- روزنامه دیتسایت در یک گزارش مفصل امروز پنجشنبه ۵ نوامبر ۲۰۲۰ مینویسد، ترور رستوران میکونوس در ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ بزرگترین عملیات تروریستی یک کشور بیگانه در خاک آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود که موجی از خشم به وجود آورد. این ترورهنوز هم، تا به امروز، کابوس ایرانیان مهاجری است که از دست رژیم انتقامجوی خود فرار کرده و به آلمان پناهنده شدهاند. از نگاه تهران، هیچ ایرانی ساکن برونمرز که علیه نظام فعالیت میکند نباید احساس آرامش و امنیت کند. و این، پیام ترور میکونوس بود.
- پس از ترور میکونوس، میان دیپلماتهای آلمان و ماموران پیگرد قضایی اختلاف و نزاعی بیمانند شکل گرفت. از یکسو، ماموران تحقیق خواهان شناسایی مجرمان و مجازات آنها بودند؛ و از سوی دیگر، سیاست خارجی آلمان، که پس از درگذشت آیتالله خمینی در تلاش برای از سر گرفتن رابطهای نوین با رژیم ایران بود و هیچ علاقهای به محکومیت روشن و آشکار رژیم تهران نداشت.
- «عزیز» که تحت آن شرایط فکر میکرد به پایان زندگی نزدیک میشود، زبان میگشاید. بر تخت بیمارستان با همسرش درباره آن پول حرف میزند و اینکه او آن را خرج فرزندانشان کند. به پلیس نیز میگوید که دست رژیم ایران میتواند در کار باشد و به این ترتیب پلیس را به مسیری درست راهنمایی میکند. اما، همینکه متوجه میشود زنده میماند، دوباره «عزیز» واقعی در او زنده میشود.
- برای نوشتن این گزارش امکان گفتگو با «عزیز» فراهم نشد. او در تمام این مدت کاملا سکوت کرده است؛ اطلاعات درباره وی بسیار اندک است. اما دوستان پیشین او، خویشاوندان، ماموران تحقیق، وکلای مدافع، همراهان و همرزمان قدیمی او، و همچنین شاهدان عینی ترور درباره او سخن میگویند؛ و برخی از آنها برای نخستین بار.
*منبع: هفتهنامه آلمانی دیتسایت؛ پنجشنبه ۵ نوامبر ۲۰۲۰
* نویسنده: میشاییل تومن (Micheal Thumann)
*ترجمه و تنظیم و ارائهی اطلاعات در [...] بر اساس منابع منتشرشده از کیهان لندن
عملیات با موفقیت انجام میشود
«عزیز» که روبروی شرفکندی نشسته و خودش از مهمانان با نوشیدنی و مشروب پذیرایی میکند، در یک لحظه از جا بر میخیزد، سخن شرفکندی را قطع میکند و با اشاره دست به سوی او میپرسد: «دکتر، یک آبجو دیگر بیارم؟»و پیش از آنکه شرفکندی بتواند پاسخی دهد، ساعت حدود ده دقیقه به یازده شب، یکی از دو مرد مسلحی که وارد رستوران شده بودند [عبدالرحمان بنیهاشمی معروف به ابوشریف] فریاد میزند: «مادرقحبهها!» ۳۰ گلوله شلیک میشود [از مسلسل ۲۶ گلوله و از کلت ۴ تیر]؛ گلولهها به برخی از حاضران و به میز و دیوار اصابت میکند. هنگامی که قاتل دوم [عباس راحیل] کلت خود را به سوی سر شرفکندی نشانه میرود و سه تیر [خلاص] به سر و گردن او شلیک میکند، شرفکندی غرق در خون هنوز روی صندلی نشسته است. پیرامون او، اجساد همرزمانی که بر زمین افتادهاند و خون و پسماندههای شام بر در دیوار دیده میشود. «عزیز» صدای اولین گلولهها را میشنود و سپس خود نیز بیهوش میشود. او مورد اصابت دو گلوله قرار میگیرد: یکی به پایش اصابت کرده و گلوله دوم یکی از کلیههایش را زخمی میکند.
ترور رستوران میکونوس در ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ بزرگترین عملیات تروریستی یک کشور بیگانه در خاک آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود که موجی از خشم به وجود آورد. این ترورهنوز هم، تا به امروز، کابوس ایرانیان مهاجری است که از دست رژیم انتقامجوی خود فرار کرده و به آلمان پناهنده شدهاند. رژیم اسلامی تهران با سنگدلی و بیرحمی شدیدی در سراسر دنیا مخالفان خود را تحت پیگرد قرار میدهد و مجازات میکند. از نگاه تهران، هیچ ایرانی ساکن برونمرز که علیه نظام فعالیت میکند نباید احساس آرامش و امنیت کند. و این، پیام ترور میکونوس بود.
دادگستری در برابر دیپلماسی
پس از ترور میکونوس، میان دیپلماتهای آلمان و ماموران پیگرد قضایی اختلاف و نزاعی بیمانند شکل گرفت. از یکسو، ماموران تحقیق خواهان شناسایی مجرمان و مجازات آنها بودند؛ و از سوی دیگر، سیاست خارجی آلمان، که پس از درگذشت آیتالله خمینی در تلاش برای از سر گرفتن رابطهای نوین با رژیم ایران بود، هیچ علاقهای به محکومیت روشن و آشکار رژیم تهران نداشت. یک اختلاف قدیمی دستگاه دیپلماسی با قوه اجرایی و قضایی؛ اما با موضوعی نو و شدتی که سابقه نداشت. شرایط امروز اما به گونه دیگریست. امروز دادستانی آلمان در رابطه با سلیم خان چانگوشویلی (SelimchanChangoschwili) که در سال ۲۰۱۹ در منطقه تیرگارتن (Tiergarten) برلین، توسط ماموران روسیه به قتل رسید، انگشت اتهام خود را آشکار و روشن به سوی روسیه دراز کرده و از این راه وزارت امور خارجه و دستگاه دیپلماسی آلمان را مجبور به موضعگیری میکند. اما، برخلاف شرایط امروز، در آن زمان، در رابطه با ترور برلین، وضعیت چنین نبود و ماموران تحقیق میبایست تلاش فراوانی میکردند تا سرانجام موفق شوند خواست خود مبنی بر مجازات آمران و عاملان این ترور را به کرسی بنشانند. در پایان دادگاه [که حدود چهار سال طول کشید]، سران رژیم ایران و همچنین سازمان اطلاعات و امنیتاش به عنوان آمران ترور محکوم شدند و ضاربان [پنج تن] نیز احکام زندان گرفتند. اما در تمام این مدت، حتا تا پایان کار دادگاه، یک پرسش بسیار مهم همچنان بیپاسخ مانده بود.
جاسوس کیست؟!
بنا بر اطلاعات موثق سرویس اطلاعاتی آلمان (اداره کل ضداطلاعات آلمانBND )، ضاربان هنگام انجام عملیات ترور در رستوران میکونوس، یک منبع داشتند: فرد واسطهای که بدون وجود او اصولا به راهانداختن این حمام خون ممکن نمیشد. این فرد، کی بود؟
در تحقیقات تازه، صاحب رستوران در مرکز توجه قرار دارد. او با این عملیات چه ارتباطی داشت؟
در شب ترور، علاوه بر یک گارسون [غیرایرانی] و صاحب رستوران [عزیز غ.]، در سالن عقبی رستوران، هشت مهمان ایرانی حضور داشتند [که چهار تن آنها به قتل میرسند].
چند ماه پس از ترور، همهی نگاهها به سوی «عزیز» جلب میشود که خودش نیز در آن شب به شکل خطرناکی زخمی شده و در ستیز با مرگ، در بیمارستان بستری بود. اما اصابت گلوله به او و بستری شدنش در بیمارستان هیچ دلیل قانعکنندهای برای اثبات بیگناهی او نبود زیرا ماموران تحقیق در نزد او [در رستوران] پول نقد پیدا کردند؛ پولی زیاد برای رستورانی ساده و کمدرآمد مانند رستوران او. بعلاوه، او یکی از عوامل اصلی این ترور را [که محکوم به ابد شد] میشناخت. از نگر ایرانیان مهاجر، «عزیز» میتوانست همان فرد واسطه یا جاسوسی باشد که نشست را لو داده بود. «عزیز» مورد شک ماموران تحقیق نیز بود وآنها تمام هنر و فن بازپرسی خود را به کار گرفتند تا هر چه هست از او بیرون بکشند. چهار متهم حکم زندان گرفتند [درواقع پنج متهم حکم زندان گرفتند]، اما سرنوشت فرد پنجم [در واقع ششم] چه شد؟
برای نوشتن این گزارش امکان گفتگو با «عزیز» فراهم نشد. او در تمام این مدت کاملا سکوت کرده است؛ اطلاعات درباره وی بسیار اندک است. اما دوستان پیشین او، خویشاوندان، ماموران تحقیق، وکلای مدافع، همراهان و همرزمان قدیمی او، و همچنین شاهدان عینی ترور درباره او سخن میگویند؛ و برخی از آنها برای نخستین بار.
مصاحبهکنندگان میخواهند ناشناس بمانند، اما همگی آنها اطمینان دارند که او «همان فرد جاسوس است». از جلسات دادگاه، که تقریبا سه سال و نیم به درازا کشید، صورتجلسات و نوشتههای بسیار با تمامی جزئیات وجود دارد باضافه انبوهی از پروندهها و همچنین اظهارات شاهدان به زبانهای فارسی و آلمانی. از درون بررسی تمام این اسناد و اظهارات و... تصویر دیگری از «عزیز» و نقش و مسئولیت احتمالی او در رابطه با این کشتار جمعی در ۲۸ سال پیش در شهر برلین، خیابان «پراگ»، به دست میآید.
یک زندگی از دزفول تا برلین
هنگامی که «عزیز» در سال ۱۹۵۱ در شهر دزفول، در استان خوزستان در جنوب ایران به دنیا میآید، شاه هنوز حکومت میکند. او دارای یازده خواهر و برادر است و در نتیجه از همان ابتدا باید با کمبودها بسازد و کنار بیاید. اگر بستنی میخریدند، دوازده قاشقک لازم بود و هنگامی که هنداوانه را به دوازده بخش تقسیم میکردند، از آن چیز زیادی نصیب او نمیشد. به دلیل این کمبودها، او در هر فرصت مناسبی که دست میداد، به اموال دیگران دستدرازی میکرد، به ویژه آنچه مربوط به پوشاک میشد. او تلاش میکرد زندگی را سپری کند و با آن به گونهای کنار بیاید.
«عزیز» درسش را نیز به پایان نمیرساند و در یک کارخانه تولید کیسههای پلاستیکی مشغول به کار میشود. او اوقات فراغت خود را با برادرش که فردی بسیار سیاسی بود، میگذراند. آنها از زاویهی نگاهی بسیار چپ و رادیکال با رژیم شاه مبارزه میکردند. در آن دوران، در زمان محمدرضاشاه پهلوی، برای اینگونه فعالیتهای سیاسی زندانهای سنگینی وجود داشت. آن زمان، از اعضای خانواده آنها، سه برادر و یک خواهر زندانی سیاسی بودند. همراهان و همرزمان پیشین «عزیز» که در زندان با او همبند و همسلول بودهاند، از او به عنوان فردی بیسواد، دنبالهرو و «غیرسیاسی» یاد میکنند. او علاقهای به کتاب نداشت، اما آدم با حجب و حیایی بود که همواره جوک میگفت. او اهل ورزش بود. در زندان تمرین میکرد تا با دست و پا از دیوار راست بالا برود. میگفت از این راه میتوان از همه موانع عبور کرد.
«عزیز» پس از بیرون آمدن از زندان با «عسل»، همسر آیندهاش، آشنا میشود. سالها بعد، به هنگام ترور برلین، آنها از هم جدا میشوند. به همین دلیل رابطه میان این دو مهم است. عدهای از دوستان پیشین خانوادگی آنها میگویند «عسل» هم اهل مطالعه زیاد بود و هم خودش شعر میگفت، اما برای «عزیز» رابطه جسمی اهمیت به مراتب بیشتری داشت. در حالی که «عسل» نمیخواست نقش یک زن خانهدار را بازی کند، «عزیز» از او میخواست که به پخت و پز در خانه و شستشوی لباسها برسد. دوستان و آشنایان پیشین میگویند «عزیز» همسرش را نمیفهمید و در حضور دیگران میگفت که «عسل» حتا با خریدن یک جفت کفش نو هم راضی نمیشود. با اینهمه آنها با وجود تمام اختلافات و سلیقههای متفاوت تصمیم میگیرند با هم از ایران فرار کنند.
در سال ۱۹۷۸ شاه ایران سقوط کرده و آیتالله خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک دیکتاتوری جدید بر پا میکند. یک حکومت اسلامی که چپها را تحت پیگرد قرار میدهد و آنها را قلع و قمع میکند. برادر سیاسی و فعال «عزیز» از راه کوه فرار میکند و خود را به پاریس میرساند. «عزیز» با حیا و نجیب راه راحتتری انتخاب میکند. او برای خودش، همسرش و دو فرزندش پاسپورت تهیه میکند و با هواپیما به ترکیه میروند. در این زمان پسرش شش و دخترش سه سال دارند. آنها با تهیه اوراق شناسایی جدید خود را به آلمان میرسانند و با هواپیما وارد فرودگاه برلین «شونه فلد» [فرودگاه برلین شرقی] میشوند و از آنجا در سال ۱۹۸۷به برلین غربی میآیند؛ همانسالی که رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا، رونالد ریگان، در برابر دروازه «براندنبورگ» در این شهر سخنرانی میکند و میگوید: «آقای گورباچف، این دیوار را از میان بردارید».
در برلین، «عسل» و «عزیز» ابتدا از این خانه پناهندگان به خانهای دیگر و سپس نزد دوستان خود میروند و سرانجام در منطقه کرویتزبرگ (Kreuzberg) یک آپارتمان کوچک اجاره میکنند. دیوار برلین فرو میریزد و «عزیز» برلین شرقی را کشف میکند. دوران پر تلاطمی بود و او به شیوه همیشگیاش این دوران را پشت سر میگذارد. پول عوض میکند؛ پول آلمان شرقی را؛ دوستانش او را در خیابان «کودام» در برلین غربی میبینند که پرسه میزند و چشماش به دنبال دختران است. او شبها اکثرا دیروقت به خانه میآید. تا اینکه در سال ۱۹۹۱ رستوران میکونوس را در برلین، خیابان «پراگ» پلاک ۲، در منطقه ویلمرزدورف (Wilmersdorf) میخرد؛ رستورانی که بعدا به محل رفت و آمد برخی از اعضای اپوزیسیون تبدیل میشود. خرید رستوران برای زندگی زناشویی آنها به زهر تبدیل میشود. «عزیز» اغلب بجای رفتن به خانه، در همان رستوران میخوابد. فرزندان آنها هم که در این فاصله هفت و یازده ساله شدهاند در رستوران بازی میکنند و برخی اوقات هم حتا به کمک و پذیرایی از مشتریان میپردازند.
گام به سوی گنداب
اولین تماس بیرونی و قابل رؤیت «عزیز» با رژیم تهران در «هفته سبز» [نمایشگاه بینالمللی محصولات کشاورزی و دامداری] در برلین اتفاق میافتد. او، آنگونه که خودش در برابر دادگاه میگوید، با کاظم دارابی در غرفه ایران آشنا میشود. دارابی، این مرد خپله و کوتاه مامور وزارت اطلاعات وامنیت جمهوری اسلامی ایران است که با ماموریت از سوی کنسولگری یا سفارت، در نمایشگاهها برای جمهوری اسلامی غرفه برپاکرده یا مراسم عزاداری عاشورا، تظاهرات روز قدس یا مراسمی دیگر را سازماندهی و برگزار میکند تا از این راه برای رژیم تهران هوادار جمع کند. اما توجه دارابی بیش از همه به فراریان ایرانی و مخالفان رژیم تهران است. «عزیز» با همان رفتار غیرسیاسی همیشگیاش، از چیزی هراس و ترس ندارد. او از دارابی درباره وضعیت ایران میپرسد و از او مواد غذایی میخرد. دارابی چند سال بعد به عنوان یکی از عوامل اصلی ترور میکونوس از سوی دادگاه محکوم [به حبس ابد] میشود.
در سال ۱۹۹۲ تماسهای «عزیز» با ایران افزایش مییابد. از تهران به او تلفن میشود؛ مردی به نام «هاشمی» که دارای روابط بسیار نزدیکی با رژیم ایران است چندین بار به خانه آنها تلفن میکند. خود «عزیز» و چندین شاهد در برابر دادگاه این امر را تایید کردهاند. هنگامی که یکبار «عسل» به تلفن هاشمی پاسخ میدهد، یعنی، در خانه گوشی را برمیدارد و بعد به همسرش میدهد، «عزیز» وانمود میکند که «هاشمی» را نمیشناسد. اما، اندکی بعد، ناگهان «هاشمی» در برابر در آپارتمان ایستاده است؛ به درون میآید و همراه «عزیز» در اتاق نشیمن به گفتگو مینشینند. او با خودش از ایران زعفران و پسته آورده است. «عزیز» بعدا در توضیح آمدن این مهمان ناخواندهی عجیب و غیرعادی به خانوادهاش میگوید که او [هاشمی] میخواهد برای ما پاسپورتهای اصل ایرانی، پاسپورتهایی که تقلبی نیستند، تهیه کند. و همسرش [عسل] با تعجب از خود میپرسد: « این شخص چرا و به چه دلیل برای ما هدیه آورده و چرا میخواهد به ما پاسپورتهای اصل ایرانی بدهد؟!»
عزیز بعدا نیز در ارتباط با دیدار «هاشمی» هر بار از سوی دوستانش، همسرش و همچنین در بازپرسی و دادگاه مورد پرسش قرار میگرفت. بازپرسها از اینکه صاحب رستوران نمیتواند هیچ چیز را به خاطر بیاورد، سرخورده میشوند.
پس از چندی زندگی مشترک «عزیز» و «عسل» پایان مییابد و او در تدارک ترک برلین است. فضا، فضای پایانِ رستوران میکونوس است. وی در برابر دادگاه میگوید که چند هفته پیش از ترور تلاش کرد توسط چند بنگاه معاملات ملکی برای رستورانش خریدار پیدا کند. اما، پیش از فروش، همان شبی را سازماندهی کرد که همه چیز را تغییر میدهد.
پس از جنایت
در هفدهم سپتامبر ۱۹۹۲ نشست برخی از اعضای اپوزیسیون ایران با شرفکندی در رستوران میکونوس برگزار میشود. «عزیز» همه چیز را آماده کرده است. او، چند روز قبل، به همراه یک نفر دیگر، شرفکندی را از فردوگاه [تگل Tegel] به هتل میبرد. در شب هفدهم سپتامبر، هشت تن از اعضای اپوزیسیون در رستوران حضور دارند و «عزیز» غذا و نوشیدنی سرو میکند. مهمانان بیخبر از همه جا نشستهاند و گفتگو میکنند. از درون رستوران به عاملان ترور تلفن میشود [تلفن آنها یکبار زنگ میزند] و تیم ترور مطلع میشود که مهمانان در رستوران حضور دارند. اینکه چه کسی به آنها تلفن کرده، هرگز روشن نشد.
اندکی پس از ساعت ده شب، «عزیز» از رستوران بیرون میرود. ماموران تحقیق بر این نظرند که این عمل او علامتی برای تیم ترور بوده است تا بدانند که مهمانان هنوز در رستوران هستند. پس از ترور، ماموران تحقیق ۵۰۰۰ مارک در رستوران پیدا میکنند. عزیز در بیمارستان با خطر مرگ بستری است. او در سیسییو تحت مراقبتهای ویژه قرار دارد.
«عزیز» که تحت آن شرایط فکر میکرد به پایان زندگی نزدیک میشود، زبان میگشاید. بر تخت بیمارستان با همسرش درباره آن پول حرف میزند و اینکه او آن را خرج فرزندانشان کند. به پلیس نیز میگوید که دست رژیم ایران میتواند در کار باشد و به این ترتیب پلیس را به مسیری درست راهنمایی میکند. اما، همینکه متوجه میشود زنده میماند، دوباره «عزیز» واقعی در او زنده میشود؛ همان «عزیز» همه فن حریف و کسی که میخواست از دیوار راست بالا برود.
او رستوران خود را به یک خانم اندونزیایی و همسر آلمانیاش میفروشد. سپس، ابتدا به پاریس، نزد برادرش میرود و اندکی بعد راهی شهر دوسلدورف میشود، جایی که یکی از دوستان قدیمیاش اقامت دارد. او، در برلین، در پشت سر خود، ویرانهای از روابط شخصیاش باقی میگذارد. دوستان با او قطع رابطه میکنند زیرا به او مشکوک شدهاند. او از «عسل» طلاق میگیرد. «عسل» حاضر به گرفتن ۵۰۰۰ مارک نیست؛ از فروش رستوران هم چیزی به او نمیرسد. «عزیز» میپندارد کارها تمام شده است. اما، یکبار دیگر در تنگنا قرار میگیرد زیرا نه تنها دوستان پیشین بلکه ماموران تحقیق نیز به او شک میکنند که با مرتکبان ترور همکاری داشته است.
دادگاه میکونوس در اواخر سال ۱۹۹۳ در برلین کار خود را شروع میکند. متهمان، [کاظم] دارابی و چهار تن دیگر در برابر دادگاه قرار دارند. «عزیز» چندین بار در جایگاه شهود باید به پرسشها پاسخ دهد، اما او، دوباره، در نقش همان «عزیز»همه فن حریف است. شاهدان، حاضران در دادگاه و صورتجلسات همگی گواهی یک روند بسیار سخت از پرسش و پاسخهای مربوط به او هستند:
بازپرس: «شما در مجموع ۱۰۰هزار مارک برای رستوران پرداخت کردهاید. این پول را از کجا آوردید؟»
عزیز غ.: «این پول را از قبل داشتهام.»
بازپرس: «چرا این مبلغ را نقد پرداخت کردهاید؟»
عزیز غ.: «من در این رابطه خریدار با تجربهای نبودم.»
بازپرس: « حالا برای ما توضیح دهید که این مبلغ ۱۰۰هزار مارک را از کجا آورده بودید ؟»
عزیز غ.: «من در اینجا از حقوق خودم استفاده میکنم و به دلیل مجازاتهای احتمالی که میتواند در پی داشته باشد، به شما نخواهم گفت که پول را از کجا آورده بودم.»
بازپرس: « شما بلافاصله پس از ترور به پلیس گفته بودید که [یکی از] قاتلان یک کت سبز تیره رنگ، مانند کتهای سربازی به تن داشته است. آیا این امر را به خاطر میآورید؟»
عزیز غ.: «خیر، متاسفانه، من به یاد ندارم که چنین چیزی گفته باشم.»
بازپرس: «آیا شما کسی را به نام هاشمی میشناسید؟»
عزیز غ.: «من در حضور زنم به او پاسخ دادم، او به زن من تلفن کرده بود، و ابدا مشخص و معلوم نبود که این فرد چه کسی است و با کی و چه کسی میخواهد حرف بزند.»
بازپرس: « آیا شما در آن شب برای تنفس هوای تازه از رستوران بیرون رفتهاید یا نه؟»
عزیز غ.: «من در این رابطه چیزی به خاطر نمیآورم.»
ماموران تحقیق درمانده و مأیوساند زیرا پرونده آنها پر از شواهد و قرائن علیه «عزیز» است، اما توان اثبات محکمهپسند آنها را ندارند؛ یعنی ارائه اسناد و مدارکی که برای محکومیت او در دادگاه کافی باشد. «عزیز» بدون محکوم شدن دادگاه را ترک میکند؛ او آزاد است.
واقعا او «آزاد» است؟!
پس از پایان کار دادگاه [و صدور حکم در آوریل ۱۹۹۷] «عزیز» ساکن شهر دوسلدورف میشود و چندین بار در سال به ایران رفت و آمد میکند. او در دوسلدورف درخواست کمکهای تامین اجتماعی (Sozialhilfe) میکند. دوستانش میگویند که وی از صندوق تعاونی مواد خوراکی و رستورانداران نیز به دلیل خسارات و صدمات جسمی ناشی از اصابت گلوله به بدنش تقاضای غرامت کرده بود که گویا از حق کمکهای اجتماعی او که هنوز هم دریافت میکند، کسر شد. بعلاوه، در ایران نیز مشغول کسب و کار است. فردی که او را خوب و از نزدیک میشناسد میگوید، او در آنجا «مانند یک شاه» زندگی میکند.
برخی دیگر از عوامل اصلی ترور میکونوس نیز در ایران زندگی میکنند از جمله رئیس تیم ترور، عبدالرحمان بنیهاشمی که موفق میشود بلافاصله پس از ترور به ایران فرار کند. یا دستوردهندهی عملیات، علی فلاحیان وزیر اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی ایران که تا چند وقت پیش عضو شورای خبرگان رهبری نظام بود. یا رئیس جمهوری وقت و یکی از مسئولان، علی اکبرهاشمی رفسنجانی که البته در سال ۲۰۱۷ درگذشت؛ و علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت و مسئول ویژه امور خارجی رهبر جمهوری اسلامی و همچنین رهبر مذهبی نظام که هنوز در پست خود باقیست. کاظم دارابی سازمانده و هماهنگ کننده ترور در برلین و رابط میان غرفه ایران در نمایشگاه «هفته سبز» و عزیز غ. در سال ۱۹۹۷ از سوی دادگاه برلین محکوم به حبس ابد میشود. او پس از ۱۵ سال از سوی مقامات آلمانی به ایران تحویل داده شد. دارابی [حدود یکسال پیش] خاطرات خود را درباره دوران زندانی بودنش و همچنین دمکراسی منحط آلمان منتشر کرد و کتابش برنده بهترین کتاب مستند سال ۲۰۱۹ شد. گفته میشود در مراسم اهدای این جایزه «عزیز» هم حضور داشته است. ولی راوی این موضوع نیز نمیتواند همه چیز را دقیق به خاطر بیاورد.
چرا ملانیا به بایدن رأی میدهد؟