• به مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹
حادثه مسجد گوهرشاد مشهد چه بود که اعلام آزادی زنان را جلو انداخت؟ شما هم حتماً روایت مخالفان پهلوی از آن رویداد را شنیده و خواندهاید که «در سال ۱۳۱۴ مردم مسلمان و متدین مشهد برای اعتراض به کشف حجاب اجباری در مسجد گوهرشاد گرد آمده بودند و داشتند تظاهرات مسالمتآمیز میکردند که ناگهان بهدستور رضاشاه آنها را به رگبار مسلسل بستند و قتل عام کردند.»
این روایت رسمی حکومت اسلامیست. راستش این است که در مشهد داشت انقلاب اسلامی راه میافتاد؛ خیلی شبیه به آنچه ۴۳ سال بعد در تهران روی داد. انقلابیون اسلامی بهرهبری شیخ محمدتقی گنابادی، معروف به بهلول، شماری از پاسبانها را کشته و اسلحه آنها را گرفته بودند. روز بعد با این سلاحها به یک یکان ارتشی حمله کردند، ۲۰ سرباز را کشتند و آن یکان را هم خلع سلاح کردند. بعد برای تحریک بیشتر مردم به شرکت در آن شورش مسلحانه و برای سازماندهی و برنامهریزی عملیات بعدی در مسجد گوهرشاد گرد آمدند ولی در آنجا مورد حمله ارتش قرار گرفتند و سرکوب شدند. و از همه اینها گذشته، شورش مسلحانه مشهد هیچ ربطی به کشف حجاب نداشت برای اینکه شش ماه پیش از آن بود!
برای اینکه بدانیم در تیرماه ۱۳۱۴ در مشهد دقیقاً چه اتفاقی افتاد، اجازه بدهید چند سالی به عقب برگردیم. در سال ۱۳۰۷ بر اساس قانونی که به تصویب مجلس شورای ملی رسید، همه مردان ایرانی مجبور شدند عمامه و کلاههای سنتی خود را با کلاه لبهدار معروف به کلاه پهلوی جایگزین کنند. یک سال پس از آن در اسفند ۱۳۰۸، پوشیدن لباسهای عربی (قبا، شال، عبا، عمامه و نظیر آن) برای مردان و پسران ممنوع شد و جای آن را کت و شلوار گرفت.
چرا رضاشاه چنین تصمیمی گرفت؟ و آنگونه که رضا فیروزآبادی، نماینده تهران در مجلس شورای ملی، در مخالفت با این قانون گفت: «... مجلس را به کلاه و تنبان مردم چه کار؟» همینجا اجازه میخواهم یادآوری کنم که در بحث پوشاک یکسان، از مقاله خانم سُمیه متقی در سایت تاریخ ایرانی و همچنین از رساله دکترای خانم منظر محمدی با عنوان «تحلیل تحولات پوشاک در جامعه شهری ایران» بهره گرفتهام و قدردان زحمات این دو پژوهشگر هستم.
پیش از هر چیز ببینیم پوشاک مردم در دوره قاجار چه بود که رضاشاه تصمیم گرفت آن را عوض کند و ایرانیان را وادارد که مانند اروپاییها لباس بپوشند. در عکسها و نقاشیهای دوره قاجار دیده میشود که بلندپایگان کلاههای سیاه و بلندی بر سر میگذاشتند که بلندی آنها به ۳۵ سانتیمتر میرسید. یک نوع کلاه بوقی پوستی بود که نوک کلاه را به داخلش برمیگرداندند. تا پیش از مد شدن این کلاه، مردان عموماً دستار یا عمامه به سر میگذاشتند. تحت تأثیر مد، کلاه خودش کمکم کوتاه شد تا به استوانهای به ارتفاع تقریبی ۱۵ سانتیمتر رسید. دستار یا عمامه هم بهتدریج از شکل عام و همهگیر در آمد و غیر از برخی قبایل، فقط روحانیون عمامه به سر میگذاشتند که هنوز هم میگذارند.
مردم عادی عمدتاً کلاه نمدی بر سر میگذاشتند. البته شکل و رنگش بسته به وابستگیهای قومی و محلی فرق داشت. کسانی هم که توانایی خرید حتی کلاه نمدی را نداشتند، سرشان را با دستمال یا پارچهای میپوشاندند. مداحان، نوحهخوانها، و برخی از حاجیها و بازاریها «فینه» منگولهدار سرخ رنگ ترکی بر سر میگذاشتند.
پیراهن مردان دو تکمه در قسمت جلو یا در ناحیه روی شانه چپ داشت و یقهها عموماً بسته بود و حلقهوار دور گردن قرار میگرفت. دامن پیراهنها بلند بود و تا زیر نشیمنگاه میرسید. بهجز اندکی از درباریان یا نظامیان که شلوارهای طرح اروپایی میپوشیدند، همه مردان شلوارهای گشاد به پا میکردند و بند تنبان را از جلو گره میزدند. شبیه شلوارهایی که در افغانستان و پاکستان هنوز مرسوم است.
روحانیون، بازاریها و بسیاری از مردان از اقشار مختلف جامعه، دور کمرشان شال میپیچیدند و روی لباس، قبا به تن میکردند. قبا تا روی زانو میرسید و دامنش آنچنان گشاد بود که در جلو روی هم میآمد.
بهعنوان کفش، روحانیون نعلین میپوشیدند که امروزه دیگر خیلی مرسوم نیست ولی مردم عادی گیوه به پا میکردند و معمولاً پاشنه آن را هم میخواباندند تا هنگام رسیدن به در اتاق، بهآسانی بتوان آن را از پا درآورد. چکمه، ویژه نظامیان و سوارکاران بود. ایلات و عشایر از قبیل: بختیاری، بلوچ، ترکمن، شاهسون، عرب، قشقائی، کرد، لر و لک هر یک لباس مخصوص خودشان را داشتند.
از آغاز دهه ۱۲۵۰ خورشیدی، مدهای پوشاک اروپایی کمکم به ایران راه پیدا کرد و بعضی از مردان شهری تنبانهای گشاد را به شلوار اروپایی تبدیل کردند. در همان سالها، برای اولین بار در ایران، کارکنان برخی نهادهای غیرنظامی، مانند مدارس جدید و ادارات دولتی جدید مثل پست و تلگراف، که غالبا تحت مدیریت خارجی بودند و زندانها هر یک اونیفورم وِیژه خود را میپوشیدند.
رضاشاه در تصمیم بر یکسان کردن پوشاک مردم، چهار هدف داشت:
- پیش از همه، و مهمتر از همه، برنامه رضاشاه برای تبدیل «ممالک محروسه ایران» به یک دولت- ملت بود. به باور رضاشاه، همه ایرانیان میبایستی به یکسان «ایرانی» باشند و به این دلیل، آنچه ایرانیان را از یکدیگر متمایز میکرد، باید از میان برداشته میشد.
رضاشاه این کار را از ارتش شروع کرد و با برقراری نظام وظیفه اجباری، جوانان نقاط مختلف کشور را در بوته سربازخانه ریخت تا اونیفورم یکسان بپوشند، یکسان غذا بخورند، همه با هم در یک آسایشگاه بخوابند، حق و تکلیف یکسان داشته باشند و با هم به یک زبان حرف بزنند.
یکی دیگر از جنبههای مهم اقدام رضاشاه این بود که احترام اونیفورم ارتش ایران را هم زنده کرد. برای نمونه: در زمان تأسیس دانشکده افسری، افسران فرانسوی را که برای تدریس در این دانشکده استخدام شده بودند، مجبور کرد اونیفورم ارتش ایران را بپوشند، دیسیپلین ارتش ایران را رعایت کنند هنگام روبرو شدن با افسر ایرانی مافوق، خبردار بایستند و سلام نظامی بدهند.
رضاشاه همانگونه که ملوکالطوایفی را برانداخته و حاکمیت دولت ایران را به سراسر کشور گسترش داده بود، با متحدالشکل کردن پوشاک قصد داشت تفاوت ظاهری مردم ایران با یکدیگر را هم از میان بردارد و کاری کند که مردم یکدیگر را به بستگیهای قومی و ایلی و عشایری نشناسند بلکه خود را «ایرانی» بدانند.
- انگیزه دوم رضاشاه در تحمیل پوشاک یکسان به ایرانیان، همسانی با اروپاییان بود. درست یا غلط، رضاشاه بر این باور بود که ایرانیها وقتی یک اروپایی را با کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپو میبینند، ناخودآگاه او را از خود بالاتر تصور میکنند و در برابر او احساس کوچکی میکنند. این را خودش یک بار به سلیمان بهبودی گفته بود.
رضاشاه فکر میکرد اگر ایرانیها مانند اروپاییها لباس بپوشند دیگر در برابر آنها احساس کوچکی نخواهند کرد و خود را از اروپاییها کمتر نخواهند دانست.
- انگیزه سوم رضاشاه در تحمیل پوشاک یکسان، تأمین نوعی برابری بین مردم بود که فقیر و غنی خیلی از یکدیگر متمایر نباشند. این را در یکی از بخشنامهها هم نوشته بودند که وزارت فرهنگ مراقبت کند که در مدارس، فرزندان توانگران حتماً همان اونیفورم اجباری را بپوشند که همه دانشآموزان میپوشند.
- و چهارمین هدف رضاشاه از دخالت در کار پوشاک مردم، فراهم آوردن زمینه کشف حجاب و آزادی زنان بود. اجرای قانون کشف حجاب بدون زمینهسازی قبلی میتوانست واکنش شدید روحانیون و مسلمانان متعصب را برانگیزد.
به این دلیل بود رضاشاه در این راه گام به گام جلو رفت و هفت سال قبل از کشف حجاب، قانون یکسانسازی لباس را به اجرا گذاشت.
روحانیون شامل مجتهدین، واعظان، طلاب حوزههای علمیه و پیشنمازان مساجد، تنها کسانی بودند که از اجرای قانون لباس متحدالشکل معاف بودند اما برای استفاده از این معافیت، باید از شهربانی برای پوشیدن لباس «روحانیت» مجوز میگرفتند.
بعضی از متعصبان مذهبی وقتی میدیدند که دولت بر اجرای قانون مصمم است، برای اینکه کت و شلوار نپوشند و کلاه پهلوی یا کلاه شاپو بر سر نگذارند، به استثناهای آییننامه یکسانسازی پوشاک متوسل میشدند و با مراجعه به شهربانی، سعی میکردند بهعنوان «روحانی» مجوز بگیرند. برای جلوگیری از این نوع سوءاستفادهها، دولت دریافت پروانه برای پوشیدن لباس روحانیت را به گذراندن امتحان مشروط کرد و در هر شهرستان کمیسیونی تشکیل داد تا از مدعیان روحانیت امتحان بگیرند ببینند طرف اصلاً سواد دینی دارد یا نه.
این امتحان، نهتنها مدعیان دروغین روحانیت، بلکه بسیاری از طلاب و حتی روحانیون شناختهشده را هم به دردسر انداخت زیرا به اندازه کافی سواد نداشتند و در امتحان معلومات دینی رد میشدند. در نتیجه، نمیتوانستند پروانه بگیرند و دولت مجبورشان میکرد لباس روحانیت را درآورند. از آن بدتر، با رسوایی رد شدن در امتحان معلومات دینی چه میتوانستند بکنند؟ برخی از روحانیون نیز شرکت در این آزمون را در شأن خود ندیدند و در آن شرکت نکردند و در نتیجه، دیگر حق نداشتند لباس روحانیت بپوشند.
یک توضیح هم شاید بیجا نباشد؛ در فارسی به نوعی کلاه لبهدار میگوییم کلاه شاپو. «شاپو» در زبان فرانسه یعنی کلاه. کلاه شاپو میشود کلاه کلاه. ولی در فارسی واژه کلاه شاپو برای خودش معنی پیدا کرده و جا افتاده.
طبقات نخبه و تحصیلکرده شهرها، که خود از مدتها پیش در جریان اقتباس شیوههای پوشاک اروپایی بودند، با قانون یکسانسازی پوشاک مخالفتی نداشتند. عمدهترین اعتراضات به این قانون که حتی به شورش و مبارزه مسلحانه با دولت انجامید، از سوی روحانیون و ایلات و عشایر پدیدار شد.
روحانیون بیشتر از دیگر طبقات از این قانون زیان دیدند. آنها که عادت کرده بودند همیشه در صدر بنشینند و قدر ببینند، بهدستور رضاشاه مجبور شده بودند برای پوشیدن عبا و عمامه در امتحان شرکت کنند و فقط در صورت قبولی از دولت پروانه بگیرند.
همزمان با تصویب و اجرای قانون یکسانسازی پوشاک، وزارت کشور آییننامههایی هم منتشر کرد که در آن آداب و رسوم استفاده از انواع کلاه به ایرانیان آموزش داده میشد. از جمله اینکه: هنگام ورود به جای سقفدار و همچنین برای ادای احترام باید کلاه را از سر بردارند. در جای بیسقف باید کلاه را بر سر بگذارند یا در دست بگیرند. در این آییننامه تذکر داده شده بود که مردان باید نظافت را رعایت کنند و ریش را بتراشند. و اینکه با کت و شلوار تیره نباید گیوه سفید بپوشند.
در مشهد روحانیون به مخالفت با اجرای این قانون پرداختند. بین نمایندگان دولت در مشهد هم اختلاف بروز کرده بود؛ سرلشکر فتحالله پاکروان، استاندار، بر اجرای قانون اصرار داشت در حالی که محمدولی اسدی، متولی آستان قدس، به رضاشاه توصیه میکرد از اجرای اجباری این قانون در مشهد صرفنظر کند.
این بود که روحانیون تصمیم گرفتند مستقیماً با رضاشاه وارد مذاکره بشوند و به این منظور آیتالله حسین قمی به قصد ملاقات با رضاشاه از مشهد به تهران رفت. بهنوشته محمد عابدی در حافظان غیرت دینی در عصر پهلوی پیش از ترک مشهد، چند تن از شاگردانش از او پرسیدند در ملاقات با شاه به او چه خواهی گفت؟ آیتالله قمی پاسخ داد از او درخواست میکنم که از برنامههای ضد اسلامی دست بردارد. پرسیدند اگر موافقت نکرد؟ آیتالله قمی گفت اگر موافقت نکرد، خفهاش میکنم.
آیتالله حسین قمی روز یازدهم تیر ۱۳۱۴ به تهران رسید ولی در تهران او نهتنها موفق به دیدار و گفتگو با رضاشاه نشد، بلکه در محلی که اقامت داشت، تحت نظر قرار گرفت؛ اگر به اصطلاح امروزی بخواهیم بگوییم، حصر شد.
خبر حصر آیتالله حسین قمی که به مشهد رسید، ۱۵۰ تن از روحانیون و هواداران آنها با امضای طوماری از رضاشاه خواستند از اجرای قوانینی که آنها ضد اسلام تشخیص میدادند، مانند قانون لباس متحدالشکل، دست بردارد و آیتالله قمی را هم فوراً آزاد کند.
وقتی طومار را به تلگرافخانه بردند تا به تهران مخابره شود، استاندار دستور داد همه امضاءکنندگان آن را بگیرند و به زندان بیندازند. بگیربگیر شروع شد و فقط برخی از امضاءکنندگان که توانسته بودند از مشهد بگریزند، دستگیر نشدند.
در این بین، یک روحانی بهنام شیخ محمدتقی بهلول که فراری و تحت تعقیب پلیس بود، به مشهد رسید و شروع به تحریک متعصبین مذهبی و مردم کرد. خودش سالها بعد گفت: «من قصد ایجاد وحشت در هیئت حاکمه را داشتم و این برنامهای بود که در تهران و سایر شهرها اجرا کرده بودم. در مشهد هم میخواستم که چنین بشود ولی نشد. وقتی این منظره پیش آمد و رییس شهربانی و پلیسها را زدند، من گیج شده بودم و نمیدانستم چه باید بکنم. در تمام محوطه مسجد فریاد مردهباد شاه و زندهباد اسلام، لعنت بر بهایی و لعنت بر دشمن علما، بلند بود.»
بهلول در ادامه میگوید: «با این اتفاقات دیگر کوتاه آمدن معنا نداشت و ممکن هم نبود. از اینرو، در یک سخنرانی به مردم گفتم کاری که نباید میشد، شد و حالا دیگر ما نباید نرمی نشان دهیم، باید مقاومت
کنیم تا حاج آقا حسین قمی را از زندان آزاد کرده و احکام اسلام را اجرا کنیم.»
ملاحظه میکنید که شورش تیر ۱۳۱۴ در مشهد که به واقعه مسجد گوهرشاد انجامید، برخلاف باور بعضیها، در اعتراض به کشف حجاب نبود بلکه در مخالفت با کلاه شاپو بود. از روز نوزدهم تیر ۱۳۱۴ در مشهد بازارها را بستند و تظاهرات شروع شد. شعارها: وا اسلاما، وا شریعتا، وا محمدا، مردهباد شاه و زندهباد علما و همچنین لعنت به بهائیان بود که معلوم نبود آنها در این میان چه کاره بودند.
تظاهرکنندگان در چند مورد به مأموران شهربانی و حتی خانه و خانواده آنها حمله کردند. در این حملهها چندین مأمور پلیس کشته و زخمی شدند و خود رئیس شهربانی مشهد هم در جریان این حملهها زخمی شد. مقدار زیادی از سلاحهای پلیس بهدست شورشیان افتاد. این تظاهرات روز بعد با شدت و گستردگی بیشتری ادامه یافت و موارد خشونت باز هم بیشتر شد. شورشیان با سلاحهایی که بهدست آورده بودند، به یک یکان نظامی که برای کمک به پلیس فرستاده شده بود، حمله کردند و ۲۰ تن از سربازان را کشتند و بقیه را خلع سلاح کردند. اوضاع بهسرعت رو به وخامت میرفت.
در شب بین ۲۰ و ۲۱ تیر ۱۳۱۴، درجهدار مخابرات لشکر خراسان یک تلگرام رمز از تهران دریافت کرد که او را وحشتزده کرد. تلگرام و کتابچه کلید رمز را برداشت و به خانه سرلشکر ایرج مطبوعی فرمانده لشکر رفت و در زد و به گماشته سرلشکر مطبوعی که در را باز کرده بود گفت میخواهد فرمانده لشکر را ببیند. گماشته گفت تیمسار خواب است. گروهبان گفت بیدارش کن. دقایقی بعد، سرلشکر مطبوعی با ربدوشامبر دم در آمد و پرسید چه خبر است؟ گروهبان گفت: قربان، یک تلگرام مهم از تهران رسیده که شما باید همین الآن آن را ببینید.
مطبوعی گروهبان مخابرات را به درون خانه خواند و گروهبان تلگرام را جلوی او گذاشت. سرلشکر مطبوعی نگاهی به تلگرام کرد و گفت این که به رمز است. گروهبان دفترچه کلید رمز را باز کرد و گفت قربان، کلیدش این است. سرلشکر مطبوعی با تعجب گفت: تو که حتماً آن را خواندهای. خب، بگو چه نوشته. گروهبان گفت: تیمسار، بهتر است خودتان بخوانید.
سرلشکر مطبوعی، با تعجب باز هم بیشتر، شروع به کشف رمز کرد و حرفبهحرف، تلگرام را خواند. رنگ از چهرهاش پرید. از گروهبان پرسید آیا در این مورد با کسی حرف زده است. گروهبان گفت خیر، قربان. مطبوعی گفت اگر تا زندهای در مورد این تلگرام به کسی چیزی بگویی، خودم میکشمت. گروهبان مخابرات قول داد که تا زنده است این راز را حفظ کند.
اما این گروهبان هنوز زنده بود که در ایران انقلاب اسلامی رخ داد، شاهنشاهی پهلوی سقوط کرد و سرلشکر ایرج مطبوعی در دوم مهر ۱۳۵۸ در سن ۸۴ سالگی اعدام شد. در نتیجه، این درجهدار سابق خود را از قید سوگند آزاد دید و در سال ۱۳۶۲ ماجرای تلگرام رمز ۲۰ تیر ۱۳۱۴ را نوشت و برای هفتهنامه «آرا» فرستاد که در آن زمان توسط سرتیپ جواد معینزاده در پاریس منتشر میشد.
تلگرام، یک خط بیشتر نبود: «مطبوعی زنقحبه، پس تو آنجا چه گهی میخوری؟ رضا.»
پس از دریافت این تلگرام، سرلشکر مطبوعی تکلیف خود را دانست و فردای آن روز وقتی شورشیان در مسجد گوهرشاد جمع شدند و فریاد وا اسلاما، وا شریعتا سر دادند، سرهنگ حبیبالله قادری، فرمانده تیپ پیاده مشهد، هم فرمان حمله را صادر کرد.
همانطور که پیشتر گفته شد، شمار زیادی از تظاهرکنندگان هم مسلح بودند. آنها هم بهسوی سربازان تیراندازی میکردند. طولی نکشید که مقاومت شورشیان درهم شکسته شد و آنها که توانستند از مسجد گوهرشاد گریختند.
منابع وابسته به حکومت اسلامی ایران تعداد تلفات برخورد مسلحانه در مسجد گوهرشاد را تا ۲۰۰۰ نفر و حتی بیش از آن هم نوشتهاند و در این اغراق تا آنجا پیش رفتهاند که میگویند و مینویسند که کامیون کامیون کشتهها را میآوردند و در گور دستهجمعی میریختند و در لابهلای آنها شماری از زخمیها را هم زندهبهگور کردند. اگر تبلیغات بنیادگرایان اسلامی را به کنار بگذاریم، حقیقت را پاسبان بازنشسته حسینعلی ذوالفقاری گلمکانی که از شاهدان عینی تیراندازی در مسجد گوهرشاد بود، بعد از انقلاب به روزنامه انقلاب اسلامی گفت: «... آن روز حدود بیست سی نفر را کشتند. البته از پاسبانها و نظامیها هم کشته شده بودند که بروز داده نمیشد.»
سرلشکر مطبوعی در دادگاه انقلاب اسلامی تعداد تلفات تظاهرکنندگان را ۲۵ کشته و ۴۰ زخمی ذکر کرد. شمار زخمیها میتواند از این رقم بیشتر باشد زیرا همه آنها به بیمارستانها مراجعه نکردند. شورش مذهبی مشهد در اعتراض به کلاه شاپو به این ترتیب به پایان رسید.
فردای آن روز، ۹ تن از آیتاللههای بزرگ مشهد دستگیر و زندانی شدند، بعضیها مخفی شدند و چند تن از آنها به خارج از کشور گریختند. زندانیها پس از مدت کوتاهی آزاد، ولی از اقامت در مشهد ممنوع شدند. شیخ محمدتقی بهلول که محرک اصلی و رهبر شورش بود نخست به افغانستان گریخت و پس از چند سال، از آنجا به سوریه رفت و سپس رهسپار مصر شد و در دانشگاه اسلامی الازهر کار میکرد.
وقتی جمال عبدالناصر، رئیسجمهوری پیشین مصر، در دهه ۱۳۴۰ کارزار تبلیغاتی علیه ایران به راه انداخته بود، محمدتقی بهلول با بخش فارسی رادیو صوتالعرب همکاری میکرد. پس از مرگ عبدالناصر و بهبود روابط ایران و مصر، بهلول به عراق صدام حسین پیوست که با ایران در جدال بود. او پس از انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و از سوی آیتالله خمینی و همه سران حکومت اسلامی مورد تجلیل قرار گرفت. شیخ محمدتقی بهلول در سال ۱۳۸۴ در سن ۱۰۵ سالگی در گناباد درگذشت.
رضاشاه که از شورش مشهد و عدم کنترل بهموقع آن سخت عصبانی شده بود، هیئتی را برای رسیدگی به مشهد فرستاد. بهویژه آنکه فتحالله پاکروان، استاندار، معتقد بود که محمدولی اسدی، متولی آستان قدس، در برانگیختن روحانیون و شوراندن مردم برای ایستادگی در برابر دستور دولت، مشوق بوده است.
این هیئت پس از دو ماه تحقیق، گزارش خود را برای دولت فرستاد و در آن، شورش مشهد را نتیجه تحریکات و اقدامات محمدولی اسدی، متولی آستان قدس، اعلام کرد. در پی این گزارش، هیئت دومی از تهران به مشهد فرستاده شد که اسدی را در دادگاه نظامی محاکمه و به اعدام محکوم کرد. محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت، با اسدی خویشاوندی داشت؛ دو دختر فروغی عروس اسدی بودند. از این رو در مقام شفاعت برآمد ولی رضاشاه نهتنها شفاعت او را نپذیرفت بلکه خود او را هم از تمام مشاغل مهم برکنار کرد.
در پی این برکناری، فروغی تا سال ۱۳۲۰ که برای سومین بار به نخستوزیری فراخوانده شد، خانهنشین شد و به کارهای فرهنگی، پژوهش و ترجمه پرداخت. از آثار این خانهنشینی پربار فروغی میتوان به کتابهای: اقتصاد سیاسی (اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک)، حقوق اساسی، سیر حکمت در اروپا، تاریخ مختصر ایران، تاریخ ایران قدیم، تاریخ ساسانیان، تاریخ مختصر دولت قدیم روم، حکمت سقراط و افلاطون، خلاصه گفتار در روش به کاربردن عقل، آئین سخنوری یا فن خطابه و تاریخ اسکندر کبیر اشاره کرد.
دادگاه تجدید نظر نظامی حکم دادگاه بدوی را تأئید کرد و محمدولی اسدی اعدام شد.
پس از شورش متعصبین مذهبی در مشهد و واقعه خونین مسجد گوهرشاد، رضاشاه تصمیم گرفت کاری کند که روحانیون فکر مقاومت در برابر اصلاحات او را از سر بهدر کنند. به این دلیل بود که اعلام آزادی زنان را جلو انداخت و روز هفدهم دی سال ۱۳۱۴ همسر و دختران خودش را بیحجاب، به مراسم افتتاح ساختمان دانشسرای مقدماتی در خیابانی که امروز «شهید مفتح» نامیده میشود، برد.
وقتی همسر و دختران شاه بیحجاب رفتند، وزیران و مقامات بلندپایه هم مجبور شدند همسرانشان را بیحجاب به این مراسم ببرند. دختران دانشجو در دانشسرای مقدماتی، استادانشان و دختران پیشاهنگ هم همه بیحجاب آمده بودند. به این ترتیب، دیوارهای زندان ۱۴۰۰ ساله حجاب زنان یک بار و برای همیشه در ایران فرو ریخت.
با این حال کار کشف حجاب بهسادگی پیش نرفت. برای اينكه مردم عادت كنند، رضاشاه دستور داد هریک از وزیران در وزارتخانههای خود یا در جای مناسب دیگری جشن بگیرند و کارکنان آن وزارتخانه با همسرانشان، بیحجاب، در جشن شرکت کنند. محسن صدر، وزیر دادگستری ِ وقت که خود قبلاً معمم و مجتهد بود در خاطراتش مینویسد که نهتنها او بلکه بهخصوص همسرش هم با کشف حجاب بهشدت مخالف بود و همسرش به بهانه بیماری از شرکت در میهمانیها خودداری میکرد. تا اینکه یک روز رضاشاه از او پرسید نوبت جشن وزارت دادگستری چه وقت خواهد بود؟ صدر برای اینکه از زیر بار شانه خالی کند به رضاشاه گفت کارمندان دادگستری بر دو دسته هستند: قضات و کارمندان اداری.
بیشتر قضات افراد مسنی هستند که سابقه روحانیت دارند. بنابراین اجازه بدهید اول برای کارمندان اداری و دفتری میهمانی بدهیم و وقتی زمینه کمکم آماده شد، قضات را هم دعوت کنیم. رضاشاه به او گفت: نه. كار را بايد از نقطه مشكل آن شروع كرد تا ديگران حساب كار خود را بكنند. همه قضات، پیر و جوان، مجتهد و غیر مجتهد باید با همسرانشان بیحجاب در میهمانی شرکت کنند. محسن صدر به ناگزیر، همه کارکنان دادگستری در تهران را به میهمانی در کلوب ایران دعوت کرد. کلوب ایران باشگاه شیک و بزرگی بود که تیمورتاش حوالی میدان فردوسی کنونی ساخته بود.
محسن صدر در خاطراتش مینویسد: «وقتی به همسر و دخترانم گفتم باید بیحجاب در جمع ظاهر شوند، خانه ما به ماتمکده و عزاسرا تبدیل شد. زنم میخواست از من طلاق بگیرد ولی زیر بار چنین بیناموسی نرود. ولی خب، زور رضاشاهی بود و کاریش نمیشد کرد.» همسر و دختران محسن صدر هم بهناچار بیحجاب در میهمانی حاضر شدند. صدر در ادامه خاطراتش مینویسد بر اثر شوک روانی ناشی از بیحجابی، همسرش اینبار واقعاً مریض شد و تا یک سال بعد که زنده بود دیگر از خانه بیرون نرفت. زنهای زیادی بودند، بهخصوص در مناطق مرکزی ایران که حالا از ترس مردان خانواده بود یا از اعتقاد خودشان، برای اینکه بیحجاب از خانه بیرون نروند، اصلاً از خانه بیرون نمیرفتند.
اجرای قانون پوشاک یکسان، چهره جامعه ایران را بهیکباره عوض کرد و در ابعاد کلان، تا حدود زیادی به اهداف خود دست یافت. اکنون که از دور به تحولات آن روزگار مینگریم، میبینیم که پوشاک یکسان اروپایی، در قالب کت و شلوار مردانه، حتی در دورافتادهترین مناطق ایران و سنتیترین گروههای اجتماعی نیز خیلی سریع پذیرفته شد و جا افتاد.
آزادی زنان ایرانی از قید حجاب، همانگونه که در آغاز این داستان توضیح داده شد، فقط خواست رضاشاه نبود. وگرنه مانند جنبه اجباری کشف حجاب، با سقوط رضاشاه آن هم از بین میرفت اما شاهد هستیم که حکومت اسلامی ایران چهل سال است که میخواهد زنان و دختران ایرانی را به درون حجاب اجباری برگرداند ولی نمیتواند. علت این امر چیزی نیست جز اعتقاد خود زنان ایرانی به برابری حقوقشان با مردان و مقاومتشان در برابر آنچه که ناعادلانه میدانند.
ادامه دارد
ناصبوران، شیرین سمیعی
دیوانهای در رأس حکومت، کوروش گلنام