محمدرضا نیکفر - رادیو زمانه
سیدمصطفی تاجزاده کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شده است. از زاویهی اصلاحطلبی بهترین اتفاقی که اینک در عالم سیاست در ایران ممکن است بیفتد، عبور او از سدّ استصواب و در نهایت رأی آوردن اوست. گمان نویسنده این یادداشت این است که از زاویهی مصلحت مردم و اصلاح امور کشور در وضعیت فعلی، اگر امیدواری دیگری ممکن نباشد، بهتر است اتفاقی دیگر بیفتد: ولی فقیه بگوید که خودش میخواهد عهدهدار مقام ریاست جمهوری شود، به بیانی دیگر چیزی که مصباح یزدی به آن میگفت «حکومت اسلامی» تحقق کامل یابد؛ و اگر این نشد مثلاً ابراهیم رئیسی رئیس جمهوری اسلامی شود، احمد خاتمی، وزیر امور خارجه، حسین شریعتمداری، وزیر ارشاد، علم الهدی، وزیر کشور یا مسئول امور زنان و خانواده و ... یعنی حکومت اسلامی به شکل مثالیِ آن درآید تا حسرت در دل کسی نماند که بعداً بگوید نگذاشتند تا ولایت فقیه تحقق کامل خود را بیابد.
این به این معنا نیست که همگان را فراخوانیم به "ارتجاعیترین" حالت ممکن در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ رأی دهند؛ نه، به هیچ وجه. هدف، جلب توجه به این ناسازه (حالت پارادوکسیکال) است که انتخابِ مصلحترین هم انتخاب بدی است. نظام ولایی نمونهی مثالی حالتی است که نادرستی سرشتی و جامع آن، جایی برای زندگی درست و انتخاب درست نمیگذارد. انتخاب درست، انتخاب نکردن است؛ امتناع از قرار گرفتن در موقعیتهایی است که ولایت به ما امکان انتخاب میدهد.
سه سطح درگیری
مثال بازی، در مورد سطحهای مختلف تصمیمگیری، مثال روشنگری است:
۱. یک جا بحث میکنیم در این باره که چه بازی کنیم، فوتبال یا بسکتبال.
۲. در سطحی دیگر بحث میکنیم حالا که قرار است فوتبال بازی کنیم قاعدهی کار چه باشد، کدام تیم در کدام سمت بایستد و چه کسی داوری کند.
۳. و در سطحی پایینتر بحث بر سر این است که در این موقعیت مشخص چه کنیم، مثلا چه تغییری در آرایش تیم بدهیم.
گرایش حاکمیت بر این است که انتخابات، سطح سوم تصمیمگیری باشد. آرایش تیم مجلس و کابینه در حد معینی عوض میشود. حد را نظارت استصوابی تعیین میکند.
مطالب بیشتر در سایت رادیو زمانه
اصلاحطلبان رادیکال، و نیز گویا احمدینژادیها، میخواهند آن را به سطح دوم بکشند. بیانیه انتخاباتی تاجزاده رادیکالترین تبیین این خواست است. در اینجا بحث بر سر اصول کار است. داور باید بیطرف باشد و همه باید از یک قاعده پیروی کنند.
رژیمچنج
بیانیهی تاجزاده تبیین نوعی رژیمچنج (Regime-change) در شکل تغییر رفتار حکومت است. اما تأکید بر لزوم تغییر رفتار و شیوهی مدیریت به تاجزاده منحصر نمیشود. اکنون تقریباً همهی جناحهای حکومت، و کسانی در خارج از حکومت، خواهان نوعی رژیمچنج هستند. بحث روی کار آمدن نظامیان در همین قالب پیش میرود. میگویند کسی باید سر کار بیاید که منش حکومتگری را عوض کند تا بتواند بر بحرانهای پیش رو چیره شود.
دوره دورهی مهمی است. نارضایتی بالا گرفته است؛ بحران اقتصادی مهارنشدنی مینماید؛ سوءمدیریت و فساد از مشخصههای ثابت نظام شده است؛ یک دگرگونی نسلی در بالای دستگاه آغاز شده است؛ موضوع جانشینی رهبر در کانون تشویش نظام است؛ دعوای جناحی برای کسب بهترین موقعیتها بالا گرفته است. در عرصهی منطقهای و بین المللی هم حکومت مدام درگیر بحران است. ناتوان است از تنظیم رابطهای سنجیده با جهان. جنگ جناحی در شکلگیری یک سیاست خارجی روشن و مدبرانه، حتّا در چارچوب مقتضیات قدرت، مدام اختلال ایجاد میکند.
حکومت به ماشین قراضهای میماند که سر هر پیچ کوچک نیز از آن صدای گوشخراشی ناشی از اصطکاکهای خُردکننده برمیخیزد و تعدادی قطعه و پیچ و مهره از دست میدهد.
در این وضعیت، هر چه هم که نظام بخواهد بحثها را در سطح سوم یعنی چگونگی تصمیمگیری و سازماندهی و تحرک مقطعی نگه دارد، باز کشیده میشوند به سطح دوم، یعنی رژیمچنج.
تغییر رژیم، لزوماً سرنگونی نیست. «رژیم» در علوم سیاسی معناهای مختلفی دارد که یکی از آنها منش و شیوه حکومتگری است.
تغییر رژیم درجاتی دارد:
۱. رژیم میتواند عوض شود، در شکل تغییر مختصری در آرایش جناحها.
۲. رژیم میتواند عوض شود، در شکل انتقال کانون قدرت از این جناح به آن جناح.
۳. رژیم میتواند رادیکالتر از این عوض شود، اما ترکیب طبقهی حاکم عوض نشود.
۴. رژیم میتواند عوض شود، ترکیب طبقهی حاکم هم عوض شود، اما نظام سلطه یعنی اساس تبعیض و بهرهکشی تغییری نکند.
تغییر خودِ نظام سلطه دیگر از مقولهی تغییر رژیم نیست؛ یک تحول همهجانبه است، یک انقلاب حقیقی است. اینجا دیگر دعوا بر سر سطح نخست تصمیمگیری است، یعنی اینکه بازی چه باید باشد.
گرایش به رژیمچنج در درون حکومت در حد درجهی ۱ و ۲ است و ممکن است زمانی به درجهی ۳ هم برسد.
در میان گروههای مشهور به "اپوزیسیون" گرایش به براندازی در حد رژیمچنج درجهی ۳ و ۴ است.
دایرهی ممکنات
یک طرفدار رژیمچنج حکومتی ممکن است با حسن نیت تمام چنین خطی را پیش گرفته باشد. شاید از او بشنویم: چه اشکالی دارد اگر رفتار حکومت عوض شود؟ چرا نباید بکوشیم که قاعدهی بازی عادلانه باشد و همه از آن پیروی کنند؟
یک رژیمچنجیِ برانداز هم ممکن است بگوید: اگر همه کمک کرده بودند و ترامپ هم بیشتر تشویق شده بود، الان رژیم سرنگون شده بود و همه میتوانستیم بازی سیاست را بنابر قاعدهی صحیحی پیش بریم.
دایرهی ممکنات اکنون محدود به چنین چیزهایی است. واقعگرایان ما را دعوت میکنند دست از آرمانگرایی بکشیم و به این ممکنات بچسبیم.
در کف شیر نر خونخوارهای - غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
این سیاست واقعگرا است. اما واقعگراتریم اگر بگوییم تسلیم که شویم، شیر ما را سریعتر خواهد خورد.
محاسبهی آن کسی هم که میگوید از شیری درندهتر کمک بگیریم تا کار این شیر محلی را بسازیم، واقعگرایانه است. اما واقعبینتریم اگر در مقابل بگوییم پس از آن شیر درندهتر ما را خواهد خورد و این محله کنام کفتاران خواهد شد.
طبقهی حاکم
ممکن در حال حاضر رژیمچنج است. چیزی که با این تغییر، تغییر نخواهد کرد، طبقهی حاکم است و طبعاً نظام سلطه.
طبقهی حاکم از دارندگان ثروتهای کلان، مدیران، مجریان، فاضلان ولایی و سرانجام چهرههای پنهان تشکیل شده است.
شخصیت اکثریت دارندگان هنوز حقوقی است. آنها در قالب مؤسسههایی فرادولتی هستند که ثروت عظیمی را در اختیار دارند. دایرهی کوچکی از کارگزاران که به رهبر نظام وصل هستند این نهادها را میچرخانند. دایرهای دیگر مدیران ارشد هستند، در بخش نظامی و غیر نظامی، دولتی و فرادولتی. فاضلان، کاردانان، معمان عالیرتبه و گردانندگان دستگاه ایدئولوژیکاند. یک هالهی مافیایی هم دور همه را گرفته است. کار عاملهای آن بردن و خوردن چیزهایی است که نمیتوان آشکارا برد و خورد. میان مافیا و عاملهای اصلی تقسیم کار وجود دارد. برخی عضو هر دو دسته هستند.
یک مشخصهی بارز طبقهی حاکم در حکومت ولایی فراگستر بودن آن است، فراگستر بودن در معنای متاستاز (Metastasis) در نحوه رشد سرطان. تومور، تومور دیگری ایجاد میکند. این به اصطلاح دگرنشینی مثلاً به این صورت است که بنگاه فرادولتی کارهایش را به مجموعهای از پیمانکاران کوچکتر میسپارد. دگرنشینی به صورت بازتولید نظام ولایی در سطحهای پایینتر، برای طبقه حاکم پایهی اجتماعی ایجاد کرده است، و در مقابل درجهی استثمار زحمتکشان را بالا برده است.
در میان طبقهی حاکم نبرد سختی بر سر تصاحب در جریان است. هر فراکسیونی به فکر آینده و گسترش و تثبیت امتیازهای خود است. درگیریهای جناحی آشکارتر از همیشه بازتاب این نبرد هستند.
از طریق غدههای کوچک و تعداد نسبتاً کثیر تیولداران، نبرد بر سر تصاحب به درون جامعه منتقل میشود و فضای عمومی را مسموم میکند.
بخشی از "اپوزیسیون" خارج از کشور به خود به عنوان طبقهی حاکم آلترناتیو مینگرد. در زمان ترامپ تصور میکردند دارند به آن لحظهی طلایی نزدیک میشوند که پس از حذف طبقهی حاکم مستقر با حملهی نظامی از بیرون، آنان سوار هواپیما شوند و جای حذفشدگان را بگیرند. این متوهمانهترین گمان در حیطهی سیاست ایرانی است. چیزی که متوهمانه نیست این است که ممکن است رژیمچنج در داخل به گونهای پیش رود که بخشی از طبقهی حاکم به بخشی از این بدیلها پیوند بخورد و میانشان آشتی برقرار شود.
انتخابات
این بار انتخابات، به شرحی که گذشت، به رژیمچنج نزدیک میشود، به شکلی کنترلشدهتر از سال ۱۳۸۸. وقتی مضمون آن را جدی بگیریم و با مفهوم رژیمچنج توضیحش بدهیم، مسئله این میشود که: آیا میخواهیم تماشاگر هیجانزده و هوراکش این بازی باشیم؟
درگیری هنوز در سطح سوم یعنی تغییرهای موضعی و مقطعی است و چندان به سطح دوم یعنی بحث بر سر قواعد بازی نرسیده است. اما حتا اگر به این سطح برسد تماشاگر فعال و هوادار این آن تیم بودن، چه چیزی را نصیب مردم محروم و سرکوبشده میکند؟
امکان درگرفتن جبنشی در ترکیب با رخداد انتخابات که طبقهی حاکم را تا حد کنترل غارتگری آن مهار کند، در چشمانداز نیست. شرکت کردن، به معنای ضمیمه شدن است، کمک به متاستاز در ذهنهاست، پشت کردن به سیاست ستیهنده است، سیاستی که از دیماه ۱۳۹۶ به این سو حامل آن گروههای محروم جامعه است.
سیاست مؤثر و ذخیرهاندوز برای تحولی اساسی، کمک به سیاست ستیهنده و همیاری برای سامانیابی حاملان آن است.
معلم مستی که شاگردانش را به کلوپ استریپتیز برد