• در کیش شخصیت آقای خامنهای، ارزشهای منفی نقش تعیین کننده دارند
ایندیپندنت فارسی - در تاریخ، گاه لحظهای میرسد که مانند یک جرقه در تاریکی، طبیعت نظام سیاسی یک جامعه را روشن میکند. در هفته گذشته شاهد چنین لحظهای در تاریخ جمهوری اسلامی، در ایران بودیم.
آیتالله علی خامنهای، رهبر نظام، با چند جمله کوتاه برنامه دولت حجتالاسلام حسن روحانی، رئیسجمهوری را برای خرید واکسنهای ضدویروس کرونا از داروسازان آمریکایی، بریتانیایی و فرانسوی لغو کرد.
آقای خامنهای، با این اقدام، نشان داد که نظام مستقر در ایران محملی است برای یک ایدئولوژی نه وسیلهای برای اداره کشور، برآوردن نیازهای مردم و پیریزی آیندهای بهتر برای نسلهای بعدی. در یک نظام ایدئولوژیک، تمامی هستی در یک ارزش برتر خلاصه میشود. دیکتاتوری پرولتاریا به هر قیمت، پیروزی نژاد برتر به هر قیمت، یا تسلط تنها دین واقعی به هر قیمت. در برابر این ارزش برتر، دیگر ارزشهای انسانی یا نادیده گرفته میشوند و یا حداکثر، در نقش ندیمههای ارزش برتر، الهه بیچون و چرا، ظاهر میگردند.
در نظامهای شمولگرا مانند اتحاد شوروی استالین، آلمان هیتلری، چین مائویی و البته ایرانِ خمینیزده، یک روند تلخیص یا خلاصهسازی به کار میافتد که با پیرایش مستمر ایدئولوژی حاکم، پس از مدتی مجموعه آن ایدئولوژی را در یک کپسول کوچک خلاصه میکند.
مثلاً در روسیه، در آغاز رژیم بلشویکی، ایدئولوژی پیروز دیکتاتوری پرولتاریا را برترین ارزش میدانست. برای حفظ آن ایدئولوژی، لنین حاضر بود تقریباً تمامی مستملکات اروپایی روسیه را با امضای قرارداد برست-لیتوفسک به آلمان واگذار کند اما پس از مدتی دیکتاتوری پرولتاریا خلاصه شد در دیکتاتوری «حزب طراز نوین طبقه کارگر.»
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
پس از آن، حزب نیز خلاصه شد در کمیته مرکزی و سپس کمیته مرکزی در دفتر سیاسی و سرانجام با استقرار استالین، مجموعه ایدئولوژی ادعایی خلاصه شد در شخص «رهبر» یا به گفته شاعر کمونیست خودمان ابوالقاسم لاهوتی «مصلح بزرگ بشریت.»
در چهار دهه گذشته، روند مشابهی را در ایران شاهد بودهایم. در آغاز، ایدئولوژی خمینی، اسلام را برترین ارزش قلمداد میکرد؛ اما بهزودی با افزودن صفت «انقلابی» بالاترین ارزش تبدیل شد به اسلام انقلابی، گاه در برابر «اسلام آمریکایی». پس از آن با ادامه روند خلاصهسازی، اسلام انقلابی تبدیل شد به «خط امام» با تأکید بر این نکته مهم که اگر لازم شد خود اسلام را نیز میتوان فدای نظام کرد و سپس نظام را فدای «خط امام.»
در چنین چارچوبی دیگر زمینههای علمی و عملی یک جامعه یا محو میشوند یا از توجه لازم محروم میمانند.
اقتصاد ما بیمار است؟ مهم نیست، مهم «خط امام» است. جامعه بهسوی انحطاط میرود؟ عیبی ندارد. حفظ «خط امام» اوجب واجبات است. مناسبات ما با دنیای بیرون آشفته است؟ خوب، که چی؟ تا «خط امام» را داریم، غم نداریم.
اما پس از مدتی، به ویژه در ۱۰ سال اخیر، فرمول «خط امام» نیز کوتاهتر میشود و بالاترین ارزش فقط در یک کلمه، امام، ظاهر میگردد؛ اما در اینجا با یک مشکل واژگانی روبهرو میشویم: امام برای هواداران نظام یادآور آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار نظام است و برای پیروان شیعه اثنی عشری، علی بن ابیطالب و ۱۱ عقبه او را مراد میکند.
پس چه کنیم؟ از سال ۱۳۸۰ به بعد، پارهای از تبلیغاتچیان نظام لقب «آقا» یا «آقای خودمان» را برای آیتالله خامنهای بهکار میبرند. مثلاً روزنامه کیهان مینویسد: «هر جا که آقا قدم میگذارد، بهار زودتر میرسد.» از سوی دیگر، بعضی سیاستگذاران درون یا پیرامون نظام عنوان «رهبر» یا «رهبر عالیقدر» را ترجیح میدهند. در این میان، فلاسفه رژیم مانند آیتالله محمدتقی مصباح یزدی و رضا داوری اردکانی، از واژه «ولایت»، بهجای «ولی» برای توصیف آقای خامنهای بهره میگیرند.
چون سخن از تلخیص است، خلاصه کنیم: شورش ایرانیان علیه نظام مشروطه با برچسب «انقلاب» آغاز میشود و سپس تبدیل میشود به «انقلاب اسلامی». پس از آن اسلام و انقلاب، جای خود را به «ولایتفقیه» میسپارند. بعد، ولایتفقیه تبدیل میشود به مسلک خمینیسم. سرانجام، کل ماجرا خلاصه میشود در شخص سید علی خامنهای.
حجتالاسلام علی مصباح یزدی، فرزند آیتالله فقید، میگوید: «پدرم اسلام و راه امام را در یک عبارت خلاصه میکرد: اطاعت محض و مطلق از رهبر.»
ماه گذشته، مجلس شورای اسلامی، شرایط نامزدی برای ریاست جمهوری را در یک بیانیه هفت مادهای اعلام کرد. ماده اول: «اعتقاد و التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه.»
به عبارتدیگر، جمهوری اسلامی در شکل کنونی آن ساختاری است که پیرامون کیش شخصیت آقای خامنهای بنا شده است. در این ساختار، دیگر نهادهای حکومتی مانند ریاست نظامی و امنیتی چیزی جز ابزار عملیاتی برای «رهبر» به شمار نمیآید.
در این ساختار، اقتصاد آنی است که رهبر میگوید. علم و فنّاوری را فقط و فقط رهبر تعریف میکند. هفته گذشته، این روند تلخیص به قلمرو پزشکی نیز رسید و تصمیم برای بهرهگیری از واکسن برای مبارزه با ویروس کرونا، از پزشکان و ویروسشناسان منتقل شد به شخص رهبر. دکتر مسعود نمکی، وزیر بهداشت اسلامی، میگوید: «رهبر نیازی به مشورت با کسی ندارد. او پدر خانواده است و با توجه به صلاح خانواده تصمیم میگیرد.» به عبارت دیگر، ما نیازی به وزارت بهداشت و وزیر بهداشت هم نداریم و تا رهبر را داریم غم نداریم!
آیا آقای خامنهای، شاید نخواسته و ندانسته، موضوع پیچیدهای مانند درک اوضاع کنونی ایران را با یک حرکت دراماتیک ساده کرده است؟
به گمان من، پاسخ میتواند یک «آری» محتاطانه باشد.
اکنون میتوان گفت که در ساختار کنونی، دیگر مهم نیست چه کسی رئیس جمهور خواهد شد. رئیس جمهوری آینده اسلامی حتی اگر یک نابغه سیاسی و اقتصادی باشد، در تحلیل نهایی چیزی جز کنیز مطبخی رهبر نخواهد بود. ترکیب مجلس شورای اسلامی نیز اهمیتی ندارد زیرا رهبر با یک اشاره میتواند تصمیمات آن را درست برعکس کند. اینکه چه کسانی فرماندهان نظامی و امنیتی رژیماند نیز چندان مهم نیست زیرا هیچیک قائم بالذات نیستند.
در این ساختار، تشکیل سمینار در واشنگتن و نیویورک برای بحث درباره چگونگی کمک به «اصلاح طلبان» علیه «افراطیون» بیمعنا میشود. مذاکرات محرمانه با کمک واسطههای خیرخواه یا سودجو با این یا آن نظام دولتی جمهوری اسلامی، چیزی جز اتلاف وقت نخواهد بود.
در نتیجه، مخالفان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی خود را در برابر یک انتخاب دشوار میبیند: پذیرفتن نظام همانطور که هست یا کوشش برای تغییر نظام.
در چهار دهه گذشته، بخشهای مهمی از مخالفان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی کوشیدهاند تا در برابر این انتخاب دشوار جاخالی بدهند. وسوسه «استحاله» یا تغییر از درون، بسیاری از مخالفان لیبرال و چپگرای نظام را عملا خلع سلاح کرده است.
مخالفان خارجی نظام، بهویژه ایالات متحده و اسرائیل، نیز همواره بین مماشات و برخورد حیران بودهاند. هماکنون نیز میبینیم که بسیار شخصیتهای سیاسی و پارلمانی ایالات متحده با نامه نویسی به جو بایدن، رئیس جمهور جدید، خواستار مماشات با جمهوری اسلامی هستند در حالی که دیگر چیزی به اسم جمهوری اسلامی واقعیت ندارد.
فرانکلین روزولت، رئیس جمهوری وقت ایالات متحده، متوجه شد که بحث بر سر «عقابها» و «کبوتران» در کرملین بیهوده است و مجموعه اتحاد شوروی در شخص جوزف استالین خلاصه میشود. چند دهه بعد، ریچارد نیکسون همین فهم را از واقعیت جمهوری خلق چین که در کیش شخصیت مائو زدونگ، خلاصه میشد، بهدست آورد. در هر دو مورد، ایالات متحده موفق شد یا شناخت واقعیت در اردوگاه رقیب، راه را برای نوعی همزیستی هموار کند.
آیا میتوان تصور کرد که سناریویی مشابه در مورد جمهوری اسلامی نیز به اجرا گذاشته شود؟ در چهارچوب تئوریک، پاسخ مثبت است، اما به گمان من از دیدگاه عملی باید گفت: نه.
کیش شخصیت استالین و مائو با کیش شخصیت خامنهای تفاوت دارد. استالین و مائو ایالات متحده را رقیب یا چالشگر و معارض میدانستند نه دشمن. هم استالین و هم مائو خواستهایی مطرح میکردند که در چارچوب دیپلماسی عرفی کاملا مشروعیت دارد. اما آقای خامنهای چیزهایی میخواهد که از منطق سنتی مناسبات بینالمللی بیرون است. او تقریبا تمامی کشورهایی را که با دنیای غرب مناسبات حسنه دارند، دشمن میداند و خواستار تغییر نظام آنان است. در مورد اسرائیل، البته، او خواستار محو کامل آن از نقشه جهان است.
استالین و مائو کیش شخصیت خود را پیرامون برنامههایشان برای تبدیل اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین، به قدرتهای جهانی شکل داده بودند. به عبارت دیگر، در اتحاد شوروی و چین، به ویژه با قدرت گرفتن دنگ شیائوپینگ، هم ایدئولوژی کمونیستی و هم کیش شخصیت «رهبر» در خدمت دولت قرار داشتند. در جمهوری اسلامی وضع چنین نیست. آقای خامنهای بارها نشان داده که حاضر است ایران را فدای ایدئولوژی و ایدئولوژی را فدای کیش شخصیت خود بکند.
تصمیم حیرتانگیز آقای خامنهای برای جلوگیری از خرید واکسنهای غربی، نشان داد که برای او حتی مرگ دهها هزار ایرانی به اندازه نشان دادن کینه و نفرت به تمدن غرب، مهم نیست.
به عبارت دیگر در کیش شخصیت آقای خامنهای، ارزشهای منفی نقش تعیینکننده دارند.
سرانجام یک مطلب مهم دیگر نیز باید مورد مداقه قرار گیرد: آیا آقای خامنهای راننده قطاری است که به گفته محمود احمدینژاد، با ترمز بریده به سرعت به سوی مقصد خیالی حرکت میکند و یا واقعا کنترل قطار را بهدست دارد؟ من هنوز پاسخ قطعی برای این پرسش نیافتهام. از یک سو خامنهای ممکن است یک طبل بلند بانگ در باطن هیچ باشد و یا حتی قربانی یک تجربه سیاسی شکست خورده. از سوی دیگر، شاید دیگر بازیگران صحنه جمهوری اسلامی، با پاس دادن همه توپها به او، در واقع همه کاسه کوزهها را بر سر او میشکنند. این احتمال نیز هست که او قدرت بازدارنده دارد اما توانایی ارایه آنچه را قول میدهد ندارد. به عبارت دیگر «نه» او کار میکند اما «آری» او تو خالی است.
قتل یک مادر به دست فرزندانش به دلیل ازدواج مجدد