمیانه چون مصر، عراق و سوریه رفتند. در مصرنزدیک بهدویست افسرِ نازی بهخدمت ارتش مصر درآمدند. من شرحِ بیشتر را در پژوهشی بنام"تابویی بهنام فلسطین" آوردهام.
نقش آدولف اَیشمن
شاید اندک کسی را بتوان یافت که با روندِ جنگِدومِجهانی و آلمانِ نازی آشنا بوده باشد و نامِ آدولف اَیشمن (۱) افسرنازیستِ تبهکار و"قصاب یهودیان" را نشنیده باشد. افسر نازیستی که تا آخرین ماههایِ فروپاشی و شکستِ آلمانِنازی نیز همه توشوتوان خود را بهکار بُرد که هرچه بیشتر یهودیان را بهاردوگاههایِمرگ و اتاقِگاز بفرستد. او که از نیمه سال ۱۹۴۱ مسئولیت پاکسازیِ یهودیان اروپا با شناسایی، گردآوری و روانه ساختنِ آنان بهاردوگاههایِمرگ را برعهده گرفته بود با سنگدلی آن را دنبال و از ۱۹۴۲ میلیونها یهودی اروپا را بهاروگاههایِمرگ فرستاد. پس از اشغالِ مجارستان در ۱۹ مارس ۱۹۴۴، او در آنجا ساکن شد و در زمانی اندکتر از دوماه یعنی از ۱۵ ماه میتا ۸ ژوییه ۱۹۴۴ با پیگیریِ وسنگدلیِ فراوان ۴۴۰۰۰۰ یهودیِ مجارستان را بهاردوگاههایِمرگ فرستاد که ۹۰٪ آنها بهاتاقهایِ گاز روان شدند و ۱۰٪ که جوانتر و تواناتر بودند، چون بَردگان بهکارهایِ بسیار شاق کشانده شده و شماری نیز آنجا جان باختند. در آخِرینِ ماهها در مجارستان، با نزدیک شدن نیروهایِ همپیمان و رسیدنِ روسها بهنزدیکی بوداپست و فرمانی از از سویِ فرماندهانِ آلمانی از مرکز که دیگر امکان فرستادن یهودیان بهکورههایِ آدمسوزی از میان رفته بود او که از این امر فراوان بهخشم آمده بود ولی همچنان سرسختانه کوشش میکرد که یهودیان را آزاردهد و آنان را با زور برایِ کارِ اجباری بههرجا که نیاز بود، بفرستد. انگیزه ایننوشته این نیست که بهشرحِ رویدادها در مجارستان بهویژه پایتختِ آن بوداپست و کوششهایِ شبانه روزیِ انسانهایِ از جان گذشتهای که برایِ یاری بهیهودیان و جلوگیری از فرستادن آنان در گروههایِ چندهزاری بهاردوگاههایِمرگ از آنمیان هیئت نمایندگیِ سیاسی سوئدی با فداکاریهایِ رائول والنبری و همکاران (۲) و هیئت نمایندگی سویسی، دو کشوری که در جنگ اعلام بیطرفی نموده بودند (که در پنهان بیطرف هم نبودند و نمیتوانستند هم باشند) و شماری از مردمِ عادی پرداخته شود که چگونه پنجهدرپنجه اَیشمَن انداخته و جانِ دهها هزار یهودی را نجات دادند. در این نوشته نگارنده تنها بهفرار، چگونگیِ دستگیری، انجام کار و سرنوشتِ آدولف آیشمن خواهد پرداخت.
***
در باره نازیستها و جنگِدومجهانی کتابهایِ فراوانی نوشته شده است. اینک افزون بر کتابها، دادههایِ فراوانی نیز در اینترنت و از آن میان وبسایتِ "ویکپیدیا" بهزبانهایی چند موجود است. در میانِ چندکتابی که در باره آخرین ماههایِ جنگ و نقشِ اَیشمَن در رویدادهایِ مجارستان خوانده شد، دو کتاب در دسترس بود که هر دو پُر دامنهتر و گاه بهشرح روزبهروزِ رویدادها پس از چیرگی آلمان بر مجارستان پرداختهاند. مجارستان جایگاه آخرین سالِ خدمت اَیشمن بود. این دو کتاب کوششهای اَیشمن در پیگرد و آزارِ بهودیان را بهتفصیل بیان داشتهاند. کتابِ: "تیرگی [بر آسمان] بوداپست" (۳) نوشته ژِلرت (یا یِلرت) کاوُکاس (۴) که شاید بتوان گفت کاملترین پژوهش درباره رویدادهایِ مجارستان اشغالی است که همه زمینهها از ریزودرشت در آن بررسی شده است و دیگر پژوهشِ درخشانِ "آلکس کرشاو" (۵) در کتابِ "آخرین روزهایِ [زندگیِ]رائول والنبری" (۶) به سوئدی که به ویژه تاکید بیشتری بر کوششهای او دارد. در این کتاب دوم است که پژوهشگر بهدقت و با بررسی سدها سند، همه رویدادهایِ گریز، ردیابی، گرفتاری، محاکمه چندماهه و اعدامِ آدولف آیشمن در اسراییل را با ریزبینیِ فراوان بیان داشته است و نگارنده بیش از همه ازآن یاری گرفته است.
آدولف آیشمن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریز
آدولف آیشمن ۲۳ دسامبر ۱۹۴۴ یک روز پیش از از آنکه بوداپست پایتختِ مجارستان وسیله نیروهایِ روسی بهشکل کامل درمیان گرفته شود، بهسوی آلمان میگریزد. در آلمان، زمانی که نیروهایِ همپیمانان از آن میان روسها نیز بهمرکز شهرِ برلین نزدیک میشوند، او چند مشاور و همکار خود را برای دیدارِنهایی در دفترِ خود گردمیآورد. نگاهی بهبخشی از سخنان کوتاهِ او در این نشست، ماهیتِ تبهکار او را بهخوبی نشان میدهد:
" اگر قرار است که چنین شود[گرفتار و کشته شویم]، من با شادمانی در گور خواهم رفت زیرا میدانم که پنج ملیون دشمن[یهودی] رایشِ سوم به مرگی حیوانی از بین رفتهاند" برگ ۱۶۲، آخرین روزهای رائول والنبری، واژههای درون نشانه[] از من است.
نمونه تکاندهندهای از چنین مرگِ حیوانی، که خودِ او در بازجویی روز ۳۰ ماه می۱۹۶۰ در اسراییل، نوشته است:
"من همراه با سربازی که راه را میشناخت، پشتِ سرِ کامیونی میراندیم. آنجا[جنگلِ نزدیکِ شِلمنو (**) در لهستان] آنچه دیدم هراسناک ترین چیزی بود که در همه زندگی دیده بودم. کامیون نزدیکِ گودالِ طولانی کنارِ جاده میراند و من دیدم که درهایِ کامیون باز شد و جسدهایی چنان بهبیرون پرتاب شدند که انگار زندگانی چابکند که خود بیرون میجهند. من دیدم، هنوز هم آن را زنده در برابر چشمِ خود میبینم که چگونه یک لباسشخصی دندانهای مردگان را با گاز انبری بیرون میکشید. من در سکوت در اتوموبیل خود نشسته و بهخانه رفتم. " ویکیپدیا سوئدی، در باره اَیشمن، واژههای درون نشانه[] از ویکیپدیا
او در آپریل ۱۹۴۵ بهسوی ِجنوبِ آلمان بهراه افتاده و از آنجا به اتریش میرود. در اتریش درمیانهراه، سری به شهر لینز (۷)، که زن و سه فرزندِ پسرش در آنجا زندگی میکنند، میزند. مقداری پول و ۴ کپسولِ سیانور به زنش "وِرا" (۸) میدهد و بهاو میگوید:
"اگر روسها آمدند و فهمیدند که تو کی هستی، راه دیگری نداری. اگر فرانسویها آمدند، بهارزیابی خودت بستگی دارد[که چه تصمیمی بگیری] ولی اگر انگلیسیها و آمریکاییها آمدند، کپسولها را دور بریز! " واژههای درونِ نشانِ [] از من است. برگ ۱۶۳ اخرین روزهایِ رائول والنبری
در همین چند جمله نکته مهمی هست که نگرش و ارزیابی آلمانیها از دشمنانِ خود را بهخوبی نشان میدهد. بدنامی روسها و ترس از آنها بیسبب نبود. خشونت ورفتارِ نادرست آنها در هرجا که رسیدند، نمود داشت. برای نمونه در مجارستان زیرِ مهمیزِ آلمانیها، تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، سربازانِ آلمانی بهزنان و دختران بهویژه یهودیها تجاوز نکردند یعنی بهعنوان یک شیوهرفتار بهآنها نسبت داده نشده است ولی هنگامی که روسها از راه رسیدند، گذشته از چپاول آنچه که میخواستند حتا ساعت دستِ آدمها، یک بخشِ روشن رفتارِ آنان تجاوزهایِ گسترده بهدختران و زنان بود. زنانی که خود قربانیِ این تجاوزها شده و یا از نزدیک شاهد بودهاند، حکایت کردهاند که خود داستانِ دردآورِ دیگری است. الیته رفتارِ همه سربازهایِ روس چنین نبوده و در میان آنها بودهاند سربازانی که از رفتارهایِ زشت دیگر سربازان با برخی خانوادهها و بهویژه کودکان و زنان، جلوگیری کردهاند ولی روشن است که شمارِ آنان زیاد نبوده است. بخشی از نامه یک سرباز روس در باره تجاوز به زنان:
" اینجا زن و دختر فراوان است که یک واژه روسی هم بلد نیستند و چه بهتر زیرا نیازی نیست که با آنها سرو کله بزنیم، اسلحه را بهسویشان میگیریم و تنها بسنده است فرمان دهیم که "بخواب" و بعدش کارمان را دنبال کنیم. " برگ ۱۵۴، پیشین
اَیشمن که پذیرشِ شکست برایش بسیار سخت بوده است و اندیشه مقاومت تا به آخِر را در سر داشته است، با فرمانی که او را از هر گونه پایداری در برابر انگبیسیها و آمریکایی باز میدارد، همراه با همکار دیرینه خود رودولف رانیش (۹) دوباره بهسویِ آلمان باز میگردند. رانیش حکایت میکند:
"ما که لباسهایِ شخصی مندرس و کثیفی بر تن داشتیم تا پا به خاک آلمان نهادیم یکراست با گروه گشت سربازان آمریکا سینهبهسینه شده و گرفتار شدیم. شماره گروه خونیای که زیرِ بازویِ ما نظامیان خالکوبی شده بود، آشکار کرد که ما چهکسانی هستیم. " برگ ۱۶۴، پیشین
گرفتار شدنِ اَیشمن به دست سربازانِ آمریکایی در ماه می۱۹۴۵ رُخ میدهد و او خود را افسری با پایینترین رده بهنامِ "اُتو اِکمَن" (۱۰) شناسانده میکند. بازجویی او وسیله یک افسر آمریکایی:
" نام؟ "
ـ "اُتو اِکمَن. "
ـ "درجه؟ "
ـ "ستوان سه[زیردرجه افسری]، هنگ ۲۲، سواره نظام اس. اس. "
ـ "زادروز؟ "
ـ "۱۹ مارس ۱۹۰۵، برِسلو. (۱۱) " برگ ۱۶۴ همآن
او گذشته از دادن تاریخِ نادرستِ زادروز، که یکسال جلوتر است، مکان آنرا هم شهری نام میبرد که میداند بهشدت وسیله روسها بمباران شده و شاید همه سندها درآنجا از بینرفته و جستجویِ نام او شدنی نبوده و شناسایی او با بنبست روبرو خواهد شد.
یکماه پسازآن در ژوئن ۱۹۴۵ بهعنوان یکی از چندمیلیون آلمانیِ زندانیِ، بهبازداشتگاه دیگری منتقل میشود. او هنوز شناسایی نشده و بهاندازهای از آشکار شدنِ پیشینه خود هراس دارد که بنابرآنچه که خود در بازجوییها مینویسد تصمیم میگیرد با تزریق "دوز بالایی ازمرفین"، خودکشی کند ولی نمیتواند آمپولی برایِ تزریق بیابد. اکنون آنچه دیگر درآن گمانی نمیرفت رسیدن او نیز به "تهخط" و "نقطهصفر" همچون همه دیگر آلمانیها بود. او دیگر نه هدفی در زندگی داشت و نه ماموریتی برایِ نابودیِ همه یهودیان اروپا که نه تنها بهانجام نرسیده که با سرشکستگیِ او در برابر فرماندهانش نیز به پایان رسیده بود. رائول والنبری درست گفته بود که: " برنازیسم پیروز شدند ولی بهبهایِ قربانی شدنِ دهها میلیون انسان" کوتاه شده برگ ۱۶۴ همآن
اَیشمن دو سال در اردوگاهایِ گوناگونِ زندانِ آمریکاییها با نامِ ساختگی بسر میبرد تا ۱۹۴۷ که از زندان رهایی یافته و با نامهای ساختگی تا ۱۹۵۰ بهکارهای سنگین بدنی میپردازد. در این سال او میتواند با یاریِ یککشیش بلند مرتبه (اسقف اعظم) در کلیسای کاتولیکِ اتریشی در رُم بهنامِ "آلویز هودال" (۱۲) و تهیه یک پاسِ ساختگی خود را بهآرژانتین برساند.
زندگی تازه در آرژانتین و جستجو برایِ یافتن او
اَیشمن در بوئنوسآیرس گونه دیگری از زندگیِ کاری خود را با کار در کارخانههایِ پیرامونِ شهر آغاز میکند و مدتی نیز در یکمزرعه دورافتاده پرورشِ خرگوش، بهکار میپردازد.
در اروپا، شکارچیانِ افسرانِ فراریِ نازیست، در جستجو بودند. کاری که گاه سالها بهدرازا کشیده و میباید با سرسختی پیگیری میشد. یکی از این شکارچیانِ نامدار "سیمون ویِسِنتهال" (۱۳) بود که این باور را داشت که با وجود دردست نبودن نشانهای از اَیشمن ولی او همچنان زنده است. ویِسِنتهال برای یافتن اَیشمن ارادهای استوار داشت و براین پایمیفشرد که او حتمن باید سزا دیده و محاکمه شود. ولی چگونه میشد او را یافت بیآنکه حتا عکس و یا نموداری (طرحی) از چهره او وجود داشته باشد. این یکی از سنگهایِ بزرگی بود بر سر راه او و همکارانش. ینابراین گامِنخست یافتن و یا تهیه عکسی از چهره اَیشمن بود تا بتوان او را شناسایی کرد.
اَیشمن که گویا در زمانِ خدمت نیز پیشبینیِ آینده جنایتهایِ خود را میکرده است، اجازه نمیداده است عکسی ازاو منتشر شده و یا حتا نگاتیوش برجا بهماند و در این کار فراوان دقت میکرده و عکسها را از میان میبرده است. نزدیکترین همکار او "دیِتِر ویسلیسِنی" (۱۴) گفته است که اَیشمن میخواست "مردی میانِ سایهها" باشد. او گفته است که:
"اگر از او عکسی برای کارتِ شناسایی میگرفتند تنها اجازه میداد که درلابراتوار گشتاپو کارسازی شود. من خودم دوعکس از او گرفتم که نگاتیوهایش را از من خواست و گرفت. " برگرفته از برگ ۱۸۴/۱۸۵ همآن
در جستجویِ یافتن عکسی از اَیشمن، بهترینراهی که ویِسِنتهال بهآن رسید، همآن شگردِ شناخته شده همیشگی یعنی از راهِ زنانی بود که با اَیشمن دَمخور بوده و رابطه داشتهاند و پیش از همه همسرش ورا. سال ۱۹۴۶ مردی جذاب از جانبهدربردگانِ اردوگاههایِ مرگ بهنامِ"مانوس دیامانت" (۱۵) بهشهر "باداُسه" (۱۶) نزدیکِ شهر لینز که همسر اَیشمن "وِرا" و سه پسرش آنجا زندگی میکردند، فرستاده میشود. او یکماهی در آنجا بهسَر برده و میتواندبا پسرانِ اَیشمن دوست شود ولی بیبهره زیرا آنان چیزی بهروز نمیدهند که آیا اَیشمن زنده است یا نه و او دستخالی باز میگردد.
گشایشی در کار
فوریه ۱۹۴۷ است که گشایشی درکار ایجاد میشود. یکیدیگر از شکارچیانِ افسرانِ فراریِ نازیست"تویا فرایدمن" (۱۷) آگاه میشود که راننده اَیشمن "یوسف ویسل" (۱۸) در شهر وین در زندان است. بهدیدارش در زندان میشتابد و او از یک معشوقه اَیشمن بنام "فرو میسِنباخ" (۱۹) نام میبرد و میگوید او وقتزیادی را نزدِ اینزن بهسر میبرده و چندسدهزار مارکِ آلمان، پول هایی که از یهودیان گرفته را برایش هزینه کرده است. او کروکی آدرسِ زن را که در نزدیکی شهر لینز بوده است کشیده و بهفرایدمن میدهد. او همچنین میگوید که آن زن عکسی از اَیشمن دارد و خودِ او عکس را آنجا دیده است.
فردایِ آنروز فرایدمن، مانوس دیامانت را برای دیدار وِیسِنتهال به شهر لینز فرستاد. ویِسنِتهال، دیامانت را دوباره راهی میکند این بار برای برقراریِ دوستی با این زن و بهاو یادآور میشود:
" زمانی که پیوندت استوار شد و مجالِ مناسبی یافتی، مرا آگاه کن تا به بهانه داشتنِ کوپنهایِ خرید غیر قانونی. ترتیب واررسی خانه او را وسیله پلیس اتریش بدهم تا اگر عکسی از اَیشمن آنجا باشد، به گونهای آنرا بردارند که او حتا متوجه ناپدید شدنش نیز نشود. "برگ ۱۸۵ همآن
در چند هفته دیامانت با آن زن، میسِنباخ، دوست میشود و روزی که زن آلبومِ عکسها را نشانش میدهد، عکس مردی را در لباسِ شخصی میبیند و در پاسخ پرسشِ او که این کیست، میسِنباخ یا بیمیلی و سَرسَری پاسخی داده و میگوید دوستی است که در جنگ کشته شده است. دیامانت میفهمد که عکس را یافته است و در نخستین مجال ویِسِنتهال را آگاه کرده و برنامه آنگونه که نقشه بوده است پیشرفته و آنها بهعکس اَیشمن دست مییابند و آنرا در شمارِ زیادی چاپ و در همه جهان منتشر میکنند. ولی این کارنیز نمیتواند گرهای از کار بگشاید و گشایش تازهای درکار چند سالی دیگر بهدرازا میکشد!
یکپیشآمدِ ناگهانی
در پایان سالِ ۱۹۵۳، اینبار خود ویِسِنتهال است که در همآن شهر لینز در دفترکاری که دارد، در نشستی با آشنایی که او نیز چون خودِ او بهگردآوری تمبرپُستی علاقه دارد، ردپایِ باارزشی بهدست میآورد. پس از نوشیدن شراب و اندکی گفتوگو، ویِسِینهال از کوشش برایِ یافتن افسران فراری نازی سخنی میگوید و این مرد که از مالکان بزرگِ (بارونها) اتریشی در ناحیه "تیرولِن" (۲۰) است، میگوید که شماری از این تبهکاران نازیست دوباره به تیرولِن بازگشته و هماکنون در میان سیاستمداران هستند. او سپس از یک افسر نازیست که در ۱۹۵۲ چون بسیاری دیگر بهآرژانتین گریخته و اکنون آنجا در ارتش، سربازان را آموزش میدهد و با او دوستی دارد میگوید و نامهای را که آنافسر بهتازگی بهاو نوشته است، نشانش میدهد. در بخشی از آن نامه او چنین نوشته بود:
"... نمیتوانی تصورش را هم بکنی که من اینجا چهکسی را تا کنون دوبار دیده و با او گفتوگو هم کردهام! آن خوکِپَست، اَیشمَن را میگویم، همآنکه پیگردِ یهودیان را برعهده داشت. او اکنون در نزدیکی بوینوسآیرس زندگی کرده و در یکشرکتِآب کار میکند. "
ویِسِنهال از ترس آنکه مبادا این بارون کنجکاو شده، پرسشی کرده و کار خراب شود، واکنشی بهاین خبرِ باارزش نشان نداده ولی با خود میاندیشد که دیگر بهتر ازاین نمیشود. این نخستینبار بود که او نشانی حقیقی از زنده بودن اَیشمَن را دریافت میکرد. ولی این ردِپا نیز بهزودی گم شده و میباید چندین سال دیگر بهدرازا بکشد تا اَیشمن یافته شود. همه کوتاه شده از برگِ ۱۸۶ همآن
یادآور شود که در این سالها که یکافسر پیشینِ اس. اس بنامِ "ویلهِم ساسِن"که اکنون کشیشی بود که باورمندان نزد او بهگناهان خود اعتراف میکردند، آدولف اَیشمن را یاری کرد تا او همه نقش خود درکشتارها را بیان کند. او توانست تا پیش از عصبی شدن اَیشمن در موردی و بریده شدن دنباله کار، شستوهفت نوارِکاست از اعترافهایِ او را تهیه کند.
دنباله کارِ پُرپیچ وخم جستوجو
در ۱۹۵۶ (این تاریخ در ویکیپدیا به زبانِ انگلیسی ۱۹۵۴ آمده است) پسرِ بزرگِ اَیشمن بنام "کلوس اَیشمن" (۲۱) که ۱۷ سال داشت با دختر نوجوان و زیبایی بنامِ "سیلویا هِرمَن" ۱۲ ساله (۲۲) دوست میشود. پدر سیلویا، "لوتار هِرمَن" (۲۳) خود در زندانِ نازیستها بوده و در اثر شکنجه بینایی یک چشمش را نیز از دست داده بود. او در سال ۱۹۳۸ از آلمان نازی گریخته نخست بههُلند، سپس بهاروگوئه و سرانجام در ۱۹۴۸ بهآرژانتین رفته و در آنهنگام با خانواده در آنجا زندگی میکنند. او بیشتر وقتها با اینپسر که بهدیدارِ دخترش میآید گفتوگو میکند و از رفتار و واکنشهایِ او بهخبرها در موردِ جنایتکارانِ جنگ، گمانهزنی میکند که او میباید پسرِ اَیشمَن باشد. نخست گمان خود را با سازمانهایی از آنمیان انجمن یهودیان در آرژانتین در میان میگذارد که جدی نمیگیرند و او بهناچار نامهای به مقامهایِ فرانکفورت مینویسد و آنان نیز در منطقه "هسه" (۲۴)، "فریتز بوئر" (۲۵) را در جریان قرار میدهند.
بوئر که او نیز خود از جان بهدربُردگانِ اردوگاههایِ مرگ بود که بهدانمارک وسپس بهسوئد گریخته و پس از پایانِ جنگ بهآلمان بازگشته بود، نامه هِرمَن را برایِ وزیر خارجه اسراییل میفرستد. "والتر ایتان" (۲۶) رییسِکل وزارت خارجه اسراییل نشستی با "ایسر هارل" (۲۷) رییس موساد، که برای یافتن و نابود کردن تبهکاران نازی تشکیل شده بود، برگزار میکند. دراین نشست تصمیم میگیرند که اگر اَیشمَن را یافتند، او را نکشند و برای محاکمه بهاسراییل بیاورند.
در آغازِ سال ۱۹۶۰ موساد با لوتارهِرمَن تماس گرفته و "پروژه اَیشمن" کلید میخورد. مهمترین کار برای مامورانی که موساد به آرژانتین فرستاد این بود که کاملن اطمینان بیابند که آنکه یافتهاند، اَیشمَن است. ویِسِنتهال بهخوبی از این امر نیز آگاه بود که عکسهایی که از اَیشمن در دست دارند کهنه و ۲۴ سال از گرفتن آنها گذشته است، بنابر این بهعکسهایِ تازهای از او نیاز دارند تا ماموران، دیگری را به جایِ او دستگیر نکنند. اسراییلیها در این باره حساسیت زیادی داشتند که بیگناهی بهاشتباه دستگیر نشود. (با رفتار ماموران امنیتی امروز حکومتِ اسلامی برابری دهید که چگونه بسیاری بیگناهان را با زور و شکنجه بهاعتراف بهکارهای ناکرده واداشته و شماری از آنان را نیز اعدام کردهاند). ویِسِنتهال راه جالبی مییابد و آن چنین است که از برادرهایِ اَیشمَن عکسی تازهای تهیه کنند تا با توجه به همگونیها در چهره برادران، تصویری از چگونگی چهره اَیشمَن در دست داشته باشند. برای این کار عکاسی را میگمارند و او در یک برنامه خاکسپاری از برادران اَیشمَن عکسی تهیه میکند. عکس برادران اَیشمُن را با عکسِ کهنهای که از او در دست داشته برابری میدهند و به تصویر روشنی از او دست مییابند.
***
ویِسِنتهال عکسها را برای موساد میفرستد. در آپریلِ ۱۹۶۰ مامور ورزیده موساد"زِوی آهارونی یا هارونی" (۲۸) به بئونُس آیرس رفته و خانه شماره ۱۴ در خیابانِ گاریبالدی را زیر دیدوکُنترل میگیردِ و بهزودی میتواند مردی را که با عکسی که در دست دارد همخوانی دارد، شناسایی کند. در باره دارنده آن خانه پرسوجو کرده و در مییابد که زنی است به نامِ"ورونیکا کاتارینا لیبِل دو فَیشمَن" (۲۹). پیوستِ آخرِ نام"فَیشمَن" که همآنند با "اَیشمَن"بود، او را مطمئن میسازد که خواسته خود را یافتهاند. زِوی و همکارانش روزهاییچند رفتو آمدهایَ مرد را زیرِ دید گرفته و بهزودی پی میبرند که او هر روز ساعت ۱۹ و ۴۵ دقیقه (در ویدئویی که در آن زِوی آهارونی خود سخن گفته است ساعت را ۱۹ و ۴۰ دقیقه بیان داشته است) از اتوبوس پیاده شده و اندک راهِ تا خانه را پیاده میرود. آنها برنامهریزی میکنند که یکشب هنگامی که از اتوبوس پیاده میشود، او را دستگیر کنند. قرار میشود که روز ۱۱ ماه می۱۹۶۰، که سالروز ازدواج اَیشمن بوده است، نقشه را اجرا کنند.
آن شب زِوی و همکاران زمانی نزدیک بهآمدنِ اتوبوس، در اتوموبیلی نزدیک ایستگاه چشم به راهِ رسیدن اَیشمَن میشوند. اَیشمَن آنگونه که ماموران از کنترلِ رفت و آمدهایِ او دریافتهاند، در انجام کارها بسیاردقیق و مرتب بوده است ولی آنشب برای نخستین بار او ساعت ۱۹و۴۵ دقیقه درایستگاه پیاده نمیشود. ماموران ۱۵ دقیقهای همراه با استرس همچنان چشم به راه مانده ودر دودلی که بروند یا بمانندند که اتوبوس دیگری از راه میرسد و اینبار اَیشمَن ازآن پیاده میشود. هنگامیکه از کنار اتوموبیلِ سیاهرنگِ ماموران میگذرد، یکی از آنها پیاده شده و میگوید: ببخشید موسیو! اَیشمَن که فوری خطر را حس میکند، پا بهفرار میگذارد ولی مامور خود را روی او افکنده و او را که فریاد میکشیده و کمک میخواسته نگاه داشته و به یاری دیگر ماموران دست و پای او را گرفته و بهداخل اتوموبیل میاندازند. زِوی میگوید هنگامی که پایش را گرفته و میکشیدیم که بهدرون اتوموبیل بیاندازیماش، چون حیوانِ گرفتاری که راه گریزی برایِ خود نمیبیند، نعره شگفتانگیزی سرداد.
در اتوموبیل، او دست از پایداری کشیده و خشمگین سکوت میکند. آهارونی به زبانِ آلمانی به او میگوید:
" اگر ساکت باشی، برایت بد نمیشود، ولی اگر چنین نکنی همین جا ترا میکشیم. "
اَیشمَن پاسخی نمیدهد. آهارونی با خود میاندیشد نکند بیهوش است و کپسول سیانور در دهان داشته و آنرا جویده است. اندکی پس از آن ولی اَیشمَن به آرامی میگوید:
" من پیش ازاین سرنوشتم را پذیرفتهام. "
علاقهمندان میتوانند همه جریانِ برنامهریزی برایِ دستگیری اَیشمَن و بیرون آوردنِ او از آرژانتین را از زبانِ خود "زِوی آهارونی" در ویدئوی زیر (۱۴ دقیقه و ۳۷ ثانیه به انگلیسی) بشنوند.
و یا این کلیپ در باره فیلمی که در باره اَیشمن و دستگیری او ساخته شده است:
اَیشمَن را با پاییدن و وارسی همه سویه به نهانگاهی که ازپیش تهیه کردهاند، میبرند.
هنگامی که اَیشمن میفهمد که بهدست اسراییلیها گرفتار شده است، از هراس چنان بهلرزش میافتد که از آنها درخواست میکند که به او شراب بدهند تا بتواند اندکی آرام شود. او ده روز در آرژانتین در اتاقکی بهسر میبرد و ماموران اسراییلی به او میقول میدهند اگر همکاری کند و کار ناراستی از او سر نزند، برای او محاکمهای دادگرانه برگزار شود. و چنین نیز میکنند.
"او که روزی میخواست نسلِ یهودی را براندازد، اینک که خود را در چنگ آنان گرفتار میدید، با شگفتی زیاد درمییافت که نه او را کتک میزنند و نه حتا تحقیرش میکنند با این وجود با خود میاندیشید که دیر یا زود این ماموران او را خواهند کشت.
یکی از ماموران حکایت میکند "هربار که به او غذا میدادیم فکر میکرد که میخواهیم سم بهخوردش داده و او را بکشیم. هربار که او را در باغچه پشتِخانه برایِ هواخوری بیرون میبردیم، در هراس بود که نکند میخواهیم تیربارانش کنیم. پیش از آن ما میاندیشیدیم که با آدمی روبرو خواهیم شد با درک و هوشِ بالایی ولی اکنون در برابر ما کسی بود که در اندازه "صفر" بود. آدمی ترسو که نه تنها هیچ مقاومتی نشان نداده و مسئله ساز نبود که وآژگونه آن خود پبشنهاد همکاریهایِ بیشتر میداد. " ۱۹۱برگ همآن
اَیشمِن بهماموران میگوید که نگرانِ خانوادهاش است. آنها در پاسخ به او میگویند:
" کسی با خانوادهات کاری نخواهد داشت. ولی تو که نگران زن و فرزندانت هستی بگو که چگونه تو و همکارانت توانستید هزارن و یا درستتر سدهاهزار کودک را قربانی کنید؟ " از همآن برگ
بردن اَیشمن به اسراییل و محاکمه او
روز ۱۹ می۱۹۶۰، آهارونی و همکاران با یک برنامهریزی حساب شده با پوشیدن اونیفورم کارکنانِ هواپیمای ال آی اسراییل هم خود و هم به اَیشمن، که میزانِ مناسبی به او مواد مخدر داده بودند، به سادگی از آرژانتین پرواز کرده و به اسراییل میروند.
"ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۲۳ می۱۹۶۰، نخست وزیر اسراییل داوید بن ـ گورویون (۲۹) در پارلمانِ اسراییل، کنسِت، نمایندگان را از یافتن، دستگیری و آوردن اَیشمَن بهاسراییل آگاه ساخته و میگوید که او بنابر قانونی که در ۱۹۵۰ برایِ محاکمه نازیستها و همکارانشان در اسراییل بهتصویب رسیده است، بهزودی محاکمه خواهد شد. " برگ ۱۹۲ پیشین
تا تاریخ ۱۱ آپریل ۱۹۶۱ که دادگاه او تشکیل میشود، در هشت ماه اَیشمَن ۲۷۵ ساعت بازجویی میشود. در همه این مدت زیر هیچ فشار و شکنجهای قرار نمیگیرد تا آنجا که همین تبهکاری که هنگام دستگیری از ترس برخود میلرزید، هنگامی که خود را زیر هیچ فشاری نمیبیند، روزی که بازجو از او میپرسد:
" آیا از کاری در گذشته خود پشیمان نیست؟ "
در پاسخ میگوید:
"پشیمانی کار کودکان است. " برگ ۱۹۲ پیشین
البته رفتارها و گفتارهایش یکسان نیست. بارها بهجنایتها اعتراف میکند و انگیزه آن را نیز "فرمانبرداری بیچونوچرا" میخواند و به بازجو میگوید:
" در همه زندگی من به فرمانبرداری عادت داشتهام. امری که با پیوستن به نیروی اس. اس بهیک فرمانبرداریِ کور و بیچونوچرا تبدیل شد. اگر چه دستِ من بهشخصه بهخون آلوده نشد ولی بیگمان برای فراهمآوردن زمینه کشتارها محکوم خواهم شد. بگذار هرچه میخواهدبشود. من آماده پذیرشِ سزایِ آن رویدادهایِ هراسناک هستم. میدانم که مرگ چشمبهراهم است. درخواست بخشش نیز نمیکنم چون سزاوارش نیستم. اگر چنین شد که بهعنوان یک نمونه وحشتناک در همه جهان در ضدیتِ با یهودیان، تاوانِ کارهایم را بدهم، آماده هستم که در برابر مردم بهدار آویخته شوم ولی اجازه بدهید تا من کتابی در باره این رفتارهایِ هراسانگیز بهعنوان یک نمونه و برایِ هُشدار به جوانهایِ امروز و فردا بنویسم. " برگ ۲۴۷ پیشین، گزاره شماره ۱۷
میبینیم که او چگونه در اینجا آدم دیگری است. پیش از اعدام نیز واژگونه آنچه پیشتر گفته، از رییس جمهور اسراییل درخواست بخشش میکند ولی رد میشود. او در دادگاه بارها دروغ میگوید و کوشش میکند خود را بیگناه و تنها فرمانبرداری سوگند خورده جلوه دهد که بهرهای از آن نمیبرد.
در دادگاه او هفتسد (هفتصد) خبرنگار از سراسر جهان آزادانه شرکت میکنند. اَیشمَن با لباسِ مرتب، کتوشلوار و کراوات به دادگاه آورده میشود. وِیسِنتهال، که او نیز از تماشاچیان در دادگاه بود، در بخشی از دیدگاهِ خود در باره اَیشمَن چنین گفته است:
"... او چهره فردی شیطانی را نداشت و همچون دفترداریِ بود که[از رییسش] توانایی درخواست حقوق بیشتر را ندارد. " برگ ۱۹۲ پیشین
***
روز آدینه ۱۱ دسامبر ۱۹۶۱ساعت ۸. ۲۱ دقیقه، اَیشمن حکم محکومیت خود در ۱۵ مورد را که مرگ به اعدام بود، دریافت کرد.
نزدیک به شش ماه پس از آن در ۳۱ ماه می۱۹۶۲ ساعت ۲۳. ۵۰ دقیقه، اَیشمن را برای اجرایِ حکم بردند و او را بهدار آویختند. جسد او را سوزاندند و خاکسترش را دور از سرزمین اسراییل در دریایِ مدیترانه افشاندند تا " خاک اسراییل را آلوده نکند"!
خوانندگانِ گرامی میتوانند صحنههایی از دادگاه او را در کلیپ ۶. ۲۱ دقیقهای زیر ببینند:
https://youtu.be/ubm_tEi8YWQ
زیرنویس:
Juan Perón (1895 - 1974) - *
ژنرال پِرقدرت آرژانتینی، در کودتایِ نظامی ۱۹۴۳ شرکت کرد و وزیر کار دولت تازه شد تا ۱۹۴۶ که به ریاست جمهوری رسید. رییس جمهور در دو دوره از۱۹۴۶ تا ۱۹۵۵ و از ۱۹۷۳ تا زمان مرگش در ۱۹۷۴.
Adolf Eichmann (19 mars 1906 tyskland -1 jun 1962 Israel) -۱
آیشمن در محاکمهای قانونی در حضور خبرنگاران فراوانی از مهمترین خبرگزاریهای جهان، محکوم و در ۱۹۶۲ به دار آویحته شد.
Raoul Wallenberg (1912 -1945) - ۲
Skymning över Budapest، 2013، bokförlag- Stockholm - ۳
Gellert Kovacs - ۴
آموزگار تاریخ و نویسنده، زاده ۱۹۷۳ در مجارستان. مهاجرت به سوئد در ۱۹۸۲ در سن ۹ سالگی.
Alex Kershaw - ۵
ژورنالبست با پیشینه کار در روزنامههای مهمی چون گاردین، ایندیپندنت و ساندی تایمز، پژوهشگر تاریخ، دارای کتابهای گوناگون تاریخی، زاده ۱۹۶۶ در شهر یورک انگلستان.
Raoul Wallenbergs sista dagar، 2011، Översättning Emeli André och Camilla Jacobsson -6 2012 Natur och Kultur Stockholm. Originaltitel: The Envoy.
Chelmno - **
Linz - ۷
سومین شهر بزرگِ اتریش پس از وین و گراز، در کناره دریایِ دونو با ۲۰۰۰۰۰ جمعیت.
Vera - ۸
Rudolf Ranisch - ۹
Otto Ekmann - ۱۰
Breslau - ۱۱
Alois Hudal (1888 - 1963) - ۱۲
او زاده اتریش بود (در کتاب به نادرست ایتالیایی آمده است) مدت سی سال کشیش بزرک کلیسای کاتولیک اتریشی در رُم بود و به بسیاری از افسرانِ بلند پایه نازیست با تهیه پاس و برگهای شناسایی ساختگی برای فرار به کشورهای عربی و آرژانتین یاری رساند. با رییس جمهور آرژانتین پرون برای تهیه پاسها در تماس یود. یکی از تبهکاران نازیست تا سال مرگش در ۱۹۴۷ به عنوان کشیش در کلیسای او پنهان بود.
Simon Wiesenthal، född 31 december 1908 eller 1 januari 1909 i Buczacz i Österrike - 13 Ungern، död 20 september 2005 i Wien i Österrike،
یهودیای که آرشیتیکت خوانده بود و از ۱۹۴۱ تا ۵ ماه می۱۹۴۴ در چند اردوگاه مرگ نازبستها بهسر برد. نویسنده و یکی از شناخته شدهترین جانبهدربردگان از اردوگاههای مرگ نازیستها است که پس از پایانِ جنگ، همهزندگی و توانش را در راهِ یافتنِ تبهکاران نازیست و محاکمه آنها بهکار بُرد. او پایه گذار مرکزِ گردآوری سندهایِ تاریخ یهودیان در شهر لینز اتریش در ۱۹۴۷ است. در این مرکز او و همکارانش در جستجویِ تیهکاران نازیست و یاری به بازماندگانِ یهودی برای یافتن بستگان خود کوشش هایِ فراوان کردند. او در یافتن اَیشمن نیز نقش داشت و ۲۰۰۵ دروین درگذشت ولی در اسراییل به خاک سپرده شد. بهپاسِ کوششهایِ او مرکزی در لوسآنجلس بهنامِ او برپا شده است. (برگرفته از ویکیپدیا، انگلیسی).
Dieter Wisliceny (1911- 1948) - ۱۴
ژورنالیست و از فرماندهان اس. اس. مشاور و همکار اَیشمن که در فرستادن یهودیان کشورهای سلواکی، مجارستان و یونان همکاری داشت. پس از جنگ دستگیر و به کشور چکسلواکی تحویل داده شد که در آنجا محاکمه و در ۱۹۴۸ اعدام شد.
Manus Diamant - ۱۵
Bad Aussee - ۱۶
Tuvia Friedman (1922-2011) - ۱۷
لهستانی/اسراییلی که زاده لهستان بود و در اسراییل جانسپرد. چندین اردوگاه مرگ را از سر گذرانید. دو برادر/خواهر و پدر و مادرش وسیله نازیستها کشته شدند. نوبسنده و از شکارچیان فراریان نازیست که دریافتن اَیشمن رُلِ مهمی داشت.
Joseph Wiesl - ۱۸
Frau Missenbach - ۱۹
Tyrolen - ۲۰
Klaus Eichman - ۲۱
Sylvia Hermann - ۲۲
Lothar Hermann (1901 - 1974) - ۲۳
Hesse - ۲۴
Franz Bauer (1903- 1968) - ۲۵
Walter Eytan (24 July 1910 - 23 May 2001) - ۲۶
Isser Harel (1912-2003) - ۲۷
از ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۳ رییس موساد.
Zvi Aharoni (February 6، 1921 - May 26، 2012) - ۲۸
David Ben-Gurion - ۲۹
نخست وزیر اسراییل در دو دوره از سختترین دورها برایِ اسراییل. بار نخست از ۱۹۴۸ (آغاز تشکیل دولت اسراییل) تا ۱۹۵۳، باردوم از ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۳. او از پایهگذاران حزب سوسیال دمکرات اسراییل در ۱۹۳۰ است که در رهبری حزب قرار میگیرد. این حزب در سل ۱۹۶۵ از هم میپاشد و او حزب دیگری بهنامِ "رافی" تشکیل میدهد. او از مهمترین شخصیتهای اسراییلی شمرده شده و پایه گذار و پدر اسراییل نیز نامیده میشود.
.