در قرن یازدهم میلادی اقوامی ترک از شرق اسیای مرکزی به منطقه قفقاز کوچ کردند و بسیاری از اقوام بومی منطقه از جمله ارمنیان و گرجیها را از جلگههای حاصلخیز انجا بیرون راندند و ارمنیها مجبور به تر ک مناطق جلگهای و استقرار در ارتفاعات بخشهای جنوبی و کوهستانی قفقاز شدند. هرچند پارهای از روستاهای ارمنی نشین در منطقه تحت کنترل ترکها باقی ماندند ولی اکثر انها به مناطق کوهستانی مهاجرت کردند که در میان انها روستاهای مسلمان نشین نیز ساکن بودند.
در قرن پانزدهم با ظهور ایوان سوم مشهور به کبیر تمام سلاطین و حکام سرزمین روسیه تحت امر او قرار گرفتند وکشورمنسجم روسیه شکل گرفت. ایوان کبیر پس از تحت فرمان در اوردن تمامی حاکمان اصلی و فرعی سرزمین روسیه و وادار نمودن انها تا حکومت سلطان بزرگ روسیه و فرزندان او را بعنوان حاکمان بی چون و چرا برای کنترل سیاسی و نظامی روسیه به رسمیت بشناسند تدریجا سلطان شهر مسکو صاحب یک حاکم قدرتمند و خودکامه به نام تزار شد.
ایوان چهارم مشهور به ایوان مخوف اولین تزار روسیه در قرن ۱۶ شد. پس از ایوان مخوف تزارهای متعددی بر روسیه حکومت کردند و روسیه تاریخ پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشت و به بزرگترین کشور جهان تبدیل شده بود، در اوایل قرن ۱۸ پتر کبیر خود گردانی را در روسیه انسجام بخشید ونقش عمدهای را در وارد نمودن روسیه به سیستم حکومتی اروپایی ایفا نمود در سال ۱۸۰۱ الکساند اول تزار روسیه شد، در دومین سال سلطنت خود به فکر جهانگشایی در جنوب کشور افتاد و پس از مشورت با ژنرالهای خود قصد تصرف گرجستان وقسمتهایی از قفقاز را کرد.
مقامات تزاری در مقاطعی برای ممانعت از هرگونه وحدت اتباع امپراتوری به کرات مرزهای داخلی امپراتوری را دگرگون ساخته و سعی بر ان داشتند که اقوام مختلف و مناطق جغرافیایی گوناگون را در یک واحد اداری جای دهند
در هنگام تثبیت حکومت قاجار اراکلی خان حاکم گرجستان بعلت همکیشی با روسها اعلام استقلال کرد. اغامحمدخان قاجار۱۲۰۹ ق نامه تند و تیزی به اراکلی خان فرستاد و تاکید کرد چنانچه والی گرجستان روابط خود را با روسها قطع و از ایران اطاعت نکند به انجا لشگر کشی خواهد کرد. اراکلی خان جواب نامه را نداد و اماده جنگ با اقا محمد خان شد.
اقا محمد خان در سال ۱۷۹۵م به گرجستان حمله کرده و در تفلیس فاجعه کرمان را تکرار و فرمان کشتن مردم و تاراج شهر را صادر، بسیاری را اسیر و شهر را ویران کرد. مدتی بعد از مرگ اغامحمدخان ۱۲۱۵ ق کئورگی حاکم گرجستان دوباره رسما تحت الحمایگی روسیه را پذیرفت و برادر او چون با او مخالف بود به ایران پناهنده شد و تزار روس انرا بهانه کرده وسیسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد در این زمان کئورکی فوت کرد و پسر او تهمورث نیز به ایران پناهنده شد و فتحعلیشاه را تشویق به جنگ با روسها کرد. حاکمان سایر مناطق گرجستان و ابخازستان همچنان وابسته به ایران بودند و از دولت ایران ابراز اطاعت میکردند. دولت تهران که تصمیم حکمران تفلیس را نپذیرفته بود و از طرفی چون فتحعلیشاه از الحاق گرجستان به روسیه عصبانی بود پناهنده شدن شاهزاده گرجی را بهانه حمله خود به گرجستان قرار داد.
گرجستان که از طرف روسیه حمایت میشد به فرماندهی سیسیانف به جنگ با ایران پرداخت و در سال ۱۲۱۸ ق گنجه به رغم دفاع شجاعانه حاکم ایرانی خود جواد خان گنجهای به تصرف سیسیانف در امد و در پی ان با خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام شوشی و قره باغ و ایروان از شاه ایران، خانات ایروان نیز به تصرف نیروهای روسیه در امد. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا رود ارس پیشروی کردند. در این هنگام فتحعلیشاه عباس میرزا ولیعهد را برای باز پس گیری مناطق اشغالی ومقابله با سیسیانف به منطقه اعزام و عباس میرزا با حمله به قوای روسی مناطقی از جمله ایروان را پس گرفت. محمد خان حاکم ایروان ازعباس میرزا تقاضای عفوو بخشش نمود و در حکمرانی ایروان باقی ماند. فرماندهان روس که در ان مقطع توان رویارویی با ولیعهد را نداشتند در صدد حمله به گیلان برامدند تا از طریق گیلان به فتح تهران نایل شوند.
اما در سال ۱۲۲۰ق فرمانده کل قوای روسیه پاول سیسیانف با خدعه برادر زادگان خان باکو به قتل رسید و سرش به تهران فرستاده شد. با قتل سیسیانف فرماندهی سپاه به گودوویچ واگذار شد.
از انجاییکه روسها در گیلان نیز شکست خوردند و از طرفی ناپلئون به روسیه حمله کرده بود وباید با او نیز وارد جنگ شوند، به ایران پیشنهاد صلح دادند بشرطی که مناطق اشغالی کماکان در اختیار انها باشد ضمن اینکه اجازه عبور لشگر روس از داخل خاک ایران برای حمله به عثمانی داده شود که مورد موافقت دولت ایران قرار نگرفت وعباس میرزا چون اصرار به ادامه جنگ داشت، سپاه ایران در اصلاندوز مقیم شد. در این هنگام روسها غافلگیرانه به مواضع ایران حمله بردند و اگر چه سپاه ایران مقاومت زیادی نشان داد اما به علت اختلافاتی که بین سپاهیان ایران پیش امد نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی به سمت تبریز شدند. فرمانده سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، اذربایجان را از هر دو طرف مورد تهدید قرار داد. در این حین ترکمانان خراسان دست به شورش بردند و دولت ایران برای سرکوب ترکمانان نیز باید چارهای میاندیشید. شاه ایران که در صدد اماده کردن نیرو برای مقابله با روسها بود به علت اوضاع نا ارام در چند جبهه تقاضای صلح کرد. روسیه که سخت گرفتار درگیری و کشمکش با دولت فرانسه تحت زمامداری ناپلئون بود از پیشنهاد صلح با ایران استقبال کرد و قرار داد صلح در قریه گلستان از محال قره باغ منعقد شد ۱۸۱۳م. (برای اطلاع ازمفاد قرداد و شهرهای از دست رفته وهمچنین غرامت به متن قرارداد گلستان مراجعه شود).
دقیق نبودن مرزهای ایران و روس و شورشها و ناامنی هایی که بسیاری از حکام از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان و ساکنان مرزی بر پا کرده بودند از علل اصلی شروع دوباره جنگ ایران و روسیه بود. حسین خان قاجار چون نمیخواست پس از انعقاد عهد نامه گلستان به ایران مالیات پرداخت کند بسیار مایل بود تا جنگی دیگری بین ایران و روس بر پا شود تا ولیعهد ایران گرفتار جنگ باشد و بفکر اخذ مالیات از او نباشد وهمچنین دست اندازی روسها به قسمتهایی از ارس از جمله گوگجه وقپان و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمینهای قفقاز از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی که مناطق تحت امر انها به تصرف روسها در امده بود از طرفی فشارها به دولت ایران برای از دست دادن مناطق وسیعی از خاک کشور، فشار روحانیون بر دولت و تحریک و تهییج مردم برای جنگ به وسیله مطرح کردن مسئله جنگ و نجات هموطنان در مناطق اشغالی از دست کفار همه وهمه از عوامل شعله ور شدن دوباره اتش جنگ بین ایران و روسیه بود.
فتحعلیشاه مجددا عباس میرزا فرمانده سپاه ایران را راهی نواحی تصرف شده کرد و چون روسها اماده جنگ نبودند غافلگیر شده و سپاهیان ایران همه شهرهای از دست رفته از جمله باکو دربند شوشی داغستان تالش را به تصرف در اوردند.
ایوان پاسکویچ که تازه از جنگهای روس و عثمانی فارغ شده بود و فرماندهی نیروهای روس در قفقاز را بعهده داشت ماموریت یافت تمام مناطق تصرف شده توسط ایرانیان را باز پس گیرد. ابتدا قره باغ و ایروان و بعد در تالش و لنکران سپاهیان ایران را شکست داد و سپس در گنجه با لشگر سی هزار نفری عباس میرزا روبرو شد که به جنگ گنجه شهرت پیدا کرد. در این جنگ ایرانیان فاصله کمی تا پیروزی داشتند که بعلت تعلل اصف الدوله صدراعظم در اعزام نیروی کمکی، در سپاه ایران بی نظمی بوجو امد و تلاش عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایده نکرد و مجبور به عقب نشینی شد و سپاه روس در تعقیب سپاه ایران از رود ارس گذشته و وارد اذربایجان شده تبریز را محاصره کردند عباس میرزا که حفظ تبریز را به اصف الدوله سپرده بود با خیانت اصف الدوله تبریز بدون مقاومت مردمی به تصرف ارتش روسیه در امد با تصرف تبریز و حرکت نیروهای روس به سمت تهران عباس میرزا مجبور به پیشنهاد قرارداد صلح شد و عهد نامه ترکمنچای با شرایطی بسیار سخت و تحقیر امیز به ایران تحمیل شد. (برای اطلاع ازمفاد و شهرهای از دست رفته، غرامت به متن قرارداد ترکمنچای مراجعه شود).
آرتساخ ـ (قره باغ) ـ (قره باغ کوهستانی) ـ (ناگورنوقره باغ)
نام آرتساخ در سنگنبشتههای اورارتو (دوران پادشاهی آیرارات، اوشاکان کنونی) به صورتهای آرداخونی یا اوردخینی و اوردخه قید شدهاست که نام آرتساخ از آن مأخوذ است و سرزمینی به این نام در هزارۀ اول پیش از میلاد جزو پادشاهی آیرارات و سپس یرواندیان (دودمان اروندی) قرار داشت.
نطفۀ نخستین تشکیلات حکومتی ساکنان سرزمین ارتفاعات ارمنستان در کرانههای دریاچۀ وان (ترکیۀ کنونی) بسته شد. پادشاهی کوچک وان یا اورارتو در طی سدهها قدرت گرفت و پس از درگیریهای بسیار با پادشاهان آشور در جنوب و سرکوب اقوام محلی در سالهای ۸۱۰ ـ ۷۸۶ ق.م با فرمانروایی منوا سیطرۀ خود را تقریباً بر سراسر سرزمین محصور بین کوهستانهای ارمنستان گسترش داد.
سنگ نوشتههای خط میخی کشف شده در صخرهها و غارهای کرانۀ شمالی رود ارس درجنوب آرتساخ و جمهوری ارمنستان حضور پادشاهان وان در نواحی شرقی سرزمین کوهستانهای ارمنستان را ثابت میکند. والری ایگومنوف، در ۱۸۹۸م به سنگ نوشتۀ نادری دست یافته بود که حضور پادشاه منوا در سال ۸۰۵ ق.م را در این منطقه ثابت میکرد. سنگ نوشتۀ دیگری از ورود آرگیشتی، پادشاه قدرتمند اورارتو، در روستای دسار در کارواچار (کلبجر در نقشههای جمهوری آذربایجان) خبر میدهد.
باستان شناسان در مقبرههای قدیمی کشف شده در استپاناکرت (خانکندی در نقشههای جمهوری آذربایجان) و خوجالو ابزار و سنگ نوشتههای مختص و مرتبط با دوران روسا اول و روسا چهارم از پادشاهان وان یا اورارتو (۸۹۰ ـ۵۶۰ ق. م) را کشف کردهاند.
کاشیهای سفالی کوچکی که تصاویر مهر پادشاه روسا چهارم روی آنها نقش بسته، در کرانۀ شرقی رود هرازدان، در نزدیک ایروان پایتخت ارمنستان کشف شده و طبق اطلاعات مندرج در آنها رود کُر (در قلب جمهوری آذربایجان کنونی) سرحد شمال شرقی پادشاهی اورارتو معرفی شده است.
منطقه قرهباغ سرزمینی است باستانی که به دو پاره جلگهای (سفلی) و کوهستانی (علیا) تقسیم شدهاست. بخش سفلی در شمال واقع شده که شهر گنجه مرکز آن بود و قسمت کوهستانی آن با عنوان رسمی «استان خودمختار قرهباغ کوهستانی» شناخته میشود.
نام (قرهباغ)، برای نخستینبار در کتاب حمدالله قزوینی تاریخنویس سدهٔ ۸ ه. ق مشاهده گردید
در زمان سلطهٔ حکومت روسیه شوروی واژهٔ «ناگورنو» به روسی (به معنی کوهستانی) به آن افزوده شده و نام این منطقه به منطقهٔ «قرهباغ کوهستانی» تبدیل شدهاست.
تاریخنگاران و جغرافیدانان نامداری همچون پلینیوس (کتاب تاریخ طبیعی)، بطلمیوس (کتاب جغرافیا)، پلوتارک (کتاب بیوگرافی تطبیقی) و دیون کاسیوس (کتاب دانستههای نویسندگان یونان باستان و لاتین دربارهٔ سکوتیا و قفقاز) همگی در آثار خود تأکید داشتهاند که رود کورا مرز میان ارمنستان و آلبانیای قفقاز (آران یعنی سرزمینی که امروزه جمهوری آذربایجان نامیده میشود) بودهاست و آرتساخ (قرهباغ) در سمتی از این رود قرار دارد که جزئی از ارمنستان بودهاست.
عهدنامهی گلستان که در پایان جنگ اول ایران و روس در سال ۱۱۹۳ ش (۱۸۱۲م) امضا شد در حقیقت پایانی بر حاکمیت اسمی ایران بر قره باغ بود. مدتی بعد بعضی از خوانین محلی با باز گشت به منطقه، تلاش کردند تا از نارضایتی عمومی علیه حاکمیت روسیه استفاده کنند و مناطق از دست رفته را باز پس گیرند. این جنبشها مورد حمایت دولت ایران بود و لذا منجر به جنگ دوم ایران و روس و شکست مجدد ایران وانعقاد معاهده ترکمانچای در سال ۱۸۲۸م شد و قره باغ برای همیشه از دسترس ایران خارج گردید.
این اتفاق در رابطه با قره باغ اهمیت دارد، زیرا بلافاصله پس از معاهده، روسیه شروع به سازماندهی جابه جایی جمعیتی نمود بنابراین جمعیت بسیاری از ارامنه، ایران و عثمانی را ترک کرده و در قفقاز روسیه مستقر شدند و در مقابل جمعیت زیادی از مسلمانان قفقاز جنوبی را ترک و در مناطق تحت تسلط ایران یا عثمانی سکنی گزیدند. بنابر گزارشات سرشماری روسیه، ارامنه قره باغ ۹ درصد از جمعیت را در سال ۱۸۲۳ تشکیل میدادند و ۹۱ درصد باقی به عنوان مسلمان در این گزارشها ثبت شدهاند. این درصد به ۳۵ در سال ۱۸۳۲ و در ۱۸۸۰ به اکثریت ۵۳ رسید. البته این اطلاعات چندان مورد توجه نیست زیرا در سرشماری روسها کل خانات قره باغ شامل قره باغ پایین منظور شده است. از این رو ارقام مربوط به قره باغ کوهستانی مجهول است. با این حال مسلم است که افزایش کلی جمعیت ارامنه در نتیجه مهاجرت فزایندهی آنان به قره باغ کوهستانی یا خروج مسلمانان از منطقه بوده است.
این فرآیند پس از هریک از جنگهای روسیه-عثمانی (۱۸۵۵-۱۸۵۶ و ۱۸۷۷-۱۸۷۸) شدت یافت زیرا روسها آذریها را به علت وابستگیهای زبانی-قومی متحد بالقوه ترکها میدیدند و در مقابل ارامنه متحد طبیعی روسها در منطقه، وفاداران به تزار و قابل اعتماد تلقی میشدند. بنابراین ارامنه مورد حمایت مقامات قرار گرفته و حتی به مناصب مهمی در ادارهی منطقه رسیدند. طبیعتا در ترکیه خلاف این صادق بود و در آنجا ارامنه ستون پنجم بالقوه روسها تلقی میشدند که منجر به کشتارهای ۱۸۹۰ شد. حتی بیش از اینکه ارامنه ترکیه را ترک کنند، آذریهای بسیاری خصوصا سنی از قفقاز به امپراطوری عثمانی مهاجرت کردند. در اواخر قرن جاری، ۱. ۲۰۰. ۰۰۰ ارمنی در قفقاز جنوبی و در مناطقی که امروزه جهت تمایز با ارمنستان غربی در ترکیه، ارمنستان شرقی نامیده میشود، زندگی میکردند. (جمعیت ارامنه در قسمت غربی مورد مناقشه است. منابع ترکیه کمتر از یک میلیون و منابع ارمنی اغلب چند میلیون را ذکر میکنند.)
امپراتوری روس در فاصلۀ سالهای ۱۸۴۰ ـ ۱۸۴۶م با انتصاب کارگزاران روس در رأس امور اداری و فرماندهان روس به جای امیران محلی در سرتاسر سرحدات جنوبی کشور و در مرحلۀ بعدی با وضع قانونی جدید مبنی بر تقسیم قفقاز جنوبی به دو بخش امارت گرجستان به مرکزیت تفلیس و امارت کاسپین (دریای خزر) به مرکزیت شماخی، اقدامات خود را برای تحکیم نظام حکومتی جدید آغاز کرد.
مناطق ارمنی نشین قفقاز بر اساس نظام جدید دو پاره شده و غرب ارمنستان جزو امارت گرجستان و آرتساخ جزو امارت کاسپین قرار گرفت. حکومت مرکزی روسیه با نادیده گرفتن تعلقات قومی ارمنیان ارمنستان و ارمنیان آرتساخ، ایجاد فاصله بین حکومتهای سنتی منطقه را در سر لوحۀ اقدامات اداری خود قرار داده بود.
ارمنیان آرتساخ که امید به کسب آزادی و استقلال از طریق همراهی همسایۀ هم کیش شمالی خود را از دست داده بودند، این بار خود و سرزمین خود را گرفتار استعمار و استثماری از نوع دیگر یافتند.
این تقسیم بندی تا ۱۹۱۷م و تولد اتحاد جماهیر شوروی پا برجا ماند.
شایان ذکر است که پیشنهاد ارمنیان در ۱۹۱۶م (آستانۀ فروپاشی امپراتوری روس) در خصوص ایجاد یک استان ارمنی نشین جدا از استان کاسپین و یا ایجاد چهار استان ارمنی نشین و کوچکتر یرِوان، آلکساندراپل، آرتساخ و کارس، با وجود مقبولیت ظاهری هیچ گاه جامۀ عمل نپوشید.
در نیمه دوم قرن نوزدهم، با گسترش صنایع نفت باکو و تصاحب مناسب مدیریتی و مشاغل بالای صنعتی توسط ارامنه، منجر به تمرکز انها در باکوشد. بازرگانان متول ارمنی به خرید زمینهای اذربایجانیها پرداختند. ارامنه مقیم باکو که منزلت و مکنت خود را از طریق تجارت کلان کسب کرده بودند، در سالهای پایانی سدۀ نوزدهم میلادی شروع به خرید چاههای نفت باکو که اکثراً متعلق به تاتارهای قفقاز بود کردند (تاتار نامی بود که دولت روسیه به مردم جنوب قفقاز اطلاق میکرد که بعدها به مساواتیان وبعد از استقلال به جمهوری اذربایجان تغییر نام داده شد). و به لطف شم اقتصادی خوب خود به زودی صاحب ثروت قابل توجهی شدند. داغستانیهای قفقاز که تحمل موقعیت اجتماعی برتر و دین و اعتقادات متفاوت ارمنیان را نداشتند، با استناد بر باورهای پان ترکیستی خود که ریشه در اعتقادات سلاطین عثمانی داشت، اقدام به تحریک تاتارها وکردهای منطقه علیه ارمنیان کردند. مجموعۀ این تحرکات و تحریکات در حین مرحلۀ نخست انقلاب اجتماعی روسیه در سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶م، باعث رشد کم سابقۀ خشونت در سرتاسر منطقه وآغازگر موج جدیدی از برخوردهای قومی در قفقاز جنوبی از دربند تا ایروان شد که تا ۱۹۲۱م و تثبیت نظام کمونیستی ادامه یافت.
انقلاب اجتماعی ـ سیاسی روسیه، که از ۱۹۰۵م به تدریج نضج میگرفت، حکومت را بر آن داشته بود، تا در غیاب رقیب دیرینۀ خود؛ ایران، با تکیه بر حضور نظامی ـ اداری خود در قفقاز بین اقوام گوناگون تفرقه ایجاد کند و مانع انسجام تودههای مردمی و هرگونه تزلزل ناخواسته در سلطۀ خود بر پهنۀ امپراتوری شود. حکومت مرکزی روسیه و امیران ثروتمند غیرمسیحی قفقاز با عنایت به اعتقادات خرافی روستاییان و مردم عادی سعی میکردند که برای مخفی داشتن فرق طبقاتی حاکم در منطقه، ارمنیان " کافر" را عامل فقر و بیچارگی عموم معرفی نمایند.
اولین طغیان خصومت ارمنی-مسلمان در باکو رخ داد. علت آن نیز، قتل یک مسلمان توسط ارمنیها بود. در ۶ فوریه ۱۹۰۵ هزاران نفر از آذربایجانیها، که بسیاری از آنان اهل روستاهای اطراف بودند، به بخشهای ارمنی شهر حمله کردند. در ادامه، سه روز قتل و غارت روی داد در حالی که پلیس و نیروهای نظامی آشکارا بیتفاوت بودند همانطور که بعدها در اکثر درگیریها نیز چنین کردند. خشونتهای باکو، در مقیاس کوچکتر، در تاریخ ۲۰-۲۱ فوریه در ایروان، سپس در ماه مه در نخجوان و بخشهای دیگر گوبرنیای ایروان تکرار شد و در اوایل ژوئن خشونتها در شوشا به وقوع پیوست. موج دیگری از خشونت که حتی مخرب تر از ماه فوریه بود، باکو را در ماه اوت در بر گرفت و برخی از میادین نفتی متعلق به ارامنه به آتش کشیده شدند. یکی از خونینترین درگیریها در ۱۵-۱۸ نوامبر در گنجه رخ داد و درگیری دیگری ۲۱ نوامبر در تفلیس رخ داد. نبردها تا سال بعد، هرچند با شدت کمتر، ادامه یافت.
در طی خشونتهای سه روزه باکو ۳۲۶ تن از ارمنیان کشته یا زخمی شدند. برخوردهای قومی و خشونت بار بعدی در تابستان و پاییز همان سال، منجر به قتل صدها تن از شهروندان ارمنی، تاتار و روس در شهر باکو شد. خشونتهای قومی و چشم انداز دستیابی به سهم وسوسه انگیزی از مایملک به جای مانده از ارمنیان کشته شده و بی خانمان، در اندک زمانی به شهرهای نخجوان، گنجه، شوشی و آغدام سرایت کرد.
ماکسیم گورکی، از نویسندگان معروف جهان، در نوشتهای تحت عنوان (تزار روسی) درباره نسلکشی ارمنیها در باکو چنین اشاره کردهاست:
«سرانجام روز ۹ فوریه اوضاع شهر آرام شد اما در اواخر ماه اوت همان سال مجدداً قتلعام ارمنیان از سر گرفته شد و در طول یک هفته ۳۰۰ الی ۴۰۰ ارمنی در باکو کشته و ۷۰۰ نفر مجروح شدند. پان ترکیستها حتی به کسانی که سعی در پنهان کردن و نجات ارمنیان داشتند، رحم نمیکردند. به این ترتیب، (میشل تیمون)، مهندس فرانسوی که چند خانواده ارمنی را نجات داده بود، به درون یک چاه حفاری نفت که در حال سوختن بود، انداخته شد و به قتل رسید.»
در طی یک هفته از ۱۶ ـ ۲۲ اوت ۱۹۰۵م شهر شوشی شاهد قتل سیصد نفر و آتش سوزی در چهارصد خانه و پانصد مغازه بود. دو بازار ارمنیان، سالن نمایش خاندامیریان با گنجایش ۳۵۰ نفر، تنها بیمارستان ارتش، چاپخانۀ هاکوپیان و ساختمان شهرداری نیز همگی طعمۀ آتش شدند.
در اوت ۱۹۰۶م گروههای ترک و تاتار آغدام به صومعۀ آماراس هجوم بردند و ضمن غارت اموال کلیسا اقدام به ویرانی این مجموعۀ تاریخی کردند. در طی این درگیریهای جدید در شوشی، خاچن، واراندا و زانگه زور ۴۶۰ تن از شهروندان ارمنی به هلاکت رسیدند.
منابع ارمنی یا طرفدار ارمنی مانند داسنابدیان و واکر معتقدند که آذربایجانیها (که او آنان را تاتار مینامد) شروع کننده درگیریها بوده و منجر به واکنش شدید ارمنیها و سرانجام آنچه او پیروزی مینامد، شده است. داسنابدیان ادعا میکند که آذربایجانیها - جنگ علیه ارامنه را به وضوح با قصد قتل عام، غارت و نابودی آغاز کردند. بر این اساس، "تاتارها" ارمنیهای غیرمسلح را در فوریه ۱۹۰۵ در باکو قتل عام کردند، و سپس به سمت سایر شهرها از جمله قره باغ حرکت کردند. در پاسخ، داشناکها (در سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۵۰ بدنبال اختلافات ارامنه با دولت و تصرف زمینهاو مدارس ارامنه مناطق قره باغ توسط ماموران تزاری برخوردهای مسلحانه بین مردم و پلیس روسیه صورت گرفت و از طرفی دولت عثمانی در ارمنستان غربی در ناحیه وان با پرداخت نکردن مزد تعدادی از کارگران ارمنی که منجر به شورش ارامنه در تابستان ۱۸۶۲م در ناحیه زیتون شد. علیرغم نامه نگاریهای کلیساهای ارمنی به دولت مرکزی و عدم نتیجه گیری، انجمنهای مخفی وگروههای مسلح تشکیل وبا دولت عثمانی به جنگهای متناوب و ادامه داری پرداختند. با تشکیل همین انجمنهای مخفی هسته حزب داشناک شکل گرفت) به گفته داسنابدیان موفق به "متوقف کردن ضربت اصلی اوباش مسلح و مخرب آذربایجان" و حتی "ضد حمله و گاه مجازات شدید" آذریها شدند. واکر ادعا میکند که "تاتارها جهت قتل عام آزاد و مصون از مجازات بودهاند. " از سوی دیگر به گفته فیگل اقدامات تروریستی داشناکسیون مشابه امپراطوری عثمانی- علیه اکثریت آذری ساکن شوشا، باکو و گنجه باعث فوران خشونت شد. بر این اساس، در باکو، بیشتر قشر پیشرو آذربایجان حذف شدند. در شوشا خانههای آذری ویران شد و ۵۰۰ آذری و ۴۰ ارمنی کشته شدند. در کل، فیگل ادعا میکند که، ۱۵۸ روستای آذری در این مدت ویران و بیش از ۱۰۰۰۰آذری کشته شدهاند. با این حال، هیچ یک از این نویسندگان هیچ مرجعی برای تأیید ادعاهای خود ندارند. علاوه بر این ادعای آنان از این جهت که تلاش دارند یکی از طرفین را کاملا مقصر و دیگری را قربانی قلمداد کنند و حتی یک مورد از قساوتهای انجام شده توسط طرف مقابل را ذکر نمیکنند، فاقد اعتبار است.
به گفته ون دره لیو، این آشوبها با کشته شدن یک دانش آموز آذری و یک مغازه دار در باکو، در اوایل فوریه ۱۹۰۵ آغاز شد. این واقعه درگیریهای خونین به دنبال داشت و اوباش آذری به محله ارمنی باکو تاختند. طی چهار روز ۱۲۶ آذری و ۲۱۸ ارمنی کشته شدند. در ماه آگوست خشونت در شوشا آغاز شد و مانیفست داشناک خواهان پاکسازی تمامی عناصر ترک و ایرانی از ارمنستان شد. بنابر گزارشات صدها آذری کشته شدند و در پایان ماه آگوست خشونتها آرام گرفت. با این وجود اخبار شوشا به باکو رسید و در آنجا آذریها به صنایع ارامنه حمله کردند. بار دیگر خشونت در تابستان ۱۹۰۶ در قره باغ آغاز شد، و نزاع بزرگی بین ارامنه و آذریها در گرفت. در نتیجه شهر شوشا به دو بخش متخاصم ارمنی و آذری تقسیم شد. سوئیتچوفسکی به نقل از منابع ارمنی مینویسد که ۱۲۸ روستای ارمنی و ۱۵۸ روستای مسلمان نشین نابود یا غارت شدند و این نشان میدهد که خشونت دو طرفه بوده است. شمار کشته شدگان بین ۳۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ نفر متغیر است. طبق گفته سوئیتچوفسکی، همه دادهها حاکی از آن است که طرف آذریها تلفات بیشتری نسبت به ارمنیها متحمل شده است. این ناشی از این واقعیت است که آذربایجانیها سازمان یافتگی مناسبی نداشتند، در حالی که یگانهای مسلح داشناک که بیشترین نبردها را از طرف ارامنه انجام میدادند، بسیار مؤثرتر بودند، واقعیتی که تقریباً همه تحلیلگران میگویند.
داسنابدیان، در کتاب خود، تاریخ داشناکسیون، با افتخار ادعا میکند که - به لطف نقش تعیین کننده آن در تقابلهای ارمنی-تاتار ۱۹۰۵، اعتبار داشناکسیون در قفقاز و جاهای دیگر به طرز چشمگیری افزایش یافت.
هنوز هم در مورد چگونگی شروع درگیریها و اینکه چه کسی آغازگر بوده است اختلاف نظر وجود دارد. با این حال، توجه به این نکته مهم است که - مانند سالهای اخیر، عدم مداخله مقامات مرکزی امپراتوری منجر به گمانه زنی هایی شد که مقامات یا مشوق حشونت بودهاند یا حداقل دلیلی نمیدیدند که از خشونت جلوگیری کنند، زیرا نزاع بین دو گروه آنان را از تعقیب اهداف آزادیخواهانه که در حال تکوین بود منحرف میکرد.
در این دوره دشمنی بین ارامنه و آذریهای قفقاز که قرنها در صلح نسبی زندگی کرده بودند، رشد کرد. مقصر دانستن تنها یکی از طرفین غیر ممکن است. به نظر میرسد که در برخی درگیریها باکو و گنجه، آذریها آغاز کننده بودهاند و در برخی دیگر شوشا و تفلیس، ارامنه آغازگر بودهاند.
بخش عمدهای از مسئولیت کشتارها به عهده داشناکسیون به عنوان یک حزب است زیرا این حزب نیروی پیشرو در انجام کشتارها بوده است. داشناکها گروههایی را مشابه گروههای موجود در ترکیه سازمان دادند و بیشتر اعضای این گروهها را از پناهندگان ارمنی آن کشور جذب میکردند. این گروهها به مسلمانان حمله میکردند و غالباً جمعیت کل روستاها را از بین میبردند. از سوی دیگر، آذربایجانیها هیچ سازمانی قابل مقایسه با داشناکسیون نداشتند و بدون هماهنگی یا برنامه میجنگیدند.
مقامات روسی نقش ننگینی در شورشهای ارمنی-آذربایجانی ایفا کردند. آنها قدرت پیشگیری از خونریزی را داشتند اما در عوض از مداخله در نزاع این دو قوم خودداری کردند. خود ورونتسف-داشکف معترف است که طی کشتارهای فوریه ۱۹۰۵، مقامات تقریبا کاملا بیتفاوت بودند.
ناآرامیهای قفقاز تقریباً دو سال به طول انجامید تا در نهایت آرامش دوباره برقرار شد.
لوئیجی ویلاری، نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی چگونگی پایان این نزاع را اینگونه توصیف کرده است:
دوم سپتامبر، روسای مسلمان قاصدی نزد ارامنه فرستادند و سرانجام همایش صلحی در کلیسای روسی برگزار شد. تاتارها و ارامنه علنا یکدیگر را در آغوش گرفتند و قسم خوردند که تا ابد دوستیشان را حفظ کنند. زندانیان معاوضه شدند. در این نزاع حدود ۳۰۰ نفر کشته یا زخمی شدند که حدود دو سوم آنان از تاتارها بودند زیرا ارامنه اسلحهی بهتری در اختیار داشتند و از مزیت مکانی نیز برخوردار بودند. خسارت ناشی از این نزاع ۴ میلیون تا ۵ میلیون روبل تخمین زده میشود. قشون روس که حدود ۳۵۰ نفر از آنان حاضر بودند، به نظر میرسد هنگام درگیریها اصلا هیچ کاری نکردهاند اما گروه نظامی برای جشن آشتی موسیقی اجرا کرد.
انقلاب روسیه
در فوریه سال ۱۹۱۷ جنبشی اعتراضی علیه حکومت امپراطوری روسیه شکل گرفت که به خلع نیکلای دوم تزار روسیه انجامید و حکومت تزارها برای همیشه سرنگون و یک دولت موقت به قدرت رسید. دولت موقت زیر نظر گئورگی لووف و الکساندر کرنسکی از شاخه منشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه تشکیل شد. در اکتبرهمان سال انقلاب دیگری تحت نظر بلشویکها شاخه رادیکال حزب سوسیال دموکرات کارگری به رهبری ولادیمیر لنین انجام شد که طی یک یورش نظامی همهجانبه به کاخ زمستانی سن پترزبورگ و سایر اماکن مهم، قدرت را از دولت موقت گرفت. ومنجر به تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شد.
پس از انقلاب اکتبر، در تاریخ ۲۲ اوریل ۱۹۱۸ کمیساریای ماوراء قفقاز در شهر تفلیس برپا شد و به جمهوری فدراتیو ماورای قفقاز که شامل منشویکهای گرجی، داشناکهای ارمنی و مساواتیهای مسلمان میشدند رای داد.
هنوز چندی از عمر این جمهوری نگذشته بود که اشغال باکو از طرف بلشویکهای طرفدار مسیحیان باعث شد تا گروه معروف به مساواتیها از دولت عثمانی تقاضای کمک کنند با ورود ارتش عثمانی به قفقاز تنشهای قومی ابعاد گستردهای یافت و به جنگ میان ارامنه ومسلمانان منجر شد. ان زمان تنشهای قومی عمیق تر از ان بود که زمینه را برای همکاری گرجیان، ارامنه و مسلمانان در قفقاز را فراهم کند ونهایتا در ۲۶ ماه مه ۱۹۱۸ سران جمهوری فدراتیو قفقاز رای به انحلال جمهوری نوپای فدراتیو ماورای قفقاز دادند که در پی ان گرجستان اعلام استقلال کرد و ارامنه به تشکیل جمهوری مستقل ارمنستان و شورای ملی مسلمانان در تفلیس اعلامیه استقلال کشوری به نام اذربایجان را منتشر کرد.
(این در حالی است که بر اساس اسناد تاریخی معتبر عنوان تاریخی منطقهای که اکنون جمهوری آذربایجان نامیده میشود آران و شروان بوده و استعمال عنوان آذربایجان برای آن از سال ۱۹۱۸ توسط محمد امین رسول زاده شروع شده است که البته رسول زاده به عنوان رئیس جمهور دولت دو ساله جمهوری دموکراتیک آذربایجان در پاسخ اعتراضات ایرانیان به این نامگذاری صراحتا در کتاب خود تحت عنوان جمهوری آذربایجان، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن میگوید: «بنا به جغرافیای رسمی قبل از جنگ جهانی، آذربایجان به تبریز و حوالی آن که در ایران واقع است اطلاق میشد آذربایجانی که نام آن پس از جنگ جهانی و انقلاب کبیر روسیه بر سر زبانهاست، عبارت از منطقهای است واقع در شمال آذربایجان سلف الذکر که جنوب شرقی قفقاز را در بر میگیرد و مرکز آن باکوست.»
بر اساس سندی که وزارت خارجه ایران تسلیم وزارت خارجه عثمانی کرده است ایران به حمایت عثمانی از حزب مساوات
جهت تشکیل یک کشور جدید در جنوب قفقاز اعتراض میکند. در ابتدا تصمیم بر ان بود که کشور جدید جمهوری شرقی جنوبی ترنس کوکوزیا "جمهوری جنوبشرق قفقاز " نام بگیرد ولی حزب مساوات با کمک ترکهای جوان این تصمیم را تغییر داده و کشور را با نام آذربایجان نام گذاری و مردمش را آذربایجانی یا آذری نامیدند.
پیش از ۱۹۱۸ هیچ سند بین المللی به نام جمهوری آذربایجان ثبت نشده است و چنین نامی به عنوان یک کشور هیچگاه رایج نبوده است.
به این ترتیب نامی که بیش از دو هزار سال و به حق به منطقه تاریخی جنوب رود ارس، در داخل سرزمین ایران تعلق داشت برای تعریف هویت کشوری که در سال ۱۹۱۸م در شمال همان رود متولد شد بکار رفت.
آلکباروف در مقاله خود در خصوص «قومیت آذربایجان» یاد آور میشود:
«بیست سال پس از تشکیل جمهوری آذربایجان ساکنان بومی آن خود را تاتار مینامیدند زیرا نام آذری به ایرانیان آذربایجان تعلق داشت و برای آنها نامی بیگانه بود».
دکتر عنایت الله رضا در خصوص علت نام گذاری منطقه آلبانیای قفقاز «اران و شیروان» به آذربایجان مینویسد:
«گمان میرود گذاردن نام آذربایجان بر اران و شیروان در قفقاز از آنجا ناشی میشده که ترکان چند بار به آذربایجان ایران حمله برده بودند و با وجود کشتار فراوان همواره مقاومت شدید مردم آذربایجان را در برابر خود مشاهده کرده بودند و نتوانسته بودند از راههای مستقیم مردم آذربایجان را به خود متمایل گردانند. از این رو در صدد بر آمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد، آذربایجان، متحد گردانند و پس آن گاه دو سرزمین نام برده را ضمیمۀ خاک خود کنند»
واسیلی وِلادیمیر بارتولد، در سخنرانی خود در بخش شرقشناسی دانشگاه دولتی باکو درجمهوری آذربایجان، در سال ۱۹۲۴م، گفته است:
منطقهای که هم اکنون جمهوری آذربایجان نامیده می شود، اران یا آلبانیا نام داشته و دادنِ نام آذربایجان به آن، صرفاً به این هدف بوده است که با آذربایجان ایران به یک کشور مستقل تبدیل شوند.)
به دنبال اشغال باکو توسط بلشویکهای طرفدار مسیحیان ودر خواست کمک مساواتیها از دولت عثمانی، انورپاشا (فرمانده کل ارتش عثمانی و رهبر ترکهای جوان) برادر خود اسماعیل انور را مامور کمک به مساواتیها کرد و او با لشگر خود به باکو حمله کرد ودر ۱۵ سپتامبر ۱۹۱۸باکو سقوط کرد و نیروهای عثمانی به محض تسلط به شهر شروع به پاکسازی قومی و نژادی باکو از روسها و ارمنیها کرد و طی سه روز پیاپی ۳۰ هزار روس و ارمنی کشته شدند.
سرگئی رافالوویچ یکی از شاهدان قتل عام که بعدها مقالات مفصلی در مورد ان نوشته در باره روزهای خونین میگوید: حتی ۸ روز بعد از قتل عام در نواحی مرکزی و واطراف ایستگاه شهر بوی غیر قابل تحمل اجساد به مشام میرسید. ودر تمام کوچهها شاهد اجساد زنان مورد تجاوز قرارگرفته و نوزادان به قتل رسیده بودم.
در هنگام محاصره باکو توسط نیروهای عثمانی در چند مرحله مجموعآحدود ۷۰ هزار نفر از ارامنه با کشتی خود را به ایران، بندر انزلی و رشت رساندند و توسط کمیتهای در کلبههای ساحلی و مدرسه و کلیسای ارامنه شهر رشت اسکان داده شدند.
بعد از سقوط باکو بخشی از نیروهای عثمانی راهی منطقه قره باغ شدند و به دلیل در گیری دولت وقت شوروی در جنگهای داخلی، قفقاز عملا به کلی رها شده بود. مناطقی مانند نخجوان و زانگزو توسط ارتش عثمانی دچار پاکسازی نژادی شد و قتل عام شهر به شهر مناطق قره باغ توسط ارتش عثمانی و هواداران آذربایجانی انها و اعدام دسته جمعی شخصیتهایی که تسلیم عثمانیها شده بودند درمیادین شهر ودر ملاء عام صورت میگرفت که به ناگاه جنگ جهانی اول با تسلیم دولت عثمانی در تاریخ ۳۰ اکتبر ۱۹۱۸ به پایان رسید وژنرال ویلیام تامسون فرمانده نیروهای متفقین در شرق قفقاز فرمان تخلیه اذربایجان را به ترکها داد و خود در ۱۷ نوامبر وارد باکو شد.
با تسلیم دولت عثمانی آشوب در منطقه قفقاز پایان نیافت. دولت انگلیس به عنوان بازیگر جدید وارد منطقه شد و بطور بی سابقه و عجیبی شروع به حمایت از دولت آذربایجان و نیروهای ترک کرد. دولت انگلیس معتقد بود بااستقرار هر چه سریعتر یک دولت منظم و استقرار ارامش در منطقه میتواند هر چه سریعتر کم شدن تفکرات پان اسلامی و پان ترکی را کمتر کند ضمن اینکه دولت انگلیس تصورمیکرد با واگذاری شش ولایت ارمنی نشین عثمانی و بخشی از کیلیکیه به ارمنستان ایراد ندارد که مناطقی مانند قره باغ و زانگزو هم به دولت اذربایجان داده شود. در واقع دولت انگلیس به دنبال این بود که با استقرار هرچه سریعتر ارامش در منطقه بتواند از منابع نفتی سرشار اذربایجان بهره برداری کند.
حمایتهای مداوم انگلستان از اذربایجان باعث خشم ارامنه شد و تا ماهها کشمکش و در گیری در منطقه ادامه داشت تا اینکه در نهایت با پایان جنگهای داخلی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۰ ارتش سرخ وارد منطقه قفقاز شد و شهر باکو را تصرف کرد.
بعد از اذربایجان منطقه ارمنستان هم به سرعت تسلیم ارتش سرخ شوروی گردید و این مسئله باعث فروکش کردن یک نبرد فرسایشی بین نیروهای مساواتی و ارتش عثمانی از یکسو و ارامنه از سوی دیگر در منطقه قفقاز گردید وسپس هر دودولت بعلاوه گرجستان تحت حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفتند.
در ان دوره دو ساله (۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ میلادی) قره باغ تحت حاکمیت هیچ کدام از دولتهای ایروان و باکو نبود. البته شورای رهبری قره باغ در یک رای گیری تصمیم به پیوستن به جمهوری ارمنستان را گرفت که با اشغال ایروان و باکو و قره باغ از طرف نیروهای شوروی هرگز محقق نشد.
در سال ۱۹۲۳م استالین با عدم توجه به نظر شورای رهبری قره باغ، ان منطقه را به «جمهوری سوسیالیستی اذربایجان شوروی» سپرد. در این تصمیم استالین چهرههای پرنفوذ باکویی از جمله نریمان نریمانف عضو دفتر مرکزی حزب کمونیست روسیه تاثیر گذار بودند.
ادغام اجباری ارمنستان در خانوادۀ سوسیالیستها با محوریت روسیه در ۲دسامبر ۱۹۲۰م، آغازگر دورانی حیاتی و پر تلاطم برای ارمنستان به طور کلی و قره باغ به طور خاص بود.
روسیه، که مرحلۀ دوم انقلاب سوسیالیستی خود را در اکتبر ۱۹۱۷م پشت سر نهاده و در مدتی کوتاه از فراگیر شدن نظام خود در اروپا مأیوس شده بود، استحکام انقلاب خود را در تزریق اجباری نظام خلقیاش به کشورها و حکومتهای فئودال محلی شرق و غرب دریای خزر میدید.
تشدید مناقشات مرزی بین جمهوریهای تازه سوسیالیست قفقاز جنوبی حاصل روند تحولات اجتماعی پسا جنگ در شرق اروپا و آسیای صغیر بود. تشکیلات خلقی آذربایجان در ۳۰ نوامبر ۱۹۲۰م در پیامی به رهبران ارمنستان انضمام ارمنستان به نظام انقلابی و پایان مناقشه بر سر مرز بندیها را صمیمانه تبریک گفته و با صدور قطعنامه ای الحاق رسمی قره باغ، زانگه زور و نخجوان به ارمنستان را گرامی داشته بود.
مفاد این قطعنامه در ۱ دسامبر ۱۹۲۰م، به تأیید اجلاس بزرگ سوسیالیسم در باکو رسید و مورد استقبال استالین، رهبر انقلاب واقع شده بود.
مراتب توافق سیاسی بین جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان و تقسیم بندی فوق بار دیگر در ۳ ژوئن ۱۹۲۱م در قطع نامۀ کمیتۀ مرکزی سوسیالیستهای قفقاز مورد تأیید قرار گرفت و ارمنستان شخصی به نام آسکاناز مراویان را در سمت نمایندۀ تام الاختیار خود در قره باغ معرفی کرد.
نریمان نریمانف (۱۸۷۰ـ ۱۹۲۵)، مسئول کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیال دموکرات آذربایجان و کمیسریای باکو که مهر تأیید خود را نیز در زیر قطع نامۀ اجلاس۳ ژوئن ۱۹۲۱م نهاده بود، با استفاده از اوضاع ناپایدار حکومت مرکزی انقلاب در فاصلۀ کوتاه زمانی نیات پنهانی خود را آشکار کرد. او که از روزهای پایانی ۱۹۲۰م فعالیت وسیعی را برای الحاق نواحی ارمنی نشین قفقاز به آذربایجان نوپا آغاز کرده بود، پرچم دار مخالفت با مفاد قطع نامۀ ۳ ژوئن ۱۹۲۱م شد. نریمانف برای به کرسی نشاندن نیات خود طی شکواییهای از نگرانی بسیار عمیق خود برای حفظ صلابت و سلامت انقلاب بزرگ خلق سخن رانده و در مورد بروز ناهماهنگیهای ناخواسته و ناگوار در نظام آسمانی سوسیالیسم، در صورت پابرجایی تصمیم کمیتۀ مرکزی هشدار داده بود.
اجـلاس فـوق العـادۀ ۴ ژوئـیۀ ۱۹۲۱م کمیتـۀ مرکـزی تشکیلات سوسیالیست قفقاز در همان اوضاع ناپایـدار سیاسی در حضور استالیـن تشکیل شـد و بار دیـگر بر تصمیم اجلاس قبـلی برای الحاق سه ناحیۀ ارمنی نشین مورد بحث به ارمنستان تأکید کرد.
نامۀ اعتراض بعدی نریمانف در جلسۀ ۵ ژوئیۀ همان کمیته مطرح و کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیالیست قفقاز طی تصمیمی عجولانه و در غیاب هرگونه رأی گیری، الحاق نهایی قره باغ به آذربایجان سوسیالیست را اعلام کرد. گویا پیروزی انقلاب روسیه در چرخشی غیرمنتظره و ناگهانی منافع حکومت را در تقابل با متفقین و هم پیمانان در جنگ دیروز و همکاری با ترکیه میدید. رهبری کمونیستی روسیه ظاهراً نمیتوانست به ارمنستان و ارمنیان به زعم خود نمایندۀ امپریالیسم غرب در منطقه نظر مساعدی داشته و خواستههای آذربایجان پارۀ تن سوسیالیسم، برادر کوچک تر ترکیه و اهداف ارتش سرخ درگیر با امپریالیسم را نادیده گیرد.
روسیه در ادامۀ ایجاد تغییرات در سیاست خارجی و ابراز تمایل آشکار به ایجاد روابط دوستانه با ترکیه نمیتوانست نظر موافق به حل مسئلۀ ارمنی و حمایت از هرگونه دیدگاه مثبت در قبال قره باغ داشته باشد. در نتیجه، استالین گرجی تبار، رهبر عملی حزب کمونیست با وجود مخالفت برخی از متفکران و سردمداران انقلاب کمونیستی روس چون بوریس لگران و گئورگی چیچرین برای حفظ قره باغ، نخجوان و زانگه زور ارمنی نشین در قالب جمهوری سوسیالیستی ارمنستان یکپارچه، فرصت به وجود آمده را برای الحاق نهایی قره باغ به بدنۀ آذربایجان نوپا غنیمت دانست.
هدف سردمداران انقلاب سوسیالیستی تنها و تنها تعمیق روابط دوستانه و گرم با ترکیه، همسایۀ دیوار به دیوارشان بود که فقط چند سال پیش از انقلاب در تقابل با روسیه و جنگ با امپریالیسم غرب از دشمنان اصلی انقلاب روسیه شمرده میشد.
آلکساندر سولژنیتسین، متفکر و نویسندۀ روس تبار طی نطقی گفته بود که: «... مشکل مرزبندی برای لنین ارزشی در حد ردیف دهم را هم نداشت...».
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ باز نارضایتی ارمنیهای قره باغ اغاز شد و خواهان پیوستن به ارمنستان شدند. دادخواستی در سال ۱۹۶۳ برای حزب کمونیست تنظیم کردند ولی کار به جایی نرسید و حتی درگیریهایی در همان سال بین اذریها و ارمنیها اتفاق افتاد که حدود ۱۶ ارمنی هم کشته شدند. همچنین در سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۷۷ تظاهراتی در ایروان در مورد پیوستن قره باغ به ارمنستان انجام شد ولی نتیجهای گرفته نشد.
در پی پوست افکنی سازمان اتحاد جماهیر شوروی، پرسترویکا و گلاسنوست در اواخر دهۀ هشتاد سدۀ بیستم، هنگامی که گرجستان و آذربایجان حق ایجاد کشورهای مستقل با مشخصات ملی سیاسی سدۀ نوزدهم را برای خود قائل شدند، قره باغ نیز مایل بود از حق بازپس گیری استقلال و نیل به آزادی مطلق برخوردار شود. بنا براین با تصویب مجلس خودمختار قره باغ
در ۲۰ فوریه سال ۱۹۸۸ از اذربایجان جدا شد و به ارمنستان پیوست.
این در حالی بود که تبلور دورنمای سیاسی منطقه در اذهان قدرتهای جهانی و به خصوص چشم انداز ذخائر زیرزمینی آذربایجان در نهایت کفۀ جغراسیاسی قفقاز جنوبی را به نفع جمهوری آذربایجان سنگین میکرد.
در پی اعلام الحاق قره باغ به ارمنستان، کشتاری علیه ارامنه در سومقاییت صورت گرفت که رومنیک دیوید در مقاله خود (انفجار در خصومت قومی) و همچنین کنز پتر از دانشگاه کمبریچ مینویسند:
کشتار سومقاییت فاجعهای بود که توسط شورشیان آذربایجانی برضد ارمنیهای جمهوری آذربایجان ساکن شهر ساحلی سومقاییت به وقوع پیوست. برطبق آمار بیش از ۵۳ نفر ارمنی در این حوادث کشته شدند برخی نیز تعداد کشتهها را دهها و حتی صدها نفر عنوان میکنند.
این حادثه در روز ۲۷ فوریه ۱۹۸۸ میلادی اتفاق افتاد (زمانی که هنوز هیچ درگیری نظامی در منطقه قره باغ شروع نشده بود) گروههایی از عناصر افراطی جمهوری آذربایجان (در برابر بیتفاوتی نیروهای انتظامی آن جمهوری) شروع به قتلعام ارمنیان شهر سومقاییت در نزدیکی باکو نمودند.
در روز ۲۸ فوریه ۱۹۸۸ گروهی از نیروهای انتظامی شوروی وارد شهر سومقاییت شدند تا به این جنایات افراطیهای آذربایجانی پایان دهند اما با مقاومت آشوبگران، موفق به این امر نشدند. در نهایت دولت مرکزی شوروی ناگزیر به ارسال نیروهای نظامی بیشتر و اعلام حالت حکومت نظامی برای خاتمه دادن به این قتلعام شد. (امری که در تاریخ شوروی کم سابقه بود) تاکنون پارلمان اروپا در سال ۱۹۸۸ میلادی، مجلس سنای آمریکا در سال ۱۹۸۹ و مجلس آرژانتین قطعنامههایی در محکومیت قتلعام ارمنیها توسط پان ترکیستهای جمهوری آذربایجان در شهر سومقاییت به تصویب رساندهاند.
بختیار وهاب زاده شاعر مشهور آذربایجان، «حسینوف» مدیر انستیتوی آموزش سیاسی و «بایراموف» دبیر کمیته حزب شهر سومقاییت در تلاشی بیثمر کوشیدند تا جلوی آن جمعیت ناآرام را بگیرند ولی این کار عملی نشد. اعمال خشونت بار علیه ارمنیان، دو شبانه روز با شدت تمام ادامه یافت تا اینکه بهانه لازم برای مداخله نیروهای نظامی شوروی فراهم آمد.
صدها نفر در اثر ضرب و شتم، دچار نقص عضو شدند و کارایی بخشی از اندامشان را برای همیشه از دست دادند. زنان بسیاری، که شامل دختران نوجوان نیز میشدند. مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند و آسیبهای روانی و جسمانی غیرقابل جبرانی دیدند. بیش از ۲۰۰ خانه به وسیله اشرار ویران شدند و دهها اتوموبیل ارمنیها در آتش سوختند. میزان خساراتی که به مغازهها و کارگاهها وارد شده بیش از حد تصور است و هزاران ارمنی (جمعیت ارمنیهای شهر ۱۷٬۰۰۰ نفر بودند) از خانه و کاشانهشان رانده شدند.
یک شاهد عینی، به نام (آ. آرکی پوف)، گفتهاست:
«او هنوز از پا در نیامده بود و میکوشید از میان شعلهها بیرون برود، ولی پنج نفر که میلههای آهنی داشتند، او را مجدداً به دل آتش انداختند.»
یک شاهد عینی، (س. قلی اف)، گفتهاست:
مهاجمان، در مجاورت مرکز پلیس، یک ارمنی را کتک میزدند و هیچ مأموری مانعشان نمیشد. چرا که افراد پلیس مخصوصاً از شهر بیرون رفته بودند و با این کار، دست مهاجمان را باز گذاشته بودند. آن روز، هیچیک از مأموران پلیس را ندیدم.
فرزند یک افسر پلیس، به اسم (ضربعلی اف)، گواهی دادهاست: پلیس از همه چیز خبر داشت.
(ژرژ سوروس)، در نشریه «ژورنال مسکو زنامیا» شماره ۶، سال ۱۹۸۹ میلادی. اعلام کردهاست که:
نخستین کشتار ارمنیان در جمهوری آذربایجان، در اثر تحریکات نژادپرستان محلی، و با موافقت حیدر علیاف دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در آن زمان، و رئیسجمهور بعدی جمهوری آذربایجان صورت گرفتهاست.
کشتار سومقاییت و تکرار وقایع خونی آن در جمهوری آذربایجان، در سالها ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲ میلادی، که با حملهٔ مسلحانه به ارمنیان قرهباغ در سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴م به اوج خود رسید، ریشههای روانی و تاریخیای دارد که در جمهوری آذربایجان غیرعادی نیست. درست است که تحریکات هدفمند یک نیروی خارجی در این ماجرا دخیل است، لیکن علت زیر بنایی آن جنایات، همانا تعصبات، نفرتها و کوتهفکریهای ضد ارمنی است.
در ماه مهٔ ۱۹۸۸، مقامات ارشد کمونیسم محلی شهر شوشی، ارمنیان بومی را از محل کار و اقامتشان بیرون راندند. در سپتامبر همان سال، ارمنیهای بسیاری در خواجه لی کشته و مجروح شدند. در ماههای نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸، کشتار ارمنیان در سراسر جمهوری آذربایجان فراگیر شد و شهرهای باکو، کیروف آباد (گنجه) شهرستان شماخی، شهرستان شمکیر، مینگه چویر و نخجوان صحنهٔ قتل و غارت ارمنیها شدند.
بیش از ۴۰ ناحیهٔ ارمنینشین، در شمال قرهباغ، شامل خانلر (گویگول)، کارهاد (شهرستان داش کسن)، شمخور، شهرستان گدابیگ، و ۴۰هزار نفر سکنهٔ ارمنی شهر کیروفآباد (گنجه) به اجبار خانه و کاشانهشان را ترک کردند.
پس از آن، به جز بخش خودمختار قرهباغ منطقهٔ شاهومیان و چهار روستای منطقهٔ خانلر (گتاشن، مارتوناشن، آزاد و کامو) ارمنیان مقیم جمهوری آذربایجان بسیار کاهش یافتند. اکثر ارمنیها در باکو اقامت داشتند و در آن زمان حدود ۵۰هزار نفر میشدند، در صورتی که درآغاز سال ۱۹۸۸، قریب به ۲۱۵هزار نفر ارمنی در باکو زندگی میکردند.
ضرب و شتم، کشتار، غارت، و یورش به ارمنیها در سال ۱۹۸۹م. هم ادامه یافت و در این زمینه نیز برآورد دقیقی از خسارات جانی و مالی در دست نیست. در ماههای اوت، سپتامبر، و دسامبر ۱۹۸۹، ارمنیان آماج حملات غیرمنتظره آذریها شدند و مردم وادار به ترک باکو شدند. کار به جایی رسید که براساس برخی محاسبات، در ژانویه ۱۹۹۰، حدود ۳۰ تا ۳۵ هزار نفر ارمنی در باکو باقیمانده بودند و آنها نیز اکثراً سالمندان و ناتوانانی بودند که راه گریز نداشتند و مجبور بودند اوضاع را تحمل کنند.
در طول جنگ قرهباغ کشتار دیگری رخ داد که یکی از انها کشتار ماراقا بود
خوجالو مسلماً شاهد اسف بارترین رخدادهای مناقشه قره باغ بودهاست. درطی هیچیک از عملیات جنگی این تعداد از افراد بی دفاع، خصوصاً زنان و کودکان، کشته نشده بودند. شمار کشته شدگان تا به امروز نیز به درستی اعلام نشدهاست.
دولت جمهوری آذربایجان از ۱۹۸۸م ترکهای مسختی اخراج شده از ازبکستان را در خوجالو اسکان داده بود. نیروهای جمهوری آذربایجان مستقر در خوجالی توسط بام-۲۱ گراد و راکت اندازها شهر استپاناکرت را مورد هدف قرار میداد. در استپاناکرت بیش از دهها نفر از ساکنان شهر جان خود را از دست دادند و زخمی شدند. ۴۵۰۰ بمب، ازجمله سه هزار موشک گراد، در طول فقط چند ماه بیش از ۸۰ در صد شهر استپاناکرت را ویران کرده بود. تعداد تلفات ۱۱۱ نفر و زخمیها ۳۳۲ نفر از بین ساکنان شهر گزارش شد.
روبرت کوچاریان رئیس جمهور ارمنستان (از ۱۹۸۸ تا ۲۰۰۸)، بر این اعتقاد بود که دو طرف درگیری معمولاً عملیات خود را از مناطق مسکونی دور نگه میدارند ولی ارتش آذربایجان خوجالو را مرکز عملیات تهاجمی خود قرارداده بود و از چهار ایستگاه موشکی گراد مستقر در این شهر اقدام به بمباران مداوم شهر استپاناکرت میکرد. شلیک موشکها از مرکز مسکونی شهر خوجالو، بنابر قانون جنگ، خود شهر خوجالو را به هدف اصلی آتش دشمن تبدیل کرد و طبیعتاً منجر به قتل ساکنان بی گناه شهر شد.
ساموئل بابایان، از فرماندهان قره باغ، تعبیر دیگری از رخدادها داشت. او میگوید که: «بستر رودخانه کارکار به منزله دالان امن خروج ساکنان غیرنظامی از خوجالو به طرف شهرستان آقدام، از سوی رزمندگان ارمنی مشخص شده بود و از آن محافظت میشد. آنچه که انتظارش نمیرفت اتفاق افتاد. ساکنان بی دفاع خوجالو، که از میان سنگرهای ما درطول دالان امن خروج به سمت شهر آقدام در حرکت بودند، از رو به رو با آتش سربازان جبهه ملی آذربایجان، که از طرف شهر آقدام به طرف ما گشوده شده بود، مواجه شدند.» در ادامه مینویسد: «شرایط برای جلوگیری از خروج شش هزار تن از ساکنان بی دفاع و کشتار دسته جمعی آنها برای ما فراهم بود ولی فرماندهی ما به عمد عملیات را برای چند روز به تعویق انداخت و دالان فرار را برای ساکنان غیر مسلح خوجالو فراهم کرد.»
طبق اطلاعاتی که (ویلسون گور)، مورخ کانادایی ارائه میدهد، نیروهای آذری مستقر در آقدام نیز اشتباهاً بر روی این بخت برگشتهها آتش گشودند. باید توجه داشت که این عملیات در منطقه وسیعی در هنگام شب صورت میگرفته و تشخیص افراد مسلح از غیرمسلح اساساً غیرممکن و امکان اشتباه از سوی هر دو طرف زیاد بود.
چنگیز مصطفی یف خبرنگار روزنامه ایندیپندت آذربایجان مینویسد: «بسیار امکان داشته که واحدهای مسلح آذری مستقر در آقدام کوچ کنندگان را در تاریکی شب با مهاجمان ارمنی اشتباه گرفته و به روی آنها آتش گشودهاند. سپس، برای پنهان کردن آثار اشتباه مرگبار خود، جسدها را تا حد غیرقابل شناسایی مثله و صبح روز بعد با بوق و کرنا ارمنیان را مسئول این جنایت معرفی کردهاند.
واقعیت اینست که قربانیان خوجالی در منطقهای که تحت کنترل نیروهای آذری و ۱۱ کیلومتر دور از دسترس نیروهای دفاعی قره باغ بود به خاک افتادند. وقوع این فاجعه در زمانی بود که جنگ قدرت بین دولت وقت آذربایجان به رهبری ایاز مطلباف از یکطف و ابوالفضل ایلچیبیگ از طرف دیگر به اوج خود رسیده و طرفین از هیچ چیز برای ضربه زدن به یکدیگر رویگردان نبودند. اوضاع وقت خوجالی موقعیت ایدآلی را برای طرفداران ایلچی بیگ فراهم آورد. واحدهای ارتش آذربایجان برخوردی سبعانه با افرادی که به سمت آقدام در حرکت بودند داشتند. چه طراحی شده و چه ناخواسته، واحدهای رزمی آذربایجان باعث این تراژدی شدند.
ایرادی که پارهای از سازمانهای دیدبان حقوق بشر به نیروهای ارمنی میگیرند این است که ولو اینکه نیروهای آذری مردمشان را آگاهانه دم گلوله توپ گذاشته بودند و ولواینکه تشخیص افراد مسلح از غیر مسلح در آن هرج و مرج آسان نبوده، ارمنیان کلاً نمیبایستی روی نیروهای آذریها آتش میگشودند، چون به هرحال امکان داشت که افراد بی گناه در این میان قربانی شوند.
سلیمان عباس اف، از ساکنان خوجالو، شکایت میکرد که: «چند روز مانده به جنگ خوجالو، بلندگوهای ارتش ارمنیان خبر حملة نهایی برای اشغال خوجالو و اختصاص دالان فرار برای ساکنان غیرنظامی دهکده را پخش میکردند و در حالیکه بالگردهای ارتش ما بارها بر فراز خوجالو در پرواز و ناظر بر اوضاع بودند، کسی را نگران سرنوشت خود نمیدیدیم. درآن شرایط نه فقط قدمی برای نجات ما برداشته نشد، هیچ کمکی دریافت نکردیم و بدتر از همه، هنگامی که امکان خروج زنان، اطفال و افراد سالخورده از مسیر دالان فرار وجود داشت، ما را به ماندن ترغیب میکردند.»
تحریک افکار عمومی آذربایجان و اصرار در ایجاد نفرت و نژادپرستی نمیتواند حقایق گزارش شده از سوی خبرنگاران آزاد آذربایجانی و ناظران بینالمللی را پنهان نماید.
عینالله فتحالله اف، خبرنگار آذربایجانی، در بهار ۲۰۰۵م از خوجالو بازدید و با بازماندگان جنگ مصاحبه کرد. او پس از بازگشت به باکو مقالهای از قول پناهندگان نفتالان با این مضمون نوشت:
«آنها چند روز مانده به نبرد خوجالو با بلندگوهایشان از ساکنان غیر مسلح شهر میخواستند که شهر را از طریق دالان امن رودخانه کرکر ترک کنند. اگر ساکنان شهر از طریق دالان امن شهر را ترک میکردند ارتش آزادیبخش ارمنیان قره باغ بر روی آنها آتش نمیگشود ولی نمیدانیم چرا برخی از سربازان جبهه نخست آذربایجان آنها را به سمت شهر نخجوانیک، که در اشغال ارتش ارمنیان بود، حرکت میدادند. تنها راه امن خروج از مهلکه از میان نیروهای ارمنی، بدون درگیری، تضمین شده بود ولی گویا سربازان جبهه ملی آذربایجان دریای خون هم وطنان را برای مرگ سیاسی رئیسجمهور مطلب اف فراهم میساختند.» طبق گزارشها، اکثر ساکنان شهر نیز از طریق این معبر شهر را ترک کردند. حدود۸۰۰ - ۷۰۰ نفر از ساکنان شهر، از جمله ۳۰۰نفر از ترکهای مسختی که قادر به ترک شهر نشده بودند توسط نیروهای دفاعی قره باغ به استپاناکرت منتقل و موقتاً درآنجا اسکان داده شدند. چند روز بعد، آوارگان آذری بدون هیچ گونه قید و شرطی از طریق کمیته بینالمللی صلیب سرخ به مقامات آذربایجان تحویل گردیدند. رویداد مزبور را سازمان حقوق بشر مستقر در مسکو به نام انجمن یادبود گزارش نمودهاست.
دانا مازالووا خبرنگار چک درمصاحبه با ایاز مطلب اف رئیس جمهور وقت اذربایجان در مورد وقایع خوجالی میگوید:
سوال: آقای مطلب اف نظر شما در مورد رخدادهای خوجالو چیست؟ شما پس از آن رخدادها استعفا دادید. بسیاری از اجساد فراریان خوجالو، در نزدیکی شهر آغدام که در اختیار ارتش آذربایجان بود دیده شده بود. از فاصلة کم به زانوی آنها شلیک شده بود و گویا کسانی میخواستهاند از فرار آنها جلوگیری کنند. همکاران من در ۲۹ فوریه از این اجساد فیلم برداری کردهاند. سه روز بعد وقتی در ۲ مارس دوباره از آن اجساد فیلمبرداری میکردیم لباس اجساد را کنده، بدنها را تکه تکه کرده و حتی پوست سر آنها را نیز کنده بودند، و همة اینها در مناطق تحت اشغال نیروهای آذربایجان اتفاق افتاده بود. اینها را چگونه توجیه میکنید؟
جواب: همه اینها از پیش برای برکناری من از قدرت طراحی شده بود. با شناختی که از ارمنیان دارم بعید میدانم که آنها این چنین آشکارا آثار جنایت خود را در اختیار ما قرار داده باشند. اگر اعلام کنم که همة تقصیرها بر گردن مخالفان دولت من است، مرا متهم به افترا بستن خواهند کرد ولی از حقایق نمیتوان گذشت. مسلم است که ارتش ارمنیان قراباغ دالان امنی را برای خروج ساکنان بی دفاع به وجود آورده بودند و دلیلی برای شلیک به سوی آنها نداشتند به محض محاصرة خوجالو از سوی تانکهای ارمنی، میبایست اقدام به خروج ساکنان بی دفاع از شهر میشد. پیش تر دستور صریح برای تخلیة این چنینی ساکنان شهر را در جنگ شوشی داده بودم و نمیفهمم چرا دستورات مشابه برای خوجالو به کار گرفته نشد.
از دیگر افرادی که در خصوص وقایع خوجالی به اظهار نظر پرداخته حجت الاسلام سید حسن عاملی امام جمعه اردبیل میباشند که در خطبههای ششم اسفند ۱۳۹۲ش. در اردبیل ایراد کرد، در اینجا قسمتی از سخنان ایشان را به نقل از خبرگزاری ایرنا میآوریم:
«سازمان مخوف ارگنه کن (سازمانی تروریستی در ترکیه) که سازمانی مخفی و با عضویت نیروهای نظامی و ملی گراهای افراطی ترکیه بود در این جنایات و محاصره و قتل عام شیعیان آذری در خوجالی نقش اساسی داشته است. وی با بیان اینکه پس از کشف و خنثی شدن طرح کودتای نظامی این سازمان مخفی در ترکیه هم اکنون اسناد آن در حال افشا شدن است، افزود: بر اساس این اسناد نیروهای غرب گرا و به شدت ملی گرا و ضد ایرانی جمهوری آذربایجان واقعه خونین خوجالی را طراحی کردند تا زمینه فروپاشی دولت ایاز مطلب اف رئیس جمهور وقت آذربایجان و قدرت گرفتن ابولفضل ایلچی بیگ که دارای گرایشات پان ترکیستی بود فراهم شود. وی افزود تنها یک هفته پس از قتل عام خوجالی دولت مطلب اف سقوط کرد و زمینه حاکمیت ملی گراهای افراطی آذربایجان فراهم شد. و این جای تاسف است که برخی افرادی که در جریان محاصره خوجالی و قتل عام مردم در این شهر نقش داشتند امروز در مجلس آذربایجان و برخی از مسئولیتها حضور داشته و علیه جمهوری اسلامی ایران تبلیغات دروغ راه میاندازند. وی افزوده این جای سوال است که در آذربایجان چرا با خائنین به وطن و ملت برخورد نمیشود»
در دوم اپریل سال ۱۹۹۳ نیروهای ارمنی ازدوطرف به شهر کلبجر و چند روستا که جزء خاک اذربایجان است حمله کردند وشهربعد از یکروز به دلیل عدم توانایی نیروهای اذری سقوط کرد. اذربایجان وظعیت فوق العاده اعلام کرد و به سازمان ملل شکایت برد زیرا شهر کلبجر جزیی از خاک اذربایجان و از منطقه قره باغ خارج بود. شورای امنیت طی قطعنامهای که توسط ترکیه و پاکستان پشتیبانی میشد خواستار خروج نیروهای ارمنی از شهر کلبجر شدند.
شکست کلبجر باعث شد که ناامیدی در اذربایجان و احساس شکست و تحقیر روی سر رئیس جمهور اذربایجان (ایلچی بیگ) خراب شود.
در ماههای مه و ژوئن سال ۱۹۹۳ با پیدایش خطر جنگ داخلی و از دست رفتن استقلال کشور بخاطر تشدید کامل بحران حکومتی، مردم آذربایجان با اصرار خواستار روی کار آمدن حیدر علی اف شدند. رهبران وقت آذربایجان ناگزیر رسماً از حیدر علی اف که در نخجوان بسر میبرد به باکو دعوت کردند و در تاریخ ۱۵ ژوئن سال ۱۹۹۳ به ریاست شورای عالی آذربایجان انتخاب و به موجب مصوبه مورخ ۲۴ ژوئیه مجلس ملی، کفیل رئیسجمهوری آذربایجان شد. حیدر علی اف در روز سوم اکتبر با دستیابی به آراء عمومی مردم، به مقام ریاست جمهوری آذربایجان انتخاب شد.
اشغال کلبجر توسط ارمنیها نشان داد اذریها علیرغم داشتن ارتشی بزرگتر حتی از خاک خود هم نمیتوانند دفاع کنند. طی چهار ماه تا انتخاب رئیس جمهور جدید، اذربایجان درگیر مشگلات داخلی بود و ارمنیها توانستند بسیاری از مناطقی را که سال پیش از دست داده بودند باز پس بگیرند در اکثر موارد نیروهای اذری بدون درگیری مواضع خود را ترک میکردند زیرا عملا در پایتخت این کشور کسی به انها دستور نمیداد.
با به قدرت رسیدن علی اف در گیریها در دو جبهه شمال و جنوب قره باغ با پشتیبانی هوایی از هر دو طرف جنگ، شدت یافت. در ژانویه ۱۹۹۳ اذریها مناطقی را در اطراف شهر فیضولی و راه اهن نزدیک مرز ایران را اشغال کردند. همچنین در جبهه شمال قره باغ مناطقی را به تصرف در اوردند ولی تمامی این مناطق مدام بین نیروهای اذری و ارمنی رد وبدل میشد که این خود باعث از دست رفتن چندین تیپ اذربایجان شد بطوریکه بعد از مدتی عملا چیزی از ارتش اذربایجان باقی نمانده بود.
علت اینکه ارتش اذربایجان با وجود داشتن امکانات و تجهیزات برتر چنین شکست میخورد به دو دلیل میتوان اشاره کرد، اول اینکه وجود اختلافات سیاسی در اوج جنگ درباکو و دوم اینکه حفظ قره باغ برای ارمنیها مسئله مرگ و زندگی بود در حالی که در اذربایجان چندان روی این مسئله تعصب وجود نداشت.
وبالاخره بعد از شش سال جنگ، دو طرف اذربایجانی و ارمنی اماده صلح بودند ولی اذریها به قدری وضعیت بدی داشتند که این دید حتی بین رهبران سیاسی و نظامی باکو وجود داشت که اگر ارمنستان اراده کند باکو هم سقوط میکند. بنابراین در اوریل سال ۱۹۹۴ هر دو طرف برای اتش بس بر سر میز مذاکره نشستند و سرانجام در ۱۲ می، اتش بس میان هر دو طرف برقرار شد.
ارمنیها خوشحال بودند زیرا قره باغ مستقل میماند و در دست انها بود، ولی اذریها در اندوه زیرا حتی بخشهایی از این کشور اگر چه بسیار کم از دست که رفت هیچ، پس هم داده نشد.
ناحیه ناگورنو- قرهباغ چیست و کجاست؟
ناگورنو-قرهباغ یک منطقه کوهستانی و جنگلی به صورت یک منطقه درون گان (منطقهای که بطور کامل داخل یک کشور قرار گرفته و مرزی با کشورهای دیگر ندارد) در داخل قلمرو جمهوری آذربایجان است و طبق قوانین بینالمللی به عنوان بخشی از خاک این کشور تلقی میشود. اما ارمنیتباران که اکثریت جمعیت ۱۵۰ هزار نفری این ناحیه را تشکیل میدهند مخالف تعلق آن به جمهوری آذربایجان هستند.
از زمان بیرون راندن نیروهای جمهوری آذربایجان از این ناحیه در جنگهای اوایل دهه ۹۰ میلادی ارمنیتباران با حمایت حکومت ارمنستان امور داخلی ناگورنو-قرهباغ را اداره کردهاند. پس از اتش بس سال ۱۹۹۴ درگیریهایی نیز در سال ۲۰۱۶ بین ارمنیها و اذریها روی داد که حداقل ۲۰۰ نفر کشته شدند. ناگورنو- قرهباغ برای اداره امور خود کاملاً به بودجه حکومت ارمنستان برای این منطقه و کمک مالی ارامنه در سراسر جهان وابسته است.
دلیل شروع درگیریهای اخیر چیست؟
تنش بین دو طرف طی ماههای تابستان ۲۰۲۰ رو به افزایش گذاشت و از روز ۶ مهر به درگیری نظامی منجر شد. این درگیریها در شرایطی آغاز شد که قدرتهای جهانی از جمله فرانسه، امریکا و روسیه روسای شورای مینسک در گذشته میان دو طرف این بحران میانجیگری کردهاند درگیریهای خفیفی هم در ماه ژوئیه روی داد که واکنش بینالمللی را برنیانگیخت. ترکیه که در ماههای ژوئیه و اوت امسال رزمایشهای مشترکی با جمهوری آذربایجان برگزار کرد اینبار به شکل مشهودتری از باکو حمایت کردهاست. رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه گفتهاست که این کشور «با تمام توان و با دل و جان» از جمهوری آذربایجان حمایت خواهد کرد.
اردوغان، در قضیه قره باغ نگاه عثمانیگرایی دارد. کمااینکه حمایت ترکیه از آذربایجان احتمال حضور نیروهای ترکیه در آذربایجان را هم تقویت میکند.
ایران با هر دو کشور، ارمنستان و آذربایجان رابطه دارد و سیاست رسمی ایران بر این است که نگاه متوازن به هر دو کشور، داشته باشد.
تهیه و گردآوری: مهرداد رضاوند