مردم ایران از فروپاشی نظام هراس دارند. از اینکه نظام اسلامی با در پی هم آمدن بحرانها، خودش از هم بپاشد و کسی نباشد که کشور را جمع و جور کند و ایران به این ترتیب از دست برود! اضافه کنم که رسانهها هم در نگران کردم مردم کوتاهی نمیکنند. موضوع، در جمع، به حلاجیش میارزد چون این خیال موجد انواع واکنشهای نامنضبط و گاه غیر منطقی شده است که میتواند مورد بهره برداری قدرتهای خارجی که آرزوی چنین فروپاشی و بروز جنگ داخلی را دارند، قرار بگیرد.
سه فروپاشی
اول از همه باید دید که مقصود از فروپاشی چیست و در ابتدای کار، فروپاشی نظام و دولت و کشور را از هم جدا کرد - چون معمولاً به تفکیک این سه توجه کافی نمیشود. نظام سیاسی شیوه ایست که ترتیب تقسیم و اعمال قدرت سیاسی را معین میکند. نظام وقتی از هم میپاشد که اختلاف بین شرکای قدرت ساز و کارش را بر هم بزند. در چنین وضعیتی، ادارۀ قدرت دچار اختلال میشود و وضعیت بحرانی تا تثبیت نظام موجود یا روی کار آمدن نظام جدید، ادامه مییابد. سستی دولت که از عواقب فروپاشی نظام است و فروپاشی دولت که مصیبت عظماست، میتواند در پی مرحلۀ اول بیاید. بروز سستی، هیئت حاکمه را از ادارۀ کشور ناتوان میسازد و تکمیل فرآیند، به کلی فلجش میکند. در این وضعیت، کشور وحدتی را که زاییده از اقتدار دولتی است از دست میدهد و بار تداوم حیات آن بر دوش جامعه میافتد. در این وضعیت امکان فروپاشی کشور نیز پیدا میشود و میتواند در نهایت این روند واقع گردد. خلاصه کنم: نظام سیاسی باید از کار کردن باز بایستد و دستگاه دولت از هم بپاشد یا حوزۀ اقتدارش به شدت محدود شود تا اینکه فروپاشی کشور یا به عبارت آشناتر، تجزیۀ آن ممکن گردد.
آنچه در بحثهای معمول که تمایز مسائل در آنها درست انجام نمیپذیرد، از فروپاشی اراده میگردد، مخلوطی از این سه است، بدون ترتیب و تفکیک. واکنشها در برابر این تصور متنوع است. برخی فقط ابراز نگرانی میکنند که میتواند تا حد فلج ببردشان. بعضی عذری پیدا میکنند برای اینکه هیچ کاری نکنند، چون قرار است نظام خودش بدون دخالت دست سرنگون شود. دستهای هم نگران از اوضاع و درست در جهت مخالف گروه اول، مثل غریق دست و پا میزنند تا جلوی فاجعه را بگیرند و خودشان را خسته و بقیه را تنگ حوصله میکنند، بی اینکه حرکت مؤثری انجام بدهند.
خاطرۀ شوروی
مثال مهم و جالبی که برای همه آشناست و سایهاش بر بحث هایی که میشنویم، سنگینی میکند، مورد اتحاد جماهیر شوروی است. ببینیم داستانش چه بود. فروپاشی در درجۀ اول در نظام سیاسی واقع گشت. نظامی که مانند جمهوری اسلامی قابل اصلاح نبود، چون اشکال از ذات و ماهیتش بر میخاست نه این و آن بخشش و یا عوامل برونی و گذرا. وقتی گورباچف، مانند بسیاری دیگر از اعضای هیئت حاکمه، به این نتیجه رسید که نظام کمونیستی در شکل موجودش قابل دوام نیست، روند اصلاح آنرا به راه انداخت. این روند با ادامۀ خود، به فروپاشی نظام راه برد، چون مسیر دیگری در برابرش گشوده نبود. ختم حیات نظام، بعد از رعشۀ یک کودتای نافرجام، واقع شد. دستگاه دولت شوروی که بسیار قدرتمند بود، فرونپاشید، ولی چون دستگاهی بود که برای کار با یک نظام معین هماهنگ شده بود، کارش دچار اختلال گشت، شیوۀ کارش میباید تغییر میکرد که به تدریج و با سختی کرد. کم شدن اقتدار دولت و ساختار خاص اتحاد جماهیر شوروی که نوعی امپراتوری بود، باعث شد تا نیروهای گریز از مرکز این واحد سیاسی بتوانند به کار بیافتند و با استفاده از بحران سیاسی و مدیریتی و البته یاوری دول خارجی که مترصد بودند تا کشور را به طرف تجزیه ببرند، بخشهای مهمی از امپراتوری را منتزع سازند. بحران بیماری و دورۀ نقاهت با یلتسین گذشت و دوران باز سازی با پوتین شروع شد.
صریح و کوتاه بگویم که وقوع تحولی مشابه در ایران به نظر من بسیار بعید است.
فروپاشی امری درونی است
حال بیاییم بر سر عوامل فروپاشی. در فروپاشی نظام، عوامل داخلی عمل میکنند ـ نه داخل کشور، داخل نظام. انواع آنها بسیار میتواند باشد، ولی کلاً میتوان به دو دسته تقسیمشان کرد: عقیدتی و منفعتی. فراخ شدن خطوط گسستی که در این دو حوزه ایجاد میگردد، میتواند بیشترین تأثیر را در سست کردن نظام ایفا کند. این فرآیند میتواند نا آگاهانه عمل کند و در برخی موارد آگاهانه، ولی در هر دو صورت تأثیرش قاطع است. مختصر نگاهی به تحول نظام اسلامی منظرۀ دهان باز کردن خطوط گسست را در پیش چشمان ما مینشاند، همینقدر بگویم که در باقی مثالهای تاریخی نیز داستان از همین قرار است. روشن است که خواستاران براندازی که ارادۀ تغییر نظام سیاسی را دارند، به نوبۀ خود، از این تحول سود میبرند و اگر فرصت دست دهد، در تسریع و گسترشش میکوشند.
طی انقلاب اسلامی، فلج شدن دولت و ناتوانیش در عمل کردن، تابع بحران در دل طبقۀ حاکمه یا به عبارت دقیقتر بی تصمیمی شاه بود. ولی دولت از هم نپاشید چون بسیار محکم بود و پردۀ سوم که تجزیه است واقع نشد. اول به این دلیل که چنین خواستی در بین مردم ریشه نداشت و دست و پا هایی که گروههای چپ افراطی زدند، جز ایجاد مزاحمت و به کشتن دادن مشتی مردم بیگناه، ثمری نداد. دوم اینکه دولت مرکزی با واکنش شدید و به نظر بعضی، بیش از اندازه شدید، هر تمایل جدایی خواهانه را در نطفه خفه کرد.
کوشش در جهت بهره برداری از اختلافات، در ایران امروز هم به چشم میخورد، ولی به صورتی بسیار ابتدایی و نا موفق. مشکل خاص ایران هم نیست، از نوعی تنش بین تاکتیک و استراتژی سرچشمه میگیرد که ادارهاش هیچگاه آسان نبوده. کوشش در تعمیق شکاف، امری تاکتیکی است، ولی دست زدن بدان میتواند به قیمت کند کردن یا متوقف کردن پیشروی استراتژیک تمام شود. تشدید دعواهای درونی حکومت معمولاً بدون موضعگیری در آنها ممکن نیست و این برای گروهی که میخواهد کل نظام و نه فقط یکی از جناحهای آنرا بربیاندازد، آسان نیست و میتواند از هدف اصلی دورش کند و به یاور یکی از طرفهای دعوا تقلیلش دهد. کافیست به بازی اصلاح طلبان و موقعیت کسانی که برای فروپاشی نظام، روی آنها سرمایه گذاری کرده بودند، نگاهی بیافکنید. تقویت یک گروه چارۀ کار نیست، باید روی خطوط گسست فشار آورد. اگر بهانۀ راستین یا دروغین کشمکش، آزادی است، باید آزادی بیشتر خواست، نه اینکه طرف آنی را که با حرارت بیشتری شعار میدهد گرفت. آنچه به هیچ قیمت نمیباید کرد، نزدیک کردن دو طرف است به هم. در چنین وضعیتی، در دست داشتن ابتکار عمل تعیین کننده است. ابتکار عمل باید با ما باشد که از بیرون ضربه میزنیم نه آنهایی که در بطن نظام قرار دارند. حتی اگر قرار باشد نیروی آنها نقش اساسی بازی کند، باید به تشخیص و بنا به مصلحت ما عمل کند، نه خودشان. البته این امر مستلزم داشتن امکانات رسانهای قویست و میدانیم این امکانات در خدمت کدام سیاست است و با چه حد نازلی از کاردانی اداره میشود و متأسفانه دست آزادیخواهان از آنها کوتاه است.
نتیجه گیری
به تصور من، امکان فروپاشی نظام اسلامی بسیار کم است و نمیباید بدان امید بست. راجع به فروپاشی دولت و کشور هم صحبتی نمیکنم چون امکانشان را از این هم کمتر میدانم. دولت ایران که بسیار کهن است، فقط به زور خود بر پا نیست، به خواست ملتی هم که قرنها با دولت طرف بوده و شکل طبیعی ادارۀ مملکت را تصمیمگیری دولتی میشمرد، تکیه دارد. ایرانیان از ابتدای تاریخ بسیار درازشان، تقریباً در مورد هر مشکل و حتماً در مورد مشکلات اساسی، با حاکم طرف بودهاند و در نهایت با شاه. این وسط نهادهای دیگر هم البته بوده، ولی نه همسنگ این دو. من هیچ فکر نمیکنم که زندگانی بدون دولت برای ایرانیان قابل قبول، قابل تحمل و یا حتی قابل تصور باشد ـ دولت و ملت به هم تکیه دارند و بسیار محکم هم تکیه دارند، میماند فروپاشی کشور که البته من به تهدید خارجی در این جهت آگاهم، ولی با همۀ این احوال، خطر تجزیۀ ایران را جدی نمیدانم. به دلیلی مشابه قبلی: اینکه قرنهای دراز است که چارچوب طبیعی حیات اجتماعی، برای مردم ایران، کشور ایران است و تمایلی به ترک این چارچوب در بین ایرانیان به چشمم نمیخورد. مشتی تجزیه طلب در بارۀ جدایی یاوه میبافند و انواع کمک را از هر ناکسی دریافت میکنند و سر و صدای تبلیغاتی دارند، ولی ایران با تبلیغات دو تا رسانۀ یاوه گو پیدا نشده که به همین ترتیب از هم بپاشد. ریشههای این کشور بسیار قدیمی و عمیق و محکم است و خلاصه بیدی نیست که از این بادها بلرزد.
و اما نتیجه گیری عملی. عرض کردم که فروپاشی نظام، به نظر من صورت گرفتنی نیست و اضافه کنم که اگر هم واقع شود، احتمال دارد بیشترین سودش نصیب هیئت حاکمۀ فعلی بشود. مورد شوروی را مرور کنید، همان هایی بر سر کار ماندند که در رژیم کمونیستی در رأس امور بودند. آلترناتیوی وجود نداشت، پس توپ دست همانهایی ماند که قبلاً در زمین بودند. شاید حتی بتوان با مختصری احتیاط گفت که این نوع فروپاشی میتواند در چشم برخی از اعضای هیئت حاکمۀ فعلی ایران جذاب جلوه نماید: تخریب بنا به شکل کنترل شده که روی هم بخوابد و گرد زیادی از آن بلند نشود، بعد هم بازسازی. ولی مهار عوامل تخریب بسیار مشکل است. در شوروی، نبود آلترناتیو، شانس اصلی هیئت حاکمه بود، در اینجا هم البته این شرط به مقدار زیاد فراهم است ولی برای تضمین موفقیت مهندسان تخریب کافی نیست. فروپاشی ـ چه کنترل شده و چه طبیعی ـ از جملۀ فرضیاتی است که احتمالشان کم است، حتماً کمتر از براندازی که باید از خارج از نظام انجام بپذیرد.
نتیجۀ کلی و نهایی بسیار ساده و روشن است و چیز جدیدی در آن نیست: رژیم وقتی میرود که آلترناتیوی در کار باشد، یعنی چیزی آماده باشد که بیاید و جایش را پر کند، خودش همینطوری دود نمیشود برود هوا. تا جایگزینی نباشد، عوامل داخلی و خارجی، هیچ کدام نمیتواند از پایش بیاندازد. قرار نیست خلأ ایجاد شود، همه از آن میترسند و حق هم دارند و دلیلی هم نیست که ایجاد شود. آماده کردن آلترناتیو، اگر نخواهیم خود اسلامگرایان جانشین خودشان بشوند، از بیرون صورت میگیرد و با قصد براندازی. خلاصه اینکه رژیم نه با تشر آمریکا میرود، نه با تحریم و نه خودش. نخواهد رفت تا خودمان بیرونش کنیم، مقصود از خودمان، ماییم که بیرون از حلقۀ قدرت قرار داریم. با وجود تمام سر و صداهای تبلیغاتی، سناریو همانست که از اول بوده، تغییری در آن راه نیافته و قرار هم نیست که بیابد. بهتر است که به جای خیال پردازی و نگرانی بیجا، توجهمان را متمرکز بر کاری کنیم که خود میتوانیم انجام دهیم، یعنی براندازی. مهم ارادۀ ماست که باید معطوف به هدف درست و روشن باشد و تمامی نیروی ممکن را در راه رسیدن بدان بسیج نماید.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک را باید به حال خود رها کرد تا هر چه میخواهند بکنند ـ گزارش ادارۀ هواشناسی برای اطلاع از تحولاتشان کافیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله در سایت [ایران لیبرال] منتشر شده است.