نگاهی به تاریخ شیعه
حسین ابن علی، قهرمان ایرانیان است؟ سنت شیعه گری، تاریخ ایران را آلوده به جعل نموده است. خاندان بنی هاشم یعنی پیامبر اسلام و خانواده علی، از قبیله قریش بوده و به خانواده بنی هاشم مربوط بوده و تمام اختلافهای آنان بر سر قدرت، هیچ رابطهای با ایرانیان و فرهنگ آنها نداشتهاند. این شخصیتهای واقعی/جعلی غارتگران و نظامیان و حامیان استعمار عرب بودند و در پی نفی قطعی فرهنگ و زبان ایرانیان و سرزمین آنان بودهاند. حال شیعه گری همچون یک پدیده بسیار سنگین در هستی ایرانی نقش انداخته و تمام مراسم مذهبی، تمام سیاستهای دینی حکومتی، تمام رفتارهای عامیانه روزمره مردم و سکوت روشنفکران، در تقویت آن بکار رفتهاند. شیعه گری سقوط فرهنگی ماست و این سقوط را ما در خود تکرار میکنیم.
پس از درگذشت پیامبر اسلام در سال ۶۳۲ میلادی، بحران جانشینی به وجود آمد و بسیاری از سران قبایل وارد جدال و یا از مدینه گریختند. بالاخره ابوبکر، یکی از اولین همراهان محمد، بعنوان خلیفه انتخاب شد. وی به بنی امیه که قبیله مهمی در مکه بود نقش برجستهای در تسخیر سوریه داد. پس از خلافت عمر و عثمان، علی منصوب شد. علی بعد از چهار سال خلافت ترور شد. معاویه قدرت را به دست گرفت، خلافت بنی امیه را در سال ۶۶۱ بنیان گذاشت و دمشق را به عنوان پایتخت تعیین نمود. امویان که بودند؟ بنی امیه خود یکی از قبایل قریش بود. در باره ریشه این قوم باید گفت که آنها همچون پیامبر اسلام از مردی به نام عبدالمناف از طایفه قریش میآیند. از دو پسر عبدالمناف یکی به نام هاشم جد خاندان هاشمی و پیامبر اسلام بود و دیگری عبدالشمس پدر امیه که جد خاندان بنی امیه بود.
در واقع بسیاری از سران قریش مخالف جانشینی علی بودند. این مخالفت به قطبی شدن درگیری نهان بین بنی امیه و بنی هاشم و جنگ داخلی منجر شد. بدنبال چند جنگ، علی بدست مخالفان خود، خوارج، کشته میشود. معاویه که در جدال با امپراتوری روم شرقی دمشق را تسخیر کرده بود، از طرف هوادارانش در سوریه مورد تحسین قرار گرفته و در سال ۶۵۹ یا ۶۶۰ میلادی به عنوان خلیفه به رسمیت شناخته میشود و خلافت اموی آغاز میگردد. امویان در زمان خلافتشان سرزمینهای بسیاری را به چنگ آوردند و به استعمار عرب افزودند و بارها شورشهای ایرانیان را سرکوب نمودند؛ سرانجام ابومسلم سردار ایرانی آنان را سرنگون ساخت و خاندان عباسیان که شاخهای از خانواده هاشمی (فرزندان عباس عموی علی و فرزند ابو طالب) خلافت را از آن خود کردند. میان خانواده علی و معاویه اختلاف برای کسب قدرت ادامه مییابد. حسن فرزند علی اقتدار خلیفه اموی را به رسمیت میشناسد. هنگامی که معاویه در سال ۶۸۰ درگذشت، پسرش یزد جانشین او شد.
معاویه یکی از کاتبان واز یاران نزدیک محمد پیامبر اسلام بود و از دبیران محمد به شمار میرفت. همچنین وی مدت نوزده سال و سه ماه خلیفه مسلمین بود و برخلاف ادعای روحانیون شیعه که وی را خلیفه غیر قانونی مینامند، به وسیله حکمیت و با رضایت علی به خلافت رسید. وی اولین کسی بود که خلافت را در خانوادهاش موروثی نمود. (رجوع کنید به تاریخ طبری، جلد ۴ صفحه ۱۳۰۳). وصیت معاویه بن ابوسفیان به یزید پسرش چه بود؟ معاویه گفت حسینبنعلی که مردی است کم خطر، اما نسبتی بزرگ دارد و غرابت با محمد، چنانچه میبینم مردم عراق او را به قیام وادار میکنند اگر به او دست یافتی گذشت کن که اگر من باشم گذشت میکنم. پس از فوت معاویه، ولید حاکم مدینه نماینده نزد امام حسین فرستاد تا که با یزید «بیعت» کند (طبری).
در روایت آمده است حسین به دارالعماره نزد ولید بن عتبه رفت و گفت کسی چون من پنهانی بیعت نمیکند. فردا چون مردم را جمع کردی من نیز خواهم آمد و با یزید بیعت میکنم. چون شب فرارسید و هوا تاریک شد امام حسین بهمراه دو خواهرش زینب وام کلثوم و برادرانش ابوبکر و جعفر و عباس و خانوادهاش پنهانی به مکه گریخت. (تاریخ طبری، جلد ۷، صفحه ۲۹۰۹) (اخبار الطوال، صفحه ۲۷۶). پس از آنکه امام حسین از مدینه به مکه گریخت مردم کوفه و فرستادگانشان نزد امام حسین آمدند که ما مردم کوفه خویشتن را برای تو نگه داشتهایم و با ولایتداران به نماز جمعه حاضر نمیشویم، نزد ما آی. امام حسین مسلم بن عقیل را پیش خواند و گفت به کوفه برو و در مورد آنچه به من نوشتهاند بنگر تا اگر درست بود بسوی آنها رویم. (تاریخ طبری، جلد ۷، صفحه ۲۹۱۶).
بدین ترتیب خاندان علی برای حکومت خود را آماده نگه داشته بود. بعلاوه جانشینی ارثی توسط بسیاری از قبایل و سران آنها پذیرفته نشده و از جمله حسین فرزند دوم علی با این امر مخالفت میکند. فرزند دوم علی، حسین که در پی قدرت است به سمت کوفه حرکت کرده تا طرفداران خود را گردآورد اما او در کربلا توسط ارتش بنی امیه کشته میشود.
بنی امیه در درگیری خانوادگی قریش خانواده علی را بر علیه خود بسیج نمود و از سوی دیگر امویان به سرزمینهای مستعمره فشار بیش از حد وارد آورده و نسبت به ایرانیان اجحاف و ستمگری خود را به اوج رساندند. پس از مرگ یزید، مختار ثقفی حامی علی، طرفداران خاندان علی در عراق و موالیهای ایرانی را با شعار خونخواهی حسین گرد خود جمع میکند. بنابر گزارش اخبارالطوال، حامیان ایرانی مختار، در ابتدا ۲۰ هزار نفر بودند و حتی تا ۴۰ هزار نفر هم پیش رفتند. به گونهای که، صدای فارسی، در سپاه او شنیده میشد. از جمله ایرادهایی که اشرافزادگان کوفی به مختار میگرفتند، سوار کردن ایرانیان بر گردنهایشان و سهیم کردن آنان از غنائم جنگی بود. اشراف خرده میگرفتند که او با شجاعت عرب، ولی با کینه عجم با ما میجنگد (مفتخری، ص ۸۵-۸۶).
با نگاهی به این تاریخ عرب متوجه میشویم که دعواهای خاندان علی و خاندان معاویه بر سر تقسیم و تسخیر قدرت و ثروت بوده است و این جدال نقطه آغازین تاریخ شیعه میگردد. این جدال هیچ پیوندی با ایران زمین و فرهنگ و سرنوشت ایرانیان نداشته است. ولی روند رویدادهای استعمار عربی اسلامی منجر به سوءاستفاده از ایرانیان «موالی» شده و سپس جعل و اسطوره سازی و تصرف هویتی، ایرانیان را از فرهنگ خود دور کرده و شیعه گری را به هویت ما تبدیل میکند. تداخل عناصر دینی و فرهنگی متقابل هویتی را میسازد که از سرچشمه ایرانی فاصله بسیار میگیرد. چهرههای عرب و منافع دشمنان ایرانزمین برای ما «خودی» میگردند و فرهنگ ایرانی مصلوب میشود. در طول تاریخ جاعلان فتنه گر و حریص و دروغگو مردم ما را به توده اسیر و نادان و خرافی تبدیل کرده و نخبگان آن را به شریک در نابودی خردگرایی و توطئه فرهنگ کشی مبدل میسازند.
محمدعلی امیر معزی و کریستیان ژامبه با اتکا به طرح هانری کربن در تقسیم بندی تاریخ شیعه به چهار مرحله اشاره میکنند: دوره یکم، با پیدایش طرفداران علی و ایجاد «حزب» او تا غیبت امام دوازدهم (۳۲۹ هجری برابر۹۴۰ میلادی) ادامه مییابد. دوره دوم از زمان غیبت تا قرن ۷ هجری و ۱۳ میلادی طول میکشد و در این دوره تعداد بیشماری از علمای دینی و فلسفی و حقوقی نوشته میشوند. دوره سوم از سقوط بغداد در زمان عباسیان آغاز شده تا سده ۱۰ هجری و سده ۱۶ میلادی ادامه دارد و بعلاوه این دوران با ادبیات شیعی و آغاز سیاست دینی دستگاه صفویه مشخص میشود. دوره چهارم با استقرار شیعه در حکومت و پیدایش شیعه سیاسی در دوران جدید مشخص میشود. (رجوع شود به «شیعه چیست؟» انتشارات سرف چاپ ۲۰۱۴ پاریس). این تقسیم بندی تاریخی برای ما مفید است ولی برای پارادایم محوری ما بهیچوجه کامل نیست و توضیح دهنده شیعه گری بمثابه یک پدیده ایدئولوژیک اسارت بار و نفی کننده ایرانیت نمیباشد. پرسش اساسی ما چگونگی تبدیل انسان ایرانی به انسان شیعی میباشد. ما در جستجوی فهم تغییر آنترپولوژیکی و روانکاوانه و جامعه شناختی انسان ایرانی به انسان مسخ شده شیعه میباشیم.
شیعه گری سدی در برابر خردگرایی
ماه محرم یک ماه شکنجه روانی و سادیسم و مازوخیسم شیعه میباشد و در چنین ماه شومی تمام باورهای جعلی و افسانهای مانند داستان شهادت حسین در کربلا، بمثابه حقیقت عرضه میشود. کورش و منشور او ارزش ما هستند. ادبیات ما و قهرمانان ما در شاهنامه فردوسی هستند. قهرمانان ایرانیان کسانی هستند که علیه تجاوز اعراب و مغول و سایر مهاجمان مقاومت نمودند. در اسطوره و تاریخ، رستم و آرش و رستم فرخزاد و یعقوب لیث و امیر کبیر و مصدق و دیگران قهرمان ایرانیاناند و علی و حسن و حسین و فاطمه از بنی هاشم، از دشمنان ما بودهاند.
توجه کنید به چند توضیح تاریخی در باره درگیری عربها:
دعواهای قبایل و خانوادههای عربی و این تناقض منافع خانوادههای عرب، در یک شعبده بازی تاریخی تبدیل شد به تاریخ مردمی که از فرهنگ خود دور شدند. حسین سمبول استعمار عربی تبدیل شد به اسطورهای که میلیونها انسان ایرانی را به پست ترین رفتار میکشاند. شاید برای برخی میان امام حسین و سهراب در شاهنامه رابطهای باشد، شاید برای کسانی میان امام دوازدهم در شیعه گری و سوشیانت منجی در دین زرتشت، نشانهای مشترک باشد. حال هنگامیکه به مضمون و محتوای اسطورهای توجه میشود درمی یابیم که حسین افسانهای ساختگی برای ادامه استعمار فرهنگی و روانی است. امام مهدی سمبول خون و شقاوت و نادانی است حال آنکه سوشیانت آینده خوب و صلح آمیز را نمایندگی میکند. شیعه گری از همان ابتدا تجلی اختلاف خانوادگی و سیاسی عرب است و برخی جنبشهای ایرانی آنرا فربه ساختند و پرچم خود کردند. شیعه گری تمایلی سیاسی است که خود را با سمبولهای دینی میآراید و الله و زمین را به هم وصل میکند تا ذهنیت جامعه را در کنترل تام خود قرار دهد. برخلاف هانری کربن که در «اسلام ایرانی» شیعه گری را قادر به مجزا کردن قدرت سیاسی و اتوریته روحانی معنوی میداند، برعکس باید گفت که شیعه گری از همان ابتدا این دو پدیده را در هم آمیخته و فضای عقل گرایی و عرفی گرایی جامعه را منکوب میکند.
تمام کاتبان و تاریخ نویسان اسلامی و آخوندها و اصلاح طلبان این حوادث بنی هاشم را به دروغ پرداخته شده تبدیل کرده و به ملت ما تحمیل کردهاند. مسخ و جعل تاریخ برای اثبات عربزدگی خودشان و برای اینکه از ایدئولوژی زشت خود دفاع کنند. حسین و حسن و علی دشمنان ایرانیان بودند و علیه ایرانیان جنگ کردند. اسلامگرایان در طول تاریخ با شگردهای گوناگون روایت جعلی را رایج ساختهاند و این دین تبعیض گرا را بما تحمیل کردهاند. اسلام و شیعه گری در ایران محصول تجاوز و عملکرد حکومتی و سازماندهی و بودجه سنگین است. افزون برآن دین در پراتیک و رفتار تکراری مردم و اجرای آداب به دین جامعه تبدیل میشود. از زمان صفویه حاکمان کارزار اجرایی شیعه را بکار بستند، در زمان قاجاریه و در دوران پهلوی این کارزار ادامه مییابد و در زمان جمهوری اسلامی شیعه گری با تمام امکانات دولتی و نیمه دولتی و توسط عامیانه بیش از هر زمان دیگر فربه میشود. این کارزار با شگردهای گوناگون اجرا میشود: منبر برای خطبه، رسالههای مرجعهای تقلید، حسینه ارشاد، حوزه، مسجد، طبل، آهنگ مدرن، سینه زنی، غذای امام حسین و آش زهرا، مقالات اصلاح طلبان، توزیع قیمه پلو و پیتزای نذری، کبودکردن و جراحت انداختن بر پشت و سینه مسلمان با زنجیر و قمه، روضه خوانی، نماز و روزه، اذان، مراسم دینی در مدرسه و اداره و بنگاههای اقتصادی، ترویج قرآن و روایتهای امامان در رسانههای دولتی، همه و همه تکنیکهای تاثیر گذاری بر روان ایرانیان ازخود بیگانه بوده است. مردم خرافه پسند و فاقد اخلاق مدرن عقلانی، قادر به مقاومت نیستند و بنابراین تمام روان خود را در اختیار مکانیسمهای تاثیر گذار قرار میدهند.
دین اسلام خواهان افزایش فرومایگی روانی انسانها میباشد و شیعه گری بسترساز برای جذب عوامل ویرانگر در روان است. بعنوان نمونه ماه رمضان ماه دروغگوئی و تزویر است. ماه محرم یکی از لحظههای ویرانگر در تاریخ ایران است. این ماه بعنوان اوج ارزش معنوی و فداکاری در راه دین معرفی میشود. حال آنکه تمرکز زشت کاری و دروغگوئی و پلیدی و خواری ارزش انسانی در این ماه به اوج میرسد. هدف برگزاری مراسم ماه محرم، جز اسارت روانی با ایدئولوژی قرآنی و خوار نمودن انسان چیز دیگری نیست. انسان محرم، یک انسان مسخ شده قربانی است، انسان از خودبیگانهای که با انسان مدرن پیوندی ندارد. شیعه گری فاقد عنصر مترقی و خردمندانه است. تمام حکمای شیعه مانند ملاصدرای شیرازی، میرداماد، علی شریعتی، محمد حسین طباطبایی، آیت الله خمینی و دیگران مروج دین و خرافههای شیعه گری بودهاند. نتیجه کار این حکما جلوگیری کردن از ورود به تمدن و مدرنیه بوده است.
ایدئولوژی مرگ
مرگ یک حادثه برای متوقف ساختن زندگی انسان است. در زندگی همه چیز جمع شده است و زندگی سرشار از نوآوری و توانایی و فعالیت انسانهاست. حال آنکه ایدئولوژی مرگ ستایش عوامل تباهی و پشت کردن به جهان و زندگی است. ایدئولوژی شهادت، تروریسم اسلامی، ایدئولوژی عاشورایی، شکلهای گوناگون ایدئولوژی مرگ هستند. این ایدئولوژی همراه فانتاسمها و عقدهها و لذت مرگ طلبی است. این ایدئولوژی خوشبختی پس از مرگ را میطلبد. به این خاطر، این ایدئولوژی نیهیلیست و ضد زندگی است.
هرجامعه نیازمند شادی و جشن است ولی مذهب شیعه دنیا را پست میداند. ایدئولوژی شیعه و حکومت اسلامی مبلغ اندوه و ماتم و گریه هستند و وابستگی روانی مردم به اندوه و سوگ را پایه قدرت خود در جامعه میدانند. ماه رمضان ماه ریاضت و شلاق برای روان و بدن است و ماه محرم ماه خفت و تحقیر برای روان و بدن است. شیعه گری شادی و فرهنگ را مصلوب میکند و مبلغ ایدئولوژی مرگ است. شیعه گری از مهر پیروی نمیکند بلکه پست ترین رفتار را نوزاش میدهد و خواهان جامعهای افسرده و اندوه بار است. در ایران تعطیلات رسمی ۲۷ روز است. از میان این روزها، چهار روز نوروز، یک روز سیزده بدر و یک روز در مورد ملی شدن نفت است. «چهار روز انقلابی» مربوط به جمهوری اسلامی، مرگ خمینی، ۱۵ خرداد و پیروزی انقلاب اسلامی است. تعداد ۱۷ روز تعطیلات مذهبی است و این روزها عبارتند از: تاسوعا، عاشورا، اربعین، مرگ محمد، مرگ حسن مجتبی، مرگ امام رضا، مرگ حسن بن علی عسکری، تولد محمد، تولد جعفر صادق، مرگ فاطمه، تولد علی ابن ابی طالب، مبعث، تولد حجت بن الحسن، مرگ علی، عید فطر، عید قربان، عید غدیر، مرگ جعفرصادق.
در این روزشماری، روزهای نوروزی متعلق به فرهنگ و تاریخ ماست و علیرغم تمام شگردها و خرافات و جنگ آخوندها، این روزهای نوروزی باقی ماندهاند هرچند که رژیم با تمام قوا میکوشد، شادمانی و رنگ و بوی خوش نوروز را نابود کند و یا حداقل سست و کم رنگ نماید. نوروز باعتبار فرهنگ مردمی و یادآوری فرهنگیان و نخبگان با شعور زنده است. در تقویم حکومتی روزهای «انقلابی» روزهای شادی نیستند، روزهای آسایش نیستند بلکه روزهای اجبار و جدال و اندوه ناشی از سلطه خمینی و انقلاب مرتجعانه اسلامی است. این روزها برای رقص و موزیک و شادمانی نیستند بلکه روزهای حقنه کردن ایدئولوژی شیعه و قدرت سیاسی اسلامی میباشند. بالاخره در این تقویم، روزهای مذهبی که سنگین ترین بخش آنست فقط و فقط برای گریه و اندوه و تحمیل خرافه و نابود سازی ذهن و شعور انسانی است. عقاید منحط اسلام و خرافههای شیعگری در طول تاریخ ما تولید کننده ازخودبیگانگی و مسخ فرهنگی بوده و حکومت اسلامی با برپایی سنتهای مذهبی و تبلیغ مرگ و تولد امامان در جستجوی اسارت روانی بیشتر جامعه میباشد. ایدئولوژی شیعه، ایدئولوژی مرگ و شهادت است. این ایدئولوژی مذهبی در تضاد با شادمانی روانی آدمی است و فقط با تبلیغ مرگ و خرافه و با سلطه بر احساس و ناخودآگاه مردم تداوم خود را میسر میداند. در سنت کهن ایرانیان شادی و جشن و شخصیتهای مثبت و قهرمانان اساطیری در هم آمیخته است ولی این ویژگی زیبا زیر فشار اسلام و آخوند و نواندیش اسلامی ناتوان گشته است. روانی که به جشن و خوشی و فعالیت شادمانه نپردازد به خستگی و افسردگی میگراید. برای کشف شادمانی و برای تربیت روانشناسانه مثبت و متمایل به زندگی، باید از اسلام و شیعه گری و تقویم مذهبی و حکومت اسلامی دور شد. باید وارد دنیایی شویم که زندگی در آن میخندد.
روشنفکران و فرهیختگان نباید در برابر خرافه و جعل سرخم کنند، آنها باید آگاه کننده باشند و بگویند که حسین قهرمان ایرانیان نیست. راه درست فقط انتقاد از این دین شیعه گری و قرآن میباشد. آزادی ما در نفی این دین ضد آزادی است. سیاستمداران و روشنفکرانی که از داستان حسین دفاع کرده و این افسانه جعلی را مقدس شمرده، در کردار و اندیشه خواهان تداوم وابستگی به دین اسلام میباشند. اسلام و شیعه گری، کیش و رسم برای اسارت است.
ارزشهای معنوی جامعه کدامند؟
ارزشهای معنوی جامعه کدامند؟ در ایران ما شاهد فروریزی اعتقاد دینی هستیم. جنایت مستمر حکومتی و عریان شدن فساد نمایندگان سیاسی و حوزوی اسلام و شیعه، بیش از گذشته ایمان مردم را سست نموده است. بخشی از جامعه دوری خود از حکومت دینی و اسلام رسمی را بمعنای پایان اعتقاد به اسلام نمیداند و پیوسته گوشزد میکند که «اسلام» آنها از اسلام حکومتگران متفاوت است. البته معلوم است که آنها دستخوش باورکاذبانهاند زیرا قرآن همه یکی است و فقه شیعه هم مورد احترام و اجرای حکومتگران و توده باورمند است. پیامبر اسلام هم مخالفان خود را قتل عام میکرد و آنها را به جهنم حواله میداد و حکومتگران کنونی نیز مخالفان خود را همیشه شکنجه و کشتار نمودهاند. حال چرا بسیاری اسلام خود را از اسلام حکومت جدا میکنند؟ شاید آنها هراس از این امر دارند که کنار زدن اسلام، بیانگر سقوط ارزشها و نیهیلیسم و پوچی در جامعه است. آنها دلهره دارند که با از بین رفتن اسلام و شیعه، زندگی آنها تباه گشته و هیچ معنویتی برای آنها باقی نمیماند. در ذهن آنها اسلام برابر معنویت است. این باور توهمی بیش نیست و اینگونه افراد در دروغ دینی غوطه ور هستند. آنها تبلیغات اسلامی را بمثابه واقعیت میپندارند.
معنویتی که اسلام از آن حرف میزند کدام است؟ ایمان به الله، ایمان به روز قیامت، اعتقاد به بهشت و جهنم، اجرای نماز و روزه، سربریدن گوسفند در عید قربان، زیارتنامه خواندن، عزاداری حسین، انتظار کشیدن امام زمان، احترام به احکام قرآنی، اعتقاد به چند همسری برای مرد و پیامبر اسلام، اعتقاد به توحید، پیروی از پیامبر و خانوادهاش، جنگ علیه مرتد و کافر و مشرک، عدم مصرف گوشت خوک، اجرای حج، زیارت قبور امامان، تقیه کردن، اعتقاد به جن و پری، اعتقاد به برتری مرد بر زن، ارث زن نیمه ارث مرد، ناقص بودن زن، اعتقاد به قصاص، خمس و زکات و صدقه دادن، و غیره از جمله عناصر معنویت اسلامی است. ذهنی که از معنویت اسلامی حرف میزند در واقع در بند خرافات و موهومات است. معنویت اسلام مجموعهای از باورهای پست و پائین است و فاقد کمال انسانی است. در قرآن تبعیض و قتل جزو احکام الهی است و اسلام فاقد ارزشهای برابری در باره انسانها یا در مورد زن و مرد است.
ارزشهای معنوی کدامند؟ احترام به حقوق بشر، احترام به حقوق طبیعت، برابری حقوقی زن و مرد، ارتقای فرهنگ و ادبیات و هنر، همیاری مردمان جهان، همبستگی برای عدالت در جهان و ایران، باور به آزادی کامل و آزادی نقد، باور به عشق، باور به زیستبومگرایی، احترام به شرافت انسانی، مبارزه علیه فناتیسم دین، باور به دوستی، فلسفه دوستی، آزادی همه زندانیان سیاسی، علاقه به خانواده و فرزندان، فراگیری موسیقی کلاسیک، عدم اعتقاد به خرافههای اسلامی و شیعه گری، مسئولیت فرد در جامعه، آزادی سلیقه افراد در زندگی شخصی و اجتماعی، عدم آزار حیوان، کمکهای انسان دوستانه، تربیت فرزندان در احترام به زنان، و غیره از جمله ارزشهای مورد احترام ما هستند. همین ارزشها بشهادت تاریخ بهترین ارزشهای بشری و انسان مترقی میباشد. ما باید برای گسترش این ارزشها بکوشینم. «معنویت» اسلامی برابر شماری از خرافه پرستی است. به عقب نشینی کشاندن این معنویت دروغین به سود جامعه انسانی است. اگر این باورهای خرافی و کهنه از ذهن مردمان خارج شود امر خوبی است زیرا از این پس راه باز میشود تا افکار مترقی و تازه و ارزشهای انسانی و پیشرو در ذهن افراد جاباز کند. بنابراین عقب نشینی و سست شدن «معنویت» اسلامی، جای نگرانی نیست و برعکس با این امر خرافه کاهش مییابد. درک این تغییر در جامعه آسان نیست زیرا ارزشهایی مترقی که در بالا برشمردم مورد توجه محکم اجتماع نیست. فرهیختگان و آموزگاران و استادان با قدرت و با سرعت ارزشهای مثبت و انسانی را باید در جامعه پخش کنند و از دلهره بی مورد جلوگیری بعمل آورند.
«ازخودبیگانگی» چیست؟
آیا ما در جامعه کنونی دچار «ازخودبیگانگی» بوده و مسخ شده هستیم؟ کارل مارکس در «دستنوشتههای ۱۸۴۴» مقوله آلیناسیون را مطرح میکند. مارکس پدیده «ازخودبیگانگی» را نتیجه جدا شدن تولید کننده از محصول کارش دانسته و کالا یا محصول جدا شده از صاحبش، در بازار به گردش درمی آید. مارکس در ادامه فکرش «ازخودبیگانگی» را همچون یک تجربه میداند که انسان قدرت تصاحب خود را از دست میدهد و از هستی خویشتن جدا میشود. در واقع فعالیت انسانی به رنج تبدیل میشود، نیرو به ناتوانی تبدیل میشود و خلاقیت اخته میگردد. کار کارگر به عامل نفی خود تبدیل میگردد زیرا او را از بدن و روان خود جدا میسازد و آدمی از انسانیت و هستی کامل خود دور میشود. کار در جامعه سرمایه داری به عامل نفی خود و ازخودبیگانگی فرد منجر میشود پرسش مارکس در این این است که چگونه میتوان بر ازخودبیگانگی بیرون آمد؟ او میگوید کار را دوباره تعریف کرد و آنرا بازآفرید.
«پیر ژوزف پرودون» که در ۱۸۳۷ درگذشت، در کتاب «مالکیت چیست؟» میگفت هر شکل از اقتدار که ناشی از دولت و کلیسا و سرمایه است را باید نابود ساخت. پرودون میگفت مالکیت دزدی است و به این ترتیب طبقه حاکم را مورد انتقاد قرار میداد. به نظر او آنارشیسم یک پروژه سازنده برای جامعه مطرح کرده و به نظم بدون دولت اعتقاد دارد تا در آن فرد ازمسخ زدگی بیرون آید و اختیار و خودمختاری کامل خود را بدست آورد. افراد در یک نظام مشترک و انجمنی گرد میآیند و بطرز دمکراتیک تصمیم میگیرند و فعالیت را بین خود تقسیم میکنند. چکیده سخن پرودون نوعی «اتوژستیون» یا «خود مدیریتی» است که با امر اشتراک و تعهد متقابل همراه است. پل لافارگ در کتاب خود «کار نکردن یک حق است»، منتشرشده در ۱۸۸۰، خواهان راز زدایی از کار است. او فکر میکند که کار یک دیوانگی و یک امر بد است که توسط مذهبیون و حاکمان، به یک دگم مقدس تبدیل شده است. از دیدگاه او زمانی که خدا میمیرد، «کار» را بوجود میآورند تا انسان زیر سلطه بماند. با مرگ خدا کارگران و دیگر اعضای جامعه شیفته و مسخ کار شدند و بورژوازی از این امر استفاده کرد تا به ثروت اندوزی ادامه دهد. برای لافارگ کار بندگی است و همچون یک اعتیاد ارادی میماند. بنظر او باید از کار رهایی جست و آزاد زیست و به همین خاطر در روز فقط باید سه ساعت کار کرد. چگونه به این هدف میتوان رسید؟ بنظر لافارگ باید ماشین و ربات را جایگزین انسان نمود. او میگوید سستی و کاهلی و کار نکردن اجازه خواهد تا انسان از لذتهای موجود در روی زمین استفاده کند، از عشق و تمایلات جنسی سیراب گردد و زندگیاش از شوخی و خنده پر شود.
در باره ازخودبیگانگی و کار و نیز جایگاه کار در زندگی شخصی و اجتماعی بسیار نوشتهاند. از جمله متفکرانی مانند جامعه شناس آمریکایی ژرمی ریفکین، جامعه شناس فرانسوی دومنیک مدا، جامعه شناس فرانسوی ونسان دوگولژاک، فیلسوف فرانسوی آندره گورز، جامعه شناس فرانسوی آلن تورن، و بسیاری دیگر در باره بحران کار و تحولات ساختاری کار و معنای کار در قرن بیست و یکم نوشتهاند. همه توافق دارند که در الگوی «فوردیستی و تیلوری» کار، کماکان کار عامل ازخودبیگانه کننده انسان است و امروز مقوله کار، دیگر ارزش اصلی نیست و نقش محوری خود را در جامعه از دست داده است.
از نگاه فلسفی پدیده ازخودبیگانگی، پاره شدن انسان از کلیت و از توانایی انسانی است. انسان تک بعدی، انسان مصرفگرا، انسان بی اندیشه، انسان برده که خیال میکند آزاد است، انسان جدا افتاده از کلیت جهان، انسان کوته فکر متعصب، همه و همه نشانه هایی از همان انسان مسخ شده و ازخودبیگانه است. کارل مارکس از انسان «آلیینه» در مناسبات تولیدی سرمایه داری سخن میگفت، ما امروز از انسان «الیینه» در مناسبات با دین و انهدام قدرت خردگرایی و خاموش بودن شحصیت خودمختار مدرن، صحبت میکنیم.
شیعه و بردگی
شیعه گری یکی از ارتجاعی ترین و خرافه ترین مذهبها میباشد. مذهب شیعه در ابتدا برای دفاع از خاندان پیامبر و قدرت پرستی امامان متولد شد، سپس توسط کلینیها و مجلسیها ساخته شد و توسط زورمندان تاریخ و سیاست پایدار گشت. ایرانیان بیگانه از خویش شدهاند زیرا ایدئولوژی عربی ضد عقل را بر ذهنیت خود چیره کردهاند. تمام آخوندها و تمام ملی مذهبیها و تمام نواندیشان دینی علیه خردگرایی مبارزه میکنند زیرا آنان مبلغ شیعه گری مرتجع میباشند و تمام نوشتارها و گفتارهای انان حکم دینی و فقه شیعه را برتر از خرد و دانش میدانند.
ابوالعلی معری شاعر و فیلسوف بزرگ عرب که در ۹۷۳ میلادی درگذشت میگفت: «فکر نکن که چیزهایی که پیامبران میگویند واقعی است. آنها این چیزها را جعل کردهاند. مردم در آرامش بودند تا اینکه آنها (پیامبران) آمدند و زندگی را تباه کردند. کتابهای دینی مشتی قصه هستند که هرکسی در هر زمانی میتواند مانند آنها را بنویسد.» و «مردم دنیا به دو بخش تقسیم میشوند. آنهایی که مغز دارند و دین ندارند، و آنهایی که دین دارند و مغز ندارند.». صدای معری صدای حقیقت است و همانگونه که میدانیم زکریای رازی پزشک و شیمیدان و فیلسوف بزرگ ایرانی نیز گفته بود پیامبران شیادان هستند. در طول تاریخ زورمندان و توطئه گران و فرصت طلبان خودباخته تلاش کردند تا صدای این بزرگان خفه شود. رمالان و شعبده بازان و آخوندها پیروز شدند.
اسلام بر ما تاخت و اندیشه گری را ویران و یا فلج نمود. این مذهب توانایی فکری را بشدت ویران کرد. پیامبر اسلام و امامان و کاتبان و ایدئولوگهای اسلامی جعل و دروغ و افسانه را بافتند تا توده اسیر در نادانی باقی بماند. تاریخ ما جعل شد و فرهنگی عقب مانده و اقتدارگرا بر ذهنها غلبه یافت. روایتگران و آخوندها همه چیز را وارونه جلوه دادند و سلطان و حاکم و نخبه و روشنفکر و سیاستمدار مردم را به دین «مقدس» فرا خواندند. اسلام ویرانگر و شیعه گری عقل شکن و سرکوب خون الود، «اراده الهی» معرفی شدند و انسان ایرانی به انسانی حقیر تبدیل شد.
ایرانیان زیادی حسین را شاه قلب و ذهن خود کردند و جنایت پدران او را فراموش کردند. ایرانیان دشمن را در درون خود جای دادند و این امر را خیلی «طبیعی» تلقی نمودند. این چند نکته تاریخی را در ذهن داشته باشید که در باره حسین بن علی، طبری مینویسد: «رابطه وی با ایرانیان: حضور در جنگ طبرستان، یکی از فرماندهان اعراب در کشتار وحشیانه و ناجوانمردانه گرگان» بوده است (جلد ۵، برگ ۲۱۱۶). بنابر نوشته روایتگر شیعه شیخ عباس قمی، حسین گفت «ایرانیان را دستگیر کنید، مردانشان را به غلامی اعراب وادارید و زنان ایرانی را در بازار بفروشید.» (سفینه البحار، برگ ۱۶۴).
حال جای پرسش است که چرا ایرانی شیعه از هویت خود جدا شده و به جبهه دشمنان خود پیوسته و دشمن را مونس جان خود میداند؟ چرا علی و حسین و مهدی اسطوره مقدس فرد ایرانی شدهاند و چرا او در انتظار مهدی است تا جهان را به خون بکشد؟ این اعتقاد از هرگونه خردگرایی و احترام به شخصیت انسانی بدور است. دین خوئی، ساده لوحی، زودباوری، تمایل به پستی و ترس از حقیقت، شرایط ذهنی مساعدی فراهم کرده تا انسان «ازخود بیگانه» بردگی را «طبیعی» نشان دهد. در روندی پیچیده، ذهن و ناخودآگاه ایرانی از هویت فرهنگی خود بریده شد، به پارگی آنترپولوژیکی دچار شد، به خودفراموشی پاتولوژیک گرفتار شد و در بحران پر درد و پنهان فرو رفت.
برتراندراسل میگوید: «کسانی که نمیخواهند به باورهایشان شک کنند متعصب هستند، کسانی که نمیخواهند احمق هستند، و کسانی که میترسند، بردگان هستند.» شیعه گری نسلی را پرورش میدهد که متعصب و احمق و ترسو هستند و بنابراین برده میباشند. فروغ فرخزاد میگوید: «وقتی دنیا به فکرتسخیر فضابود، مابه این میاندیشیدیم انگشترعقیق درکدام انگشت ثواب بیشتری دارد. این جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین میکند، آدمها هستند که آن را میسازند.» شما به بحث آخوندها و حاجیها و متعصبهای شیعه توجه کنید و به دستها و چهره آنها نگاه کنید تا حقیقت فروغ را بروشنی دریابید. چنین اعتقاداتی به نظام ارزشی مسلمان و شیعه تبدیل میشود و شما در مییابید که مردم انبوهی همین حرف را با قدرت تکرار میکنند و آنرا را در سطح یک امر مقدس بالا میبرند. تودههای نادان در جهان فراوانند و اسلام نیز به نبوبه خود در تولید توده نادان نقش پررنگ دارد. بسیاری از ادیان افراد را ساده اندیش و سطحی و متعصب و قشری ببار میاورند زیرا به انها به انسان آگاه و منقد نیاز ندارند. شیعه گری هم چنین فونکسیونی دارد. اعتقادات باید ساده و ابلهانه باشند تا بیشترین تعداد را دور خود گرد بیاورد. این توده چون متعصب است چون فکر میکند که حقیقت را در دست دارد به جمعیت خطرناک تبدیل میشود. برتراند راسل مینویسد: «اینکه نظری را همه میپذیرند دلیلی بر درست بودن آن نیست، در حقیقت با توجه به نادانی اکثریت نوع بشر امکان نادرست بودن نظری که همگان آن را میپذیرند بیشتر است.».
هنگامیکه محتوای نظر عقب مانده و ابلهانه است تعداد بیشماری آن را جذب میکند. این اشخاص کوته فکر و زود باور هستند و در اجتماع نیز بردگانی هستند که فقط صدای مذهب و خرافههای خود را میشنوند. همین انسانها دارای مرجع تقلید هستند و به گفته دیگر قلاده اعتقاد خود را به آخوند سپردهاند. آنها شیعه گری استعمارگر را گوهر درونی خود کرده است. ما برای هموارسازی خردگرایی و خلاقیت اندیشه باید از نقد دین و قرآن و شیعه گری بگذریم. اسلامگرایی، ناسیونالیسم مذهب گرا، کمونیسم دین خو، روشنفکری کوته بین دین پرور و سیاست فرصت طلب دین مدار، جلوههای گوناگون ایدئولوژی دینی هستند که راه ما را بسوی مدرنیته نقاد میبندند. کار نقد قرآن و ایدئولوژی شیعه گری آغاز شده است و ما بی پروا باید به این کار ادامه دهیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه پاریس
-------------------------------------------------------
جلال ایجادی، «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، نشر مهری، لندن، ۲۰۱۹
جلال ایجادی، «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن»، نشر مهری، لندن، ۲۰۱۹
Henry Corbin En islam iranien: aspects spirituels et philosophiques, 2e éd., Gallimard, 1978, 4 vol. Le tome I est consacré au chiisme duodécimain,
Mohammad Ali Amir-Moezzi, Qu'est-ce que le shî'isme ? (avec Christian Jambet), Paris, éd. Fayard, coll. « Histoire de la pensée », 2004
Christian Jambet, Qu'est-ce que la philosophie islamique ?, Paris, Gallimard, coll. Folio essais, Paris, 2011.
James Hastings, Encyclopedia of Religion and Ethics, Part 2, page 190. Kessinger Publishing
Maalouf, Amin (1984). The Crusades Through Arab Eyes. Schocken Books