پس از چهار دهه نادانی و ناتوانی که گند آن همه را خفه کرده است، صدای مذهبیهای مخالف حکومت اسلامی هم این روزها بسیار بلند شده است. نه این که پیشتر در میان مذهبیها این صدا بهکلی غایب بود؛ بودند کسانی که در حکومت اسلامی، ولایت فقیه و پسوند اسلامی برای حکومت مخالفات میکردند، اما این صداها چندان بلند نبود که در سنگینی سکوت ما آزاردهنده باشد! یعنی سنت چنان پرزور و چیره بود که هیچکس، دستکم در میان مذهبیها گوشاش بدهکار این حرفهای ناجنس با زمان نبود. حالا اما زمانهاش رسیده است و آرام آرام این صداها بلندتر هم خواهد شد.
وجهی از توسعهنایافتهگی، ناتوانی در تخمین برآمد دیرآیند انتخابها و رفتارهای ماست. همین نادانی و ناتوانی است که برخی از سنتیها را گاهی بسیار گستاخ میکند؛ و برخی از مدرنها را ابله و دنباله رو آنان))
حالا صورتحسابی که یوتوپیای اسلامگراها و سنتگراها روی دست مردم ایران، منطقه و جهان گذاشته است، چندان کلان و سنگین شده است، که بعید است هیچ گروهی به آسانی بتواند و بخواهد مسوولیت آن را بپذیرد. طبیعی است آنها که از این دیستوپیا هنوز بهره میبرند و همچنان به غارت سرمایههای تاریخی، دینی و ملی مشغول هستند، بیشتر به کتمان و انکار این شکست ملی و سرافکندهگی دهشتناک خواهند پرداخت؛ و آنها که زودتر یا دیرتر از ماشین انقلاب و قدرت بادآوردهی سنت پیاده شدهاند، در پی سفیدشویی خود و درگیر بازی "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم. " هستند.
نمونهی حیوحاضر از این دست مذهبیها که تازه از قطار قدرت پیاده شده است، اسلامگرا (و حزبالهی چماقی)ی سابق و اسلامگرا (و حزباللهی غیرچماقی) و حیرتزدهی (۱) جدید مهدی نصیری است. کسی که در آخرین یاداشت خود (۲)، ناخواسته تصویری مخوف از یک اسلام سیاسی در تعلیق را به نمایش گذاشته است. من به سهم خود پیوستن او را به خیل منتقدان جمهوری اسلامی ایران تبریک میگویم و امیدوارم که هر روز نصیریهای بیشتری بتوانند از آن طرف زندان ایران به این طرف بیایند تا با نصرت آنها بازشدن در این زندان بزرگ و زندانهای کوچک دیگر ممکن شود.
او در واکنش به برداشتن پسوند اسلامی از احزاب اسلامی در عراق، از همکاسهایهای قدیم خود پرسیده است: «چرا به پسوند اسلامی برای جمهوری اصرار داریم؟»
اصل خبر این است.
«خبرگزاری جمهوری اسلامی از بغداد گزارش داده است که همه احزاب اسلامی عراقی اعم از شیعی و سنی به جز یک حزب در آستانه انتخابات پارلمانی این کشور، پسوند اسلامی را از خود برداشتهاند. از جمله این احزاب، دو حزب شیعی مرتبط با ایران، یعنی حزب الدعوه و حزب حکمت ملی سید عمار حکیم است.»
به داوری او «شواهد حکایت از آن دارند که به دلیل ناکامیهای نظام جدید حاکم بر عراق (که اکثر احزاب آن پسوند دینی و اسلامی داشتند) در اصلاح امور و بویژه آلودگی به مفاسد مالی، بدبینی شدیدی نسبت به دین سیاسی و در قدرت، در جامعه عراق ایجاد شده و دیگر از عناوین و شعارهای سیاسی دینی استقبال نمیشود و از همین رو احزاب تصمیم به حذف پسوندهای دینی و اسلامی از اسامی خود گرفتهاند تا بتوانند در جلب آرای مردم عراق موفق باشند.»
تا اینجا همه چیز خوب پیش میرود و نشانههایی از یک دگردیسی مبارک به چشم میآید؛ و امیدوار کننده است؛ و یادآور خیلای که از "ایران برای بخشی از مسلمانان" به ساحل "ایران برای همهی ایرانیان" درآمدهاند. اما بلافاصله همه چیز خراب میشود. و این کوه خوشخیالی یکدفعه آب میشود.
خودتان داوری کنید.
او میگوید: «وقتی این خبر را خواندم به یاد پیشنهاد هوشمندانه و آینده نگرانه مرحوم آیت الله سید رضا صدر برادر امام موسی صدر در آغاز پیروزی افتادم که به رهبران انقلاب پیشنهاد کرده بود از اضافه کردن پسوند اسلامی به عنوان جمهوری در نامگذاری نظام، خودداری کنند و در عین حال اهداف دینی و اصلاحیشان را دنبال کنند، زیرا در این صورت اگر در حکمرانی و جلب رضایت مردم موفق باشند، نتیجه آن عاید دین و روحانیت خواهد شد و اما اگر دچار ناکارآمدی و فساد و نارضایتی جامعه شوند، دین آسیب کمتری خواهد دید.»
همچنین این نواندیش حیرتزده (که انگارهی حیرتاش هم با این گاف خیلی معنادار به نظر نمیرسد) به یاد خاطرهای دیگر از «استاد فقید محمد رضا حکیمی» افتاده است «که در دیداری با رهبری در سال ۷۶، به ایشان انتقاد کرده بود که چرا این قدر اسلام اسلام میگویید؟ کجایمان اسلامی است؟»
آنچه دردناک است آنکه این پیشنهادها، هیچکدام، چه جدید و چه قدیم، از سر مهر به مردم ما و حقوق آنها (به ویژه غیرمسلمانها یا مسلمانهایی که از اساس با حکومت اسلامی مخالف هستند) که در حکومت اسلامی ذبح شده است، نیست! آنها انگار همهگی نگران آسیب به اسلام عزیز خوشان هستند.
با این همه، حتا این گام هم میتواند ستایشانگیز باشد، اگر صادقانه و از سر درک ناتوانی حکومت اسلامی و مدعیان اسلام سیاسی برای پاسخ به خواستهای همهی مردم باشد؛ و تلاشی باشد برای بیرون کشیدن چماق اسلام از توبره ولیفیه! اما اینطور هم نیست؛ و مهدی نصیری در ادامهی یاداشت آشکاریده است که نه! نه، نه، اصلن این خبرها نیست؛ خوشخیالیهای خودتان را به دیوار بکوبید و پشت این دیوار کج نخوابید.
به باور و داوری نصیری «نه مقصود آیت الله صدر و نه استاد حکیمی این نبود که جمهوری اسلامی بر اساس اسلام (البته اسلام انسانی و عادلانه نبوی و علوی) در حد توان و امکان اداره نشود بلکه مقصودشان این بود که با توجه به پیچیدگیهای نظری و عملی حکمرانی دینی و ناکارآمدیهای حتمی، ضرورتی ندارد بر اسلامی بودن نظام، این همه تاکید و مانور داده شود، چرا که این امر موجب بدنامی اسلام و دین گریزی اقشار وسیعی از جامعه خواهد شد.»
حالا با دو چشم سر خود میتوانید ببینید که اسلامگرایی از چهمغاکی برخواسته است و چه اندازه سهمگین، آزادیهراس، برابریستیز، انسانکش و بدخیم است؛ و همانند هر سنت دیرپایی به آسانی میتواند تغییر شکل و جهت دهد و با نام و ادعایی تازه به میدان برگردد. اصلن در داوری من اسلامگرایی در قامت جمهوری اسلامی در ایران همان سنتی بود که در داستان مشروطیت و فرجام آن تنها چند سنگر عقب نشسته بود. یعنی آنچه در آنجا از در رانده شده بود، حالا از پنجره پیروزمندانه به خانه باز میگشت. تکاوپویی به غایت سنتی برای بازگردان سنت به ستپوینتهای مالوف و مطلوب خود.
اگر داوری نصیری را بپذیریم که با شواهد تاریخی و سیاسی هم چندان بیگانه نیست، انگار آنها هیچکدام با اسلامگرایی و حکومت انحصاری مسلمانان و دیکتاتوری و خودکامهگی و خونریزی و ستم جاری در ایران مسالهی اساسی نداشتهاند! آنها میگویند این غارت حقوق ملت نباید به نام دین باشد.
یعنی غارت کنید، اما ردی از خودتان به جا نگذارید.
آنها این حرف را خیلی ساده و شفاف هم میگویند! حرف تازهای هم نیست! (بازکاوی تاریخ مشروطه، تبار چنین پنداری را هم در میان مشروطهخواهان مذهبی و هم حتا در میان مشروطهخواهان سکولار میتواند آشکار کند. مشروطهخواهان مذهبی نگران آسیب به اسلام عزیز خودشان بودند و مشروطهخواهان عرفی دلنگران آماجی که داشتند. شکنندهگی توازن قوا در شرایط پیشامشروطه و گاهی نادانی به آسیب دیرآیندی که تعلیق سنت و "اسلامگرایی در تعلیق" میتوانست به بار بیاورد، سکولارها را به طمع گسترش عمق استراتزیک خود در میان همکاران و همپیمانان مذهبی خود کشاند و نگذاشت آنها خطر بازگشت سنت را در صورتی دیگر و با جنگافزاری تازه ببیندند. به زبان دیگر و همچنان که من دریکی از نوشتههای قدیمی خود نشان دادهام، مشروطیت مرده به دنیا آمد و از همان زمان و به صورت مادرزاد این بمب ساعتی را با خود حمل میکرد.)
سنت در تعلیق، یعنی ریشهها زده نشده است؛ یعنی سرطان ریشهکن نشده است؛ یعنی دوز دارو کافی نبوده است! یعنی همین؛ "غارت کنید، اما ردی از خودتان به جا نگذارید"! و مگر سنت در عمیقترین معنای خود با حذف دیگری (و اقلیتها) و ایستادهگی در برابر تغییر همین کار را همیشه نمیکند؟
به زبان مهدی نصیری مسلمانان چون مسلمان هستند و میتوانند حامل اسلام نبوی، علوی و عادلانه باشند، میتوانند عدالت را وقتی به توزیع قدرت و آزادی وشان در میان اقلیتها میرسد، زیر پا بگذارند و بر خلاف حقوق و خواستهای آنها، حکومت اسلامی برپا کنند! تنها شرط آن، آن است که پسوند اسلامی حکومت را (باید و شاید) درز بگیرند. همین ادعا به زبان مشروطهخواهان شد "اصل طراز" که از دل آن شورای نگهبان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بیرون آمد.
همهی آنها دانسته یا (بیشتر) نادانسته میگویند: مسلمانان چون مسلمان هستند و مسلمانان اکثریت دارند، باید حکومت کنند و هدف حکومت البته باید اجرای شریعت اسلامی باشد؛ اما لازم نیست پسوند اسلام و اسلامی به حکومت بچسبد؛ تا به بدنامی اسلام و مسلمانان برسد.
مسلمانان چون اکثریت دارند، باید حکومت کنند، حتا اگر بخشهایی از ایرانیان مخالف باشند؛ خداناباوران، نامسلمانان، سنیها، و داراویش. شعیان مخالف ولایت فقیه هم که مسلمان نیستند! و از غیرمسلمانان خطرناکتر.
آورده است: «به نظر حقیر، پیشنهاد مرحومان صدر و حکیمی - با توجه به انبوه ناکامیها و ناکارآمدیها و فسادهای شرم آوری که ظرف چهار دهه اخیر پشت سر گذاشتهایم - همچنان تازه و منطقی است و اگر چه حذف عنوان اسلامی از جمهوری منوط به بازنگری در قانون اساسی است، اما رهبران جمهوری اسلامی میتوانند با اعلام و تکرار مرتب و منظم، بر فاصله عظیم وضعیت کنونی حکمرانی با موازین اسلامی، به جامعه یادآور شوند که ادعای عمل به موازین اسلامی را در حد و میزان قابل قبول و آبرومند نداشته و بلکه به شکاف و مغاک عمیق موجود بین "شعارها و موازین دینی" با "وضعیت چهل ساله حکمرانی خود" اعتراف دارند و البته سعی خواهند کرد از این شکاف بکاهند.»
او تلاش کرده است نگرانی خود را در عمیقترین ودقیقترین شکل ممکن صورتبندی کند. تا هیچ جای تردیدی نماند. حتا یک کلمه در نقد ناحقی دمکراتیک این حکومت و زندانبان اعظم آن نیامده است. او میگوید مسلمانان چون مسلمان هستند باید حکومت کنند، حتا اگر ایرانیان مخالف باشند! این ادعا هم شوربختانه تازه نیست. بخشهایی از اسلامگراهای نواندیش پیشتر با تفکیک "مقبولیت" از "حقانیت" (مشروعیت) این راه را صاف کردهاند. آنها آوردهاند که مسلمانان چون مسلمان هستند باید حکومت کنند، اما اگر ایرانیان مخالف باشند، این حکومت مقبولیت خود را از دست میدهد و درعمل نمیتواند کار کند و تکلیف برپایی حکومت اسلامی از دوش مسلمانان، خود به خود برداشته میشود! از این اسلام سیاسی در تعلیق و صیقل خورده و ظاهرن روزآمد تا آن اسلام سیاسی بدخیمی که میگوید: مگر مردم در اساس حقی دارند که بخواهند به کسی واگذار کنند؟ (و کسانی همانند مصباح یزدی بیهیچ شرمی بر زبان راندهاند) چندان فاصله نیست. اگر توازن قوا امکان بدهد همیشه کلاهبرداری هست و پیدا خواهد شد که کلاه مذهبیها را بردارد و آنان را سیاهیلشگر سپاه سیاه خود کند. سپاهی که به آسانی میتواند از این مرز نامفهوم و کشدار مقبولیت و حقانیت هم بگذرد و یک دیستوپیای تازه بیافریند.
این توهمها همهگی به نظام شهربندی میرسند و به زندانبان اعظمی، کموبیش همانند خامنهای؛ چه، در تنگنای سنت حقوق شهروندی بیمعنا است! و در نبود حقوق شهروندی همیشه امکان آن هست که هر کس با زندانبان اعظم همراه و همسو نشود، از زندان بزرگ به زندانهای کوچکتر منتقل شود. در نظام شهربندی هیچ کس از شر زندانبان اعظم ایمن نیست! کافی است جایتان را عوض کنید تا سیمای واقعی زندانبان اعظم را ببینید. آنها که کنار چنین نظامی میایستند، دچار جهلی مرکب هستند و در بهترین حالت هنوز از امکانات دماغی و فرهنگی و سیاسی مناسب ارزیابی نتایج دیرآیند رفتار خود برخوردار نیستند. آنها (همانند زندانبان) فکر میکنند زرنگ تشریف دارند و همیشه میتوانند کنار زندانبان و همپیمان با او باشند (همچنان که زندانبان فکر میکند همیشه زندانبان است). آنها به واقع در زندان و زندانی (شهربند) زاده شدهاند (حتا اگر زندانبان باشند). در گلیم سنت (هر نام کوچکی که داشته باشید) و سنتیها (هر نام بزرگی که داشته باشند) حتا دو پادشاه هم نمیگنجد. در نتیجه اگر جدی و راست هستیم از سنت نباید انتظار دمکراسی و مردمسالاری داشته باشیم. دمکراسی همهگان را شاه میخواهد و میخواهد همهگان را پادشاه کند. دمکراسی نظام شهروندی است و با حقوق بشر گره خورده است.
اگر به دمکراسی میاندیشید، نمیتوانید بگوید: حقوق بشر سیری چند؟
نمیتوانید تنها بگویید: «اصرار بر روند کنونی و پیوسته از اسلام و احساسات دینی جامعه هزینه کردن بدون آن که تحولات عمیق و گسترده گفتمانی و عملکردی رخ دهد، این مخاطره را دارد که جامعه ایران را به یکی از دین گریزترین و در میان اقشاری، به دین ستیزترین جوامع اسلامی بدل ...» کند. باید از نادیده گرفتن حقوق شهروندی، حتا اگر حکومت اسلامی مطلوب شما کارآمد هم باشد، دردتان بگیرد. باید از این که آزادی وشان و قدرت و ثروت و حتا عدالت (برابری) به گونهای برابر توزیع نمیشود شرمگین باشید. (چه پسوند اسلامی داشته باشد و چه نه.)
باور کنید این خطرناکترین نوع اسلام سیاسی است که من شنیدهام؛ حتا خطرناکتر از طالبان و القاعده.
ممکن است کسی که از روی دست دیگران دچار حیرت شده است بتواند ادای حیرتزدهگی و حیرتافکنی دربیاورد؛ اما اگر به اندازهای باهوش نباشد که به لوازم حیرت در جهانهای جدید هم سری بکشد و به پیامدهای آن وفادار بماند، گند خواهد زد و در نقد اسلام سیاسی حاکم در ایران به چیزی بیش از یک اسلام سیاسی در تعلیق نمیرسد.
این دست منتقدان حکومت اسلامی و ولیفقیه یا چیزی از قدرت و مناسبات نمادین آن نمیدانند و یا خود را به نادانی زدهاند؛ هیچ دلیلی در دست نیست که نشان دهد که اسلامگراهای حاکم، کمتر از آنها نگران اسلام و مسلمین هستند. چه، دستبالا تنها میتوان ادعا کرد اسلامگراهای حاکم، مشکلات و ناکامیها را به جهت کوری مادرزاد استبداد، کمتر میبینند؛ اما از این نکته هم نمیتوان به این نتیجه رسید که آنها نگران اسلام و مسلمانان نیستند. چه، وسوسهی بهرهبرداری از سرمایههای دینی است (هم در فرایند رسیدن به قدرت و هم در جریان حفظ و استمرار آن) که آنها را به اینجا کشانده است. بدون این دست کلاهبرداریها در اساس ضرورت تاسیس حکومت دینی (با پسوند یا بی پسوند) توسط مسلمانان و برای اجرای شریعت فرومیریزد. بنیانگذاران هر شکلی از ولایت فقیه، جمهوری اسلامی، خلافت یا امارت اسلامی ممکن است در فرایند تاسیس آنقدر نادان باشند که امر غارت قدرت، آزادی، ثروت و حقوق شهروندی به چشمشان نیاید و آنها بتوانند به حکم این نادانیها فتاوای لازم برای غارت خلق و خلایق را صادر کنند، اما همانها هم به زودی به هزینههای هنگفتی که روی دوش اسلام و مسلمانان میگذارند، و دشمنان بسیاری که میآفرینند، هوشیار میشوند! و به همین دلیل است که همانند هر سیاست دیگر و سیاستگذار باهوشی فتوای آخرین، یعنی «حفظ حکومت اسلامی از اوجب واجبات است» صادر میشود. آقای خمینی ممکن است نداند قوانینی که طیاره را به جلو میبرند چه هستند؟ اما او نمیتواند از آنها تخطی کند؛ و نمیکند. یعنی او وقتی طیاره روی هوا است، آنقدر شعورش میکشد که از هواپیما خارج نشود. یعنی اگر اندکی هوش و درایت داشته باشد، میتواند قانون قدرت را همانند قانون جاذبه درک کند و به هستهی سخت سیاست برسد.
مذهبیها در اجتماع ما هنوز هم طیف گستردهای هستند؛ در یک سو مدنیترها قرار دارند که دین را چیزی بیش از بخشی از هویت نمیدانند. هویتی که کنار هویتهای دیگر مینشیند و نمیخواهد خودش را توی چشم دیگران فروکند. هویتی که خبر "مرگ خدا" را شنیده است و در نتیجه از ادعای حقیقت با هر سرنامی گذشته است؛ هویتی که باز است و پذیرنده و اهل صلح و سازش و محدود به حقوق دیگری. هویتی که خود را تافتهی جدابافته نمیداند.
در سوی دیگر هنوزخبر بزرگ شنیده نشده است یا آوار آن به درستی و به تمامی درک نشده است. این جماعت به فلاکت سنت و ورشکستهگی آن کموبیش راه بردهاند؛ اما از آنجا که آن را از چشم دیگران میبینند یا به عمل نکردن به دستورات دینی نسبت میدهند، در تلاش هستند مذهب را با این محاسبه که هیچ چیز دیگری برایشان نمانده است، سکوی پرش خود کنند. آنها میخواهند این تجربهی شکست و سرافکندگی را (نبود خود) را با برجسته کردن مذهب تحملپذیر و جبران کنند. اینها همان هویتهای لهشده، فراموششده، حاشیهنشین، خوشنشین، بیآینده و بیخانهمان هستند که سرگردان در سنت و جهانهای جدید، اما لبریز از خشم و خودکمبینی اسلام سیاسی را علم کردهاند.
اما اسلام سیاسی در تعلیق به میانهی این پیوستار اشاره دارد. پیوستاری که هنوز نمیداند و یا نمیتواند میان سنت و مدرنیته انتخاب کند. آنها گاهی همانند زبالهگردان، سنت را زیرورو میکنند تا چیزی برای فروش پیدا کنند (و نام خودشان را میگذارند احیاگر) و گاهی همانند کیمیاگران در تلاشاند که مس سنت را به طلای مدرنیته تبدیل کنند (اگر اگر رویشان بشود نواندیش دینی میشوند و اگر نه مدعی مدرنیتهی ایرانی میگردند). اسلام سیاسی در حال تعلیق در بهترین خوانش، هنوز از سنت بهکلی دل نکنده و در جهانهای جدید هم خانهای نساخته یا نیافته است. این جماعت در مدنیترینشکل خود همانند حسین علی منتظری یا علی سیستانی هستند؛ و یک بمب ساعتی را با خود و آرای خود از گذشته به آینده میبرند.
آنها در داوری من هنوز نخواسته یا نتوانستهاند که از سنت ستبر حاکم به تمامی بگذرند؛ آنها ممکن است آنقدر دانا باشند که در محضر جهانهای جدید و معلمهای تازه به شکلی از مدنیت و سکوت تن دهند، اما هنوز آنقدر توانا نیستند که بخواهند یا بتوانند از این معلمهای تازهبهدورانرسیده چیز دندانگیری بیاموزند؛ و به درستی بیاموزند. با این همه این اسلام سیاسی در تعلیق هم هنوز خطرناک است و میتواند بدخیم شود. مخوفترین صورتبندی اسلامهای سیاسی، از اتفاق از همین اسلامها سیاسی بینام و بینشان و در تعلیق برمیآیند که با برچسبهای مختلف در منطقهی شرقمیانه پراکنده شدهاند. این اسلامها همانند همهی خوانشها و خواهشهای موجود و ممکن از اسلام چیزی بیش از نوعی اسلام تاریخی و صورتبندی متفاوتی از سنتهای موجود نیستند؛ خوانشها و خواهشهایی که میان سنت و مدرنیته پادرهوا ماندهاند. از دل همین اسلامهای سیاسی در تعلیق است که گاهی و درست گاهی که هیچکس فکرش را نمیکند جمهوری اسلامی ایران، القاعده، داعش، بکوهرام، امارت اسلامی افغانستان و... همانند قارچ سبز میشوند. این قارچها همانند قارچ سمی و کشندهی مشهوری که در زبان انگلیسی "کلاهک مرگ" نامیده شده است بر سر هر کس و هر گروه و هر کشوری بنشیند مرگ را به ارمغان خواهد آورد. اما نکتهی مهم آن جاست که این قارچها همیشه به یک درخت تنومند و ریشهدار بسته و وابستهاند.
به همزیستی پنهان اسلام سیاسی در تعلیق و درخت تنومند سنت بیاندیشید! کلاهک مرگ رفتنی است.
پانویسها
۱- نصیری، مهدی، عصر حیرت؛ جستاری کلامی پیرامون حکمرانی فقهی و تمدن سازی اسلامی در عصر غیبت و سیطره مدرنیته، نشر الصدیقة الشهیدة، [انتشار الکترونیکی]، ۱۳۹۸
۲- نصیری، مهدی، چرا به پسوند اسلامی برای جمهوری اصرار داریم؟، وبگاه ایران امروز، ۲ مهر ۱۴۰۰
کودتای مردمی چرا و چگونه، چنگیز عباسی