در شاهنامه فردوسی از پادشاهی پیشدادیان بطور اساطیری سخن رفته است که نقش خدایان و پهلوانان را ایفاء میکردند. پیشدادیان اولین سلسله پادشاهان در اساطیر ایرانیان هستند. نام ایران از همین دوران تاریخی به دیده عقل و چشم، میآید.
در پیام کیخسرو به افراسیاب ما با نام ایران مواجه میشویم:
به ایران زن و مرد لرزان به خاک
خروشان ز تو پیش یزدان پاک
یا
دریغ است، ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
در شاهنامه میخوانیم:
مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای
مر او را چه خوانند؟ ایران خدای
و آرش کمانگیر در زمان منوچهر پیشدادی تیری به سوی مشرق پرتاب میکند تا، مرز ایران معین شود. ایران جمع «ایر» و به معنای آزادگان است. «ایرانیان و آریاییان هند که در روزگاران کهن زبانهای آنان به یکدیگر بسیار نزدیک بود، خود را بدین نام خواندند». (سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص ۶۷-۶۸-۶۹). آریایی به زبان پهلوی و پارسی دری «ایر» خوانده میشود و ایرج بهزبان آریایی «airya» است. بنابراین نام ایران تداوم و تداعیِ مفهوم فرهنگی سیاسی قلمرویِ کهن است. جنگ و جدال بر سر اینکه نام ایران جدید است و نه قدیم، ما را به خود مشغول کرده بی آنکه راهگشا باشد. مهم این است که این مفهوم و هویت فرهنگی سیاسی، کاویده شود تا بتوان آن را در حقیقت وجودیاش توصیف کرد.
اصطلاح «ممالک محروسه» در برههای از زمان که دولتهای ایرانی در نتیجه بی کفایتی رو به سُستی میگراییدند، با بار سیاسی مورد سوء استفاده قرار میگرفت. محروسه یعنی حراست شده و مفهوم آن متضمن اقتدار حکومت در حفظ و حراست از یک قلمرو جغرافیایی از ناامنی، آشوب و تجاوز و تهاجم میباشد. اما جدا از معنای واژه «محروسه» که حراست میکند ممالک را در یک قلمرو سرزمینی، اصطلاح ممالک، تداعی و بیان تقسیم مملکتهای گوناگون در بخشهای مختلف از یک سرزمین میباشد. یکی از مظاهر این تقسیم و قدرت گیری محلی در دوره انقلاب مشروطه که دولت قاجاری به دلیل بی لیاقتی در مدیریت جامعه رو به افول نهاده بود، رخ داد. در دوره مشروطه (دوره قاجاری) اساس کشور بهم ریخته شده بود. در شمال ایران، میرزاکوچک خان در گیلان و کمونیستها در رشت که تحت تأثیر بلشویکهای روس بوده و در مازندران امیر موید، قدرت منطقه بومی خود را در دست داشتند. در جنوب شیخ خزعل در آذربایجان شیخ محمد خیابانی در کردستان سمیکو نقش مستقل محلی خود را ایفاء میکردند و شورشهای محلی و مسلحانه غوغا میکرد و شیرازه کشور به معنای واقعی از هم پاشیده شده بود. رضاخان و سپس رضاشاه این بهم ریختگی را در ناسونالیسم نجات بخش ایرانی، جمع و جور کرد.
امروزه از این اصطلاح به مفهوم اصل عدم تمرکز قدرت و خودمختاری مملکتهای گوناگون یا «فدرالیسم»، القاء میشود. بیانیهٔ رسمی بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول در نهم آبان ۱۲۹۳ (یکم نوامبر ۱۹۱۴) از سوی دولت مستوفی الممالک، نام و نشانی از «ممالک محروسه» نیست. به هر روی، مفهوم فرهنگی سیاسی ایران در زمانه ما، ادامه مفهوم فرهنگی سیاسی ایران باستان است. نمیتوان با عَلَم کردن «ممالک محروسه» برایش الگوی «خودمختاری» یا «فدرالیسم» دست و پا کرد. اینکه در ایران باستان و در دوره شاهنشاهی هخامنشیان آزادی دینی قومی و محلی وجود داشته به دلیل نیرومندی قدرت مرکز بوده است و نه ضعف آن. در نیرومندی قدرت مرکز، قدرت محلی نمیتوانست تهدیدی برای جدایی باشد اما در ضعف قدرت مرکزچنین امری محتمل است. تمایلات اتنیکی و ادعای چند مملکتی یا چند ملتی بجای چند قومی، هنگامی که قدرت سیاسی مرکز به دلیل بی کفایتیاش رو به افول است، پدیدهای خطرناک در فروپاشی قلمروی بنام ایران، خواهد بود. مشکل قلمرو جغرافیای ایران و خُرده فرهنگهای آن را باید در یک تعامل چند جانبه در فضای آزاد حل و فصل نمود، نه در یک فضای ملتهب و خطرناک تا هر کس و هر گروه تحت عنوان اتنیک، آگاه و ناآگاه بخواهند بر آن ضربه وارد کنند و جغرافیای محدوده ایران را ازهم بگسلند. نام رسمی ایران امروز در مجامع خارجی، هر چند محصول حلقه شخصیتهای باستانگرا همچون نفیسی، فروغی و تقی زاده میباشد که رضاشاه آن را رسمیت بخشید اما این نام با مفهوم دوران باستان خویش پیوند ناگسستنی دارد. آنچه امروز به ضرورت بایست بدان پرداخته شود معلوم کردن هویت و مفهوم فرهنگی سیاسی قلمروی بنام ایران در پیوند دوره باستان و امروزش، میباشد. با معلوم شدن دیرینگیِ هویت فرهنگی در دو رویداد دینی در قلمرو ایران، میتوان راه آینده پیشرفت و ترقی ایران که همه اقوام بتوانند بدون کمترین اجحاف حقیقی و حقوقی در جوار هم بزییند، را گشود.
نیکروز اعظمی