فردوسی تنها یک شاعر حماسی نیست، او متفکری است که در ردیف روشنگران اروپایی عصر رنسانس و عصر روشنگری قرار دارد. شاید برای برخی از خوانندگان ایرانی این مقایسه گزافهگویی باشد که چگونه میتوان یک «شاعر» سدۀ دهم-یازدهم (۹۴۰-۱۰۲۰ میلادی) را که هنوز علوم طبیعی مرحله جوانهزدن خود را طی نکرده بودند با روشنگران رنسانس و عصر روشنگری مقایسه کرد.
فردوسی گرچه مانند بسیاری از دانشمندان عصر روشنگری و عصر انقلابات صنعتی اروپا خداباور بود ولی دینباور نبود. او جزو نخستین کسان در ایران است که نگاه و جهانبینیاش بر پایۀ تجربهگرایی (Empirismus) استوار بود. فردوسی در بخش «ستایش خرد» مینویسد:
خرد گر سخن برگزیند همی********** همان را گزیند که بیند همی
به عبارتی فردوسی گوهرِ تجربهگرایی را در دو بیت شعر بیان کرده است: سخنی بر خرد استوار است که مبتنی بر چیزی باشد که انسان میبیند و بر مشاهدات حسی (احساس پنجگانه) او استوار است. فردوسی به اصل اعلامشدهاش تا به آخر وفادار باقی میماند. بازتاب جهانبینی تجربهگرایی فردوسی در درک او از «آفرینش جهان» نیز بازتاب مییابد.
اگرچه فردوسی در یک محیط اسلامی بزرگ شده است ولی مسلمان نیست، او حتا زرتشتی هم نیست. او مانند نیوتن، دکارت، اینشتاین و ... بود. آنها نیز علیرغم وابستگیِ ارثی به مسیحیت یا یهودیت، نه مسیحی بودند و نه یهودی. همین در مورد فردوسی نیز صدق میکند. او نیز مسلمانزادۀ نامسلمان بود. فردوسی جهانبینیای دارد که من در اینجا از او به عنوان جهانبینی ایرانی نام میبرم. «ایرانیتِ» سکولار فردوسی بدیلی است در برابر «اسلامیت» با تمامی تنوعش. این تفاوت گوهری را میتوان در درکِ فردوسی و قرآن از آفرینش جهان فهمید. ابتدا برویم سراغ «آفرینش جهان» از نگاه قرآن.
۱۰ بار در قرآن آمده که خدا جهان را در شش روز یا شش هنگام آفرید. [ترجمهها از فولادوند]
۱- [سوره ۷، آیه ۵۴] در حقیقت، پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید؛ سپس بر عرش [جهاندارى] استیلا یافت. روز را به شب -که شتابان آن را مى طلبد- مىپوشاند، و [نیز] خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شدهاند [پدید آورد]. آگاه باش که [عالم] خلق و امر از آن اوست. فرخنده خدایى است پروردگار جهانیان.
۲- [سوره ۱۰، آیه ۳] پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید.
۳- [سوره ۱۱، آیه ۷] و اوست کسى که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود، تا شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید!
۴- [سوره ۲۴، آیه ۵۹] همان کسى که آسمانها و زمین، و آنچه را که میان آن دو است، در شش روز آفرید.
۵- [سوره ۳۲، آیه ۴] خدا کسى است که آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است، در شش هنگام آفرید، آنگاه بر عرش [قدرت] استیلا یافت
۶- [سوره ۴۱، آیه ۹] بگو: «آیا این شمایید که واقعاً به آن کسى که زمین را در دو هنگام آفرید، کفر مىورزید و براى او همتایانى قرار مىدهید؟ این است پروردگار جهانیان
۷- [سوره ۴۱، آیه ۱۰] و در [زمین]، از فراز آن [لنگرآسا] کوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد، و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازهگیرى کرد [که] براى خواهندگان، درست [و متناسب با نیازهایشان] است.
۸- [سوره ۴۱، آیه ۱۲] پس آنها را [به صورت] هفت آسمان، در دو هنگام مقرّر داشت و در هر آسمانى کار [مربوط به] آن را وحى فرمود، و آسمان [این] دنیا را به چراغها آذین کردیم و [آن را نیک] نگاه داشتیم؛ این است اندازهگیرى آن نیرومند دانا.
۹- [سوره ۵۰، آیه ۳۸] و در حقیقت، آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش هنگام آفریدیم و احساس ماندگى نکردیم.
۱۰- [سوره ۵۷، آیه ۴] اوست آن کس که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید؛ آنگاه بر عرش استیلا یافت. آنچه در زمین درآید و آنچه از آن برآید و آنچه در آن بالارود [همه را] مىداند.
همانگونه که خواننده متوجه شده است از نظر قرآن خدا جهان را با تمامی آنچه که در آن هست در «شش روز» آفرید. نکته دوم این که خدا همزمان با آفرینش آسمانها و زمینها، انسان را هم آفرید. این «همزمانی» از اهمیت بسیار برخوردار است.
خانم زهرا مصطفوی، دانشیار دانشگاه تهران، در مقالهای[۱] موضوع آفرینش قرآن را بررسی کرده است و مهمترین پرسشهایی که در این رابطه طرح شدهاند ارایه میدهد. البته در اینجا خانم مصطفوی اشاره نمیکند که قرآن تز «آفرینش شش روزه» را از انجیل عهد عتیق برگرفته است:
«... به این ترتیب آسمانها و زمین و هر چه در آنها بود، تکمیل گردید. با فرارسیدن روز هفتم، خدا کار آفرینش را تمام کرده، دست از کار کشید.» [انجیل عهد عتیق، کتاب آفرینش]
۱- مقصود از شش روز چیست؟
۲- چگونه پیش از خلقتِ آسمانها و زمین، «روز» اندازهگیری شده است؟
۳- چرا آفرینش الهی این مدت طول کشیده است؟
این سه پرسش مهمترین پرسشهایی بودند و هستند که علمای اسلامی خود را با آنها درگیر کردهاند. ولی در مجموع همۀ این مفسران مسلمان که این آیات را تفسیر کردهاند در سنتِ یهودی باقی ماندهاند و گفتهاند که منظور از شش روز، همان روزهای هفته است و خدا جهان را با تمامی محتویاتش در شش روز آفریده است. مجاهد، روایات مربوط به امام صادق و امام محمد باقر و... همه آنها، این روزها را همان روزهای هفته برداشت کردهاند.
در این جا ما با یک مسئله اساسیتر روبرو میشویم! چگونه وقتی نه آسمان وجود دارد و نه زمین و خورشید و نه ماه میتوان از «روز» سخن گفت؟ «روز»، فقط وقتی معنی و بار واقعی دارد که «خورشید» و «زمین» وجود داشته باشند و زمین یک بار حول محورش بچرخد تا یک روز سپری شود. مشکلِ سوم این است که حالا چرا آفرینش الهی باید ۶ روز طول بکشد؟ «خداوندی که قادر است همۀ آسمانها و زمین را در یک لحظه خلق کند و طبق آیات الهی فقط با یک کلمۀ کُن (باش)، هر آنچه را بخواهد میآفریند (بقره/ آیه ۱۱۷؛ آل عمران / آیه ۴۷؛ انعام / آیه ۷۳؛ غافر/ آیه ۶۸)، چرا چنین مدتی را برای خلق آنها صرف کرده است؟» [مصطفوی: ۱۳۹۲] راستی چنین است که طبقِ آیات قرآنی خدا میتواند در یک «آن / لحظه» با فرمان «بشو/باش» جهانی بسازد یا ویران کند. حالا چرا شش روز؟
علمای مسلمان نتوانستند به این مشکل آفرینش قرآنی پاسخهای قانعکننده بدهند. تفاسیر آیههای بالا حتا برای خود مسلمانان هم قانعکننده نبود و نیست چه رسد به کسان دیگر. خانم مصطفوی که از تفاسیر علمای مسلمان به جایی نمیرسد مینویسد: «روشن است که چنین تفسیری دربارۀ طول زمان خلق آسمانها و زمین، مورد قبول علم امروز نیست؛ چنان که این تصور که قبل از خلق حضرت آدم، آسمان و زمینی نبوده، و آغاز آفرینش آنها به دورۀ خلق حضرت آدم باز میگردد، سخن درستی نیست.» سرانجام نویسنده برای تسکین و دلخوش کردن خوانندگان مسلمانش مینویسد: «به هر حال، جناب فیض کاشانی به حق تذکر داده است که این آیات، در شمار آیات متشابه قرآن هستند که درک آن بسیار مشکل بوده و فقط اهل قرآن از تفسیر آن خبر دارند».
به سخن دیگر، این آیات چنان خردستیز هستند که مطلقاً نمیتوان از آنها دفاع کرد.
آفرینش جهان از دیدگاه فردوسی
در آغاز ببینیم که فردوسی در این باره چه گفته است:
از آغاز باید که دانی درست********** سرِ مایهی گوهران از نُخُست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید********** بدان تا توانایی آمد پدید
وُزو مایهی گوهر آمد چهار********** برآورده بی رنج و بی روزگار
یکی آتش برشده تابناک ********** میان باد و آب از بر تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید********** ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس از آرام سردی نمود********** ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر بجای آمدند********** ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساختند********** دگر گونه گردن برافراختند
پدید آمد این گنبد تیز رو********** شگفتی نمایندهی نو به نو
درو دهوده برج آمد پدید********** ببخشید داننده چونان سزید
ابر دهودو، هفت شد کدخدای********** گرفتند هر یک سزاوار جای
فلکها یک اندر دگر بسته شد********** بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون دشت و چون کوه و راغ********** زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بردمید سر رُستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نُبد جایگاه********** یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره به سر بر شگفتی نمود********** به خاک اندرون روشنایی فزود
همی بر شد ابرو فرود آمد آب********** همی گشت گِرد زمین آفتاب
گیا رُست با چند گونه درخت********** به زیر اندر آمد سرانشان زبخت
ببالد، ندارد جزین نیرویی********** نپوید چو پویندگان هر سویی
از آن پس چو جنبده آمد پدید********** همه رُستنی زیر خویش آورید
سرش زیر نامد بسان درخت********** نگه کرد باید بدین کار، سخت
خور و خواب و آرام جوید همی********** وُزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد********** ز خاشاکها خویشتن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار********** نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بُد و دادگر********** ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنینست، فرجام کار جهان********** نداند کسی آشکار و نهان
جهانبینی فردوسی بر خرد و اندیشهای استوار که ۵۰۰ سال پس از آن جوانههایش را در نزد اندیشمندان اروپایی خداباور ولی دانشپژوه مشاهده میکنیم. فردوسی مانند هر دانشمند خداباوری آغاز هستی را خدا میداند ولی خدایی که پس از آفرینش هستی دیگر در جهان هستی دخالتی ندارد. همین درک را ما در آراء دکارت، نیوتن، گوته ... تا اینشتاین میبینیم، یعنی خداباوران بیدین. فردوسی ابتدا خداباوریش را اعلام میکند:
از آغاز باید که دانی درست**********سرِ مایهی گوهران از نُخُست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید********** بدان تا توانایی آمد پدید
اگرچه فردوسی اعلام میکند که یزدان، جهان را از «ناچیز» [نیستی] آفرید ولی پس از تأیید این «ازلیت الهی»، خدا را از دیگر دخالتگریها در روند بالندگی زندگی و طبیعت به کناری میگذارد. فردوسی مانند اصحاب ادیان یکتاپرست (یهودی، مسیحی و اسلام) نمیاندیشد، زیرا نمیتواند بپذیرد که خدا جهان را یک بار و برای همیشه در یک شکل نهایی آفریده است. او تأثیراتِ متقابل چهار عنصر مادی باد، خاک، آب و آتش را بر یکدیگر عامل دگرگونیها و شکلگیری جهان میداند:
یکی آتش برشده تابناک********** میان باد و آب از بر تیره خاک
تازه پس از تأثیرات این عنصر چهارگانه مادی است که طبیعت وارد یک مرحله دیگر میشود:
نخستین که آتش ز جنبش دمید********** ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس از آرام سردی نمود********** ز سردی همان باز تری فزود
روند در هم تنیدگی این عناصر چهارگانه ابتدا به پیروزی آتش و سرانجام به پیدایش «خشکی» میانجامد. و تازه پس از آن است که «سردی» میآید: زسردی همان باز تری فزود. و در اینجا «سردی» و «تری» [بارندگی] به هم گره میخورند.
درک فردوسی از طبیعت عملاً هیچ سنخیتی با درک آفرینشی انجیل عهد عتیق و قرآن ندارد. او شکلگیری طبیعت را در یک «پروسه/روند» میداند و به همین دلیل از دیدگاه او تازه پس از آرامش نسبی جهان، شرایط زندگی جانداران، از گیاه تا انسان، آماده میشود:
فلکها یک اندر دگر بسته شد********** بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون دشت و چون کوه و راغ زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بردمید********** سر رُستنی سوی بالا کشید
تازه پس از شکلگیری کوهها و آبها، گیاهان (رُستنیها) آغاز به زندگی میکنند. بر خلاف قرآن که میگوید خدا زمین و آسمانها و انسانها را همزمان آفریده است، فردوسی بر این نظر است که رُستنیها پیش از انسان پا به عرصه زندگی نهادهاند. همانگونه که خواننده متوجه شده است فردوسی در بخش «آفرینش جهان» هنوز انسان را وارد نکرده است. او هوشمندانه در بخش بعدی کتابش وارد موضوع «آفرینش مردم» میشود. یعنی ورود انسان به جهان - همانگونه که امروزه نیز میدانیم- در مرحله آخر است.
باری، فردوسی اگرچه در یک محیط اسلامی میزیست ولی یک خداباورِ نامسلمان بود، زیرا یک مسلمان واقعی با پدیدۀ پرسشگری بیگانه است. چنانچه در قرآن نیز آمده است:
ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
این کتابی است که شک در آن راه ندارد
فردوسی مانند مفسران مسلمان در پی توجیه اندیشههای خردستیز قرآن نیست بلکه راه خود را یعنی راه خرد و اندیشه خود را دنبال میکند. به جای این که در وصف و توصیف «خلقت شش روزه» جهان توسط خدا حماسهسرایی کند، کل این نظریه را زیر علامت بزرگ پرسش میبرد. او ایرانیت سکولار را به عنوان بدیلی در برابر اسلامیت خشکاندیش قرار میدهد. شاید کمتر کسی مانند سعیدی سیرجانی، ادیب و متفکر بزرگ سده بیستم ایران، اندیشه فردوسی را به خوبی توصیف کرده باشد.
«مردی که از فحوای کلام و لابلای اشعارش حکمت میتراود، با تسلط اعجابانگیزش بر معارف زمان، قطعاً میداند که از دوش آدمیزاد مار نمیرود و میداند که موجودی به اسم دیو و پری وجود خارجی ندارد، و میداند که اسلافِ افسانهسازش هم این واقعیتها را میدانستهاند؛ اما این را هم میداند که میتوان حقایق تلخ را در لعاب افسانۀ شیرین پیچید و در کام ذوق مردم تفننپسند زمانه نهاد، و میتوان در پناه افسانهسرایی پیام خود را به ذهن بیدار و اشارتشناس نسلهای آینده منتقل کرد.» [ضحاک ماردوش/ سعیدی سیرجانی، ص ۴۴]
[۱] مصطفوی، زهرا: آفرینش شش روزه و حرکت جوهری، دانشیار دانشگاه تهران، در: دو فصلنامه علمی-پژوهشی حکمت صدرایی / بهار و تابستان ۱۳۹۲، ۹۱-۹۸