در واکنش به زنستیزیهای فرزانه روستایی
یک : مقدمه
دیانا مولیرانی، پژوهشگر برجسته فمینیست ضدنژادپرست در دانشگاه لوند در یکی از پژوهشهایش برعملکرد حزب دمکراتهای سوئد نشان میدهد که چگونه رویکردهای نژادپرستانه و سکسیستی در پیوند با هم، سیاستهای این حزب را شکل دادهاند. پژوهشهای دیگر نیز نشان می دهد پیوند بین سکسیسم و راسیسم تنها به حزب دمکراتهای سوئد اختصاص ندارد بلکه در بسیاری از احزاب ، گروهها و افراد با گرایشهای راست افراطی به چشم می خورد. درهم تنیدگی رویکردهای همزمان نژادپرستانه و زن ستیزانه جمهوری اسلامی و ترامپ از دیگر مصداقهای چنین پدیدهای است. این رویکرد را همچنین میتوان در حزب راست افراطی فرانسه به رهبری مارین لوپن دید، با این تامل که حتی وجود یک زن در رهبری آن هم نتوانسته است از بار گرایشات سکسیستی حزب نژادپرست فرانسه بکاهد. افراد هم به میزان نزدیکیشان به گرایشهای راست افراطی، ممکن است در رفتار، گفتار و کردار خود همزمان نژادپرستی، سکسیسم و دیگر اشکال تبعیض را نمایندگی کنند. بررسیهای تاریخی نیز پیوند نفرتهای نژادپرستانه و سکسیسم را در ایدئولوژی و تجربه نازیسم در آلمان نشان میدهد. بگذریم از اینکه ولگاریسم و هرزهنگاری (نه در مفهوم پورنو) نیز از دیگر ویژگیهای مهم گرایشهای راست افراطی و اقتدارگرا است. جمهوری اسلامی و دونالد ترامپ، شاید از عریانترین مصادیقی باشند که نژادپرستی، سکسیسم و ولگاریسم را همزمان بازنمایی میکند.
اجازه بدهید اینجا بر درهم تنیدگی نژادپرستی و سکسیسم تاکید کنم. هرچند این درهم تنیدگی در بسیاری از مواقع مشمول دیگر اشکال تبعیض همچون هموفوبیا، ترنس فوبیا و ... نیز میشود. چنین درهم تنیدگی تنها به ایدئولوژیهای اقتدارگرا همچون جمهوری اسلامی یا فاشیسم محدود نیست، بلکه ممکن است در میان افرادی با گرایشهای مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی نیز مشاهده شود. علاوه بر آن تضمینی وجود ندارد که گروهها یا افراد مدعی ارزشهای ضدنژادپرستانه الزاما طرفدار برابری جنسیتی باشند؛ اما آنچه که روشن است و پژوهشهای بسیاری از محققان از جمله مولیرانی بر آن صحه میگذارد این است : گرایشهای نژادپرستانه، سکسیسم را نیز با خود یدک میکشند.
دو : گرایش نژادپرستانهی خبرنگاران به حاشیه رانده شده
خبرنگاران ایرانی که در دهه اخیر، پس از کودتای انتخاباتی ۸۸ از کشور خارج شدند به میزان برخورداری از فضای فعالیت در رسانه های فارسی و غیر فارسی خارج از ایران، در جهان بینی و برداشت هایشان از نژادپرستی، سکیستم، هموفوبیا و سایر اشکال ستم و تبعیض دچار تحول شدهاند و توانستهاند از رویکردهای نژادپرستانه و سکسیستی جمهوری اسلامی که حتی بر فضای رسانهای داخل هم سایه افکنده بود کم و بیش فاصله بگیرند. با اینهمه برخی از خبرنگارانی که از این موقعیت برخوردار نشدهاند و نیز در کشورهای میزبان نیز از نظر حرفهای موقعیت حاشیهای داشتهاند کمتر از این فرصت برای تغییر نگرشهای خود در زمینه حقوق بشر، نژادپرستی، فمینیسم، حقوق افراد کوییر و ... بهره میبرند. خبرنگارانی که حتی ممکن است به دلیل مخالفت با جمهوری اسلامی و با همین عنوان از کشور خارج شده باشند اما همچنان در امتداد ارزش ها ی - و در واقع ضد ارزش های انسانی- ی آن نظام حرکت و رفتار کنند. این رفتارها ممکن است از میزان و شدت "نهادینه شدن" نژادپرستی و سکسیسمی نشات بگیرد که ساختارهای سیاسی، آموزشی و فرهنگی جمهوری اسلامی بر جامعه تحمیل کرده است. با اینهمه هرچه افراد امکان ورود به فضاهای فرهنگی، سیاسی و آموزشی متفاوت را بیشتر در اختیار داشته باشند از شانس تغییر نگرش ها نیز بیشتر برخوردار خواهند بود. اجازه بدهید درباره مشابه چنین پدیدهای در سوئد بگویم. همه تحقیقات جامعه شناختی نشان میدهند گرایشهای نژادپرستانه در سوئد در میان روستائیان و نیز افرادی که از سواد کمتری برخوردارند و همچنین در میان افراد و گروههایی که موقعیت حاشیهای پیدا کرده و به حاشیه رانده شدهاند؛ و البته در مردان و سالمندان بیشتر است. برای مثال، هرچه افراد در مکانهایی با فضای چندفرهنگی زندگی کنند، بیشتر گرایشهای ضدنژادپرستانه پیدا خواهند کرد زیرا امکان رابطه با مهاجران، رفت و آمد با آنها و ... در چنین مکانهایی بیشتر فراهم است. البته این تنها به سوئدی تبارها خلاصه نمیشود، بلکه تحقیقات، گرایشات قوی نژادپرستی در میان گروهی از مهاجران را نیز نشان میدهند.. .
به نظر میرسد این دقیقا مشابه همان چیزی است که برای برخی از خبرنگاران ایرانی خارج از کشور اتفاق میافتد. نمونه اش را میتوان در صحبت های فرزانه روستایی در دو گفتگوی تلویزیونی درباره "یمنی" ها (1) و "سومالیایی ها " (2) دید. این دو را در گیومه گذاشتم زیرا معتقدم استفاده از عبارت هایی همچون "این سومالیایی ها" که در صحبت های او بود، درست به اندازه عبارت " این خارجی ها" بار نژادپرستانه دارد. هرچند که صحبت های او از این هم فراتر بوده؛ برای نمونه "یمنی ها" را مردمی که جز "لنگ و خنجر و نان خشک چیزی ندارند" و "سومالیایی" ها را "بزچران" خوانده بود و اینکه "ایرانی ها" نباید با آنها در موقعیت یکسان قرار بگیرند.
جوامع دمکراتیک سالهاست به درستی نسبت به این تلاش برای "دیگری سازی" و تحقیر گروههای اتنیکی حساسیت نشان داده و در برخی جوامع از جمله سوئد در برابر آن "تحمل صفر" دارند. اما چطور ممکن است خبرنگاری که سالهاست در سوئد زندگی می کند و ممکن است خود نیز در دوران زبان آموزی یا جستجوی شغل یا هر مرحله دیگری از زندگی جدید، با مواردی از نژادپرستی روبرو شده باشد اینچنین نسبت به این حساسیت بیاعتنا باشد و در گفتگوهای تلویزیونی خود با رویکردی چنین تحقیرآمیز و ستم آلود علیه دیگران حرف بزند؟
سال گذشته، افراد و گروههایی با افقهای فکری گوناگون نسبت به این مسئله واکنش نشان دادند. از جمله من و شاهد علوی (1)، از خبرنگاران متعهد ایرانی خارج از کشور به عنوان دو خبرنگار حساس به نژادپرستی در استاتوسهایی منتشر شده در فیس بوک و توییتر نسبت به صحبتهای فرزانه روستایی اعتراض کردیم. از سوی صفحه "سازمان مبارزه با افترا و نژادپرستی" نیز واکنشی اعتراضی صورت گرفت (2). فرشته احمدی، جامعه شناس و استاد دانشگاه یوله نیز از اقدام برای شکایت به پلیس سوئد به دلیل تبلیغ نژادپرستانه این اظهارات که در سوئد جرم است خبر داد. اعتراض من البته بیشتر متوجه رسانههای فارسیزبان بود و اینکه باید حساسیت ضدنژادپرستانه خود را بالا ببرند. چه اگر این اتفاق در یکی از رسانههای سوئدی افتاده بود با واکنش قطعی و شدید خبرنگار همراه میشد. زیرا همانطور که در بالا اشاره کردم در سوئد، در محیطهای کار، رسانهها، دانشگاهها، و حتی مهدکودکها ما در برابر نژادپرستی "تحمل صفر" داریم و به ویژه رسانهها نقش مهمی در این زمینه دارند تا الگوی رویکرد ضدنژادپرستی باشند. همانگونه که من نیز در دوران فعالیت حرفهایام در رادیوی سوئد به خوبی با این حساسیتهای ضدنژادپرستانه آشنا شدم. به هر حال، از واکنش فرزانه روستایی به انتقاد شاهد علوی با خبر نیستم؛ اما واکنش او به نقد من پرخاشگرانه، مبتذل و عمیقا زن ستیزانه بود. او نه تنها نسبت به این اشتباه خود احساس پشیمانی نداشت بلکه منتقدان خود را "تحت تاثیر اطلاعات سپاه جمهوری اسلامی" خواند و عین این افترا را پس از یکسال دوباره تکرار کرد (3)؛ حال آنکه تنها دو سال از زمانی میگذشت که جوهر بنفش رای به روحانی در سفارت جمهوری اسلامی بر انگشت او (که در فیس بوک خود با افتخاراز آن سخن گفته بود) خشک شده بود. البته واکنش دفاعی انکار حقایق از طریق افترا به دیگران را میتوان در نمایندگان افراطیترین راستهای جهان، علی خامنه ای و دونالد ترامپ به مراتب بیشتر دید. رواج پدیده "پساحقیقت" که با ترامپ به اوج رسید مصداق واکنشهای دفاعی اینگونه افراد است که میکوشند با انکار همه حقایق و افترازنی به منتقدان، خود را محق جلوه دهند.
سه : من زن او نیستم، او شوهر من است!
یک سال بعد، با استاتوس فیسبوکی عباس سماکار، شاعر و نویسنده ایرانی ساکن سوئد که علاوه بر سخنان نژادپرستانه، حمایت فرزانه روستایی از حسن روحانی را نیز مورد انتقاد قرار داده بود (4) موج تازهای از انتقادات به صحبتهای مورد اشاره فرزانه روستایی شکل گرفت. دامنه بحثها به رادیوهمبستگی، رادیویی با گرایش چپ و فمینیستی در استکهلم هم کشیده شد و سعید افشار، سردبیر رادیوهمبستگی در گزارشی با عنوان " پیگیری یک انتقاد، بی هیچ مدارا با گفته هایی نژادپرستانه" به بررسی این مساله پرداخت. فرزانه روستایی همچنان با واکنشهای توجیه آمیز، در صحبتهایی که در این رادیو داشت از پذیرش جدی این انتقادات طفره رفت و سعی کرد منتقدان خود را به دست نشانده بودن و مواردی از این دست متهم کند (3).
اما آنچه که مرا واداشت بخش "سه" این مطلب را بنویسم، انتشار یادداشتی از فرزانه روستایی در سایت گویا بود در واکنش به این انتقادها. گذشته از همه افترازنیها به افراد مختلف و ابتذال حاکم بر یادداشت موردنظر، او در بخشی از صحبتهای خود به نقد من که از نخستین منتقدان رفتار نژادپرستانهاش بودم با عنوان "همسر فعلی آقای درویش پور" واکنش نشان داد. واکنشی که به روشنی پیوند محکم نژادپرستی و سکسیسم را در نگرش و جهان بینی او بار دیگر روشن ساخت. من هم در دوران فعالیت رسانه ایام در رادیو سوئد و هم به ویژه در دوران تحصیلیام در رشته مطالعات جنسیت و اینترسکشونالیتی، به مراتب بیش از هر زمان دیگری نسبت به مصادیق سکسیسم حساسیت پیدا کردهام؛ اما هرچه فکر میکنم میبینم این حساسیت تنها در من نیست بلکه در این مورد هم جامعههای دمکراتیک و از جمله جامعه سوئد چنین واکنشی خواهند داشت. به همان میزان که ما در برابر نژادپرستی واکنش منتقدانه نشان میدهیم به همان اندازه هم آموختهایم که در برابر مصادیقی از سکسیسم، هموفوبیا و ترنس فوبیا "تحمل صفر" داشته باشیم. چهار سال پیش وقتی برای ارائه مقاله پژوهشی ام در "بزرگ ترین کنفرانس جنسیتی سوئد 16" شرکت کرده بودم در لحظههای آغاز کنفرانس نخستین یادآوری که به شرکت کنندگان کردند این بود : کسی را با ضمیر "او مردانه" و " او زنانه" خطاب نکنید؛ افراد اسم خودشان را دارند و تا زمانی که خودشان هویت جنسیتی خود را تعیین نکردهاند نباید آنها را با ضمایر جنسیتی صدا بزنیم.
در کشورهایی که ارزشهای فمینیستی توسعه یافته اند، من، زهرا باقری شاد، همسر کسی نیستم! "همسر" بودن احتمالا یک بار عاطفی ممکن است برای خودم و پارتنرم داشته باشد و یک بار "اداری" برای خانواده ما. با اینهمه در این هفت سال که از عمر زندگی مشترکم میگذرد اتفاق افتاده که گاه از سوی برخی به سبب اختلاف سیاسی با مهرداد درویش پور به عنوان "همسر درویش پور" فحش بشنوم! اما این نخستین بار است که به خاطر نقدی که خودم کردهام، از طرف فردی با یک ذهنیت شدیدا پدر/مردسالارانه ، همسر "آقای فلانی" خطاب میشوم. گویی، "آقای فلانی" در ذهن این خبرنگار مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی مقام بالاتری از من دارد و مقاله ها، یادداشتها و نظرات من در نقد سخنان نژادپرستانه روستایی را اوست که خط میدهد! در حالیکه نه تنها مهرداد درویش پور در این نقد، نقشی نداشت بلکه در همان یادداشت، خود درویشپور نیز تلویحا به عنوان یکی از روشنفکران و پژوهشگران ضدنژادپرست و فمینیست مورد نقد من بود که چرا در برابر نشر چنین محتوای نژادپرستانه از یک رسانه سکوت میکند.
خب؛ این رفتار دوباره مرا یاد جمهوری اسلامی انداخت که تحت آموزشهای این نظام در جامعه ایران حتی در آگهیهای ترحیم از نوشتن نام مادر فرد فوت شده خودداری میشود! زمانی فکر میکردم نسل مردانی همچون اکبر هاشمی رفسنجانی که عفت مرعشی را "خانواده" ام خطاب میکرد، رو به انقراض باشد. اما امروز به این باور رسیدهام که مساله "سکسیسم" بسیار ریشهدارتر از این حرفهاست و باید ابتدا از برگزاری کارگاههای آموزشی برای برخی زنان و خبرنگاران ایرانی آغاز کرد تا همزمان باورهای نژادپرستانه و زن ستیزانه را در ذهن آنها محو کنیم.
این واکنش دائی جان ناپلئونی و متکی بر تئوری توطئه و زن ستیزانهگویی از حسرتی عمیق به دستیابی به موقعیت "فرادستی" مردان برمی آید و نه از توانایی نقد آن . این باور زمانی در جوامع انسانی به قدری عمیق بود که بسیاری از زنان نویسنده نظیر خواهران برونته ترجیح میدادند با نام واقعی خود ننویسند تا "زن بودن" آنها باعث نادیده گرفته شدن کارشان نشود. اما امروز ما در روزهای پایانی سال ۲۰۲۰ به سر میبریم؛ در جهانی که آموزش برابری جنسیتی از مهدکودکها آغاز میشود. چطور ممکن است یک زن خبرنگار، نوشته ها، اندیشهها و نگرش زنی دیگر را از آن "شوهر" او بداند؟ و یا از آن بدتر در واکنش به او، همچون بسیاری از اسلامگرایان حتی از بردن نام زن پرهیز کند و او را "همسر فعلی آقای فلانی" بنامد؟ البته پژوهشهای حوزه جنسیت نشان میدهد که در بسیاری از مواقع زنان گاه بدتر از مردان ادبیات و نگاه پدر/مردسالار را تجدید تولید میکنند. این گرایش به ویژه در زنانی نیرومندتر است که بیش از دیگران از تجربه نادیده گرفته شدن در فضای پدر/مردسالار برخوردارند و به جای چالش ارزشهای پدر/مردسالارانه در پی همزادپنداری با آن هستند.
من بر این باورم که پژوهشگران ایرانی در حوزه جنسیت و فمینیسم، ضروری است که در راستای پژوهشهای دایانا مولیرانی، بیش از پیش نگاهی به پیوند عمیق نژادپرستی و سکسیسم در جامعه ایرانی و در میان افراد و گروههایی بیندازند که به گرایشهای راست افراطی تمایل ویژه دارند. این گرایش به ویژه در میان برخی اصلاح طلبان پیشین نظیر فرزانه روستایی که پیشتر در اردوی حسن روحانی و مراکز قدرت نظام رکاب زده و امروز به دیگر منابع قدرت چشم دوخته اند نیرومند است. این گرایش ما را به سمت تکثیر "دونالد ترامپ" هایی رهنمون خواهد شد که نه از دستدرازی به واژن زنان ابایی داشت و نه حتی ملانی از شر تحقیرهای سکسیستی او در امان بود. تا جایی که وخامت این اوضاع را فردی مثل جو بایدن باید به او گوشزد میکرد وقتی در شب اعلام پیروزیاش در انتخابات، با قرار گرفتن در کنار جیل جریسی گفت : او زن من نیست، من شوهر او هستم!
زهرا باقری شاد
روزنامه نگار و پژوهشگر فمینیست
درگیریهای ذهن ف.م. سخن
پوتین و جشن آدمکشی