Tuesday, Nov 2, 2021

صفحه نخست » سرودی برای آبان‌ماه ۹۸، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgزنانی در باد می‌خوانند با تصاویری بر دست. تصاویری از زیباترین فرزندان این آب و خاک.

مادرانی سوگوار با اندوهی به سنگینی یک کوه!

مادران خاوران، مادران آبان‌ماه ۹۸! مادران برآمده از دل روزهای درد، روز‌های اندوه، روزهای کشتار، شتک زدن خون بر دیوار! صف بستن گزمگان تا بن دندان مسلح بر گذرگاه‌ها که رهبرشان حکم بر سرکوب و کشتار داده بود.

روزهایی که فریاد آزادی، عدالت، مرگ بر دیکتاتور از زبان میلیون‌ها جوان جان به لب رسیده از سال‌ها ستم، نابرابری، تحقیر در سرتاسر این سرزمین پهناور که ایران زمین‌اش می‌خوانند طنین‌افکن شده بود تا جان‌های مشتاق را بشارات آزادی دهند.

روزهایی که شور جوانی با عشق به رهایی گره خورده، جان‌های شیفته چونان آرش در آرزوی رسیدن به سرچشمه خورشید جان بر تیر می‌نهادند و به پاکیزگی سیاوش تن به آتش می‌سپردند تا سیاهی براندازند و از میراثی دفاع کنند که راهزنان تاریخی از ما به غارت برده بودند.

هر روز در این سرزمین آبان ماهی‌ست و هر مکان آوردگاهی!

زنی بی‌هراس از شکنجه و زندان در میانه‌ی میدان انقلاب حجاب از سر می‌دارد! بر سکویی به بلندای وطن به بلندای جهان می‌ایستد، از زنانگی خود، از آزادی و برابرحقوقی خود دفاع کند. آن روز آن سکو مرکز جهان بود تا به‌ دیگرروز در آبان‌ ۹۸ جوانی بر آن سکو بایستد، از حق پایمال‌شده‌ی خود و ما دفاع کند.

آبان‌ ۹۸ برآمد فریاد دادخواهی زنی‌ست، مادری پیر که سال‌هاست عکس فرزند بر دست در میان شهر می‌گردد. این ستار من است پسری که قلبی به وسعت و زیبایی جهان داشت، فرزند رنج و کار! نان‌آور خانه به کدامین گناه کشته شد؟

آبان‌ ۹۸، روز دادخواهی شاعری‌ست که در مصاف با جنایت‌پیشه‌گان بینایی از کف داد اما با شوری برآمده از جان سرود:

«دوباره می‌سازمت وطن اگر چه با خشت و جان خویش»

آبان‌ ۹۸، داستان گلوله‌های جنگی‌ست بر قلب و پیشانیِ جوانان معترض به دستور رهبری ترس‌خورده، متوهم و سنگ‌دل که به چیزی جز قدرت نمی‌اندیشد.

روز شلیک تیربار و دوشکاست در نیزارهای ماهشهر به سوی مردم بی‌دفاعی که از وحشت تانک‌های هجوم‌آورده به شهر در حراست از جان خود به نیزار‌ها پناه برده بودند!

روزی که حتی کودکان نیز به رگبار بسته شدند. روزی که یادآوری وحشت آن کودکان دبستانی را از رفتن به مدرسه بازمی‌دارد.

آی پسرک کوچک نام تو را نمی‌دانم! چهره‌ات را نمی‌شناسم! نام‌ات چه بود؟ جگرگوشه‌ی کدام مادر بودی؟ در کجای این خاک همیشه‌عزادار زاده شدی؟ کدام مدرسه می‌رفتی؟ هنوز زیبایی جهان را تجربه نکرده بودی. هنوز در کنار این زیبایی زشتی، پلیدی و ابتذال را نمی‌فهمیدی. از گرگ‌صفتی و خون‌خواری حاکمان چیزی نمی‌دانستی! کدام قلب سنگی جسم کوچک‌ات را چنین به گلوله بست؟

دخترم نکیتا، کدام نابه‌کار از آن چشمان شرقی زیبا که پلنگان برای نوشیدن رؤیا به کنارش می‌آمدند شرم نکرد انگشت بر ماشه فشرد؟ دستانی به ظرافت حریری بافته‌شده از رؤیا را که ترنم زندگی بر سیم‌های گیتارش می‌کشید و آرزو‌های خود را که آرزوی میلیون‌ها جوان ایرانی بود در نوای ساده اما برآمده از جان‌اش ترنم می‌کرد چنین به دستان سرد مرگ سپرد. دستانی که می‌دانم چون دستان فروغ در تولدی دیگر سبز خواهند شد و به آفتاب سلامی دوباره خواهند داد.

مشت و لگد کدامین دژخیم پیکر محسن محمدپور جوانی که در جست‌وجوی تکه‌ای نان برای خود و خانواده به ماهشهر آمده بود چنین وحشیانه به دست مرگ سپرد؟ پسری به معصومیت یک کودک با چشمانی گرفته و مغموم که چیزی جز درد، جز اندوه فقر در آن‌ها نمی‌دیدی! نمودی از نجابت فرزندان رنج و کار با کوهی از درد که هرگز نان خود بر خون مردم نزدند و سفره خویش نه بر دزدی و غارت بل بر قناعت و پینه دست‌های آفرین‌کار خود گشودند. عشق و ستایش برآمده از جان من نثار شما باد!

آه‌ ای پسرک زیبا با آن کاکل خون‌فشان که بر سر دستان‌ات می‌برند دردانه کدام مادری؟

مادر چه گذشت بر تو آنگاه که جنازه خونین پوریای خود بر سر دست جوانان دیدی؟ پسری که شادابی جوانی و زندگی را در چشمان هوشیار خود منعکس می‌ساخت.

چه کشیده‌ای مرد بختیاری زمانی که نظاره بر این پیکر غرق در خون فرزند خود کردی و به خون‌خواهی‌اش گام در دهان اژدها نهادی؟ چونان کاوه آهنگر پرچم سه رنگ بر ساحل خلیج همیشه فارس بر افراشتی. فریاد کشیدی:

«پس در کدامین هنگام این غم، این اندوه، این گرد پاشیده‌شده‌ی مرگ از چهره‌ی مردمان این سرزمین زدوده خواهد شد؟ کدامین هنگام شادی جایگزین اندوه خواهد گردید؟ کدامین هنگام سنگینی این گورهای بی‌نشان از روی قلب‌های یک ملت برداشته خواهد شد؟ روز داوری کدامین هنگام خواهد بود؟ در کدامین روز؟ در کدامین ساعت گل‌خنده عدالت بر لبان مادران خواهد شکفت؟ آزادی در کدامین هنگام فرا خواهد رسید؟»

ما شنیدیم آن‌گاه که پسرت «پویا» از دل خاک با زبان تمامی اعدام‌شدگان شهریور ۶۷ و کشته‌شدگان آبان‌ ۹۸ با تو سخن گفت:

«ما کشته شدیم اما روحمان در تمامی فضای این سرزمین می‌چرخد. روحی تاریخی که نمی‌توان آن را کُشت! نمی‌توان به زنجیر کشید و به سکوت وادارشان کرد؛ روحی که همه جا حضور دارد. کافی است به دقت نگاهمان کنید.

ما را در آه مادران، در قلب عاشقان، در هر ذره خاک، در هر قطره آب، در هر برآمدن خورشید، در نسیم بهار، در صف هر مبارزه خواهید دید. صدای‌مان را در هر سرود میهنی خواهید شنید. ما روح تاریخی این سرزمینیم حلول‌کرده در قامت میلیون‌ها جوان که دیگربار به میدان خواهند آمد و بر حماسه ناتمام آبان‌ماه نقطه پایان خواهند نهاد!

چرا که شب را نهایتی‌ست! سرانجام شب به پایان خواهد رسید و آفتاب آزادی طلوع خواهد کرد ما به آن روز ایمان داریم! ما کشته‌شدگان آبان حاضران زنده آن روزیم!

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy