Saturday, Sep 25, 2021

صفحه نخست » "حادثه هواپیمای اوکراینی به خاطر عدم یکپارچگی ما اتفاق افتاد"

sardar_092421.jpgباشگاه خبرنگاران: برنامه تلویزونی «دستخط » این هفته با حضور امیر سرتیپ خلبان حبیب بقائی فرمانده اسبق نیروی هوایی ارتش روی آنتن شبکه 5 سیما رفت.

متن گفت و گوی این برنامه به شرح زیر است؛

این هفته مهمان ارجمندی داریم که از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران که ۸ سال دفاع مقدس را درک کرده است. از دوستان نزدیک شهیدان عزیز بابایی و ستاری است. کسی است که عملیات‌های مختلف را در ۸ سال دفاع مقدس حضور داشته و تجربه کرده و از سال ۷۳ تا ۸۰ فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشته است.

از سال ۸۰ تا ۸۴ نیز جانشین فرمانده کل ارتش بوده و هم اکنون از گروه مشاوران مقام معظم رهبری است و قطعاً حرف‌های گفتنی از امروز و هم از گذشته و هم توانائی و اقتدار ما در آینده، برای ما خواهد داشت.

در خدمت امیر سرتیپ خلبان حبیب بقایی از مشاوران فرماندهی معظم کل قوا هستم که بخشی از سوابق ایشان را عرش کردم.

*سلام عرض می‌کنم و خیلی خوش آمدید.

سلام از بنده است. سپاسگزارم.

*امیر چه خبر؟ چه می‌کنید؟ الان در کجا هستید و جزو گروه مشاوران رهبری هستید و کار‌های دیگر و کار‌های پیشرفت عرصه نیروی هوایی را پیگیری می‌کنید

من الان عضو گروه مشاورین هستم، یک شرکت دانش بنیان تشکیل دادیم و جمعی از نخبگان را جمع کردیم که مبانی تکنولوژیک که اوج عزت در تکنولوژی را نصیب کشور کند، از جمله تولید فلزات آلیاژی مخصوص که کاربرد آن در پره‌های هواپیما، پره‌های توربین نفت، صنعت برق، گاز و هر نوع توربینی که برای تولید خودرو نصب می‌شود. الان نخبگان ما و بچه‌های دانشگاه‌های ما توانمندی زیادی دارند. بخش اعظمی از تکنولوژی دنیا به دست ایرانی‌ها انجام می‌شود.

*یکی از چیز‌هایی که جمهوری اسلامی و مردم بدان افتخار می‌کنند، با همه شرایط تحریمی و اقتصادی سختی که وجود دارد، بحث اقتدار و امنیت ماست. یکی از مظاهر اقتدار و امنیت ما امنیت هوایی ماست که در این زمینه شک و شبهه‌ای وجود ندارد. در زمان قبل از انقلاب، در زمان انقلاب و بعد از انقلاب و در زمان جنگ اوضاع ما چطور بود؟ چطور به این نقطه رسیدیم؟

قبل از انقلاب، ما از نظر تجهیزات، تجهیزات کلانی داشتیم؛ هواپیمای F۱۴، هواپیمای F۵، هواپیمای F۴ درجه یک را داشتیم و این‌ها از نظر قانون و کارخانه حداقل ۷۰ سال می‌توانند عمر کنند. از همه مهم‌تر که دنبال این هستیم رادار و دید این هواپیما‌ها را عوض کنیم. یکی از کار‌هایی که الان مجموعه ما انجام می‌دهد این است که رادار را در هواپیما نصب کنیم و خود خلبان بجای دو فروند، یک فروند بلند شود و خلبان اطلاعات رادار را در هواپیما ببیند و رهگیری کند و دنبال هدف خودش برود.

این یک چیز جزئی است. یعنی اگر این بستر و میدان باز شود و این‌ها را پیدا کنیم و به آن‌ها عزت و احترام کنیم، هر کسی جوهره دارد و توانمندی و بستر دارد را میدان دهیم.

*قبل از انقلاب این تجهیزات درجه یکی که اشاره کردید که می‌گرفتید، اجازه داشتیم خودمان با آن‌ها کار کنیم یا فقط امریکایی‌ها بودند؟

بله، برخی مسائل را نباید بزرگ کنیم. آن‌ها در کنار ما حضور داشتند، هم خلبان امریکایی بود و هم ... بودند؛ اصل قضیه چیز دیگری است، این‌ها به این دلیل بود که جماعتی پولی ببرند. هدف این بود، هدف اقتصاد بود. من زمانی که در تبریز بودم، به یاد دارم بخش اعظمی از کار‌های مکانیک ما را کره ای‌ها انجام می‌دادند. در صورتی که برای بچه‌های ما آب خوردن بود.

*بعد از انقلاب این قصه عوض شد

بله. حالا باید بیشتر تغییر کند. باید کسانی داوطلب شوند و میدان را بگیرند و ببینند در این زمینه‌ها چه کاری می‌توانند انجام دهند. حتی ارزش دارد ۶ ماه روی این کار شود. زمانی که سربازی‌فروشی بود من بیشترین سربازان را گرفتم. گفتند برای چه می‌خواهی؟ گفتم تکنولوژی نیروی هوایی بالاتر است و بهتر می‌تواند سربازان را آموزش دهد که در زمینه‌های اخلاق و تکنولوژی و ... ترببیت شوند، نیروی هوایی فرق دارد.

ولی اصل قضیه پول بود. دو میلیارد تومان در اختیار مهندس سنایی قرار گرفت و انبار‌ها را پر از قطعاتی کرد که مورد نیاز بود. این از پول سربازی مردم بود. مردم بدانند این پول در کجا هزینه شده است. انواع قطعاتی که برای کارخانه هواپیماسازی نیاز است با پول سربازی مردم تامین شد. این پول جای بدی نرفته است.

*برخی می‌گویند هواپیما ساختیم، ولی تکنولوژی‌های این‌ها با تکنولوژی‌های روز خیلی فاصله دارد و خیلی جا‌ها بدرد ما نمی‌خورد. این درست است؟

ببینید، وقتی ما به موشک نقطه‌زن رسیدیم این یعنی چه؟ سه چیز اوپتیک، لیزر و ... وجود دارد؛ را دکتر منطقی ساخت. این توانمندی‌ها را در تمامی ابعاد داریم. ما به این عمل کردیم. وقتی می‌گویم «صاعقه» ساخته شد، وقتی می‌گویم دکتر منطقی. ساخته این‌ها در عمل است. تمام.‌هایی که روی موشک هاست را آقای منطقی ساخته است.

*امیرپورشاسب اینجا تشریف داشتند می‌گفتم پیشرفت‌های ما غیرقابل انکار است و دنیا این پیشرفت‌ها را دارد. برای برخی سوال می‌شود ما پهپاد امریکایی را مقتدرانه می‌زنیم چطور می‌شود که سر قضیه هواپیمای اوکراینی پدافند ما اشتباه می‌کند و آن اتفاق رقم ی‌خورد؟

آن زمان که این اتفاق رخ داد من کرمان بودم؛ مراسم حاج قاسم بود. باید نظم و انضباط یکپارچه‌ای داشته باشیم. تمام مراکزی که شبکه منطقه و موقعیت آن را کنترل می‌کند باید آدم‌های بسیار باسواد باشند و یک میکرون خطا قابل گذشت نیست. خطای اول در زدن دکمه، خطای آخر است. اگر مکالمات کمی بد رد و بدل شود و من خودم استنباط کنم که این هواپیمای دشمن است، کسی که پشت دستگاه می‌نشیند فهم داشته باشد و همه این مسائل مهم است. همه این مسائل باید توامان باشد.

*یکپارچگی را دارای نقص می‌بینید؟

بله.

*یکپارچه کردن قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء برای همین بود؟

بله.

*اینجا یک لطمه‌ای خوردیم.

باید در کار‌های حساس و حیاتی، علم و دانش و تکنولوژی را در اولویت قرار دهیم.

*نکته‌ای از امیرپوردستان نقل می‌کنم که یک مراسم روضه‌ای بود و حاج قاسم سلیمانی تشریف داشتند. امیرپوردستان نقل می‌کنند که یکباره دیدم حاج قاسم به احترام یک نفر بلند شد و سمت امیر بقایی رفتند و ایشان را روی صندلی نشاندند. حاج قاسم برای شما بسیار احترام قائل بود. از رفاقت و ارتباط‌تان را با حاج قاسم بگوئید.

کاش این را نمی‌گفتید. در خوزستان تمام زندگی من با بچه‌ها بود. از سردار باقری که ارادتمند ایشان هستم، در تمام دوران دفاع مقدس با همه این بچه‌ها بودم. یک بار لشگر بچه‌های شیراز رفتم، سردار رودکی فرمانده بود. من با چراغ قوه به عراقی‌ها چراغ قوه زدم. ما را به خمپاره بستند و ایشان من را داخل سنگر انداخت و خودش را روی من انداخت. من اشتباه کردم و ماجرا این بود که می‌خواستیم امتحان کنیم.


*از حاج قاسم بگوئید.


با حاج قاسم بسیار صمیمی بودیم.


*آشنائی شما از کجا بود؟


در منطقه بود که صرفاً با حاج قاسم نبود بلکه با همه بچه‌ها بود. مثلاً عملیات والفجر ۸ به مرتضی قربانی گفتم با تمام قدرت هر کاری می‌توانید انجام دهید. آفند و پدافند را گفتم محیا می‌کنم. جنگ نفتکش‌ها شروع شد. از سال ۶۵ به بعد جنگ عوض شد. جنگ پادگان زدن تمام شد، جنگ اقتصادی شد یعنی اول تلمبه خانه و ایستگاه‌های تولید نفت را می‌زدند، مارون دو، کارش تولید نفت پالایشگاه .. را داشت یعنی نصف بنزین و گازوئیل و مازوت و سوخت از پالایشگاه. بود. آن زمان مثل الان پالایشگاه‌های مختلف نداشتیم و این محدود بود. پالایشگاه اصفهان پالایشگاه مادر بود، یعنی تمام سوخت هواپیما‌های شکاری و جت را تامین می‌کرد. به همین سادگی در پایگاه امیدیه مستقر شدیم، با شهید بابایی مستقر شدیم و روز دوم مارون دو را زدند. سوار پیکان شدم و با لباس بسیجی رفتم و گفتم فرمانده پایگاه کیست؟ گفتند یک بنده خداست. آقای. بود که الان بهترین رفیق من است. گفتم باید اعدام شود. به داخل رفت. قبل از این قضیه شهید بابایی من را جزیره خارک برد و با تیمسار غلامی من را آشنا کرد. گفت شما به پایگاه امیدیه بیایید و با هم کار کنید. به آقای غلامی گفتم .. که اینجا چیده اند را تغییر دهیم. می‌گفت ... است و من می‌گفتم فرمانده پایگاه هستید و این کار را کنید و اجازه را از شهید بابایی می‌گیریم. آنقدر گفتم تا بعد از چهار تغییر دادند. ساعت ده مستقر شد و ساعت دوازده. محمد را زدیم. اولین هواپیما را زدیم. به آقای. گفتم دیر بجنبید پایگاه‌های ... روی هوا می‌رود. آقای آقازاده گفت پیشنهاد شما چیست؟ گفتم خدمت آقای هاشمی برویم، تمام .. گارد‌هایی که در نیروی زمینی است به نیروی هوایی بیاید و مناطق نفت‌خیز را دفاع کنیم. خدمت ایشان رفتیم و گفتم دیر بجنبیم صادرات نفت تعطیل می‌شود. گفتم. گارد‌ها در پایگاه امیدیه مستقر شود، با امیر غلامی چیدمان می‌کنیم و اجازه نمی‌دهیم این اتفاق بیفتد. امروز گفتیم و فردا انجام شد.


*و موفق شد.
این را چیدیم و دیدیم دوباره هواپیما بالای مارون دو آمد. از ۵۰ هزار پا عکسبرداری می‌کردند و می‌دیدند پالایشگاه کار می‌کند دوباره می‌زدند.


*آواکس‌های آمریکایی بود؟


نه. میگ ۲۵ بود.


*امریکایی‌ها کمک می‌کردند.


امریکا در جا‌های دیگر بود. امریکا در سیاست است. من روی این نمی‌خواهم بحث کنم. اخبار و اطلاعات را در فاو می‌دادند، ولی اینجور نبود که اصفهان را امریکا بزند. میگ ۲۵ در ۵۰ هزار پا عکسبرداری می‌کرد و وقتی پالایشگاه را در حال کار می‌دید سراغ آن می‌آمدند.


*چرا از موضوع حاج قاسم فرار کردید و هیچ چیزی از حاج قاسم نگفتید؟ داستانی که امیر پوردستان نقل کرد چه بود؟


وقتی فرمانده پایگاه دزفول بودم به همه لشگر‌ها سرکشی می‌کردم و هر چه می‌گفتند فراهم می‌کردم. هر روز حداقل ۳۰-۲۰ سورتی روی این‌ها لاف و بمباران می‌کردیم.

لشکر ۵ نصر آقای قالیباف و لشگر ۴۱ ثارالله که حاج قاسم بود، هر جایی که مورد هدف قرار می‌دادند با هواپیما بمباران می‌کردیم و ارادت خاصی به ایشان داشتیم.


*یعنی ارتش و سپاه در این قضیه کاملاً هماهنگ بودند.


خیلی قوی بودند.


*نقش حاج قاسم در ایجاد همدلی و هماهنگی چه بود؟


حاج قاسم یک جذابیت الهی داشت، یک عنصر الهی بود.


*فکر می‌کردید شهید شود؟


من باید در کنار او می‌بودم و اشتباه کردم. باید او را کنترل می‌کردم. زمانی که در سوریه عملیات می‌شد با من تماس می‌گرفت که چرا این‌ها اینجوری می‌کنند. من هم راهنمائی می‌کردم. وقتی ما عملیات می‌کردیم تمام مدتی که از رزمنده‌ها پشتیبانی می‌کردم یکبار خطا نداشتیم، جا و آدم را مشخص می‌کردیم. امیر محمدیان یکی از بچه‌هایی بود که هر زمانی می‌گفتم کجا را بزنید انجام می‌داد. بچه‌ها دقت عمل و با حساب بودند.


*یعنی شهید حاج قاسم پشتیبانی روس‌ها را با پشتیبانی شما مقایسه می‌کرد.


بله. همه بچه‌های سپاه اینجور بودند. برای حاج قاسم در این مسائل ناراحت بودم و قدری یکسری اخبار و اطلاعات داشتم که چطور ترددهایش انجام می‌شد و بچه‌ها را می‌گفتم مراقبت کنید. با خلبان‌ها صحبت می‌کردم که در کابین باشند و اگر مورد بازدید قرار گرفت دیده نشوند. از این اتفاقات می‌افتاد. به نظر می‌رسید حاج قاسم به مرحله هجرت رسیده بود.


*آخرین باری که قبل از شهادت ایشان را دیدید چه زمانی بود؟


من مرتب خدمت ایشان می‌رفتم. خانه‌ای در نیاوران بود که آخرین بار ایشان را دیدم. هر بار می‌رفتم کلی ما را شرمنده می‌کرد و به ما محبت داشت.


*چه می‌گفتند؟

دو هدیه به ما داد و همیشه به ما محبت داشت و من هم عاشق ایشان بودم. خدا من را ببخشد که باید نامه را می‌نوشتم.


*قضیه نامه چیست؟‌


نمی‌دانم، ولی فکر می‌کنم می‌خواست از حضرت آقا مجوز بگیرد. به نظر شما چه بوده است؟


*گفت چه چیزی بنویسید؟


گفت نامه‌ای بنویسید که رضایت من را بگیرید و محضر آقا بروم. من آن زمان در نیروی هوایی بودم و اگر می‌خواستم منفک شوم و به گروه مشاوران بروم باید مجوز رااز آقا می‌گرفتم. می‌خواست خدمت آقا برود که بعد خود ایشان اعلام موافقت کرد.


*که شما را با خودش ببرد؟


بله. من هرگز خود را نمی‌بخشم. عذاب وجدان دارم. هر وقت به یاد او، آن روز‌ها و حرف‌های او می‌افتم اعصابم خرد می‌شود. همیشه به من محبت داشتند و من را خجالت زده می‌کردند.


*وقتی شما به نامه انگشت خونی زدید به معنای موافقت بود.


نه، استنباط من این است که همه کار‌های حضرت آقا روی نظم و انضباط است. نظم نظامی زیادی دارند. در سال ۷۸ خدمت ۳۰ سال من تمام شد. اشتباه کردم با کت و شلوار محضر حضرت آقا رفتم. آقا فرمودند چرا با کت و شلوار آمدید؟ گفتم ۳۰ سال خدمت من تمام است و اگر اجازه بدهید از محضر شما مرخص شوم و جوانی با انرژی وارد عرصه شود. آقا من را روی صندلی نشاندند و نصیحت کردند. فرمودند اگر من در این لباس نبودم حتما در نظام بودم. امر کردند من شما را با لباس شخصی نبینم. من هم اطاعت کردم.


*آن زمان موافقت نکردند؟

نه، من الان افتخار می‌کنم. الان منتهای آرزوی من این است که با توجه به عشق و علاقه ام به ولایت و کشور و آحاد مردم، در بحث تکنولوژی علاقه‌مند هستم. الان شرکت دانش بنیان گرفتم و کار‌های بزرگی به یاری امام زمان (عج) بهینه سازی می‌کنیم. سعی و تلاش ما این است که آدم‌های نخبه را بیاوریم و مملکت از جای کنده شود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy