Monday, Jan 4, 2021

صفحه نخست » تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛ کمبودها و کامیابی‌ها (بخش نخست)، علی میرفطروس

Ali_Mirfetrous_2.jpg*تجدّد یا «مهندسی اجتماعی»(به تعبیر پوپر)در ذاتِ خود آمرانه است،خصوصاً درجوامعی مانند ایران و ترکیه و تونس و مصرکه فاقد ساختارهای نوین اجتماعی بودند .

*فکر«تجدّدِآمرانه»،زمانی در بین روشنفکران ایران پیدا شد که بخاطر سیطرۀ دو استبداد سیاسی و مذهبی و حضورقاهرۀ دولت های روس و انگلیس بسیاری از آرمان های انقلاب مشروطیّت ناکام مانده بود!

اشاره:

متن زیر،بخشی از سلسله گفتگوهای علیرضا میبُدی با نگارنده است که بین سال های1394- 1395 ازشبکۀ جهانی تلویزیون پارس پخش گردیده است.این گفتگوها کوششی بود برای روشن ساختنِ زمینه و زمانۀ ظهورِ رضاشاه و تبیین مفاهیمی مانند«تجدّدِ آمرانه»یا«تجدّدگرائی وارونه»که در ذاتِ خود اصلاحاتِ دوران رضاشاه را خوار وُ بی مقدار می نمایند.

سالگرد17دی (روزآزادی زنان ایران)فرصتی است برای بازاندیشی به متن و مضامین این گفتگو. از بانو سارا ایرانی که درتدارکِ این گفتگوی بلند همّت کرده بودند- صمیمانه سپاسگزارم. ع.م

***

...در70- 80سال اخیر،شخصیّت رضاشاه بیش ازهرشخصیّت تاریخیِ دیگری مورد تحریف وُ افتراء قرارگرفته وازاین رو،ترسیم چهرۀ وی شاید مصداق این شعرسعدی باشد:

تو ای نیک بخت این نه شکل من است

ولیکن قلم درکفِ دشمن است

اساساً مقام و منزلت هر شخصیّت تاریخی را می توان از دشمنانش فهمید و لذا پرسیدنی است که دشمنان رضاشاه چه کسانی بودند؟:

اوّل: آخوندها وروحانیّت شیعه که باحکومت رضاشاه مقام وموقعیّت شان بشدّت تضعیف شده بود؛

دوم:حزب توده؛

سوم:برخی بازماندگان سلسلۀ قاجار،

چهارم:دولت فخیمۀ انگلستان که با روی کارآمدن رضاشاه،بسیاری ازمنافع سیاسی و منابع اقتصادی اش را ازدست داده بود و لذا ازطریق رادیو«بی بی سی» چنان تبلیغات دروغ واغراق آمیزی علیه رضاشاه به راه انداخت که تاثیراتش هنوز برفرهنگ سیاسیِ روشنفکران ایران باقی است...بنابراین ارائۀ تصویری درست وروشن از رضاشاه بسیاردشواراست.

دربرنامه های پیش،به موانع ایدئولوژیک(خصوصاً ایدئولوژی حزب توده)درنگاه به تاریخ و شخصیّت های تاریخ معاصرایران اشاره کرده ایم.به عقیدۀ من، برای بیرون آمدن ازاین دُورِ باطلِ دروغ وُ جعل وُ تزویر و بررسی منصفانۀ تاریخ معاصرایران،ابتداء باید به نقد«تاریخِ ایدئولوژیک» یا«ایدئولوژیک کردنِ تاریخ» پرداخت.

بااین مقدّمه،بایدعرض کنم که مسئلۀ ظهوررضاخانِ سردارسپه وتجدّدِ دورانِ رضاشاه ازمباحثِ مشاجره انگیز درتاریخ معاصرایران است که بخاطر سیطرۀ تحلیل های حزب توده، این مسئله هم (مانند رویداد28مرداد32وغیره) ازحوزۀ «موضوعات تاریخی» خارج شده و به منازعات سیاسی و ایدئولوژیک آلوده شده است،به همین جهت،بنده با نظربسیاری ازپژوهشگران در بارۀ«تجدّدگرائیِ وارونه» یا «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» چندان موافق نیستم.یکی ازموارد مهم این اختلاف نظر،ناشی از اختلافِ متدُلوژی در نگاه به تاریخ و شخصیّت های تاریخ معاصرایران است، یعنی،بنده اوّل به ساختار اجتماعی و ضعف نهادهای مدنی و محدودیّت های تاریخی جامعۀ ایران نگاه می کنم و بعد، مقولاتی مانند آزادی، دموکراسی، تجدّد و جامعۀ مدنی را از آن استخراج می کنم ، چون به قول معروف:«از کوزه برون همان تراود که در اوست».

بنابراین وقتی از«تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه» صحبت می کنیم،ابتداء باید به موانع ساختاری و محدودیّت های تاریخی آن دوران توجه کنیم وحوادث 70-80سالِ پیش را با معیارهای امروزی مان نَسَنجیم. بنظرمن،اگراین متدُلوژی را در بحث ها و تحقیقات مان لحاظ نکنیم دچاراشتباهات فاحشی خواهیم شد.

درگفتگوهای گذشته -بارها- من به نظریۀ«کارل پوپر»- مبنی بر«مهندسی اجتماعی تدریجی»-اشاره کرده ام...چرا«پوپر»ازصفتِ«تدریجی»استفاده می کند؟ برای اینکه می خواهد با تغییرات ناگهانی (مانند انقلاب)مرزبندی کند.بنابراین،پوپر تحوّلات اجتماعیِ گام به گام را توصیه می کند. مفهومِ «مهندسی اجتماعی» یعنی اینکه یک یا چند نفرروشنفکر(یا مهندس اجتماعی) دریک «اطاق فکر» - بدور از اراده وآگاهی مردم - می نشینند و از بالا برای تحوّلات جامعه برنامه ریزی یا مهندسی می کنند.با این دیدگاه، ملاحظه می کنیم که تجدّد یا مهندسی اجتماعی در ذاتِ خود آمرانه است، خصوصاً درجوامعی مانند ایران و ترکیه و تونس و مصرکه فاقد توسعه و ساختارهای نوین اجتماعی بودند.

وقتی به آثار و مقالات روشنفکران آن زمان(مانند محمدعلی فروغی،ابراهیم پورداوود،علی اکبر دهخدا،سیدحسن تقی زاده،احمدکسروی،دکترمحمودافشار و دیگران) نگاه می کنیم،می بینیم که همه دارند اول ازاستقرار ِامنیّت اجتماعی، از حفظ تمامیّت ارضی ایران، ازگسترش زبان فارسی( به عنوان پایه و مایۀ همبستگی همۀ اقوام ایرانی)،ازآموزش و پرورش همگانی و باسوادکردنِ مردم ، از ایجادِ نهادهای مدرن(مانند دادگستری و دانشگاه) و از خاتمه دادن به حضورِروحانیّت درعرصه های اجتماعی و آموزشی صحبت می کنند.

فروغی:وزارت امورخارجۀ ما وجود خارجی ندارد!

بااین مقدّمات ،بایدبگویم که فکرتجدّد آمرانه،زمانی دربین روشنفکران ایران پیدا شدکه بخاطر ضعف ساختاراجتماعی و سیطرۀ دو استبداد سیاسی و مذهبی بسیاری ازآرمان های انقلاب مشروطیّت ناکام مانده بود،ازجمله:استقلال سیاسی،امنیّت اجتماعی،حفظ تمامیّت ارضی ایران و تجدّد اجتماعی.حضورِ قاهرۀ دولت های روس و انگلیس - و گاه تُرک های عثمانی - نیز براین ناکامی دامن می زد.دولتمردِ برجسته محمدعلی فروغی در همان زمان شِکوه می کرد:

وزارت امورخارجۀ ما وجود خارجی ندارد».

ازطرف دیگر،می دانیم که باوجودِ بی طرفی ایران در جنگ جهانی اوّل،خسارات عظیمی به جامعۀ ایران واردشده بود بطوری که درقحطی بزرگ سال۱۹۱7تا ۱۹۱9،هزاران نفرازمردم تهران هلاک شده بودند و جالب اینکه پادشاه وقت( احمدشاه قاجار) برنج و ارزاق فراوانی احتکارکرده بود و با وجودِ گرفتن پول آذوقه ها به قیمتِ400برابر،از تحویل این آذوقه های احتکارشده به رئیس ‏الوزرای خود(دولتمردخوشنام،مستوفی الممالک)و زرتشتی نیکوکار(ارباب کیخسرو زرتشتی) خودداری کرده بود.قوای نظامیِ انگلیس هم که ایران را در إشغال داشتند، با جلوگیری ازتقسیم ارزاق(حتی کمکهای غذائی دولت آمریکا) سعی می کردند تا حاکمیّت سیاسی و منابع ملّی ایران(خصوصا ً نفت) را در اختیارخود داشته باشند.ازهمین زمان است که کینه وُ نفرت مردم ایران نسبت به دولت انگلیس در ادبیّات سیاسیِ روشنفکران ایران راه یافت چرا که به قول ملک الشعرای بهار:

ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد

نه« بیوراسب» کرد وُ نه«افراسیاب» کرد

از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت-

ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد

بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه

از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد...

عارف قزوینی نیز با نفرت وُ نفرین به انگلیسی ها گفته بود:

الاهی آنکه به ننگِ ابد دچارشود-

هرآنکسی که خیانت به مُلک ساسان کرد

به اردشیرِغَیورِ درازدست بگوی

که خصم،مُلک تورا جزوِ انگلستان کرد

از این گذشته،فقدان یک حکومت مقتدرِمرکزی و استقلال طلبی های سران ایلات و عشایر مانند اسماعیل آقاسمیتقو(درکردستان)،شیخ خزعل(درخوزستان)،نایب حسین کاشی(درکاشان)و ده ها خان وُ جنگ- سالارِ دیگر برآشفتگی ها وُ هرج وُ مرج طلبی ها موجود افزوده بود.به قول وزیر مختار انگلیس در تهران:

حکومت مرکزی درخارج از پایتخت،وجودنداشت».

درچنان شرایطِ آشفته وُ پُرهرج وُ مرجی بود که روشنفکرانی مانند ملک الشعرای بهار هشدار می دادند:

وزراء باز نهادند زکف، کارِ وطن

وکلا مُهر نهادند به کام وُ به دهن

علما شُبهه نمودند وُ فتادند به ظنّ

چیره شد کشور ایران را انبوهِ فتن

ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است

در واقع، رضاشاه، وارث کشوری بود که به قول یکی از دیپلمات های خارجیِ مقیم تهران:
-«ایران،در واقع، مُلک متروکی بود که به حراج گذاشته شده بود و هر قدرت خارجی که قیمتِ بیشتری می داد و یا تهدیدِ پُرسر وُ صداتری بکار می بُرد،می توانست آنرا از چنگ زمامدارانِ فاسدِ قاجار بیرون آوَرَد...».

مجموعۀ آن شرایط حسّاس و ناگوار،عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران را به این باور رسانده بود که تنها یک «مشت آهنین»،«یک مرد مقتدر»و«یک دیکتاتور ترقیخواه» می تواند براین آشفتگی ها و نابسامانی های اجتماعی پایان دهد.با این امید و آرزو،عموم روشنفکرانِ ترقیخواه ایران،این«مردمقتدر»و«دیکتاتورترقیخواه» را درشخصیّتی بنام«رضاخان سردارسپه» دیدند!...و به قول ملک الشعرای بهار:

همه،اين را می خواستند تا آنکه رضاخان پهلوی پيدا شد و من به این مردِ تازه رسيده و شجاع و پرطاقت،اعتقادی شديد پيدا کردم».

درهمین باره،ارباب کیخسرو زرتشتی( نمایندۀ مجلس شورای ملّی و رئیس انجمن زرتشتیان تهران) یادآورمی شود:

- «زرتشتیان از آن پس می‌توانستند گمشدگانِ خرابه‌های مداين را در خانۀ [رضا شاه]پهلوی پيدا كنند».

گفتنی است که همین اعتقاد درمیان روشنفکران خارج ازکشور هم رایج بود، خصوصاً درنشریّۀ کاوه )به همّت سیدحسن تقی زاده( و ایرانشهر)به همّت کاظم زادۀ ایرانشهر)که دربرلین آلمان منتشر می شدند.

بنابراین:می توان گفت که رضاشاه، تبلورخواستِ اکثرِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود و همانطورکه درمقالۀ حکومت رضاشاه و« دست انگلیسی ها »گفته ام:دولت فخیمۀ انگلیس، درآوردن رضاشاه نقشی نداشت بلکه در آن زمان-باتوجه به انقلاب بلشویکی در روسیه و خطرنفوذِ آن به ایران، دولت انگلیس بهنگام ظهوررضاشاه ، تابعِ شرایط روز و مقهور قدرت و نفوذ رضاشاه بود و با وجودِ کینۀ سوزان «لُرد کُرزن» (وزیرامورخارجۀ انگلیس) نسبت به رضاشاه، سِر پرسی لورِن (وزیر مختارِ انگلیس در ایران)معتقد بود:

-«رضاخان شخصیّتی بزرگ‌تر از آن است که بتوان همانند رئیس الوزراءهای پیشین از مسند قدرت به زیرش آورد».

ظاهراً بخاطر مخالفت های دولت انگلیس با رضاشاه بود که احزاب کمونیستی آن زمان و روزنامۀ «ايزوستيا»در سال ۱۹۲۶= ۱۳۰۵از رضاشاه بعنوان«نمايندۀ بورژوازی پيشرو ايران»يادمی کرد.

با این مقدّمات ،یک لحظه فکرکنیم که اصلاً «سردارسپه» یا«رضاشاهی» نبود،ما چه می کردیم؟ آیا می بایست در«اتاق انتظارِتاریخ»می نشستیم ؟ و به ادامۀ حکومت پادشاهِ بی لیاقت وجیره خواری مانند احمدشاه قاجار راضی می شدیم که بنابراسنادِ انگلیسی ها: او و ولیعهدش( محمد حسن میرزا) می خواستند انگلیسی ها ناحیۀ نفت خیز خوزستان را - بانام «عربستان»- ازایران جداکنند و در عوض، مبلغی بعنوان «مواجب» یا«حقوق ماهیانه» به آنها داده شود...جالب اینکه از اوّلین اقداماتِ «رضاخان سردارسپه»،لشکرکشی به خوزستان(یعنی شاهرگ حیاتی دولت انگلیس درایران) و دستگیری «شیخ خزعل»بود،آنهم با قشونی که حتّی لباس و کفش و پوتینِ مناسبی نداشت...باتوجه به مخاطرات عظیمِ سفربه خوزستان و وجودِ نیروهای نظامی انگلیس درمنطقه،عوامل دولت انگلیس سردارسپه را از پیشروی به خوزستان برحذر می داشتند، ولی رضاخان به این هشدارها و اخطارها اعتنائی نکرد و خطاب به مأموران انگلیسی گفت:

-«خزعل،رعیّت ایران است و هیچ قانون بین المللی،دولت انگلستان را مُجازبه دخالت درامورداخلی ایران نمی کند».

به همین جهت، در عصبانیّتی آشکار،«لُرد کُرزون»(وزیرخارجۀ مقتدرانگلیس) رضاخان سردار سپه را«دیوانه» و «وحشی»می نامید!

خوزستان؟ یاعربستان؟

نکتۀ بسیارمهمی که درسفرنامۀ رضاشاه به خوزستان به آن اشاره شده،نام خوزستان است.رضاشاه ضمن اشاره به سرکشی های سیدمحمّدمُشعشع(درزمان شاه اسماعیل صفوی)یادآورمی شودکه حدود و ثغوری را که صفویان به خاندان سید محمدمشعشع واگذارکردند،عربستان نامیدند تا با ایالت خوزستان مُشتبه نشود...این نامگذاریِ جعلی و نادرست- به خاطر ضعف و ناتوانی قاجارها- درآن دوران نیز رواج یافت و تمام ایالت خوزستان را عربستان نامیدند...رضاشاه تاکید می کند:

-«من درمرکز،امرکردم تا این سُنّتِ زشت را موقوف ساخته واین ایالت را به نامِ حقیقی و شریفِ خود،یعنی خوزستان بخوانند».

بنابراین اگر خوزستان بدست رضاخان سردارسپه وسرهنگ[سرلشکر] فضل الله زاهدی آزاد نشده بود،دیگرچیزی باقی نمی ماند تا در زمان دکترمصدّق ملّی شود!

ازهمین زمان بودکه انجمن هائی مانند«انجمن ایران جوان»(به رهبری دکترعلی اکبرسیاسی و دیگران)،انجمن«ایران نو»(به رهبری علی اکبرداور)«انجمن تجدّد»(به رهبری سیدمحمدتدیّن) وغیره ...بوجودآمدند.همۀ این انجمن ها و ملّی گرایان،تنها به استقلال وحفظ تمامیّت ارضی ایران، استقرار آرامش و امنیّت ملّی،توسعۀ اقتصادی و تجدّد و نوسازی اجتماعی توجه داشتند و اصلاً سخنی از استقرار آزادی و دموکراسی نمی گفتند.

دکترعلى اكبر سياسى (اولين رئيس دانشگاه تهران)درخاطراتش اشاره مى كند كه اندكى پس از تأسيس «انجمن ايران جوان» و انتشار مَرامنامۀ آن(در فروردين ماه ١٣٠٠ شمسى) سردار سپه نمايندگان انجمن را دعوت کرد.از طرف انجمن، اسماعيل مرآت(وزیرآموزش و پرورشِ بعدیِ رضاشاه)مُشرف نفیسی،محسن رئيس و خودِ دکترسياسى به اقامتگاهِ سردار سپه رفتند.رضاخان پرسید:

-«شما جوان هاى فرنگ رفته چه مى گوئيد؟اين انجمن ايران جوان چه معنا دارد؟»...

على اكبر سياسى به سردارسپه پاسخ داد:

- «ما گروهى جوانان وطن پرست هستيم كه ازعقب ماندگى ايران و فاصله اى كه ميان كشور ما و كشورهاى اروپائى وجود دارد،رنج مى بريم و قصدمان ازبين بردن اين فاصله است. مَرامنامۀ انجمن ما هم بر همين پايه تدوين شده است».

سردارسپه، مَرامنامۀ«انجمن ایران جوان» را از على اكبر سياسى گرفت و با نگاهى به آن گفت:

-«اين ها كه شماها نوشته ايد،بسيارخوب است.با ترويج مَرامِ خودتان چشم و گوش ها را باز كنيد و مردم را با اين مطالب آشنا كنيد.حرف، از شما ولى عمل از من خواهد بود.به شما قول مى دهم كه همۀ اين آرزوها را برآورَم،مَرامِ شما را كه مَرام ِخودِ من هم هست،از اول تا آخر اجرا كنم.اين نسخۀ مَرامنامه را نزد من بگذاريد، چند سال ديگر خبرش را خواهيد شنيد».

ادامه دارد

https://mirfetros.com

[email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy