آقای دکتر باطنی گرامی
می دانم شما هرگز ظاهرگرا نبودید و همچون اسم تان به باطن خودتان و انسان ها توجه داشتید بنابراین مرا به خاطر تاخیر در یادکرد از حضرت تان خواهید بخشید.
راست اش را بگویم جناب دکتر
چند بار که به یاد شما افتادم، دست به قلم بردم تا چیزی شبیه به همین متن را خدمت تان بنویسم ام ولی قلم را با ناراحتی کنار گذاشتم.
چرایش را الان می گویم. این روزها که بازار شبکه های اجتماعی گرم است و ما همگی، امکان بیان نظرات مان را پیدا کرده ایم، وقتی بزرگی از اهل علم و ادب و هنر می میرد، از هر طرف شیون ها به هوا بر می خیزد، و سینه چاکان مجازی در مقابل تابوت مجازی فرد متوفی چنان هیاهویی بر پا می کنند که صاحبان عزا در میان آن ها گم می شوند.
البته ای کاش این سینه چاکان، در مقابل تابوت حقیقی عزیز از دست رفته نیز چنین بر سر و صورت می کوبیدند و شیون و زاری می کردند که دستکم اثری در جهان واقع داشته باشد ولی چه باید گفت از شیون و زاری های مجازی.
آدم به همین سرعت که سر خط خبر می شود، به همان سرعت هم از صفحات خبری حذف می شود، تو گویی همین دیروز نبود که باطنی رفت، همین دیروز نبود که بزرگ زبان شناس ما خرقه تهی کرد و جای اش خالی شد.
همین دو سه روز پیش بود که شاعر همعصر ما دکتر اسماعیل خویی درگذشت.
چند روز پیش ترش، هادی خرسندی گفت و گویی داشت با ایشان برای بزرگداشت شان.
دکتر چیزی گفت که جان مرا آتش زد. وقتی هادی از کتاب های ایشان پرسید، او با بزرگمنشی گفت که بسیاری از کتاب های او در سایت آمازون به فروش می رسد، و با تلخی پنهان اضافه کرد که جالب است که حتی یک نسخه، از آن ها به فروش نرفته است.... آری! حتی «یک نسخه» از آن ها به فروش نرفته است....
بگذریم. رفتار ما با زندگان چنین است و با مُردگان چنان. جای دارد که نه به خاطر رفتن بزرگان کشورمان که به خاطر بی اعتنایی به آن ها در زمان حیات شان، شیون کنیم.
دست استاد دهباشی نازنین درد نکند که در زمان حیات مشاهیر علم و ادب، مراسم بزرگداشت برای شان ترتیب می دهد، و با تن بیمارش تا می تواند نیاز های آن ها را رفع می کند.
در چنین فضایی بود که من از شما عقب افتادم. از رفتن تان که اگر مردمان به ارزش تان واقف می بودند، این رفتن را همچون فاجعه ای در عالم فرهنگ قلمداد می کردند.
باری. چند روز پیش بود که دوستی از من لب به شکایت گشود و گفت تو چنان سرگرم حکومت ستیزی شده ای که به مسائلی که سابق بر این به آن ها می پرداختی دیگر نمی پردازی و اتفاقا نام شما را ذکر کرد.
توصیه های او را به گوش جان شنیدم و با وجود بیماری به این موضوع بسیار اندیشیدم که واقعا ما به کجا می رویم؟
یاد باطنی جوان افتادم و آزادی خواهی اش در اوج مقام علمی. یاد باطنی ۵۰ ساله افتادم که بعد از انقلابِ اوباش، مجبور شد با امثال سروش دباغ دهن به دهن شود و عذرش از دانشگاه اسلام زده خواسته شود. یاد باطنی سالخورده افتادم که چشمان اش در پیری نیز همچون جوانان می درخشید خاصه وقتی چیزی جدید یاد می گرفت یا چیزی جدید یاد می داد.
زندگی اجتماعی امروز خودمان را مثل چاپ اول فرهنگ انگلیسی به فارسی شما دیدم، که بسیاری چیزها در آن ثبت نشده بود، اما همان که از چاپ بیرون آمده بود، جدید بود و راهگشا.
هوای تازه را در میان کلمات و معانی آن ها می شد احساس کرد. امروز هم ما مثل چاپ اول فرهنگ شما هستیم، با بسیاری کمبود ها اما هوایی تازه هست در میان فرهنگ جوانان که امیدوار کننده است و می توان مطمئن بود که این فرهنگ، مثل فرهنگ شما در گذر زمان تکمیل خواهد شد، و این روند تکاملی بدون توقف ادامه خواهد داشت.
شما بانی خیلی چیزهای جدید و نو بودید که دیگران جرات ورود به محدوده ی آن ها را نداشتند. شجاعت شما خاصه شجاعت اخلاقی و علمی تان ستودنی بود! اگر بگویم از شما بیش از موضوعات علمی، «شجاعت» نظر و قلم را آموخته ام سخنی به گزاف نگفته ام.
عجب مطلبی بود آن مطلب تان که در آن خطاب به روان شاد نجفی نوشته بودید «اجازه بدهید غلط بنویسیم!»
ما را یک عمر منع کرده اند از غلط نوشتن طوری که نوشتن را از یاد برده ایم. از ترس غلط نوشتن، و به خاطر درست نوشتن، چنان نوشته ایم که نه تنها غلط، بلکه غلط در غلط بوده است.
آری. با نوشتن آنچه بزرگان غلط می پندارند، و امروزه در فضای مجازی به وفور دیده می شود، زبان فارسی نابود نمی شود، تخریب نمی شود، فاسد نمی شود، بلکه زبان آدم ها باز می شود و «نوشتن» مگر چیزی ست جز بیان منظور به نحوی که دیگران آن منظور را به درستی دریابند؟
حال تو بگو بچه ی تازه از دانشگاه اسلام زده بیرون آمده، به جای کسره اضافه، به ته کلمه، «ه» زشت اضافه کند. این را می توان بعدها تصحیح کرد. اما اگر حرفی که بر دل او مانده، از ترس غلط نوشتن، نوشته نشود، دیگر هرگز نوشته نخواهد شد چون هیچ روزی مثل امروز نیست و امروز مثل برق و باد می گذرد و اگر جایی ثبت نشود، حتی غلط بودن محتوایش مشخص نمی شود.
آری جناب دکتر
گفتنی بسیار است و دردهایی که در دل هست بسیار تر.
خوشحال ام که باز هم مجال همصحبتی با استاد گران قدرم را یافتم هر چند دیگر جسم نازنین اش در میان ما نیست.
روان تان شاد باد و فروغ دانش تان همواره روشنایی ساز در این تاریکی تلخ و بی پایان....
نظام از مدتها پیش برای تابستان داغ ۱۴۰۰ آماده بود
چهره بی نقاب یک شبه انتخابات؛ سلطان عریان است