تقدیم به هموطنان تشنه لب
چه آمد بر سرِ آن دشتِ زرخیز؟
که مردم تشنه و از خشم لبریز
چرا فرمان آتش گشته آسان؟
چرا سلطان کند شمشیر خود تیز؟
مگر شوشِ کهن فخرِ وطن نیست؟
چه کم دارد ز تهران و ز تبریز؟
سپه گر ضامن این آب و خاک است
چرا سر مینهد در پای خونریز؟
چرا سرمایهها صرف یمن شد؟
و یا خرج بسیج فتنه انگیز؟
بر آید هر ستم از دست زاهد
گهی در کوچهها، گاهی به دهلیز
نبینم من نشانی از محبت
درین پیری که دارد خوی چنگیز
نباشد فرصت صبر و مدارا
که رنگ روی ما همرنگ پاییز
به پایان میرسد این دور پر درد
چنین خواند کنون مرغ شباویز