العربیه - نویسندگان مقاله با تاکید بر اینکه دولت جو بایدن، رئیسجمهور فعلی آمریکا، قصد دارد پروژه ناتمام باراک اوباما، رئیسجمهور اسبق آمریکا، برای خاورمیانه را تکمیل کند، میگویند بر مبنای این پروژه، بمنظور بیرون کشیدن آمریکا از جنگهای بیپایان در خاورمیانه، بخشی از نیروهای سیاسی آمریکا، بطور خاص جناح چپ حزب دموکرات، قصد دارند با جمهوری اسلامی ایران شراکتی جدید بر هم زده و خاورمیانه را به رژیم ایران بسپارند.
دوران و بدران معتقدند این پروژه که تاکنون دو دولت آمریکا، یعنی دولتهای اوباما و بایدن، تلاش کردهاند آن را پیش ببرند، در حقیقت پروژهای بنیادین برای ایجاد نظم نوین در خاورمیانه است، لذا این پروژه را باید دکترین «تغییر مسیر» آمریکا در خاورمیانه نام نهاد.
آنان به مقاله رابرت مالی، که اکنون نماینده وزارت خارجه آمریکا در امور ایران است، که در سال 2019 در «فارین افرز» نوشته اشاره میکنند که در آن در باب توافق هستهای با جمهوری اسلامی موسوم به «برجام» نوشت: «هدف نهایی پرزیدنت اوباما کمک به خاورمیانه بود تا بتواند توازن قوای پایدارتری به دست آورد تا بدین ترتیب وابستگیاش به دخالت یا حمایت مستقیم ایالات متحده را کاهش دهد.»
دوران و بدران معتقدند اوباما سودای ایجاد نظمی نوین در خاورمیانه با محوریت ایران را در سر داشت و میگویند او با جا زدن «برجام» به عنوان توافقی برای منع گسترش سلاحهای هستهای، تحلیلگران را فریب داد، حال آنکه این توافق در نهاد حملهای پنهانی به سیاست خارجی سنتی آمریکا بود، برجام در حقیقت «اسب تروا»یی بود که برای بازسازی موقعیت و نقش آمریکا در خاورمیانه طراحی شده بود.
بنا به تحلیل نویسندگان مقاله «تبلت»، معماران دکترین «تغییر مسیر» آمریکا در خاورمیانه دو هدف عمده را دنبال میکنند. نخست اینکه ابزاری است برای جدا کردن برنامه هستهای ایران از خطوط اصلی روابط ایران و آمریکا، و در نتیجه ایجاد فضای سیاسی و دیپلماتیک برای تعامل بیشتر بین واشینگتن و تهران، که همانا شرط اساسی ایجاد نظم نوین منطقهای بر مبنای دکترین تغییر مسیر است. هدف دوم این دکترین برداشتن مسئولیت بازدارندگی در برابر توسعهطلبی رژیم ایران در خاورمیانه از روی دوش آمریکاست.
به باور مایکل دوران و تونی بدران، دکترین تغییر مسیر بر این فرض اشتباه بنا شده که رژیم ایران یک حکومت پایدار است که منافع مشترک عمدهای با ایالات متحده دارد. بر مبنای این دکترین، محافظهکاران آمریکا محور اعتدال در منطقه متوجه این نیستند که با این رویکرد نمیتوانند کاری عملی در راستای تغییر اوضاع در ایران و خاورمیانه صورت دهند.
نویسندگان به اظهارات اوباما در سال 2014 اشاره میکنند که در آنها گفت: «رهبران ایران افراد استراتژیشناس و معقولی هستند که به منطق هزینه و مزایا آشنایند و به مشوقها پاسخ میدهند.» او در مصاحبه دیگری گفته بود که متحدان ایالات متحده باید برای «تقسیم منطقه» با ایران آماده باشند.
دوران و بدران معتقدند «بهنظر اوباما، آمریکا برای هواداری از متحدانش، خودش را درگیر جنگهای آنها در خاورمیانه کرده و بیخود و بیجهت روابط خودش با ایران را تلخ و میزان درگیریهای محلی را بیشتر کرده است.»
نویسندگان مقاله در ادامه میگویند: «طبق دکترین تغییر مسیر، آمریکا کماکان به متحدان خود کمک خواهد کرد تا قلمرو حاکمیتشان را در برابر حملات رژیم ایران یا گروههای نیابتی مورد حمایت آن محافظت کنند، اما راه رقابت آنها با رژیم ایران در خارج از مرزها را خواهد بست».
آنان اضافه میکنند که به نظر اوباما، ایالات متحده دیگران را مجبور خواهد کرد تا در فضاهای مورد اختلاف سوریه، یمن، و عراق به «سهم» ایران احترام بگذارند. بدین ترتیب، مطابق دکترین تغییر مسیر، آمریکا قرار است از نفوذ خود برای افزایش قدرت ایران در خاورمیانه بر ضد منافع متحدان ایالات متحده استفاده کند.
اما مایکل دوران و تونی بدران معتقدند «دکترین تغییر مسیر بر مبنای یک فرض پوچ بنا شده؛ فرضی که چشم بر ذات جمهوری اسلامی و دامنه جاهطلبیهای این رژیم میبندد، این فرضیه این حقیقت را نادیده میگیرد که رژیم ایران یک رژیم ایدئولوژیک است که تنها ابزارش برای دستیابی به اهداف خود در خاورمیانه ایجاد آشوب است. و رژیم جمهوری اسلامی تمام این آشوبها را تنها به یک دلیل به پا میکند: تا نظم آمریکایی را در خاورمیانه نابود کند».
آنها ادامه میدهند: «تنها چیزی که این دکترین به بار آورد، درد و رنج و مرگ برای مردم خاورمیانه بود؛ بماند که موقعیت کلی آمریکا در جهان را نیز تضعیف کرد. تجربه عراق و سوریه بخوبی ثابت کرد که دکترین تغییر مسیر مغلطهای بیش نیست». به آنان دلایل متعددی را برای اثبات نتایج شکستخورده این دکترین بازگو میکنند و از جمله به نتیجه خروج نیروهای ایالات متحده از عراق و در نتیجه افزایش نفوذ ایران اشاره میکنند که در نهایت منجر به ایجاد خلائی بزرگ شد که توسط داعش پر شد، و کشتار و خرابی که اوباما را مجبور تا دومرتبه در خاورمیانه مداخله نظامی کند.
نویسندگان مقاله «تبلت» میگویند «حضور بینالمللی رو به رشد رژیم ایران، که خود محصول سیاست تغییر مسیر اوباماست، تنها عزم تهران برای از بین بردن سیستم امنیت آمریکامحور در خاورمیانه را تقویت کرده است». آنان در ادامه جمهوری اسلامی «رژیمی سیریناپذیر» توصیف کرده و میافزایند: «خامنهای، رهبر رژیم، هر امتیازی که آمریکا بدهد را به جیب میزند، و سپس با راه انداختن خونریزی بیشتر امتیازهای بیشتری طلب خواهد کرد».
مایکل دوران و تونی بدران بر این نکته تاکید میکنند که هنگامی که جو بایدن روی کار آمد، روبرویش یک دوراهی قرار داشت، یک راه به اتحاد چندجانبه برای مهار رژیم ایران منتهی میشد و اعضای برجسته این اتحاد بایدن را به مبارزه با یک دشمن مشترک فرامیخواندند. و راه دیگر جمهوری اسلامی، رژیمی مورد نفرت مردم خود و اکثر مردم خاورمیانه، که هیچ چیز در چنته ندارد مگر همان ایدئولوژی نابودگرانه همیشگی.
آنان در ادامه مینویسند: در کنار این رژیم، جنایتکارترین نیروهای خاورمیانه ایستاده بودند که یا مستقیماً به تهران اقتدا میکنند یا در هرج و مرجی که این رژیم به راه انداخته رشد و نمو میکنند».
دوران و بدران میگویند «بایدن رژیم ایران را انتخاب کرد، کمر اتحاد آمریکامحور در خاورمیانه را شکست، و مسیر صلح را وارونه کرد. انتخاب بایدن همچنین به نفع روسیه و چین تمام شد، که هر كدام با روش خود به قصد تضعیف آمریكا با رژیم ایران همكاری میكنند. در تلاشی نافرجام برای دور زدن متحدانش، ایالات متحده خودش را خانهخراب میکند».