خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
نجم الدین رازی
«من تو دهن این دولت میزنم!»
«من دولت تعیین میکنم!» (خمینی)
و خامنهای چرا نباید دولت تعیین کند؟
*
از ساعتی که رد صلاحیتها بر سر زبانها افتاد ناگهان همهی مقربان دیرین درگاه به منتقدان دستگاه تبدیل شدند و سیل انتقادات، بل حملات، به حال و گذشتهی این نظام شوم از سوی آنان به راه افتاد.
از هر یک از کسانی که در گذشته یا رییس جمهوری بی اختیار بودهاند یا نمایندهی مجلسی نمایشی و سرسپرده، یا حتی عضو شورای نگهبان بی قانونیِ اساسی، و رییس تشخیص مصلحت زورگویی، صدایی در تقبیح تصمیمات همین شورای نگهبان و بطور ضمنی در اظهار نارضایی از عزم «رهبر معظم» در کنارگذاشتنشان برخاست. از «دکتر» روحانی تا «دکتر» احمدی نژاد، و از محمد خاتمی تا فرزند معنوی «امام، «دکتر» بنی صدر»، همه، و هر کدام پس از مغضوبیت خود، به وجود بی قانونی و خودسری در این نظام پی میبرند و خود را مظلوم و مغبون اصلی آن یا قربانی «کودتا» اعلام میدارند!
اکثر قریب به کل آنها، یا به تجاهل یا از سر نادانی، بگونهای سخن میگویند که گویی این خودکامگی «مقام معظم» تازگی دارد و از ساعت نخست این جمهوری شوم، و حتی هنگامی که بنیانگذار آن گفت «من تو دهن این دولت میزنم! من دولت تعیین میکنم!» ویژگی ذاتی این نظام نبوده است. بعضی شروع آن را به اشغال سفارت آمریکا میرسانند و ناشی از آن وانمودمی کنند، بطوری که گویی پیش از آن انبوه اعدامهای غیرقانونی و بی رویه به دست خلخالیها آغاز نشده بود یا در همه پرسی کاذب دربارهی جمهوری من درآوردی اسلامی جایی برای بحث آزاد و بدور از رعب و وحشت گذارده بودند. گروهی دیگر برقراری این خفقان را به جنگ ایران و عراق که خمینی خود محرک و بانی آن بود منتسب میکنند با این ادعا که با شروع این جنگ بود که پایههای این رژیم استوارشد. و هر کس تاریخ برکناری خود را تاریخ تبدیل نظام انقلابی به دیکتاتوری جدیدی میداند که ما همیشه گفتهایم از روز نخست توتالیتر بود!
مگر کسی که «تو دهن یک دولت قانونی میزند»، یا بطور کلی با تودهنی حکومت میکند، نباید بتواند «تو دهن» هر کس دیگری نیز که خواست بزند؟ و جانشین بیمایهی او چطور؟ آیا او میتواند در همین نظام به روش دیگری حکومت کند؟
یکی «جمهوریت» نظام را «مورد تهدید جدی» اعلام میکند! چنان که گویی در این نظام توتالیتر از روز نخست اثری از جمهوریت هم بوده است. بعضی دیگر از آنان نیز کشف میکنند که «جمهوریت و حق رأی مردم مورد تهدید قرارگرفته.» و دربارهی «خطر فروپاشی کشور»، که همان فروپاشی نظامشان است، هشدار میدهند. داستان موری که چون آب او را میبرد فریادزد چه نشستهاید که جهان را آب میبرد.
نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید
یکی دیگر از آنها از این که رأی مردم به عنوان «میزان مشروعیت نظام» نفی میشود اظهار تأسف میکند. البته اینجا هم منظور رأی هواداران خود و جناح خودی هاست و نه مردمی که همه چیز خود را در این نظام ازدست دادهاند.
برخی از آنان پس از چهل و سه سال تصدیق و تأیید قانون اساسی این نظام و بویژه اصل ولایت فقیه که پایهی آن است، و در پی مقامهای انتصابی بسیارشان و «انتخاب شدن»هایشان در چارچوب آن، حتی از «مردمسالاریِ،... اصل زرین حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود...» نیز سخن میگویند چتانکه گویی تا کنون این «اصل زرین» با ولایت فقیه سازگار بوده و از امروز تازه با آن ناسازگار شده است، چنانکه در همان حال «حق رای آزادانه مردم» را که مشروطیت به دست آورده بود اما ولایت فقیه جای آن را به صِغَر ملت داد، در کمال تناقض گویی یا نادانی «دستاورد بزرگ جمهوری اسلامی» مینامند (محمد خاتمی)!
روزی که خمینی دربارهی مصدق گفت «او هم مسلم نبود؛ از تاریخ سیلی خورد»، اگر از سنگ صدایی شنیدید از آن فرزند معنوی او هم که عمری سنگ مصدق را به سینه زده بود شنیدید. اما حالا او هم بار دیگر «مصدقی» شده است؛ از شما و من هم بیشتر. گویی پدر معنوی دیدی، ندیدی! در آن شب سیاهی که امیران ارتش را با یک پرسش و پاسخ کوتاه برای احراز هویت اعدام کردند، باز اگر از سنگ صدایی برخاست از این دانشجوی سابق حقوق هم برخاست.
اما باز هم همگی برجاماندگانی که هنوز جایی دارند میکوشند شکوهی خود را بزبانی بیان کنند که به گوشهی قبای رهبر معظم برنخورد؛ مثلاً:
«اقدامی که اینها کردند ظاهرا در راستای خواست رهبری نبوده است؛ ما شنیده بودیم از ایشان - بارها هم شنیده بودیم- و این هم نبوده که ایشان ظاهرا این حرف را بزند اما باطنا توقع دیگری داشته باشند، اما حالا به هر جهت چنین شده است.»! «... میخواهم بگویم که این تصمیمی که اینها گرفتهاند در راستای خواست رهبری نبوده است»!
یک به یک با سخنانی دوپهلو از این سنخ میکوشند، در عین دوری جستن از گزند واکنش «رهبر»، فاصلهای را که هیچگاه با این دستگاه و مرام نداشتهاند به نمایش بگذارند و آن را هر چه برجسته تر بنمایانند. و از این رهگذر، از جمله فضائل مردمسالاری را، دیگر بدون آنکه صفت اسلامی را هم بر آن سوارکنند، هر روز بیشتر کشف میکنند و به مثابهی مرام دیرینه، بل خانوادگی خود به رخ مردم، اما مردمی دیگر ناباور، میکشند.
باری، حاکمان دیروز و مطرودان امروز، یکی پس از دیگری، و هر کدام زمانی که اجل معلق ولایت فقیه را در بالای سر خود نیز میبینند از خواب اصحاب کهف بیدارمی شوند و به این کشف نائل میگردند که «ایران مال همه است و مال یک دسته نیست.» و حتی اینجا هم منظورشان از «همه» همان «همه» ایست که تا کنون در همه چیز شریک بوده و نه همهی ملتی که از اولیه ترین حقوق سیاسی و اجتماعی و از حداقل رفاه محروم بوده است.
این قوم کودن و عقیم هنوز درنیافتهاند، یا نمیخواهند اذعان کنند که آب از سرچشمه گل آلود بوده و پایه گذاردن رژیمی به دست آنکه گفت «من خدعه کردم»، و همینکه جمعیتی بی شکل و بیخرد را در حال هوراکشیدن بر گرد خود دید گفت «من تو دهن این دولت میزنم؛ من دولت تعیین میکنم» نتیجهای جز این نمیتوانست داشته باشد.
این باند مافیایی نمیخواهد بفهمد یا فهمیدن آن را به صرفه نمیداند که خمینی چیزی را از کسی پنهان نکرده بود، همه چیز را در کتاب ـ درسهای نجف ـ نوشته بود و از همان ساعت اول نیز گفته بود که با «تودهنی» حکومت خواهد کرد. و در هر دوره، نوبت «تو دهنی» خوردن به هرکس که میرسد او تازه معنا و مزهی آن را کشف میکند و به عنوان یک کشف به اطلاع دیگران میرساند و زبان به شکوه میگشاید.
و آقای سعید حجاریان، نظریه پرداز اصلاح طلبان، همزمان با بیان شمهای از تناقضات در رفتار سران جمهوری اسلامی به این کشف نائل میشود که «... باید بگوییم این موارد از انقلاب اسلامی تاکنون خصلتنمای نظام سیاسی ما شدهاند[! ] و شمهای از تناقضات سیستماتیک را بر پرده افکندهاند. این تناقضات میان اسلامیت و جمهوریت، حق حاکمیت ملی و حق حاکمیت الهی، اختیارات و مسئولیتهای رهبری و رئیسجمهور وجود داشته» (سعید حجاریان». جل الخالق، با اینهمه تیزی هوش و سرعت انتقال، پس از چهل و دو سال!
بگذریم از این که بسیاریشان هنوز جمهوریت را جزو گل و بتهی نظام میدانند و ولایت را زمینهی این گل و بته. چنان که آیت الله سروش که گل و بته را هم مهم میداند از قول یکی از همکارانش چنین نقل میکند: «نظیر مرحوم آیتالله مومن که میگفت "ترکیب جمهوری اسلامی برای این مطرح شد که به دنیا نشان دهیم ما هم انتخابات داریم؛ حال آنکه مشروعیت این نظام صرفا از جانب خداست. " اینها جمهوریت را یک پدیده تاریخی و ویترینی میدانند.» و از قول جنتی نیز چنین: «... آیتالله جنتی چند سال پیش در یک گردهمایی گفتند ملّت به عنوان ایتام محسوب میشوند و عالمان در حکم قیّم و والیان امر هستند، طفل صغیر مهجور است و رای او درباره داراییاش اعتبار ندارد.» و البته میدانیم که این گروه حاکماناند، و آن گروه دوم مفسران و غازه کشان بر رخسار دیکتاتوری. برخی هم که میخواهند ظرافتی از خود نشان داده باشند، و از این راه گذشتهی خود را نیز توجیه کنند، میگویند مخالفان قاطع رژِیم و هواداران سرسخت آن هر یک اقلیتی بیش نیستند و «اکثریت پنجاه درصدی مردم» با هیچیک از این دو نیست. این ظرفا از یادمی برند که در تاریخ همواره اقلیتهای پیشرو بودهاند که با مداومت در راه خود به روشن کردن اکثریت هایی که فرصت و امکان رسیدن مستقیم به حقایق سیاسی را نداشتهاند، توفیق یافتهاند و این امر دلیل محکوم بودن آنها به ماندن در اقلیت نیست.
امروز دیگر آنها بیش از هر زمان به جان یکدیگر افتاده اند؛ یکی دیگری را تهدید میکند و این یک در پاسخ او را نادان مینامد (روحانی). رضایی، همتی را تهدید به ممنوعالخروجی و زندان میکند و همتی از رییسی در مقام رییس قوه قضائیه میخواهد که اماننامهای به او بدهد تا پس از انتخابات زندانی نشود!
دیگری میگوید این «شورا تیشه به ریشهی انقلاب زده است» (حسن، نوادهی خمینی) و نمیداند که این تیشه همان تیشهی «انقلاب» است که جدش خود به دست اینها داده و تا کنون هم به ریشهی ایرانیت و ملیت ما میخورده و هنوز هم میخورد.
با طایفهای کودن باید بزبان کودنها سخن گفت تا شاید چیزی بفهمند؛ و ما این زبان را نمیدانیم. تا حال یکی از آنها نفهمیده و باز هم هرگز هیچیک نخواهد فهمید. برای اینان ایران، ماندن یا نابودیاش مهم نیست؛ اسلام عزیز و حسابهای بانکی در خارج برایشان کفایت میکند.
رژیمی که کاست باصطلاح «روحانی» در ایران برپاکرده رژیمی توتالیتر است و نویسندهی این سطور یحتمل نخستین کسی بود که این خصیصهی آن را، سالیان دراز پیش از این، بیان داشت و به هموطنان گوشزد کرد. اما به یقین این رژیم عوامانه ترین و متعفن ترین رژیمهای توتالیتری است که در سدهی بیست میلادی جهان به خوددید. هانا آرنت در کتاب توتالیتریسم خود تأکید میکند که توتالیتاریسم پدیدهای است مولود مدرنیته و متعلق به آن. مدل او پیش از همه فاشیسم ایتالیا و بویژه نازیسم آلمان بود. او توتالیتاریسم شوروی را هم به بعد از دوران لنین نسبت میداد؛ خطایی ناشی از این که اشتباهات بزرگ و جنایات دوران لنین در زمان تدوین کتاب او هنوز بخوبی شناخته نشده بود، دست کم برای او. در توضیح رابطهی توتالیتاریسم و مدرنیته او از سویی پیدایش جامعههای اتمیزه در این دوران را دلیل میآورد و از سوی دیگر امکانات وسیع ارتباطی برای تبلیغات و تسلط سیاسی در این جامعهها را که پیش از آن در هیچ جامعهای نه موجود بوده نه امکان پذیر. اما او تصور نمیکرد که، در عصر مدرنیته، این خصوصیات بتواند در جامعهای که هنوز وارد مدرنیته نشده است، یا تنها یک پایش به مدرنیته واردشده نیز پدیدارگردد؛ جامعه هایی مانند ایران که سهمشان از مدرنیته تنها آسیبهای آن بوده است؛ جامعه هایی که هنوز دوران جنگ مذهبی را پشت سر نگذاشته باشند. جنایات نازیسم و استالینیسم بینهایت بود و شاید هنوز هم تماماً شناخته نشده باشد. اما کار این رژیمها، همچون رژیم کنونی چین، تنها تخریب و سرکوب و جنایت نبود. آنها گونهای از حرکت به پیش را در مد نظر داشتند، گرچه گونهای بکلی نادرست، خیالپرستانه و غیرعلمی، اما هیچگاه بازگشت به گذشته را هدف نگرفته بودند. در مقابل، رژیم توتالیتر ملایان افزون بر همهی بلایای آن رژیمها، بازگشت به گذشته هایی تخیلی و تاریک را نیز سرلوحهی هدفهای خود قرارداده بود و نتیجهی آن همین است که شادهد آنیم: چشم انداز نابودی.
ایران نباید نابودگردد
اما روی سخن ما با آنان نیست؛ با کسانی است که برخلاف اینان خود را مظهر علم نمیپندارند و هواداران جهان مدرن و آزادی اندیشه را نماد جهالت نمیدانند.
برای آن گروه ایران یعنی نظام جهنمی حاکم و نظام یعنی ایران. بیم اینان از فروپاشیدن نظامی جنهمی است که بهشت آنان بوده است. بیم گروه دوم، یا آن بخش از این گروه که خطر را در تمام ابعاد آن میبینند از فروپاشی کشور و ملیتی بنام ایرانی است. بخشی از همین گروه خود نیز سالیان دراز از فتنهی خمینی بنام «انقلاب شکوهمند» دفاع کرده بودند و حال، دیگر به این خطای خود پی بردهاند و لازم است خطا را جبران کنند. باشهامت ترینشان دربارهی شاپور بختیار میگفتند «بختیار اشتباه کرد؛ نمیبایست نخست وزیری را میپذیرفت»، اما کمتر شنیدیم که بگویند «ما خطا کردیم که با او مخالفت کردیم و به سقوطش در برابر آدمخوران کمک رساندیم.» با اینهمه از روزی که پی بردند این «انقلاب» همان فتنهای است که او گفته بود، نیمی از خطا جبران شده است. و حال مانده است که آن نیم دیگر را نیز جبران کنند.
اما گروه بزرگتری هستند، متعلق به نسل جوانی که در دوران فتنه زاده نشده بودند یا بسیار خردسال بودهاند.
این دو گروه ـ گروه دوران «انقلاب» و گروه جوانِ پس از آن ـ نسبت به وضع کنونی رویکردهای عموماً بسیار متفاوتی دارند. گروه نخست، آنها که اکنون دیگر توانستهاند فتنه را در پشت نام «انقلاب شکوهمند» ببینند، با اینهمه، همهی پیشداوریهای ایدئولوژیک خود را از دست ندادهاند، و وضع موجود را همچنان با افزارهای فکری کهنهی خود بررسی میکنند. آنان فی المثل، ضمن رد جمهوری اسلامی، «جمهوری» آن را یک «دستاورد» تصور میکنند و چنین میپندارند که فتنه، که هنوز هم گاهی آنرا «انقلاب دزدی شده» مینامند، دست کم کشور را از سلطنت به جمهوری وارد کرده است و هرچه بوده یک «برد» داشته است! آنان در این زمینه ادبیاتی بکار میبرند که به دوران اعتقادات سطحی و باور ایدئولوژیکشان به پیشرفت خطی جامعهها و «جبر تاریخ» تعلق داشت. از دید اینان نظامهای مشروطه سلطنتی اروپای باختری چون مشروطههای اسکاندیناوی، هلند، انگلستان و اسپانیا، یا ژاپن در آسیا، با حفظ سلطنت، نظام هایی سنگوارهای متعلق به گذشتههای منسوخاند که از روی تصادف و برخلاف جریان تاریخ هنوز برجامانده اند؛ و البته و بناچار نظامهای جمهوری در روسیهی پوتین، ترکیهی اردوغان، سوریهی خاندان اسد، و دهها جمهوری دیگر مانند آنها یا بدتر، در پنج قاره، نظامهای متناسب با مقتضیات دوران ما هستند که تنها نیازمند اندکی دستکاری و إصلاحاتاند! اما برای نسل جوان، به عکس، این پیشداوریهای ایدئولوژیکی که تکیه را بر صورت ظاهر میگذارد و مضمون واقعی و نتیجهی عملی هر نظام را نادیده میگیرد یا در درجهی دوم اهمیت قرارمی دهد، کهئه و عتیق شمرده میشود و قابل فهم نیست.
در سوی دیگر سلطنت طلبان عتیقی هم داریم که برای آنان، در مشروطهی سلطنتی، اصل نه مشروطهی آن و حاکمیت ملی، که سلطنت است. از سلطنت هم این دسته دیکتاتوری دورانی را میفهمند که، زیر عنوان سرعت بخشیدن به پیشرفت یا به بهانهی جنگ سرد، قانون نادیده گرفته میشد و یک تن بجای همه حکومت میکرد. بدیهی است که اینگونه از سلطنت هم جز از لحاظ شکل و ظاهر و تطبیق بیشتر آن با سنت، با جمهوری هایی که مثال زدیم تفاوتی ندارد.
اما جنگ حیدری و نعمتی میان این دو گزینهی بسیار متشابه در عمل، تا کنون از علل عمدهی عدم گفتگو میان مخالفان جمهوری اسلامی و تداوم این یک بوده است.
سخن بر سر این است که در این میان رژیم جهنمی که کار ویرانی کشور را بجایی رسانده که خطر نابودی این ملت هر روز شدید تر میشود با همهی تزلزل و بی آبروییاش همچنان به کار تخریب خود ادامه میدهد بی آنکه هیچ مانع سیاسی جدی در برابر خود بیابد.
در چنین وضع تاریخی حساسی که موضوع بر سر بود و نبود کشور و ملتی است ـ کشور و ملتی که دیروز تأسیس نشدهاند که بتوان بار دیگر نظیرشان را تأسیس کردـ که دشمنان بسیار در دور و نزدیک برای نابودی آن در کمین نشستهاند پرسش این است که چه اصلی باید در برابر اصل دیگر فدا شود: رجحان سلطنت یا جمهوری بر بقاء کشور، یا وارونهی آن.
زمان میگذرد و فرصتها، برای فراهم آوردن اتحادِعمل لازم به منظور درهم شکستن رژیم به نیروی مردمی متحد، پی در پی میسوزند. کسانی که در برابر تاریخ و ملیت خود احساس مسئولیت میکنند ناچارند برای حصول این اتحادِعمل میان رجحان خود نسبت به شکل حکومت آینده و بقای این کشور انتخاب کنند. سخن بر سر انتخاب خصلت نظام آینده نیست، که اگر نظامی جز دموکراسی لاییک باشد نقض غرض است. سخن بر سر شکل آن است که، در صورت محکم کاریهای لازم به منظور تأمین دو خصلت دموکراتیک و لاییک، برای دموکراتهای واقعی علی السویه خواهدبود.
در نوشتههای دیگری یادآورشده بودم که منظور اتحادی میان همهی کسانی که خود را جمهوریخواه میدانند با همهی کسانی که مدعی هواداری از سلطنت مشروطهاند نیست؛ زیرا نه همهی مدعیان جمهوریخواهی معنای جمهوری را بخوبی میدانند نه همهی مدعیان هواداری از مشروطه معنای این یک را. و در عمل هم چنین اتحادهایی هیچگاه ناگهان و به یکباره میان همه دست نمیدهد. اتحادی که اینجا منظور از آن اتحادعمل است با گفت و گو آغاز میگردد و آنهم در ابتدا میان گروه کوچکی از یک طرف با گروه کوچکی از طرف دیگر. این گروهها که اجباراً باید ازسرآمدان دو طرف باشند وظیفهی فهمیدن نظر یکدیگر و انتقال و توضیح آن به هواداران خود را برعهده دارند.
کسانی که دل در گروی بقاء ملت و کشور خود دارند نباید در انجام این مهم کمترین تأخیری را روابدارند و به عکس میباید به رغم همهی تحریکات و تکفیرها این گام را با جرأت بردارند. پیشرفت و پیروزی و نجات ایران حق را به آنها خواهد داد؛ همانگونه که رسوایی و شکست باصطلاح جمهوری اسلامی خمینی حق را به بختیار داد.
امروز همه، یعنی جمهوریخواه و مشروطه خواه، یکصدا کارزار تحریم انتخابت را به راه انداختهاند، و شرکت مردم در داخل کشور در این کارزار نیز فارغ از ملاحظات یادشده است. این کارزار رو به پیروزی بزرگی دارد. اما پیروزی بزرگتر آن پیدایش این همصدایی میان همهی نیروهای آزادیخواه و لاییک است، بی آن که نیروی خود را در آن واحد در دو جبهه صرف کنند: از یک طرف علیه رژیم ویرانگر حاکم، از سوی دیگر علیه یکدیگر. تا سرنگونی رژیم توتالیتر حاکم و تشکیل دولت موقت برای برقراری همهی آزادیهای قانونی و برگذاری انتخابات مجلس مؤسسان این دو نیرو میباید، با حفظ رجحانهای متفاوت خود، مانند نیروی واحدی عمل کنند و رجحانهای خود را تنها به هنگام انتخابات مؤسسان برای مردم توضیح دهند.
آری رای نمیدهم اما احمق هم نیستم! چنگیز عباسی