ای پسر! در آغاز سخن بگویم که تو مرا از خود ناامید کردی!
من پدر تو، عنصرالمعالی کیکاووس بن سخن، تصور می کردم در آستانه قرن پانزده خورشیدی، بعد از چند صد سال شنیدن نصایح من و دیگرانی چون سعدی علیه الرحمه، مقداری معلومات که به کار ت بیاید در مغز پوک ات ذخیره شده باشد، ولی با دیدن رفتارهای سخیف ات در «کلاب هاوس» دیدم که نه! تو همان خری هستی که از اول بودی و این نصایح مثل آب در هاون کوبیدن بوده است!
ای پسر!
اگر کسی میکروفون به دست ات داد تا در باره ی چیزی سخن بگویی، سخن به اندازه بگو! وِر زیادی زدن و یک حرف را ده بار تکرار کردن، شیوه ی مردان علم و ادب نیست.
مردان علم و ادب، سعی در کم گفتن و گزیده گفتن دارند نه وراجی کردن.
گُمان مبر که با زیاده گفتن، و تکرار یک حرف، حرف ات بر دل و جان مخاطب می نشیند! نه! بر عکس، با زیاده گفتن، مستمع از تو رانده می شود و به جای شنیده شدن، لعنت می شوی. پس تو سخن گوی باش، نه یاوه گوی!
این یک. دو دیگر این که وسط سخن دیگران مپر! پریدن این جوری، کار ستوران است که بلانسبت بلانسبت مثل گاو، وارد طویله می شوند!
سوم آن که وقتی صد نفر در نوبت سخن گفتن نشسته اند، چون نامی داری و پسر قابوس بن سخن هستی، نگو «من می تونم ده ثانیه حرف بزنم؟»، یا «فقط یه سوال مطرح کنم»، که استفاده از این رانت، مثل استفاده ی آقازاده ها از رانت های کلان بابا مامان جان شان است، و مباد که تو چنین باشی!
هان ای پسر! اما بگویمت از سخنگردانی سخنگردانان که امروزه به مُدریتور مشهورند.
اگر روزی افتخار مُدریتوری نصیب ات شد، مباد از این جایگاه والا سوءاستفاده کنی و دیگران را در پایین «استیج» چون مور، خرد و ناچیز ببینی، بدتر از همه رفیق رفقایت را بالای استیج بکشی و به آن ها امکان سخن گفتن بدون نوبت و بی حد و حصر بدهی!
چنین کاری دستکمی از بالاکشیده شدگان حکومتی ندارد که تو به مخالفت با آن ها برخاسته ای.
خودت هم از موقعیت ات برای وراجی سوءاستفاده مکن که این زشت ترینِ کارها باشد.
دیگران را آدم بشمار هر چند نامی نداشته باشند و کارمند تلویزیون ایران اینترنشنال مباشند! مبادا کسی را خارج از نوبت به خاطر اسم و رسم اش بالا بکشی که چون او کار دارد، اول بیاید ور ش را بزند و بلافاصله هم اتاق را ترک کند و بقیه منتظر بمانند. شاید در میان آن پایین ماندگان بی نام، باشند کسانی که آن ها هم کار و زندگی داشته باشند!
ای پسر!
این ها را گفتم، ولی بعید می دانم که تو آدم شوی! چند صد سال، چند صد نویسنده و شاعر و سخنور همین ها را به تو گفته اند و تو مثل یابوی شاه سلطان حسین سر تکان داده ای و به به و چه چه کرده ای اما امان از یک ذره فهم! یک ذره به کار بردن فهم در عمل!