۱۲ بهمن سال ۵۷، روز ورود خمینی به ایران، سرآغاز دگرگونی سرنوشت ایران معاصر بود. روزی که به گمان برخیها، بنا بود سرآغاز فصل جدیدی ازترقی و آزادی ایران باشد؛ آغازگر ویرانی آن شد. در آن هنگام که هلهلهی شادمانی خیابانهای ایران را در نوردیده بود، شاید کمتر کسی گمان میکرد که این پایکوبیهای کودکانه «آغاز دوران سیاه، و پسرفت عظیم کشور» است. اما این پسرفت تنها در ابعاد سیاسی و یا اقتصادی نبود. بلکه پسرفتی بزرگ و ضربهای عظیم بر بدنهی فرهنگ و جامعه ایرانی بود. جامعهای که، دوران نوپاییاش را در جهان مدرنیته میگذراند.
هنوز پایههای مدرنیته در ایران آن روزگار به خوبی جا نیفتاده بود، که پسرفتی به غایت بزرگ در ابعاد فرهنگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صورت گرفت. عامدانه، آگاهانه، هدفمندانه، سیاست گذاری و برنامه ریزی شده، برای این عقبگردِ شگرف اقدام شد. شاید در هیچ کجای دنیا مردمانش در چنین دوره زمانی کوتاهی شاهد چنان پیشرفت، و سپس چنین سقوط بزرگی نبوده باشند.
در این بین اما، شرایط زنان در ایران به شدت بدتر و دشوارتر از اوضاع مردان شد. زنان ایرانی در سالهای پیش از انقلاب، در مسیر رسیدن به برابری جنسیتی قرار گرفته بودند. از حق رای، تحصیل، اشتغال، آزادی پوشش و آزادیهای اجتماعی برخوردار شده بودند. قانون حمایت از خانواده که پیشرفت بسیار بزرگی برای زنان محسوب میشد، تصویب شد.
زنان به امید آزادیها و برابری بیشتر، به طور گسترده در جریان انقلاب حضور داشتند. اما پس از انقلاب به ناگاه دیدند که نه تنها از آزادیهای بیشتر خبری نیست، که حتی همان آزادیهای پیشین نیز در آستانه از بین رفتن است.
زنانی که روزگاری وزیر و قاضی بودند و طعم شیرین آزادی را چشیده بودند، اینک اگر خوش شانس بودند و در زندانها یا در زیر حکم اعدامهای صحرایی و شِبه صحرایی نبودند؛ اغلب خانه نشین شده و یا دیگر حتی اختیار پوشش و لباس خودشان را هم نداشتند.
قانون حمایت از خانواده که بزرگترین دستاورد چند دهه اخیر زنان تا آن روز بود، لغو شد. با لغو این قانون «ازدواج کودکان» و چند همسری مردان نیز آزاد شد.
قوانین تبعیض آمیزِ برگرفته از شریعت در حکومت اسلامی، چنان بن بستی برای جامعه ایران ایجاد کرده است که هیچ چشم اندازی برای تغییر و اصلاح آن وجود ندارد. «قداستِ ساختگی» نظام ولایت فقیهی، حتی اجازه اجرای همان قوانینِ ناقص و معیوب را هم نمیدهد، چه رسد به اصلاح آنها.
قوانین تبعیض آمیز و جنسیت زده، همچون حق طلاق، ازدواج مجدد، حضانت کودک، اشتغال، ارث، دیه، اجازه خروج از کشور، گرفتن گذرنامه، ولایت بر فرزند و دهها قانون نابرابر و تبعیض آمیز دیگر؛ زندگی را برای زنان بسیار دشوار کرده است. و سبب شد تا بهمن ۵۷ و انقلاب سیاهش به یک «سقوط بزرگ» و پسرفتی بسیار عظیم برای زنان ایران تبدیل شود. پسرفتی که نه تنها حقوق و کرامت انسانی زنان ایران را، که حقوق و کرامت تمامی شهروندان ایران را پایمال کرد.
انقلابیونی که ادعا میکردند آرمانهای آزادیخواهانه و لیبرال داشتند، تندروهایی از آب درآمدند که حتی به همرزمان دیروز خودشان نیز رحم نکردند. «خونریزانی» که برای حفظ قدرت، دستشان به خون پیر و جوان آلوده شد. جنایتکارانی که کشتار میکردند، اما با نام خدا.
واقعیت این است که، هدف بیشتر انقلابیون ۵۷ نه تنها آزادیخواهی نبود؛ بلکه بسیاری از آنها «تنها مشکلشان با محمدرضا شاه پهلوی همان آزادی هایی بود که شاه به مردم، به ویژه به زنان، داده بود». حقوق برابری که زن و مرد به دست آورده بودند، حقوق برابری که شاه به تمامی «شهروندان ایران» فارغ از دین و مذهب و جنسیت داده بود. اینکه دیگر، شیعه دوازده امامی بودن مزیتی بر سنی بودن نداشت. حتی مسلمان بودن مزیتی بر یهودی بودن، بهایی و یا مسیحی بودن و غیره نداشت. بسیاری از سران انقلابیون نه تنها به دنبال آزادیهای بیشتر نبودند که به واقع تمام نگرانی و ترسشان از همان آزادیهای موجود بود.
انقلاب ۵۷ بنیانش بیشتر برپایه «ایدئولوژی گرایی» بنا شده بود. ایدئولوژی اسلامی و ایدئولوژی کمونیستی، دو بالِ پرنده سیاهی بودند که بر آسمان روشن ایرانِ در حالِ گذار به دنیای مدرنیته نشست.
انداختن مسئولیت سیاه روزیِ کنونی ایران به دوش خمینی و تیمش، آدرس غلطی است که -دیگر مسببان این ویرانی برای تقلیل گناهشان- به مردم میدهند. به واقع این تنها خمینی نبود که با آمدنش ایران را از مسیر پیشرفت و رسیدن به برابری بازداشت. ایدئولوژیهای دیگر نیز در صورت رسیدن به قدرت، تقریبا همان راهی را پیش میگرفتند که خمینی در پیش گرفت. چرا که مخالفت و دشمنی آنها با شاه به دلیل همین دستاوردهایی بود که کشور در دوران سلطنت پهلوی به دست آورده بود. یکی این دستاوردها را در تضاد با اسلام میدید، دیگری آن را همسو و در راستای تامین منافع امپریالیسم میدانست. «خواست هر دو گروه جلوگیری از پیشروی بیشتر در آن مسیر بود.»
انقلاب سیاه ۵۷، نه چنان که مدعیانش ادعا میکنند، دزدیده شد. و نه خمینی آنها را فریفت. دیدگاه و مواضع خمینی در همان سخنرانیهایش پیدا و آشکار بود. «همراهان و هم پیمانان خمینی» نه تنها فریفته نشدند، بلکه با خمینی همسو و همراستا نیز بودند. تنها در به دست آوردن قدرت بود که صحنه را به خمینی باختند.