آیا دو مفهوم بازاریابی و معناگرایی قابل پیوند هست یا خیر؟ بحث من بیشتر متمرکز روی خود مفهوم معناگرایی است که اصلا معنا چیست؟ چند سال پیش یک سلسله مقالاتی تحت عنوان اخلاقی کردن دین نوشتم و در اونجا این بحث را مطرح کردم که چرا و چگونه و چه اتفاقی افتاده که روزگاری مومنان در سنگر اخلاق پناه برده بودند. دینداران در سنگر اخلاق پناه برده بودند، و غیر دینداران را، دین ستیزان را و ملحدین را به اخلاق دعوت میکردند، ولی دیری است که این دین ستیزان و اتئیستها و سکولاریستها و بیدینها و کافران هستند که مومنان را به اخلاق دعوت میکنند. چه اتفاقی افتاده؟ احکامی مثل تظاهر؛ مباهته و تعزیرات همه اینها دست مومنان را باز گذاشته که راه اخلاق را عبور کنند، و به بیاخلاقی برسند، دروغ و ریاخواهی را دامن بزنند؛ چه اتفاقی افتاده؟
به اعتقاد من تمام تفاسیر دینی و یا تمام رفتاهای دینی ما منبعث از نوع تصویر و تفسیری است که در مورد خدا داریم. من اینجا مقدمتا چهار نوع تفسیر و تصور در مورد خدا ارائه میدهم. چون در هر حال ما یک تصوری راجع به خدا داریم که او را میپرستیم، یا او را انکار میکنیم. حتی آنهایی که انکار میکنند، یک تصوری دارند از خدا. تصویر اول، تصویر ارسطویی است، یک ارباب مداخله جو یک تصویر مکانیکی، که برفراز آسمانها نشسته و در امور جهان دستکاری میکند. تصویر دوم، تصویر نیوتنی است، خدای ساعت ساز. خدایی که جهان را ساخته، خلقت را آفریده و از اونجا به بعد به امان خود رها شده است. تصویر سوم، خدای اگوستینی است. این خدا مشخصاً خدای اربابی است و نظام بندگی و ارباب رعیتی را توجیه میکند. چهارم تصویری است که من ارائه میدهم. خدا را به مثابه شعور و معنای مستقر در هستی تفسیر میکنم. معتقدم که اگر ذات پدیدهها را بشکافیم ما به معنا میرسیم. بدون این معنا و بدون این شعور مستقر در پدیدهها و در هستی، جهان دستکم برای اینجانب قابل فهم نیست. این نظریه و این تصویر، پاسخی به انتقادات آقای آرامش دوستدار هم هست، که در تمام مباحثاتش برای محکوم کردن دین و ممتنع کردن تفکر در فرهنگ دینی میگوید، در فرهنگ دینی ما با خدای ناپرسا مواجه هستیم. ما وقتی میگوییم، خدا همان معناست، پس پرسش از معنا بیمعناست. چون پرسش از هر چیز برای یافتن معنای آن چیز است، وقتی ما به معنا میرسیم، پرسش از معنا بیمعناست. حاصل صحبت من در این مباحث این است، اگر ما دنبال معناکاوی در روابط اجتماعی و اقتصادی و حتی در بازاریابی هستیم، باید ابتدا تصدیق کنیم که ما در جهانی زندگی میکنیم، معنایی در آن وجود دارد. فکر نکنید که این حرفها هم حرف سادهای است. چون امروز تلاشهای بسیار و فلسفههای بسیار، در کار معنازدایی از جهان و معنازدایی از چیزها هستند. شما بروید کتابهای ریچارد رورتی را بخوانید. اساسا ایشان فلسفه خود را ماهیت زدایی و معنازدایی از پدیدههای میخواند. اکنون بر اساس این مقدمه میتوانیم جستجو کنیم، عوامل معنازدایی از زندگی چیست؟ چرا ما در جهانی زدندگی میکنیم که معنا از میان رفته است؟ گویی همه چیز در سطح وجود دارد، و ما هم فقط در سطح چیزها حرکت میکنیم، و همه چیز از معنا تهی شده است؟ به نظر من، عوامل متعددی وجود دارند که موجب این بیاخلاقی و موجب معنازدایی از جامعه شدهاند. یکی از این عوال رواج اقتصاد بازار و نولیبرال است. اولا این عامل از عواملی هستند که در مقیاس جهانی اسباب تهی شدن چیزها و پدیدهها و زندگی از معنا شدهاند. امر جهانی شدن، منجر به تضعیف ملتها شده است. تکنولوژیهای رسانهای بر هویت ملتها مسلط شده، و خود به خود به تولید معانی میپردازند، که از دید فهم بشری چیزی جزء معنازدایی و گریز از معنا نیست، و در همین اثنا بازار به مقام خدایی میرسد، و به کارخانه تولید معنا تبدیل میشود. معنایی که با ذات نظام کالایی هماهنگ است، و این چیزی جزء تهی کردن چیزها از معنا نیست. حاکمیت نئولیبرالیسم که تکلیفش هم مشخص است. هابرماس میگوید، که نئولیبرالیسم چیزی جزء لیبراسیم وحشی نیست. این لیبراسیم تمام معابد را در هم کوبیده و بازار را مثابه تنها معبد به رسمیت شناخته است.
در مقیاس جامعه خودمان من مهم ترین عامل معنازدایی و گریز از معنا را، واکنش گرایی میدانم. واکنش روشنفکران، واکنش دانشگاهیان و واکنش جامعه سیاسی و واکنش جامعه خود ما در مقیاس کلی. دو نوع واکنش را اینجا خدمت شما بحث میکنم. یکی واکنش نسبت به ایدههای انقلابی و بعضا چپ رویهای کودکانه اول انقلاب. مفاهیمی مثل گذشت، فداکاری، آرمان گرایی، آزادی، برابری، همه اینها ایدههای دوران انقلاب بودهاند. اما ترکیب این ایدهها در پارهای از جهات با ایدئولوژیهای تمامیت خواهی، منجر به اون چیزی شد که امروز ما با واکنش دانشگاهیان، واکنش روشنفکران و واکنش جامعه مواجه هستیم. دومین واکنش، واکنش به ایدئولوژی راهنمای حاکمیت است، میدانید که تمام آن معانی و مفاهیمی که در دوران انقلاب رواج داشت، مثل گذشت، فداکاری، آرمان، برابری، اینها همه توسط بخشی از حاکمیت به سرقت برده شد، و حاکمیت و قدرت معنای خودش به این مفاهیم نسبت داد. میان تهی کردن مفاهیم از همین جا شروع شد، و جامعه در برابر این نوع تفسیری که از مفاهیمی که از دوران انقلاب قدرت ارائه داد، واکنش نشان داد و از معنا فاصله گرفت، از آرمان فاصله گرفت. میدانید که اگر معنا و آرمان را دو روی یک سکه تلقی بکنیم، به میزانی که جامعه از معنا فاصله میگیرد، از آرمان هم فاصله میگرد. و به همین ترتیب، به میزانی که هر جامعهای از آرمان فاصله میگیرد، از معنا هم فاصله میگیرد. یعنی یکی از عوامل و اسباب معنازدایی در نسل جوان ما در جامعه ما، فاصله گرفتن از آرمان است. خوب است در اینجا اشارهای به نظریه رولان برت داشته باشم. رولان برت در تعریف اسطوره میگوید، اسطوره پرنده سیاهی است که در سیاهی شب گرد چیزها آنقدر میچرخد، و به محض اینکه یک فضای خالی پیدا کرد، در اون فضا فرود میآید، و تمامیت اون حوزه را به تصرف خودش در میآورد. از نظر رولان برت هیچ چیز نیست که از تصرف و سرقت اسطورهها مصمون باشد. از سیاست بگیر تا مفاهیم، تا تکنولوژی، تا زبان و یا تا حتی ریاضیات؛ تا دین، آئین و فرهنگ؛ هیچ چیزی نیست که از سرقت اسطورها مصمون باشد. من در تفسیری که در کتاب خودم به این موضوع اشاره کردم، دقیقا همان تعریفی که رولان برت از اسطوره ارائه میدهد، من آن را به قدرت نسبت دادهام. به عبارتی، باید اینطور بگوییم، که قدرت پرنده سیاهی است که در سیاهی شب گرد هر چیز آنقدر میچرخد و به محض اینکه یک فضای خالی پیدا کرد، در اون فضا فرود میآید، و اون قلمرو و اون حوزه را به تصرفش خودش در میآورد. بنابراین این بحثی را که مطرح کردم، میخواهم اینطور بگوم، که فضای خالی که در جامعه ایجاد شد، و واکنش روشنفکران ما، دانشگاهیان ما، و ارائه نظریههایی چون پایان آرمان گرایی، پایان ایدئولوژی و پایان انقلاب، تمام اینها موجب شد که یک فضای خالی ایجاد بشود، و قدرت در اون فضای خالی رخنه کند، و تمام این مفاهیم را به سرقت ببرد، و آن مفاهیم را از جنس خودش تفسیر کند. راه حل به نظر من واکنش گرایی نیست، بلکه کنش گرایی است، راه حل این است که ما برگردیم و مفاهیمی که در ابتدای انقلاب مطرح بود، این مفاهیم را یک بازنگری دیگری داشته باشیم.
یکی از عوامل معنازدایی در زندگی ما، در جهان امروز، نوع زیست ما در جهان است. در این بخش میخواهم به این نکته اشاره کنم، که پست مدرنیسم یک از عوامل معنازدایی در جهان امروز است، و در زندگی امروز جامعه ایرانی اون عواملی را که در بحث قبلی تحت عنوان جهانی سازی، جهان گرایی و حاکمیت بازار اشاره کردم، در واقع بسترهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی ظهور پست مدرن نیسم است. پست مدرنیسم در یک عبارت خیلی ساده، و در یک نگاه عبارت است از، اصالت دادن به شکل، اصالت دادن به فرم، در مقابل محتوا در مقابل معنا. اسکات لش در کتاب خودش میگوید که پست مدرنیسم دلالت فیگورال است، دلالت شکل است، در مقابل دلالت مدرنیسم که دلالت محتواست، دلالت گفتار است. جامعه امروز ما به شدت بدون اینکه ما میسر مدرنیسم را پشت سر گذاشته باشد، پل زدهایم و به سمت پست مدرنیسم حرکت کردیم. دلایل ما هم خیلی ساده است، چون اولا منابع و اطلاعات و هزینه دسترسی به جهان پست مدرن خیلی ساده است و دوم اینکه، همینطور که آقای دکتر عبدالکریمی اشاره کردند، پست مدرنیسم تمنیات ما، امیال ما، خواهشهای ما را، و بدن ما را هدف قرار داده است.
پست مدرنیسم به انسان مولد احتیاج ندارد، به انسان مصرف کننده احتیاج دارد. آزادی مصرف کننده، زیست جهان پست مدرنیسم است. آزاد شدن در مصرف و مصرف را از هر گونه قید و بند آزاد کردن، مهمترین واقعیت در زندگی پست مدرنیسم است. در واقع مصرف تنها ارضای نیازهای ما نیست، بلکه نوعی نماد شخصیت و هویت ما هم محسوب میشود. ژان بودریار یک بحث جالبی دارد بین دنیا قدیم و دنیای امروز. میگوید، در گذشته و در دنیای پیش از مدرن، رابطه بین نیازها و کالاها، رابطه علت و معلولی داشتند، ولی امروز این رابطه، رابطه دال و مدلول است، به این معنا که هر کالایی که ما در گذشته مصرف میکردیم، معلول یکی از نیازهایی بود، که در ما تولید میشد. ولی کالاهایی که امروز مصرف میکنیم، در یک رابطه دال و مدلولی وارد میشوند. در رابطه دال و مدلولی، ما با عنصر سومی هم به عنوان نشانه مواجه هستیم. رابطه انسان با کالا وارد یک رابطه سه بعدی میشود. یعنی هر کالا تنها مدلول یکی از نیازهای ما نیست. بلکه علامت یک نشانه هم هست. نشانه نوع طبقه ما و نشانه نوع ژست ما، و نوع فیگوری که در جامعه نمایش میدهیم. کالاها نماد تشخّص هستند. از کدام برند استفاده میکنی، تا بگوئیم، به کدام طبقه وابسته هستی. پس یکی از عوامل دیگهای که به معنازدایی از چیزها منجر شد، پدیده پست مدرنیسم است. حالا وقت نیست تا گزارشی را نشان بدهم که دقیقاً نولیبرالیسم و پست مدرنیسم راست، همزاد یکدیگر هستند. همانطور که اشاره کردم جامعه ما بدون اینکه دوران مدرنیسم را به طور کامل پشت سر بگذارد، به سرعت وارد دنیای پست مدرن شده است. الان همه ما به نوعی پست مدرن شدهایم. فرهنگ پست مدرن و فرهنگ مصرف محور، در تمام حوزههای زندگی ما رخنه کرده است. در حقیقت هیچ چیز وجود ندارد که از این فرهنگ مصونیت پیدا کرده باشد. حتی روستائیان ما و حتی پیرمردها و پیرزنهای ما پست مدرن شدهاند. دلیلش روشن است، پیشتر گفتم چون پست مدرنیسم امیال ما و بدن ما را هدف قرار داده است. یک انقلاب اساسی هم در نیازها و هم در مصرف، و هم در معانی زدایی ایجاد شده است. چیزی که ژان بودریار از آن به عنوان انقلاب ساختاری ارزشها یاد میکند. یعنی چی انقلاب ساختار ارز شها؟ یعنی نظام ارزشی ما کاملا دگرگون شده است. خوب و بد، خیر و شر، و حتی زیبایی و زشتی، در چشمان ما دگرگون شدهاند. در گذشته هارمونی یا هماهنگی یکی از نمادهای زیبایی بود، امروز در پست مدرنیسم، معیارها عوض شدهاند. مثلًا یک لنگ جوراب ما ممکنه سبز باشد، و یک لنگ جوراب زرد باشد. اگر بپرسی میگوید، من اینجور تشخیص دادم، دلم میخواهد. این دل خواستن و تمنا و میل، نقطه مرکزی فرهنگ پست مدرن است. به دلیل اینکه، دیگر هیچ مرجعیتی وجود ندارد. به قول لیوتار، به پایان روایتهای بزرگ و پایان مرجعیت رسیدیم. خوب در اینجا کاری به درست بودن یا درست نبودن این وضعیت ندارم، البته آنچه که به دامن زدن به مصرف محوری است، و دامن زدن به معنازدایی است، به بحث ما مربوط میشود، اما بقیه مسائل آن نه. باز آنچه که اهمیت دارد این پرسش است، چرا ما پیش از اینکه دوران مدرنیسم را پشت سرگذاشته باشیم، یک مرتبه هل داده شدیم به دنیای پست مدرن؟ همین پرسش هم در زمان رضا شاه وجود دارد. میدانید که یکی از کارهایی که انقلاب مشروطیت کرد، بنیاد گذاشتن تفکر مدرن بود، که اصطلاحاً میگویند مدرنیته. همین جا به یک تفاوت اساسی بین مدرنیته و مدرنیسم اشاره کنم. متأسفانه حتی بسیاری از اساتید ما از این تفاوت آگاه نیستند. مدرنیته یعنی آثار فرهنگی و معنوی دنیای مدرن. مثل دموکراسی، مثل تکثرگرایی، مثل آزادی، مثل قانون گرایی، تقسیم قوا و مستقل شدن قوا از یکدیگر، مثل خردگرایی. اما مدرنیسم، عبارت است از آثار مادی دنیای مدرن است. مثل همین طرز لباس پوشیدن ما، مثل جادهها و اتومبیل و تکنولوژی، اینها همه آثار تمدنی و مادی دنیای مدرن است. انقلاب مشروطه و روشنفکران انقلاب مشروطه وقتی مسئله قانون را مطرح کردند، وقتی شعار آزادی و برابری را از انقلاب فرانسه گرفتند و در ایران مطرح کردند، تلاش آنها همین بنیاد گذاشتن مدرنیته بود. اما رضا شاه چه کار کرد؟ رضا شاه آمد و جریان مدرن سازی توی کشور را از نیم تنه پایین شروع کرد. سر آن را، که محصول انقلاب مشروطه بود زد، و نوسازی را بدون سر و تنها در نیم تنه پایین شروع کرد. یعنی بدون اینکه ما دوران مدرنیته را پشت سربگذاریم، آمدیم وارد دنیای مدرن شدیم. مثل اینکه از درعقب وارد دنیای مدرن شده باشیم. این "از در عقب" وارد زندگی شدن، گویی اینکه یک عادت کهنه و دیرینه ماست. الان هم از در عقب وارد دنیای جدید شدهایم. بدون گذراندن دوران مدرنیسم، و بریدن کامل از اون سنتهای دست پاگیر، و نگاه و تفاسیر سنتی ما به دین و مذهب، آمدهایم وارد دنیای پست مدرن شدهایم. خوب معلوم است که اینها همه موجب عوارضی میشوند، که الان شاهد آن هستیم. یعنی ما سیر معنازدایی را حتی از جهان هم با سرعت بیشتری پیش بردیم. بدون اینکه به یک چارچوب درستی دست بیابیم، همه چارچوبها را از اساس ویران کردیم. غرب اگر راه پست مدرن شدن را طی کرد، لااقل یک بنیاد و چارچوب درستی را بنا گذاشت. ولی ما شدهایم از این سر مانده، و از اون سر رانده. این سرنوشت ملت ما و کشور ماست، بعد میگویند چرا مردم ما اصلا نمیفهمند قانون یعنی چی؟ جان من، قانون یعنی مدرنیته، این یک آموزه چندصدساله در غرب بود. شما آسفالت میریزی توی خیابان و بعد ماشین، و بعد چه چه، اما کسی به قانون تمکین نمیکند، دلیلش روشنه، در غرب قبل از آسفالت ریختن قانون وجود داشت، اینجا رضاشاه آمد سر مدرنیته را که قانون باشد زد و توی خیابان آسفالت ریخت، بعد میگیم، چرا یک ملتی هستیم که اینقدر نظام اجتماعی ما درهم ریخته است. سخن پایانی اینکه، در حقیقت ارزیابیها و نقدها و ستایشهای بسیاری در باره کارنامه سلطنت رضاشاه صورت گرفته است، اما هنوز یک نقد جدیای از زاویه رابطه میان مدرنیسم و مدرنیته صورت نگرفته است. بدون درک این رابطه، پرداختن به موضوع نوسازی و پیشرفتهایی که در بیابان برهوت عقب ماندگی ایران صورت گرفت، که ساختن یک بنا در آن شرایط، در هر سال، میتوانست نرخ رشد صد درصدی را نشان دهد، کار عبث و عوام فریبانهای بیش نخواهد بود. در فرصت به این موضوع خواهم پرداخت.
احمد فعال
www.ahmadfaal.com
[email protected]
https://t.me/BayaneAzadi
روشنفکر: ناسزای سیاسی و فرهنگی، مسعود نقرهکار
به مناسبت مرگ یک قاتل، پرویز دستمالچی