جانیانِ جمهوری اسلامی ایران دردههی ۶۰ (به ویژه تابستان۶۷) زندانهای سیاسی خود رابه کشتارگاهِ انسانهای آزاده وُ آرزومند، بدل کرده بودند. از این روی، داغ ننگی ماندگار بر صورت وُ سیرت ِ چرکین خود گذاشتند. هرچند پیش از این وُ پس از آن نیز کارنامهی سیاهِشان با خون ورق میخوردُ میخورَد.
دردا، چرخهی این مرگ آفرینان، همچنان از چرخش ِ سیاهاش باز نایستاده است.
"غمهای شهریور" بازتابی کوچک، از جنایتی بزرگ است.
رضا مقصدی
..................
غمهای شهریور
.......
یکباره گویی آسمان، امشب تَرَک خورده ست.
انگار امشب هرستاره، آتش ِ آهی ست.
از رویش ِ رنگین ترین آواز
مهتاب هم، خالی ست.
در روبروی آرزوی دیشبم، امشب
در روبروی رنگِ رویاهای دیروزین.
*
در جستجوی آن درختانی که در پاییز روییدند.
در جستجوی سایه ـ سارانی که با من مهربان بودند.
اما کجای سینهی خورشید را باید بجویم من؟
وقتی که نور ِ نامهایم نیست.
*
یک نیمهام ازاین دلِ غمناک
همواره تاریک است
روشن ترین مهتاب هم، چندی فراز ِ جانِ بی تابم
آبی ِ شعرش را فرو میبارد وُ ناگاه -
از بارش ِ پیگیر میمانَد.
زخم ِ تبر بر هر درختِ تر
جانِ مرا ـ در ابتدا ـ آشفت وُ پرپر کرد
چندان که مهر ِ سایه ـ ساران نیز
تاریک گشت وُ داستانی، تیره تر سرکرد.
*
این ست اندوهِ دلم ابری ست بارانی
بر هرکجا در هر نفَس ـ خاموش ـ میبارد.
وقتی که زخمی در نهانجای دلت، پیوسته بیدارست
بامن بگو آیا
من با کدامین لحظهی سرشار
شادابیِ چشم ِ غزل / افشانِ مستی را توانم زیست؟
*
با من پیام ِ سبز ِ باران بود
با آن درختانم هوایِ صبح ِ فروردین
اما چه باید کرد با غمهای شهریور؟
*
باور کنای خورشید!
آن شب که سقفِ آسمان، آنجا تَرَک خورده ست
این جا دلم مُرده ست.
مذهب و سیاست، شهلا شفیق
آخرین رجزخوانیها و دیگر هیچ، علی اکبر امیدمهر