در حوزههای گوناگون مرتبط با جامعه، افرادی هستند که بنا بر تواناییهای خود ممتاز میشوند و محبوبیت کسب میکنند، اما از بین این افراد انگشتشمارند آنان که این بخت را مییابند که از محدودههای آن حوزه فراتر روند و تبدیل به نماد شوند. برای قرارگرفتن در چنین جایگاهی، گرچه شخصیت و کنشها و واکنشهای فردی ضروری هستند، اما بدون وجود یک بستر اجتماعی-سیاسی ویژه چنین امری تحقق نمییابد.
استاد محمدرضا شجریان این بخت را یافت تا علاوه بر جایگاهی بیهمتا در حوزهٔ تخصصیاش، به عنوان یکی از جدیترین نمادهای فرهنگی دوران معاصر مطرح شود، چرا که در لحظات سخت تاریخی در کنار مردمش و در مقابل قدرتهای حاکمه ایستاد، صدای مردمش شد و جز از مردم و برای مردم نخواند. به همین دلیل است که علاقه به او مختص طرفداران پرشمار آوازهای او نیست، در میان کسانی که به لحاظ سلیقهٔ موسیقیایی چندان طرفدار آوازهای او نیستند نیز بسیارند کسانی که دلبستگی فراوان به این شخصیت استثنایی دارند.
کارنامهٔ هنری او به نحوی است که با مرور آن میتوان سیر تحولات اجتماعی-سیاسی نیم قرن اخیر از دریچهٔ نگاه مردم را ترسیم نمود. از «مرغ سحر ناله سر کن» (شعر از ملکالشعرای بهار) گرفته تا «از خون جوانان وطن لاله دمیده» (شعر از عارف قزوینی)، از «شب است و چهرهٔ میهن سیاهه» (شعر از اصلان اصلانیان) تا «ایران،ای سرای امید» (شعر از هوشنگ ابتهاج)، از «همراه شو عزیز» (شعر از برزین آذرمهر - نام مستعار) تا «تفنگت را زمین بگذار» (شعر از فریدون مشیری).
او با بینشی دقیق نقطهٔ ایدهآلی را که یک فرهنگورز، در مرز بس مهآلود و لغزندهٔ بین دنیای فرهنگ و دنیای سیاست، میتواند روی آن بایستد را تشخیص داد و قاطعانه بر آن پای فشرد، و از این روی به هنر متعهد عینیت بخشید و الگویی شد برای سایر هنرمندان.
محمدرضا شجریان نماد مقاومت جامعهٔ مدنی در برابر هجوم استبداد و نماد مقاومت فرهنگ اصیل ایرانی در برابر دشمنان این فرهنگ بود. هرچند جسم او بیش از این تاب نیاورد و ما را تنها گذاشت، اما تلألوی وجود او، فراتر از صدای بیبدیلش، برای همیشه در حافظهٔ تاریخی ایرانیان باقی خواهد ماند و ما را به پایداری برای محافظت از میراث ملیمان و بازیافت حقوق انسانیمان فرا خواهد خواند.
امیر بیگلری
با دستمال کثیف شیشه پاک نمیشود، اتابک فتحالهزاده
بی «مرغ سحر» سحر نمیشود، رضا شکراللهی