این غزل از زبان پدر داغداری سروده شد که پیامهای بی شمار او برای پسر جوانش بی پاسخ ماند، زیرا پیش از رسیدن پیام پدر همراه با ۲۰ تن دیگر از همراهان و دوستان دانشجوی خود در دانشگاه کابل به تیر بیداد و توحش آدم کشان طالبانی به خاک افتاده بود!
پاریس / م. سحر
ای نور دیده، جانِ پدر، درکجاستی؟
آخر درین سکوتِ ستمگر چراستی؟
فریادم از فراق به هفت آسمان رسید
بهرِ چه در جوابِ پدر بی صداستی؟
چاهِ کدام فتنه به راهِ تو حفر شد؟
افتاده در کدام کمندِ بلاستی؟
خارِ کدام رُعب و خطر در دلت خلید
صیدِ کدام دشمنِ مردمگزاستی؟
ای دانۀ اُمید که کِشتم ترا به شوق
حالی به زیر سنگِ کدام آسیاستی؟
پروردمت به ناز که هرگز نبینمت
زینسان جگر دریدۀ تیغِ جفاستی
دردا که روزگارِ دنائت امان نداد
تا بینمت که درد وطن را دواستی
جان پدر تونیز چو جانِ جوانیات
مظلومِ ظلمِ، مُدّعیانِ خداستی!
بگذار پیشِ قامت سروت فدا شود
این باغبان که با نگـَهش آشناستی!
م. سحر/ پاریس/ ۵.۱۱.۲۰۲۰
http://msahar.blogspot.com/
گویا ما سوم شدیم! ابوالفضل محققی