Friday, Aug 21, 2020

صفحه نخست » سیاست خارجی: غایب بزرگ در انتخابات آمریکا، امیر طاهری

taheri.jpg• رییس جمهوری می‌تواند آونگ سیاست‌خارجی را اندکی به این سو و آن سو براند، اما نمی‌تواند مسیر کلی را تغییر دهد

ایندیپندنت فارسی - در حالی‌که تنها دو ماه و اندی به روز انتخابات ریاست جمهوری ایالات‌متحده باقی مانده است، مساله آینده سیاست خارجی «آخرین ابرقدرت» حتی به‌طور حاشیه‌ای نیز مطرح نشده است. این بی‌توجهی به سیاست خارجی در حالی شکل گرفته است که ایالات‌متحده، شاید برای نخستین بار پس از پایان جنگ سرد، نیازمند یک بررسی همه جانبه از موقعیت خود در جهان پر‌تلاطم است.

در یک سو، بعضی ناظران عقیده دارند که ایالات متحده مقام رهبری جهان را که پس از جنگ دوم جهانی کسب کرده بود، از دست داده است و بدین سبب نیازی ندارد که وقت و نیروی خود را بیش‌از‌پیش صرف مسائل بین‌المللی کند. صاحبان این نظر با بهره‌گیری از گرایش انزوا‌‌طلبی، که از آغاز تاسیس ایالات‌متحده مطرح بوده است، کنار کشیدن از جهان پر‌تلاطم و دور ماندن از کشمکش‌های آن را توصیه می‌کنند. انزوا‌طلبان آمریکایی را در هر دو قطب از طیف سیاسی می‌توان دید. در جناح راست کسانی مانند پاتریک بیوکانان می‌گویند: «دیگر ملل مسئول مشکل خویش‌اند. ما باید بگذاریم آنان در آبگوشتی که خود می‌پزند حل شوند!» در جناح چپ افراطی، نوآم چامسکی عقیده دارد که ایالات متحده همواره عاملی برای «شر» در جهان بوده است و بهتر است کنار بکشد و بگذارد بشریت زندگی صلح جویانه خود را ادامه دهد.

انزوا‌طلبان راست ادعا می‌کنند دیگر ملل آمریکا را به مثابه گاو شیرده می‌بینند که باید از آن تا می‌شود بهره گرفت، بی‌آنکه به نظراتش توجه کرد. پرزیدنت دونالد ترامپ حتی بعضی متفقان بزرگ ایالات‌متحده را متهم به «سودجویی» از سخاوت آمریکا کرده است.

انزوا‌طلبان چپ، مثل سناتور برنی سندرز، ایالات‌متحده را به صورت یک بنگاه خیریه می‌بیند که باید همواره در خدمت ملل نیازمند باشد، بی‌آنکه بخواهد سیاست‌ها یا رفتارهای خاصی را به آنان تحمیل کند.

به خوبی می‌توان دید که شکل دادن به یک سیاست خارجی فرابردی بر اساس دو تحلیل متضاد ذکر شده کار آسانی نیست. با این حال، ایالات متحده چه بخواهد و چه نخواهد درگیر مسائل بین المللی است. کشوری که بزرگترین پذیرنده مهاجران در جهان است، نمی‌تواند از آنچه در سرزمین‌های آن مهاجران می‌گذرد بی خبر بماند.

مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی

در همان حال، ایالاتمتحده، البته از طریق بخش خصوصی، هنوز هم بزرگترین سرمایه‌گذار در بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان است. در روی دیگر سکه، ایالات متحده بزرگترین پذیرنده یا میزبان سرمایه‌های خارجی نیز هست. ژاپن، بریتانیا، جمهوری خلق چین و هند، بزرگ‌ترین سرمایه گذاران خارجی در آمریکا هستند. چین بزرگترین خریدار اوراق قرضه آمریکا نیز هست -اوراق قرضه‌ای که عملا چیزی جز کاغذهای چاپ شده نیستند. در اقتصاد کلاسیک، یک کشور سرمایه‌داری، برای آنکه بتواند رشد اقتصادی داشته باشد، نیازمند آن است که حداقل ۱۵‌درصد از تولید ناخالص ملی خود را صرفه جویی کند. اما این رقم، برای ایالات‌متحده در سه دهه اخیر در حدود سه تا چهار درصد بوده است. کمبود باقی مانده از کجا تامین می‌شود؟ از سرمایه‌گذاری خارجی در آمریکا و به لطف خارجی‌هایی که اوراق قرضه فدرال را، حتی با سود نزدیک به صفر، می‌خرند. در واقع، در دنیای امروز، هر کس پول یا پولکی داشته باشد، دست‌کم بخشی از آن را به آمریکا می‌فرستد. این نیز، به نوبه خود سبب می‌شود که ایالات متحده به آنچه در سراسر جهان می‌گذرد، توجه کند.

وابستگی ایالات متحده به واردات انرژی، احتمالا هرگز در سطحی که در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ میلادی بود تکرار نخواهد شد. با این حال، آمریکا از آنجا که هم بزرگترین تولید کننده نفت است و هم بزرگ‌ترین مصرف کننده آن، نمی‌تواند اهمیت آزادی جریان نفت را از یاد ببرد. جالب است که در همین دور انتخابات هم آقای ترامپ و هم رقیب دموکرات او جو بایدن فقط و فقط «حفظ آزادی جریان نفت» را به عنوان نمونه «منافع حیاتی ایالات متحده» ذکر می‌کنند.

علاوه بر مسائل مربوط به سرمایه‌گذاری، سرمایه‌پذیری، مهاجرت و دسترسی به منابع انرژی، ایالات‌متحده از یک نظر دیگر نیز نمی‌تواند مساله سیاست خارجی را نادیده بگیرد: امنیت ملی.

این امنیت ملی، به نوبه خود، چهار وجه متمایز دارد. یک وجه آن خطر تروریسم، قاچاق مواد مخدر، تجارت انسان‌ها، شبکه‌های مافیایی، پولشویی و به طور کلی دیگر جنایاتی است که یک بعد جهانی پیدا کرده‌اند. وجه دیگر، امنیت علمی و صنعتی است که مساله دفاع از حقوق مولف، حفظ رازهای بازرگانی و در مقیاس وسیع‌تر، مقابله با خطراتی که خدمات عمومی را تهدید می‌کند، را در برمی‌گیرد. به یک معنا حتی می‌توان گفت که در دنیای امروز، جنگ در فضای مجازی به نوعی تازه از جنگ -پس از نبرد زمینی، دریایی و هوایی- شکل گرفته است. این نوع تازه جنگ، از آنجا که به زمین، دریا یا فضای هوایی خاصی محدود نمی‌شود، جنبه واقعا جهانی دارد. به همین سبب، رویارویی با این جنگ، بدون توجه به یک سیاست خارجی فرابردی، آسان نخواهد بود.

وجه دیگر امنیت ملی مربوط می‌شود به جنگ‌های نیابتی و جنگ‌های نامتقارن. از آنجا که جنگ کلاسیکی امروز پر هزینه‌تر از هر زمان دیگر در تاریخ است، بسیار کشورها، حتی آنان که وضع مالی به نسبت خوبی دارند، از جنگ‌های نیابتی و نامتقارن که کم خرج‌تر هستند برای پیشبرد هدف‌های خود بهره می‌گیرند.

مثلا در سوریه، روسیه از نیروهای ایرانی -از جمله مزدوران افغان، پاکستانی و لبنانی- به عنوان پیاده نظام بهره می‌گیرد. در لیبی، آقای ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه، بیش از ۲۰۰۰ سرباز حرفه‌ای را به میدان می‌فرستد.

جنگ‌های کم هزینه، از نظر مالی و انسانی، حتی به بازیگران کوچک امکان چالشگری می‌دهد. یک نمونه، جمهوری اسلامی است که، به گزارش کیهان تهران، با خرج چیزی نزدیک به یک میلیارد دلار در سال، تنور جنگ علیه آمریکا و متفقان محلی‌اش را در یمن، عراق، سوریه و لبنان گرم نگاه می‌دارد در حالی که آمریکا فقط در عراق هفت تریلیون دلار خرج کرده است و هنوز هم نمی‌تواند آن اسب چموش را رام کند. روسیه آقای پوتین نیز از روش جنگ کم‌خرج در گرجستان و اوکراین برای گسترش حریم امنیتی خود بهره گرفته است. در نزدیکی ایران خودمان، پاکستان با استفاده از گروه‌های نیابتی، بیش از دو سوم نیروی نظامی هند را میخکوب کرده است. در یک مصاحبه، آتال بیهاری واجپایی، نخست وزیر هند چنین اظهار نظر می‌کرد: پاکستانی‌ها ۲۰۰۰ تروریست تربیت می‌کنند، برای ضربه زدن به هند می‌فرستند. ما آن ۲۰۰۰ نفر را سر به نیست می‌کنیم، اما فورا ۲۰۰۰ نفر دیگر به جای آنان فرستاده می‌شوند.

در یک سطح دیگر، مقابله با جنگ نیابتی، به شکل تروریسم شهری، یکی از دغدغه‌های دائمی کشورهای دموکراتیک است که نمی‌توانند مانند هند ۲۰۰۰ نفر را سر به نیست کنند یا مانند روسیه پناهگاه «تروریست‌ها» در خاک خود کن فیکون سازند. از آنجا که جنگ نامتقارن توجهی به مرزها ندارد، ایالات متحده نمی‌تواند به آنچه فراتر از مرزهایش می‌گذرد بی تفاوت باشد. در واقع از ۱۱۰ عملیات تروریستی که ایالات متحده در ۳۰ سال گذشته شاهد بوده است دست کم ۵۰ درصد یک ریشه خارجی داشته است.

چهارمین بعد مساله امنیت ملی مربوط می‌شود به مسابقه تسلیحاتی جدیدی که در دو سطح گوناگون جریان دارد. در یک سطح چین و روسیه می‌کوشند تا بازسازی نیروی دریایی‌شان در طی ۱۰ یا ۱۵ سال آینده به صورت قدرت‌های جهانی ظاهر شوند. در حال حاضر تنها ایالات متحده و در حدی بسیار کوچک تر، بریتانیا دارای نیروی دریایی آبی رنگ هستند. نیروی دریایی آبی رنگ، نیرویی است که در تمامی آب‌های جهان حضور دارد. گاه البته حضور موقت برای نشان دادن پرچم، می‌تواند در مقاطع حساس هر دشمن محلی را در هم بکوبد. چین و روسیه با سرمایه گذاری‌های بی سابقه در پی ساختن نیروی دریایی آبی رنگ خودشان هستند. روسیه با به دست آوردن یک پایگاه در سوریه، بار دیگر در مدیترانه ظاهر شده است و اکنون می‌کوشد تا پایگاه دیگری در لیبی کسب کند. چین در حال حاضر یک حکومت محلی است اما در کنگره اخیر حزب کمونیست آقای ژی چین پینگ، رییس جمهوری، حضور نیروی دریایی چین در اقیانوس‌ها را به عنوان یک ضرورت مهم اعلام کرد. نخستین پایگاه اقیانوس چین در بندر گوادر پاکستان، بیخ گوش خودمان در ایران، خواهد بود و بخشی از اقیانوس هند را پوشش خواهد داد. چین، در عین حال، می‌کوشد تا پایگاه دیگری در موزامبیک، آفریقای خاوری، یا در اتیوپی، دماغه آفریقا، به دست آورد.

مهمتر از رقابت‌های دریایی، چشم انداز رقابت‌های تسلیحاتی هسته‌ای است. با پایان دوره پیمان‌های محدود سازی سلاح‌های فرابردی (استراتژیک) که از سال ۱۹۷۰ میلادی شکل گرفت، روسیه برنامه وسیعی را برای تولید نسل‌های تازه‌ای از این جنگ افزارها، به ویژه در هیات اتمی آنان، آغاز کرده است. البته سقوط بهای نفت و وضعیت اقتصاد روسیه ممکن است این برنامه را به کندی محکوم کند. اما به نظر نمی‌رسد که آقای پوتین بخواهد از این هدف بزرگ فرابردی چشم بپوشد.

هم چین و هم روسیه برنامه‌های گسترده‌ای برای تجدید نسل موشک‌های میان برد و دوربرد گاه با کلاهک‌های اتمی مطرح کرده‌اند. هر دو امیدوارند که با پایان تحریم تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران در پاییز آینده، نسل پیر شده موشک‌های خود را به ایران بفروشند -جایی که موشک داری و موشک بازی در شکل یک اعتقاد مذهبی تثبیت شده است.

ایالات متحده، چه بخواهد چه نخواهد نمی‌تواند همه این مسایل را زیر سبیلی در کند و در پناه «دکترین مونرو» به گوشه‌ای بخزد.

با این حال شاید بتوان گفت متاسفانه در این دور انتخاباتی هیچ یک از مسایل ذکر شده در این مقاله مطرح نشده‌اند. هر دو نامزد از مطالب محدودتر و به نظر آسان تر سخن گفته‌اند. هر دو می‌گویند باید جلوی چینی‌ها را گرفت که کمتر تاخت و تاز کنند. هر دو از خطر دخالت چین و روسیه در انتخابات آمریکا، در عالم مجازی، سخن گفته‌اند. هر دو می‌گویند حمایت از اسراییل خط قرمز آنان است. آقای بایدن می‌گوید: من یک صهیونیست هستم و افتخار می‌کنم.» هر دو می‌گویند انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس (اورشلیم) کار درستی بود و می‌بایستی سال‌ها پیش انجام می‌شد. هر دو می‌گویند حاضرند با جمهوری اسلامی ایران مذاکره کنند تا تهران اقداماتی را که لازم است انجام بدهد، درک کند. هر دو می‌گویند کشتن سردار قاسم سلیمانی، رهبر «صدور انقلاب اسلامی» کار درستی بود و باید زودتر انجام می‌شد.

هم ترامپ و هم بایدن از اهمیت حفظ پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) سخن گفته‌اند با این تفاوت که ترامپ بعضی اعضای پیمان، از جمله آلمان را به سودجویی از آمریکا متهم کرده است. از سوی دیگر، آقای بایدن یک عضو دیگر ناتو، یعنی ترکیه را هدف قرار داده است و تعهد می‌کند که از مخالفان آقای رجب طیب اردوغان، حمایت کند.

به خوبی می‌توان دید که هیچ یک از دو نامزد، از ته دل علاقه چندانی به سیاست خارجی ندارند و فکر می‌کنند یک سلسله بدیهیات و کلیشه‌های مورد قبول گروه‌های فشاری می‌توانند سر و ته قضیه را هم بیاورند. این عدم علاقه به سیاست خارجی، شگفتی‌آور نیست. ایالات متحده در حال حاضر با مشکلات بزرگ داخلی، در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی- روبرو است، مشکلاتی که رویارویی، چه رسد به حل نهایی، آنان در چارچوب یک ریاست جمهوری چهار ساله ممکن نخواهد بود. اگر آقای ترامپ برنده شود، دور سومی در پیش نخواهد داشت. اگر آقای بایدن پیروز گردد نیز، با توجه به سن‌اش، احتمالا نیرو و کشش لازم دست‌یازی به دور دوم را پیدا نخواهد کرد.

با این حال، خبر خوب این است که ایالات متحده، به عنوان یک قدرت بزرگ، حتی اگر نخواهیم بگوییم تنها قدرت بزرگ جهان امروز، در شخص رییس جمهوری خلاصه نمی‌شود. یک رییس جمهوری می‌تواند آونگ سیاست خارجی را اندکی به این سو و آن سو براند، اما نمی‌تواند مسیر کلی آونگ را تغییر دهد. بازسازی ساختار دیپلماتیک و بوروکراتیک سیاست خارجی ایالات متحده و هماهنگ‌سازی فرابردی آن با سیاست‌های دفاعی و امنیتی بی‌تردید فراتر از دعواهای حزبی درونی در چهار سال آینده مورد توجه قرار گرفته‌اند.

روزنامه کیهان تهران از قول خانم فدریکا موگرینی، سخنگوی پیشین اتحادیه اروپا در امور خارجه می‌گوید: «کار آمریکا تمام است! آمریکا دیگر نمی‌تواند نقش اول را مدعی شود!» همان روزنامه از قول ولفگانگ ایشینگر، مدیر کنفرانس امنیتی مونیخ می‌گوید: «جهان غربی وارد دوران پسا غرب شده است. عقب‌نشینی آمریکا خلائی به‌وجود آورده است که روسیه و ایران پر خواهند کرد!»

شبیه این فانتزی‌ها را در مسکو، پکن، کاراکاس و احتمالا هاوانا نیز می‌توان پیدا کرد. خبر خوب دیگر این است که کسانی که خود را در چنین فانتزی‌هایی زندانی کرده‌اند، ممکن است خود را سلطان جهان یا به گفته کیهان برای آقای خامنه‌ای «ابر حریف» و «ابر مرد» قلمداد کنند، اما زنجیری که بر گردن بسته‌اند به آنان اجازه نمی‌دهد که فراتر از درازای آن زنجیر حرکت کنند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy