سایت نقطه - اینها را مینویسم، تا تو جوان ایرانی بدانی، من نیز در سالهای قبل و بعد از انقلاب ۵۷، با چه طیف افکار و جهانبینی روبرو و شاهد کوبیدن چکشهای «نفرت» بر در و دیوار مملکتام بودم. تا بدانی، آن آدمها که دور و بر سرکردههای انقلاب میلولیدند، امروز، اگر چه لب به زبان تلطیف برچیدهاند و ابراز پشیمانی میکنند، اما هنوز جان و پوستشان با همان «دلداده»هاست. هنوز دردی جز آمریکاستیزی (و از میانبری بنام اسراییل هم) ندارند. هنوز امید دارند یک دولت اسلامی- و یا چپ «خوب» در ایران، تمامی آبروی به یغما رفتهشان را بازسازی کند.
نخست فکر کردم بنویسم «فلسطینپرستی»، سپس اندیشیدم جفا نکنم و همان واژهی دوستی را روا بدارم. چرا این ترکیب در فکرم جای گرفت؟، و چطور شد؟ که اینروزها، باوری شکل میگیرد که در بین نگرشهای اپوزیسیون برونمرز، هنوز شناسایی سیاسی ناملموس بسیار رواج دارد. ناملموس از این ردیف، که پس از سالها بیچارگی و رنج مردم ایران و واپس ماندن کشورمان، همچنان «جدل» های کلامی، بر سر ارزشهایی که از جمله منجر به انقلاب اسلامی ایران شدند، رواج دارند و بازارشان گرم است. اما از این نکته دور ماندهاند که در میان این جدلها، رویدادی در جریان است و آن بازتاب باورهاست! باورهایی که چونان صافی، برای شناخت ما از جهانبینی افراد کار میکنند. این صافی به من و تو امکان میدهد که ببینیم چقدر مسئله فلسطین (بخوانید اسرائیل) برای بخشی از هموطنان، مهم و حساس است که با هجمهی مقالات آنها، حتی مقولهی مهم انتخابات ریاست جمهوری کاملا به پستو رانده شده است؛ اهم و جان کلام این مقالات، از سوی بخشی از صاحبان قلم و اندیشه اپوزیسیون، در روزهای اخیر چیست؟ این است که، آن ایرانیانی که برای ایرانی آزاد و دموکرات تلاش و کنش میورزند، همت میگمارند و غم میخورند، باید دستپر باشند و دو اصل مهم انتخاب و داوری را نیز در دستان خود نگاه دارند، که عبارت هستند از اسراییلستیزی و فلسطیندوستی! بی پرده بگویم، برایم سخت است باور کنم، که گروهی، که آنها را آزادهاندیش و سکولار و طرفدار مدرنیته و بویژه برای ایران میدانیم، اینروزها، مصرانه، و پس از این چهل و اندی سال، پس از رویارویی با سرفصلهای سیاسی انقلابیون ایران، روی این گونهها تاکید میورزند. دقیقا خود را در حال و هوای روزهای انقلاب ۵۷ یافتم. تفاوت بزرگ، فقط در ادبیات و نوع ورود و خروج از بحث است.
یارگیریهای سیاسی
در کشورهای دموکراتیک، به این دلیل که سیستم سیاسی و ادارهی کشور، شفاف و بر اساس دموکراسی است، شهروندان حتی تمایلهای سیاسی خود را آشکار نمیکنند. آنها با شرکت در رایگیریها و با اعتماد به نمایندگانشان، به سیستم حکومت، به سیستم قضایی و دولت، آسوده در کنار هم میزییند. در ازای این آرامش پنهان سیاسی، آن کسی که باید افکار سیاسی خود را کاملا آشکار سازد، سیاستمدار، روزنامهنگاران و ناقدین و تحلیلگران شرایط سیاسی کشور هستند.
ولی زمانیکه شهروندان کشورهای غیر دموکراتیک باشیم، و یا مهاجران از یک کشور غیر دموکراتیک باشیم، در زندگی سیاسیمان، هیچ چیزی مهمتر از تنظیم روابط با دیگر هموطنان و بر اساس ارزشهای سیاسی نیست. گویی هرچقدر استبداد بیشتر است، حرف برای گفتن هم بیشتر میشود و افراد، هم میخواهند خود را بشناسانند و هم دیگران را بشناسند. پدیدهای، که طبیعی هم هست؛ وقتی اعتمادی به کارگزاران و مسئولین سیاسی کشور نیست، و شهروندان مدام در حال یارگیری برای مبارزهی با حکومت هستند، پس باید که از درون افکار سیاسی یکدیگر با خبر باشند.
این «داستان»، زمانیکه دربارهی خودمان، ایرانیان، وارد بحث میشویم، بسی بهمریخته و نابسامان شنیده میشود.
چگونه؟ زیرا اکنون که بیش از چهل سال از انقلاب در کشورمان میگذرد، روز به روز، شمار کسانیکه روی از انقلاب برگرداندهاند و شمار مخالفان انقلاب (دستکم به زبان، در دل را که داند!) رو به افزایش است. دستاوردهای ادامهی ادارهی کشور بدست انقلابیون و حکومتی که انقلاب سر کار آورد، ایران را کشوری فرسوده، بدون رفاه و مبتلا به فساد مافیایی گردانیده است. با این همه، هنوز این ملت «بزرگ»، با این تاریخ «غنی»، با این صدها روشنفکر و چپهای «ناب»، با این «ثروت منابع» و با این میلیونها ایرانی ساکن کشورهای دموکراتیک، ناقهاش در گِل گرفتار است و دورنمای روز خوش هم به چشم نمیآید.
چرا؟ همین یکی دو هفتهی گذشته، که دو کشور بیگانه، اسراییل و فلسطین، و البته نه همهی فلسطین، بخشی از آن، سازمان چریکی حماس، درگیری نظامی داشتند، اختلافنظرها چنان بالا گرفت، که گمان کردیم «دلایلی و زمینههایی» برای نبود چاره برای «مشکل» بزرگ امروز ایران موضوع اصلی بحث است! یکبارهی ما آوارگان و پناهندهها یادمان رفت ایرانی هستیم و «جهانوطنی» شدیم و فرای مرزهای ملیت و قیدهای دیگر، شتافتیم به روشنسازی افکار ایرانیان، کهای بیخبران! کجای کارید که اسرائیل باز هم نشان داد (همچون هفتاد سال گذشته) که رژیمی جنایتکار است و اصلا همزاد رژیم آخوندهای ایران است و آمریکا هم وتوبازی میکند و وای بر ایرانیی که حق فلسطینیان را نشناسد.
آیا جز این است که مشکل ایران و ما ایرانیان، رهایی از رژیم جمهوری اسلامی ایران و برخورداری از یک کشور آزاد و مرفه است؟ پس انتخابات مهمی که در ماه جاری در پیش داریم، بسیار باید مدنظر و زیر چکش نقد باشد. اما مقالات خیل مدافعین مردم فلسطین و منتقدین «صهیونیسم»، سایت گویا را پوشانیده است. داشتم با خودم فکر میکردم کسانیکه سایتهایی چون «گویا» را میگردانند و «بازی» لازم و حیاتی «آزادی بیان» را سالهاست پیاده مینمایند، براستی که چه اعصاب پولادینی دارند و دست مریزاد! جدا چه خبر است؟ مگر نه اینکه دعوای هزارههای مسلمانان و مسیحیان و یهودیان در این منطقهی اطراف اورشلیم، تازگی ندارد! مگر جز این است که خمینی و خامنهای کورهی را برای داغ و سرخ نگاه داشتن احساسات و شور انقلابیون، با نام و کالبد اختلافهای فلسطین و اسراییل علم نمودند و فروزان نگاه داشتهاند؟ آیا دمیدن به این کوره، حتی بخاطر «حقیقت» و تمیز دادن بد از خوب، و به قلم اپوزیسیون، به سود جمهوری اسلامی ایران نیست؟
شناسههای دیدگاه سیاسی
در درون هر مجموعهی فکری و اندیشهای، چیزهایی مانند شناسهها یا کدها عمل میکنند. شناسه یا ابزار برای شناختن چیزی، حتما نباید تک/چند واژهای یا بسیار کوتاه باشد. گاهی خطوط بسیاری را باید خواند و شنید تا بتوان تعریفی تازه از نگرش و روش اندیشیدن افراد بدست آورد. شناسهها، که زبانی و کلامی هستند، ما را به گوشههای پنهان و ناآشکار ذهن افراد میبرند. شناسهها با اینکه با «عادتهای زبانی» تفاوت دارند، اما آنگاه که احساسات بر عقل پیروز شود، از روی عادت و بدون توجه استفاده میشوند. برای نمونه، وقتی میگوییم: «خدا کند»!، این، یک عادت زبانی است. بسا که فرد، خداباور هم نیست ولی بر روال آنچه که از کودکی برای ارتباط با دیگران و با آموختن زبان، بارها تکرار کرده است، ترکیب «خدا کند!» بر زبان او جاری میگردد. اما اگر کسی در آغاز سخن بجای «سلام» و یا «درود»، بگوید «بسماللهالرحمنالرحیم» و یا «بنام خدا»، او دارد به ما کد میدهد که فردی مسلمان و یا خداباور است. یا اینکه اگر کسی بگوید که به زندگی خودش پس از مرگ باور دارد، اینجا، او شناسه یا کدی را به ما میدهد که از راه آن میفهمیم او یک «ماتریالیست» نیست و دستکم اینکه به «متافیزیک» درمیآمیزد.
شناسهها بسیار دارای اهمیت هستند. آنها ریزهکاریهای مهمی را در نگاه افراد به انسان، طبیعت، دنیا و مفهوم زندگی آشکار میسازند. به بیانی، نشان میدهند اردوگاه ارزشی-رفتاری فرد چیست؛ او در زمان کنش، چه کنشی را از خود نشان خواهد داد و چگونه رفتار خواهد نمود. باز هم نمونهای بیاوریم: ما میدانیم که آقای ژ.، ایرانی، به مکتب سیاسی سوسیالیسم و یا اردوی سیاسی چپ باور دارد و با آنها همراه است. میدانیم او ضد آمریکاییست و سیاستهای کشورهای همپیمان آمریکا را رد میکند. پس میدانیم که او در زمان گزینش سیاسی، همسوی اردوی سیاسی خود میرود و رفتار میکند. تا اینجای کار، ما در یک مجموعهی تقریبا جمع و جور و نسبتا شفاف، میتوانیم آقای ژ. را بفهمیم و دربارهی او داوری کنیم و «رابطهی سیاسی» خود را با او تنظیم نماییم. به زبان دیگر، ما چهارچوب او را، قاب اندیشهی او را، میتوانیم ببینیم. مشکل آنجایی بروز میکند که با نگرش و رفتاری از همین فرد روبرو میشوی، که در تعارض با هدف اصلی سیاسی او قرار میگیرد: او با کوبیدن اسرائیل و همتا نمودن اسرائیل با ملایان، در درون ذهن مخاطب، و بویژه جوانان، مفهومی تازه را تداعی میکند؛ هر چند که جمهوری اسلامی بد است، اما آنجاییکه در دشمنی با اسرائیل هویت و رفتار گزیده است، در جهت یک جریان درست سیاسی قرار گرفته است! پس، ناگاه، مشکلی تازه برای من و تو، همراه با این نگرش آقای ژ، از جایی برون میتراود و یکباره به سیلابی میماند، و تازه درمییابی هنوز درونمایهی فکری او پیرامون آن «هدف» اصلی و کلان، آمیخته نشده و پیوستگی با هدفی که ادعا میکند، ندارد و درد او چیز دیگریست. دستکم اینکه بازی سیاست را بلد نیست و ایدهآلگراییها را با پراگماتیک سیاسی مخلوط میکند و هدفاش غاییست.
هدف
هدف! هدفی که چهل سال است آوارگی و کوچ را بخاطر آن بر تن خریدهایم. هدفی که بدنبال آن هستیم تا جبران دهههای گذشته را که در اندوه مشکلات و رنجهای هموطنان سپری شد، بنماییم. اگر آن هدف کلان، ایران و دستیابی به ایرانی آزاد و پیشرفته است، آنوقت بسیاری از نوشتهها و گفتههای روزهای اخیر، شناسه میدهد که افراد بیشتر ادعا میکنند تا عمل، و این هدف اصلی آنها نیست. و نمیتوان هم به آنها حق داد؛ هرچند که گویی در ته دلشان ناامید هم شدهاند و در کوی دیگری شبانههای خود را سر دادهاند و برای دل خودشان میخوانند. ولی در اشتباهند. حتی یادشان میرود که؛ دیروز که چنان گفتیم و چنان کردیم، چهل، سی و پنج، سی سال پیش، از یادها نرفته و امروز مرکب خشک نشدهی تاریخ را زنده زنده مزه میکنیم. یادشان رفته، که این انقلاب و دستاوردهایش که مثل پیری فلج روی دستهایمان مانده است، سرچشمههای فراوانی در همین اندیشههای چپ ایدهآلگرای ایرانی داشت.
تفاوت بنیادین دنیای سیاست با دنیای هنر، علم، تکنولوژی و فلسفه در این است، که سیاست آنگونه که میگوید، قصد کنش ندارد و آنگونه که میگوید، نیت اصلیاش را آشکار نمیسازد. از این روست که سیاستمداران را آلوده به دروغ و تعارض مییابیم و میدانیم. بر خلاف سیاستمدران و سیاسیون، اما، برای کسانیکه دست به قلم میبرند و میخواهند در سپهر سیاسی، افکار عوام و خاص را روشنتر سازند و امکان بهتر دیدن مسائل را فراهم آورند، باید تعهد به راست گفتن و ایستادن در برابر داوری تاریخ مهم باشد. وقتی خوانندهای به سایتهای سیاسی و فارسیزبانان سر بزند، اولین دوگانهی متضاد که به ذهن متبادر میشود این است که جمهوری اسلامی ایران، آری یا نه! استراتژیها و یارگیریهای سیاسی در مقابله با جمهوری اسلامی، آری یا نه؟ نحیف گرداندن تئوریهای موهوم «کمان شیعی»، آری یا نه؟ اگر گیج در میان این «آری یا نه» ها بمانیم، همچنان در جهان پر رقابت و بیرحم امروز، که هر مملکتی فقط به فکر منافع مردم خویش است، کلاهمان همچنان پس معرکه است! از میان این زهر و پادزهر است که رفتار و گفتار و نوشتار سیاسی یک ایرانی، دارای هدف و سمت و سیاق درست میشود.
آری، هنوز مرکب کردههای دیروزمان خشک نشده که باز شور برمان میدارد و «ایسم» ها را بی مسمی در برابر هم قرار میدهیم، لیستهای متعارض میسازیم، میگردیم و همانند عطاالله مهاجرانی، یک نویسنده یا استاد دانشگاه «غربی» را گیر میآوریم و با استناد به او میگوییم «حرف» ما حق است (گویی اگر غربیها با ما، یا ما با آنها همفکر باشیم، پای استدلال آهنین میگردد!). فریاد از مصیبتهای فلسطینیان، و جلوههای حق طلبانهی این مردم «منسجم و پر فرهنگ در مبارزه»، و برخوردار از رهبران سیاسی «هوشمندی» چون عرفات و عباس و ... سر میدهیم و فریاد میزنیم که وجدان «انسان» جهانی-ایرانی کجاست و چه را در خواب است و خلاصه از این دست فراوان، تا به آنجایی برسیم که همه را منکوب نماییم؛ اسرائیل بد است، بدتر است، بدترین است.
فلسطین و صهیونیسم کجای هدف کلان تاریخی ما قرار دارند؟
نباید ملالغتی شد، اما ناچاریم، از بس دوستان پراکنده و بیربط نوشتند یک گشتی در یادآوردهایمان بزنیم و ببینیم که در جایگاه و مرتبهی مهاجر و پناهنده و فراری از دست رژیم جمهوری اسلامی ایران، امروز ما باید در پی چه باشیم؟ آیا خلط مبحث و آمیزش مسائل منطقه و جهان، امکان دارد که به پیکر مبارزهی ما با جمهوری اسلامی آسیب برساند؟ پیکرهی که هنوز زیر تراش و کوبهها قرار دارد.
در طول دهههای گذشته، اگر خوب دقت کنیم، در بسیاری از کشورهای جهان، ظلم بی حد بر مردمان روا داشته شده است. از شرق دور بگیریم تا قارهی آمریکای جنوبی، و از افریقای جنوبی به سمت شمال اروپا که برویم، جنایت و ظلم مستمر، یا در مقاطع زمانی ویژه، بر میلیونها انسان جاری گشته است. اما جالب است که در ایران ما، سه گروه از این مظلومان بسیار مورد توجه و در مرکزیت جدلهای سیاسی و داوریهای تاریخی ما ایرانیان جای دارند. سرخپوستان آمریکا، فلسطینیان و کشتهشدگان ویتنامی جنگ ویتنام و آمریکا! این سه گروه برای ما «ایرانیان»، ویژه هستند. اما، قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم، قربانیان انقلاب روسیه و اردوگاههای کار اجباری مکتب «استالینیسم»، قربانیان رهبری مائو یا مائویسم و جانشینان وی در چین و کشتارهای بزرگ بدست حکموت چین، قربانیان حملات اتحاد جماهیر شوروی به لهستان، قربانیان افغانی حملات اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، قربانیان استقلالطلب چچن، قربانیان کرد ایران در جنگ با رژیم انقلابی و انقلابیون پس از سال ۵۷، ارمنیهای قتلعام شده بدست ترکان عثمانی و قربانیان ایرانی در زمان جنگ جهانی اول از نمونه هایی هستند که برای کاشتن محکمهی داوری و زنده نگاه داشتن شورهزار همدردی، در دل انسان ایرانی صدهی اخیر، جای چندانی نداشتهاند. تاکنون فکر کردهایم که چرا چنین بوده است؟ چه کسانی این نگاه و نگرش سیاه و سفید را در ایران دامن زدهاند؟
چقدر در اشعار (بخوانید سرودهها) دهههای اخیر، من و شما از این لیست بلند قربانیان در بالا خواندهایم؟ چقدر دیدهایم یا شنیدهایم؟ اما در عوض، تمامی فیلمهای ساخته شده در آمریکای بد را که داستانهای ظلم به سرخپوستان و ویتنامیها را به تصویر کشیدهاند، بارها و بارها دیدهایم. (البته اینجا میتوان گفت که مقصر خود آمریکاییها هستند که چنین فیلمهایی را میسازند!). ولی براستی چرا چنین بوده و ما ایرانیان همیشه وفادار غم این سه گروه بودهایم؟ کدام طیف از اندیشهگستران ایرانی، تا این حد سیستماتیک و دقیق و پیگیر و پرکار، مثل همین چند روز گذشته، به ایرانی آموزاندهاند که برای داوریها و شفاف دیدن آنچه در جهان ما میگذرد چشم از جنایات «امریکا» و «اسراییل» بر ندارند و این آتشکدهی نفرت از بیعدالتی را مشتعل بدارند؟ در حالیکه ما حتی نمیدانستیم ایران ما چند قربانی در جنگ جهانی اول داده است تا بدنبال «مقصر»، آتشی در دل بر افروزیم.
این چند روزه من باز به یاد روزهای انقلاب افتادم و بیاد آوردم که به ما چه تلقین میشد: «فلسطینیها بر گردن ما دین فراوان دارند». تمامی «چمران» های انقلاب پرشکوه ما را آنها تربیت نمودند و تیراندازی و پشتک و معلق را هم به هاشمی رفسنجانی آموزاندند. این مردمان بیگناه، بانیان گروگانگیریهای کور در المپیک و از این دست شدند. اما چون زیر ظلم هستند، «عقب نگاه داشته شدهاند»، باید آنها را درک توان نمود و فهمید که «حق» با آنهاست. کوری وجدان دارد کسی که درد و رنج کودکان و زنان فلسطینی، مادران این مردان مبارز، را ببیند و زار نگرید! و باز هم یادم آمد که:
فلسطینیها پس از انقلاب هم بسیار قدرشناس ما بودهاند و بدون چشمداشت مادی و لجستیکی، همپیمان و یار انقلاب و انقلابیون ایران ماندهاند. فلسطین بخش مهمی برای تدوین و فهم حقیقت از تاریخ معاصر است، تا ایرانیان بتوانند حق را از باطل تشخیص دهند. دلایل روزنامهنگاران معروف ما هم برای همدلی با درد و رنج این مردمِ بخصوص، هیچ ربطی به اسلام و ارزشهای انقلاب و زنده یاد یاسر عرفات (که مغز پنج نخست وزیر اسرائیلی را یک تنه خورد و تا لقوه نگرفت از سیاست کناره نجست) ندارد. دلایل، دلایل عرفانی، انترناسیونالیستی و انسانی است!
جوان! هشیار بمان!
اینها را مینویسم، تا تو جوان ایرانی بدانی، من در سالهای قبل و بعد از انقلاب ۵۷، با چه طیف افکار و جهانبینی روبرو و شاهد کوبیدن چکشهای نفرت بر در و دیوار مملکتام بودم. تا بدانی، آن آدمها که دور و بر سرکردههای انقلاب میلولیدند، امروز، اگر چه لب به زبان تلطیف برچیدهاند و ابراز پشیمانی میکنند، اما هنوز جان و پوستشان با همان «دلداده» هاست. هنوز دردی جز آمریکاستیزی (و از میانبری بنام اسراییل) ندارند. هنوز امید دارند یک دولت اسلامی و یا چپ «خوب»، تمامی آبروی به یغما رفتهشان را بازسازی کند. هنوز امید دارند اسرائیل نابود شود و اسلامیستها جشن بگیرند و عوکشیدنهایشان جهان را بلرزاند. در یک دنیایی از تناقض و تعارض زندانی هستند. خودشان میدانند که اگر روزی اتحاد کشورهای مسلمان عملی و واقعی شود، باید فاتحهای، نه برای همه، اما بخش زیادی از کرهی زمین خواند. میدانند وجود حکومت قلدری چون اسرائیل در میان میلیارد مسلمانان، با چه هدف و بر چه استراتژی درازمدتی بنا نهاده شده است، تاریخ ترکان عثمانی را بهتر از من و تو خواندهاند، اما آتش وسوسه راحتشان نمیگذارد. همانگونه که هنوز نمیتوانند، نمیخواهند ببینند که غول بزرگ کاپیتالیسم دیگری بنام چین دارد جهان را میخورد و دردی جز آمریکا ندارند. زیرا آنگاه که درمانده دست در موهایشان فرو میبرند، سر که بر میدارند، عمری از مبارزه را بر دیوار افتخاراتشان تومار کردهاند. و از مبارزه با جمهوری اسلامی ایران یا آخوندها درماندهاند.
مبارزه با امپریالیسم، اینان را به انقلاب کشاند، به سپاه پاسداران خزیدند، به مخالفت برخواستند، به زندان افتادند، اعتصاب غذا کردند، به پناهندگی در غرب بسنده کردند و جایزههای ارزشهای غرب را با خنده پذیرفتند! اما، اما هنوز همان آدمهای «جنگ سرد» هستند و برای همین است، که بجای مبارزه اصلی و بجای هدف اصلی، پراکندهگویی و انبوه نویسی را کنار نمیگذارند.
فلسطین که خوب خوبان است و قلب اسلام انقلابی ایرانی است! اما، اسرائیل کشوریست که مزایا و برتریهای قابل تاملی دارد. متفاوت از جهان اسلام، با اتکا به تاریخ غنی و استعدادهای خودش توانسته است در میان گرداب مشکلات خاورمیانه گلیم خود را خوب از آب بیرون بکشد. جنگ سوریه هنوز از جلوی چشمان نرفته است و پایان نیافته، تا بتوانیم «داوری» کنیم که جهان اسلام از مشکلات عمیق استراتژیک و فرهنگی-سیاسیی رنج میبرد. اسرائیل، بطور طبیعی، در فرایند دوری از این مشکلات مذکور، رشد کرده است.
دراز و بلند شد این نوشتار، اما قطرهای از رودخانهی دل خروشان نیست. نه امروز، نه فردا و نه هیچ زمان دیگری، دشمنی با اسرائیل به سود مردم ایران نیست. تدبیر سیاسی و سیاستی میانهرو را باید دولتهای ایران در قبال اسرائیل و فلسطین برگزینند. همانطور که دشمنی با کشورهای مسلمان منطقه هم بسود مردم ایران نیست. اصلا قرار نبوده است که ایران، داور «اخلاق» سیاسی خاورمیانه باشد. این توهم و جنون انقلابی بود که ایران را به این مسیر غلط کشاند. دشمنی با آمریکا نیز هرگز در بین ایرانیان ریشه پردوام نخواهد دواند. ایرانیان از دیرباز، از همان زمان که هخامنشیان این خاک را سامان نهادند، در تعامل با همسایههای غربی خود و در درک متقابل از ارزشهای جهان یونان قدیم تا به امروز، دوست غرب بودهاند. ایران نه به فرهنگ روسها، نه به فرهنگ چینیها و نه فرهنگ کشورهای منطقه روی خوش نشان نداده و نخواهد داد. بهترین فرهنگ در همسایگی ایران برای تعامل و ترکیب سازنده، همان فرهنگ ترکیه است و بس! ایران، در میان خاورمیانه، همچون رودی است که خشکسالیهای بسیاری را پیموده و تا راه خود را به سرچشمه نیابد، از جوشش نخواهد ایستاد. ایرانی بهتر است دشمن هیچ کس در دنیای آتی نباشد و بلکه با متانت و شکیباییِ آموخته از تاریخ خویش، دوبارهسازی کند و سرزمینی نمونه را که راوی مهر میترایی است به جهان هدیه نماید. پس از این دهههای سیاه و دردناک پس از انقلاب، ایرانی صلحگستر و امن را باید به خود روا ببینیم. زمان دشمنیها و ناجی شدنها باید سر آید و شورآفرینیها را به درون ایران بدمیم.
برگرفته از [سایت نقطه]