Tuesday, Sep 7, 2021

صفحه نخست » تنها نواست که می‌ماند... بدرود میکیس تئودوراکیس، روح یونان، وجدان بیدار انسان! محمود تجلی مهر

Mahmoud_Tajalimehr.jpgبرای این که افسوس بخوری که چرا زبان یونانی بلد نیستی، می‌توان دلایل زیادی یافت. برای من یکی از بزرگترینشان با نام و موسیقی میکیس تئودوراکیس درآمیخته است. بدون این که بفهمی چه می‌گوید، موسیقی او در روان و جانت نفود می‌کند و ترا به بند می‌کشد. جای پای تئودوراکیس بر روان هر کسی که با موسیقی او اشنا شده است، همواره بر جای می‌ماند.

در سال‌های ۵۸-۱۳۵۷ نوجوانی درگیر در شور انقلابی بودم و غرق در ملودی‌های یونانی و آمریکای لاتین که در ایران باب شده بودند. در آن سال‌ها، نخستین بار با نام تئودوراکیس آشنا شدم. کیست که "زوربای یونانی"، "زد" یا "کودتای نظامی" را، صدای تئودوراکیس یا ماریا فارانتوری را نشناسد. هنوز هم وقتی ترانه‌ای از تئودوراکیس می‌شنوم، حال و هوای جلوی دانشگاه تهران و نوارفروشی‌های خیابان ولی عصر (مصدق یا پهلوی) به ذهنم می‌آید.

میکیس تئودوراکیس پدیده‌ای است نادر. او و تاریخ یونان قرن بیستم در هم آمیخته‌اند. در جنگ جهانی دوم او پارتیزان است و در سال‌های حکومت نظامی فعال سیاسی چپ دربدر و در تبعید. هم زمان نخستین آثار موسیقی خود را می‌نویسد، از کارگری پول درمی آورد، در دانشگاه موسیقی می‌خواند و اصرار غریبی هم دارد که هر روز در آتن به دیدار دختری که دوستش دارد برود. برای بیان موسیقیایی خود نظم جدیدی را می‌آفریند. در جایی می‌گوید "بتهوون را دوست دارم اما موسیقی او به کار من نمی‌آید. پس آمدم و آواهای دوازده گانه را به سه "تتراکورد" تقسیم کردم. دستم باز شد و از قید نظام دوازده آوایی رها شدم". هر چند که سر در نمی‌آورم که چه می‌گوید اما او را همواره غولی در هر دو پهنه موسیقی کلاسیک اروپایی و فولکلور می‌دیدم که در هر دو موفق بود. شاید شنونده ایرانی ندارند اما او در کنار ترانه‌های فولکلوریک پرشمار، صدها اثر سنفونیک و مجلسی، ملودی برای باله و اپرا دارد.

Theodorakis.jpgمیکیس تئودوراکیس


در سال‌های دهه ۱۹۸۰ حزب کمونیست آلمان هر سال جشنواره مطبوعاتی و فرهنگی سه روزه‌ای در شهر دویسبورگ در غرب آلمان برگزار می‌کرد که نه تنها ارگان‌های مطبوعاتی احزاب کمونیست بلکه بسیار دیگر از سازمان‌ها و احزاب چپ و آلترناتیو از بسیار کشورهای غرب و شرق با گروه‌های فرهنگی و موسیقی جهان شرکت می‌کردند. من هر سال به آنجا می‌رفتم و برایم دیدن فرهنگ‌های رنگارنگ بسیار جذاب بود. از جمله وقتی تئودوراکیس می‌آمد و کنسرتی در آنجا برگزار می‌کرد و یا ترانه‌ای می‌خواند، من در آنجا حاضر بودم. آدمی بود که می‌توانست فی البداهه در میان جمعی صدای خود را بلند کند و ترانه‌ای بخواند.
در سال ۱۹۸۶ که یونان و ترکیه دگربار با هم درگیر شدند که نزدیک بود به جنگ بیانجامد، تئودوراکیس و عزیز نسین که کمیته دوستی ترکیه و یونان برای مخالفت با جنگ را پایه گذاری کرده بودند، در اروپا با هم به رایزنی در مخالفت با جنگ پرداختند. شبی در شهر کلن این دو در دانشگاه کلن در برنامه‌ای در مخالفت با جنگ شرکت کردند. هر چند که نگرانی از درگیری جنگ در فضا حاکم بود، آنگاه که این دو بزرگ مرد در قالب فیل و فنجان، تئودوراکیس قد بلند و تنومند و عزیز نسین ریزنقش، وارد سالن شدند، شور و شوق حاضران با خنده طولانی همراه شد. نیازی نبود عزیز نسین به سهم خود زیاد چیزی بگوید اما وقتی ماجرای آشنایی نخستین خود با همسرش در پارکی در استانبول را تعریف می‌کرد و سیلی که از آن دختر به خاطر تقاضای ازدواج خورده بود، دیگر سالن قابل کنترل نبود.
تئودوراکیس را دوباره از نزدیک می‌دیدم. چون همیشه که وقتی اثری از او اجرا می‌شد نمی‌توانست آرام بنشیند، این بار نیز در میان ترانه‌ها از جایش بلند شد و بر روی صحنه رفت، میکروفون را برداشت و شروع به همراهی و خواندن کرد. او را همیشه این گونه می‌شناختم. خواندنش همیشه با تکان دادن دست و پا و همه روح و بدنش همراه بود. گویی دارد اثر خود را به گونه‌ای دیگر دوباره می‌آفریند.
در سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ که در تهران بودم، دوست گرامی آلمانی من دکتر گالاس که به دنبال برگزاری جشنواره "دیوان غربی-شرقی" (این نام را از اثر گوته گرفته است) در ایران بود، از آلمان به تهران آمد و از من خواست برای سازمان دهی جشنواره کمکش کنم. هر چند نتیجه‌ای نگرفتیم، اما فعالیت ما دست کم به امضای قرارداد خواهرخواندگی میان دو شهر شیراز و وایمار انجامید و هنوز هم هر از چندی برنامه هایی در تبادل فرهنگی میان شیراز و وایمار در این دو شهر برگزار می‌شود. ما چند روز برای امضای این قرارداد در چارچوب هیاتی رسمی به همراه شهردار و نمایندگان شورای شهر وایمار، رهبر ارکستر فیلارمونیک وایمار و سفارت آلمان در تهران، میهمان شهرداری شیراز بودیم. در برنامه‌ای که برای برگزاری جشنواره تدارک دیده بودیم، از جمله برگزاری کنسرت موسیقی کلاسیک در تخت جمشید، میدان نقش جهان اصفهان و در تالار بزرگ زیر برج میلاد تهران را در نظر داشتیم و گرم مذاکره با این سه شهر بودیم. هر چند که این روزها این کار ما شاید کارهای عجیب و غریب گروهی توهم زده به نظر آیند، اما در آن روزها امید داشتیم که شاید بشود گشایشی فرهنگی ایجاد کرد، حتی با وجود کوتوله‌ها و ابلهانی چون احمدی نژاد رییس جمهور، قالیباف شهردار تهران و یا اسفندیار رحیم مشایی که به عنوان رییس سازمان میراث فرهنگی، مسئول مجموعه تخت جمشید بود.
شاید باورش این روزها سخت باشد که چه کارهایی می‌کردیم. ما روزی به تخت جمشید رفتیم. نادر مشایخی، رهبر ارکستر فیلارمونیک وایمار و من فضای باز مقابل آپادانا را متر می‌کردیم که در اینجا چند صندلی جا می‌شود و در آنجا می‌شود ایستاد یا نه و ارکستر جایش کجا باشد. هر چند که حضرات هیچ گاه به ما پاسخ منفی ندادند و شاید هم همین مکر آنها بود که ما را امیدوار نگه دارند و در رفت و آمد‌های میان تهران، اصفهان و شیراز فرسوده سازند که خودمان دست برداریم. همین گونه هم شد. سفارت آلمان هم که ما را یاری می‌کرد، سرانجام به ما توصیه کرد این کار را رها کنیم و بی خیال شویم. به جز شهرداری شیراز که همراه و هم دل ما بود (عجب شهر عجیبی است شیراز)، شهردار حزب اللهی اصفهان و همکارانش به ما چون گروهی مریخی می‌نگریستند و لبخند‌های شریرانه سردار پاسدار خلبان دکتر ۰۰۷ قالیباف هنگام گفتگو با ما در تهران مرا عصبانی می‌کرد.
حال این جریان چه ربطی به تئودوراکیس دارد؟
در سال ۲۰۰۸ آقای گالاس در مصاحبه‌ای با مجله آلمانی اشپیگل گفته بود که استوانه کوروش ربطی به منشور حقوق بشر ندارد، ترجمه فارسی رایج یک متن ساختگی است و سازمان ملل با نصب این استوانه در نیویورک اشتباه بزرگی مرتکب شده است. این نوشته اشپیگل که جنجال بزرگی نیز میان ایرانیان و به ویژه آریایی-فاشیست‌ها برپا کرد، سبب آشنایی و دوستی آقای گالاس و من شد. در حاشیه بگویم که اگر کسی در ساختگی بودن این متن که گویا منشور کوروش نخستین بیانیه حقوق بشر تاریخ است، تردید دارد در اینجا من جزئیات را پی گیری کرده و اسناد و ترجمه‌های درست را به زبان‌های فارسی، آلمانی و انگلیسی آورده‌ام. به نظر می‌آید که این متن ساختگی را اشرف پهلوی دست و پا کرده باشد. او بود که کپی استوانه کوروش را که در لندن است، ساخت و به سازمان ملل هدیه داد. به هر رو، آقای گالاس برایم تعریف کرد که در چارچوب برنامه ریزی برای جشنواره "دیوان غربی-شرقی" به دنبال این بوده که اثری ایرانی به سبک موسیقی کلاسیک اروپایی برای این جشنواره تدوین کند و در جستجو در متن‌های باستانی ایرانی به این ترجمه استوانه کوروش برمی خورد. او می‌گفت: "این نوشته را مناسب دیدم برای کاری که می‌خواستم انجام دهم. آن را برداشتم و به سراغ میکیس تئودوراکیس در آتن رفتم که دوست قدیمی من است. او با خواندن آن بسیار به هیجان آمد و گفت روی این متن یک سمفونی برای جشنواره می‌نویسم". آقای گالاس که خود باستان شناس است می‌گفت که "من نوشته‌های باستانی زیاد خوانده‌ام و روان بودن این متن مرا به تردید انداخت. متن‌های باستانی از نظر ساختاری این گونه روان و قابل فهم انسان امروزی نیستند. از این رو، جهت اطمینان آن را برای سه استاد ایران شناس و آشورشناس در برلین، کیل و هایدلبرگ فرستادم و هر سه جدا از یکدیگر گفتند که این متن ساختگی است. من به تئودوراکیس تلفن زدم و جریان را گفتم. او عصبانی شد و گفت برای جشنواره‌ات هیچ چیز نخواهم ساخت. این جریان برنامه ریزی مرا به هم ریخت و سرانجام از نادر مشایخی خواستم که قطعه‌ای مناسب بنویسد. "
می‌توانم تجسم کنم که تئودوراکیس پر شروشور چگونه می‌تواند عصبانی شود وقتی این گونه به بازی گرفته شود. اما این روزها که با رذالت و تباهی آخوندی درگیر هستیم این به چشم می‌آید که "دیگران" چگونه به فرهنگ و تمدن کشورمان می‌نگرند، آن را ارج می‌نهند و ما خود در چه تباهی غوطه ور هستیم. از یک سو، کوتوله‌های آریایی متن ساختگی برای کوروش می‌سازند و این گونه آبروریزی می‌کنند و از سوی دیگر، آخوند تبهکار با جهل و واپس گرایی کشور را در قرن بیست و یکم اداره می‌کند و جهان را به آشوب و رودررویی با ایران می‌کشاند.
چه تاریخی می‌توانست نوشته شود اگر این جشنواره این گونه که من در نظر داشتیم برگزار می‌شد و چه تحول فرهنگی عظیمی شاید می‌توانست ایجاد شود! این روزها که در تباهی کرونا و جهالت تبهکاران حاکم به سر می‌بریم، این رویا برایم هیجان انگیز است؛ رویایی که در آن در تخت جمشید، در میدان نقش جهان اصفهان و یا در تالاری بزرگ در تهران جشنواره‌ای با نام "دیوان غربی-شرقی" برگزار شود، نوای موسیقی اروپایی فضا را پر سازد و یا رویایی که در آن میکیس تئودوراکیس بزرگ در تخت جمشید ایستاده باشد و غرق در عظمت آنجا سنفونی تخت جمشید خود را با تکان دادن همه اعضای بدنش اجرا کند و آواز بخواند. رویایی است دیگر دست نیافتنی!
جاودان هستی میکیس تئودوراکیس!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy