در ماههای گذشته مطالب زیادی دربارهی آغاز و تعمیق فروپاشی در ایران نوشته شده است: فروپاشی ساختاری، فروپاشی اقتصادی، فروپاشی اجتماعی، فروپاشی سیاسی. اما برای بسیاری از ایرانیها هنوز «فروپاشی» یک مفهوم کلی و مبهم باقی مانده است و نمیدانند تبلور مادی و مشخص آن را در چه و در کجا باید جستجو کنند. به همین دلیل، شاید بد نباشد که یکی دو مثال را مبنای توضیح آن قرار دهیم.
برای این منظور نگارنده در کنار صد و یک خبر روزانه که نمادی از همین موضوع فروپاشی عمومی است، دو خبر تاسف آور را انتخاب کرده است تا با کالبدشکافی آنها به خوانندگانی که نمیتوانند تصور روشنی از فروپاشی و ابعاد و جوانب آن داشته باشند تصویری ملموس را ارائه دهد.
خبر نخست مربوط است به یک دختر جوان اهوازی که چند روز پیش در اهواز، با شرایط مواجه شد که اینک پیش بینی میشود جان خود را بر سر آن از دست دهد. این اتفاق در طی یک عمل جراحی زیبایی روی داد و خبر، انعکاس گستردهای در رسانههای فارسی زبان داشت. وقتی آن را با نگاه تحلیلی بخوانیم میبینیم که چگونه همین یک اتفاق کل تراژدی ایران را در بردارد.
نکاتی که در زیر میآیند سعی دارد به جنبههای مختلف موضوع که بیانگر انواع فروپاشی در حال رخ دادن در ایران است بپردازد.
۱. نخستین نکته در مورد این که آیا به راستی یک دختر ۱۹ ساله احتیاج به عمل زیبایی دارد؟ شاید برخی بگویند بلی، این یک انتخاب است. اما آیا به راستی دختری که در رتبه ۷۰ دانشکدهی حقوق قبول شده است باید به فکر آن باشد که یک جراحی زیبایی در شرایط غیر عادی برایش یک ضرورت است؟ بگذارید این نکته را که پدیدهی «چشم هم چشمی» و «جسم زدگی» و «پوچی معنای زندگی» میلیونها زن ایرانی را درشرایط کنونی کشور نمایندگی میکند نمایندهای از فروپاشی اجتماعی دانسته و از آن بگذریم!
۲. آیا یک خانواده و از جمله خود این دختر ۱۹ ساله باید بپذیرد که خود را در یک مطب معمولی دکتر، بدون تجهیزات و استانداردها، در اختیار افرادی که معلوم نیست متخصص هستند یا خیر قرار دهد؟ این چگونه روانشناسی اجتماعی است که جان انسان را آن قدر ناقابل میداند که پرداختن به او را تحت هر شرایطی قابل تصور میداند. میخواهید بدانیم چرا یک خانوادهای قبول میکند چنین کند؟ به نقل قولی از پدر وی نگاه کنیم:
«... یک قطعه از بهشت بود که ۱۹ سال پیش خدا به ما امانت داده بود و حالا امانتش را از ما گرفت و برد. اول مقاومت کردم و گفتم نه این همه وجود من است ولی وقتی به خودم آمدم، دیدم صاحب اصلی دخترم خداست و گفتم خدایا مالک تو هستی اگر دوست داشتی دوباره به من ببخشش اگر نخواستی امانتات را از ما بگیر. من و مادرش بیش از حد به این امانت خدا نزدمان وابسته شده بودیم. میخواهم اعضای بدن...ام را اهدا کنم که به انسانهای دیگری حیات دوباره ببخشد».
حضور غلیظ خداباوری و مذهب زدگی در این گفتار نشان میدهد که این خود دختر جوان به عنوان یک موجود انسانی مطرح نیست، «امانت خدا» ست. و خوب امانت را هر که داده میتواند بگیرد. البته در میان این امانت دهی و امانت گیری، نبود دستگاه استاندارد بیهوشی و تجهیزات بازیابی تنفسی هم بی نقش نیست. آیا باز این جا این ویروسِ مذهب زدگی و اعتقاداتی که جایگاه، جان و کرامت انسان را به درجهی چندم اهمیت عقب میزند را نباید نماد فروپاشی فرهنگی-اجتماعی جامعهی تحت سلطه آخوند بدانیم؟
۳. تبدیل انسانها به منبع درآمد توسط هرکس که نیازی به شما دارد یکی دیگر از خصوصیات فروپاشی اجتماعی و فرهنگی در یک جامعه است. این اتفاق در ایران افتاده و هم اکنون بسیاری از پزشکان، مردم و سلامت و زندگی آنها را، در اوج بی اخلاقی و به دور از شرافت حرفهای، به منبعی برای پول سازی برای خود تبدیل کردهاند. به برخی نکات فنی فاجعهای که رخ داده توجه کنید:
a. عمل جراحی قرار بوده نه در یک بیمارستان یا حتی کلینک مجهز، بلکه یک مطلب معمولی فاقد تجهیزات کافی صورت گیرد.
b. فردی که اقدام به بیهوشی میکند، بر اساس استانداردهای جراحی پزشکی حاکم بر جهان از آلمان گرفته تا موزامبیک، یک دکتر متخصص بیهوشی نبوده است و گزارش از وی به عنوان «تکنسینِ دکتر» نام بردهاند.
c. مقدار داروی بیهوشی تزریقی به مهرنوش معادل ۲۵ سی سی بوده که معلوم نیست با چه معیار و استانداردی و با چه شناخت قبلی از شرایط بیمار در نظر گرفته شده است. آیا تمام آزمایش هایی که از قبل باید به دکتر بیهوشی و دکتر جراح اطلاعات لازم از وضعیت جسمی بیمار برای پیش بینیهای لازم را بدهد انجام شده است؟
d. در زمانی که این فرد فاقد صلاحیت (تکنسین) این دختر را میبرد که بیهوش کند، پزشکی که قرار بوده وی را جراحی کند در مطب حضور نداشته است. حتی نیم ساعت بعد از این که از آغاز تزریق بیهوشی میگذرد هنوز دکتر جراح در آن جا نیست.
e. موقعی که خانوادهی مهرنوش میخواهند از یک دوست پزشک تقاضا کند که به محل بیاید تا کمک کند، این تکنسین سفارش میکند که چنین نکنند.
f. سرانجام آن دوست پزشک به محل میآید اما در مطب هیچ «دارو و تجهیزاتی» نبوده است که از طریق آن بیمار را احیاء کند.
g. وقتی با اورژانس تماس میگیرند و به محل میآید ماموران اورژانس هیچ ابزار و تجهیزاتی با خود همراه ندارند.
h. وقتی آن پزشک حاضر در محل میگوید تجهیزات کجاست جواب میدهند که «داخل خودرو جا گذاشتهایم.»
i. پزشکِ صاحب مطب بعدا اطلاع میدهد که «از موضوع ]جراحی این دختر جوان[ بی خبر است و دستیارش تماسی با وی نداشته است».
j. خانم تکنسین دستیار دکتر گفته است: «ما بار اول مان نیست که عمل زیبایی انجام میدهیم بارها و بارها این کار را کردهایم.»
k. گزارش خبری میگوید که «بعد از این اتفاق، تابلوی مطب که بر روی آن نوشته شده بود متخصص تغذیه و کلینیک زیبایی و پوست]ر[ و بنرهایی که از عملهای انجام شده بر در و دیوار مطب چسبانده شده بود، جمع آوری کردند.»
l. معلوم شده است که مطب مورد نظر متعلق به دکتری است که آن را به یک دکتردیگر اجاره داده بود و فقط اسم خود را روی آن نگه داشته است.
m. بیمار به بیمارستان اهواز منتقل میشود اما ضعف کار در آن جا سبب میشود که فقط۱۰ درصد احیای قلبی پیدا کند اما دچار مرگ مغزی میشود.
۴. در همین گزارش میخوانیم: «اگر چه آمار دقیقی در دست نیست اما متاسفانه آمار سالانه فوتیها و نواقص ناشی از جراحیهای زیبایی در خوزستان بالا است. اغلب این افراد هم عملهای زیبایی خود را در آرایشگاهها و مطبهایی انجام میدهند که همگیشان فاقد صلاحیت هستند و نه تنها دورههای آکادمیک دانشگاهی را نگذراندهاند که بسیاری از آنها حتی پروانه فعالیت ندارند.»
۵. آیا نباید جلوی این موضوع را گرفت؟ در جایی از گزارش ایلنا از قول یک «مقام مسئول» میخوانیم: «مسئله دیگر این است که این مؤسسات غیر مجاز به صورت قارچی در حال افزایش هستند. از طرف دیگر تعداد پرسنل ناظر برای نظارت بر کار پزشکان و کلینیکهای زیبایی کم است. هم اکنون در کلانشهرها پرسنلی که در حوزه نظارت کار میکنند و وظیفه سرکشی دارند تعدادشان محدود است. اغلب کلینیکهای زیبایی بعد از ساعات اداری و هنگام غروب کار میکنند. بنابراین بحث مالی هم در میان است و دانشگاه علوم پزشکی نمیتواند به راحتی اضافه کار پرسنل ناظر خود را بپردازد.»
سرتا به پای این ماجرا که جان یک دختر جوان را به خطر انداخته است، به نحوی که گزارش میگوید: «امیدی به زنده ماندنش نیست»، حکایت از آن چه دارد که شاعر گفته بود: «غلط اندر غلط اندر غلط است». به راحتی میتوان از میان رفتن سازوکارهای حرفهای، مدیریتی و کنترلی در کشور را مشاهده کرد. همان چیزی که در مورد همه گیری کووید -۱۹ کار را به جایی کشاند که در برخی مواقع، مقامِ نخستِ تلفات در جهان را نصیب ملت ۸۴ میلیونی ایران کرد و کشورهای دارای یک میلیارد و چند صد میلیون جمعیت بیش از ما را در مقام هایی چند ده مرتبه پایین تر از ما قرار داد.
باید بدانیم که این نماد فروپاشی توضیح داده شده در بالا در سطح ملی و در ابعاد چند هزاری در روز در حال رخ دادن است و جان و سلامت جسمی و روانی میلیونها هموطن را به خطر میاندازد. اگر این گزارش یک جامعهی فروپاشیده نیست پس چه میتواند باشد؟
آیا هنوز بحث مربوط به فروپاشی روشن نیست؟
پس بگذارید یک مورد دیگر را یادآور شویم:
• در شانزدهم آبان ماه ۱۴۰۰- چند روز پیش- دختر کارگر جوانی به نام «مرضیه طاهریان» در حال کار در کارخانهی «نساجی کویر سمنان» در شهرک صنعتی شرق این شهر بوده است. وی در حال کار با دستگاه نخ ریسی بود که به دلیل شرایطی که در پایین لیست آن میآید جان خود را از دست میدهد:
o مرضیه در حال کار با لباس غیر استاندارد است. مجبور است مقنعه به سر کند تا اسلام به خطر نیافتد. مقنعه عامل مرگ او خواهد بود.
o ماشینی که با آن کار میکند استانداردهای ایمنی را ندارد.
ماشینی که با آن کار میکند زنگ خطر و سیستم قطع برق ایمنی در صورت بروز خطر ندارد.
o شیفت کاری این دختر کارگر را شب قرار دادهاند.
o کارگر، جوان و تازه کار و کم تجربه است.
• مجموع شرایط بالا سبب میشود مقنعهی وی در ماشین گیر میکند و سر او به لای دستگاه میرود و مرگی فاجعه بار را نصیب این کارگر ۲۱ ساله میکند.
آیا این خبر که مشابه آن به صورت روزانه در سطح گسترده در ایران در جریان است و هر روز جان چند کارگر را از سلب میکند خبر از فروپاشی اقتصادی و اجتماعی نمیدهد. گزارش در این باره میگوید: «مرگ مرضیهی جوان مثل مرگِ صدها کارگر جوان دیگر که قربانی عدم رعایت اصول اولیه ایمنی میشوند، در لابلای اخبارِ به ظاهر مهم ترِ سیاسی و اقتصادی گم نشود.»
اینک برای روشن شدن ابعاد این فاجعه با آمارهای رسمی -و همیشه کمتر آمار واقعی- ببینیم که چه بر کارگران ایران میگذرد:
«بر اساس آمارهای سازمان تامین اجتماعی؛ در سال قبل ۴۲۸۹۸ کارگر مشمول قانون کار دچار حادثه شدند که از این تعداد ۱۵۹۳ نفر زن و ۴۴۴۹۱ نفر مرد هستند. از این تعداد حادثه دیده ۲۲۵۸۷ نفر مجرد و ۲۱۹۰۴ نفر متاهل هستند. در سال گذشته تعداد آسیبهای شغلی منجر به فوت ۷۵۱ (نفر-حادثه) بوده و در مقابل ۸۵۴۴ نفر با آسیب شغلی منجر به غیر فوت دست و پنجه نرم کردهاند».
هر روز در ایران ۲ کارگر به دلیل سوانح کار میمیرند، ۲۳ کارگر با آسیبهای متفاوت غیر فوت مواجه میشوند و ۱۱۷ کارگر با حادثه روبرو میشوند. هر روز.
آیا این جا هم با همان عمق فاجعهی فروپاشی اجتماعی-فرهنگی و اقتصادی مواجه نیستیم که سبب میشود ارزش جان و کرامت انسان در روزمره گی غارت از بالا و تامین بقا از پایین به تدریج محو شود؟ گزارشگر ایلنا مینویسد: «امیدواریم کارفرمایان به کارگران به عنوان سرمایه انسانی و شریک اجتماعی خود نگاه کنند و لااقل همانقدر که مراقب دستگاهها و ماشین آلات خود هستند، مراقب کارگران به خصوص کارگران خانم باشند؛ زن جوانی را تنها در شب با لباس ناایمن در کنار دستگاهها رها کردن، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟!»
هر ایرانی علاقمند به مبحث فروپاشی میتواند با مراجعه به اخبار و گزارشهای روزانهی رسانههای داخل و خارج از کشور پی به ازهم پاشی اوضاع ببرد. فاجعهای روزانه در محیطهای کار، در بیمارستانها، در ادارات، در مغازهها و فروشگاهها، در خیابانها و کوچهها. جایی که مردم دارای اعصاب به هم ریخته بر سر کوچک ترین موضوع چند ده ضربه کارد و قمه به هم میزنند. مملکتی که سارقان گرسنه تمام مرزهای قابل تصور برای ورود به خانهی دیگران را مورد عبور قرار میدهند. کشوری که هفتگی هزاران دانش آموز خانوادههای فقیر به ترک تحصیل روی میآورند. در ویدیویی که اکنون در فضای مجازی میچرخد فردی یک کنسرو تن ماهی با مارک «گلاره» را نشان میدهد که بعد از بازکردن و ریختن در آب داغ معلوم میشود دارای حجم قابل توجهی الیاف و پنبه است و نه گوشت ماهی. آیا کسانی که مشغول تولید این محصولات هستند کمترین ارزشی برای جان و سلامت مصرف کنندگان محصولات خود قائلند. و چند ده یا چند صد یا چند هزار محصول دیگر است که این گونه سلامت جسمی و روانی مشتریان خود که همان هموطنان ایرانیشان هستند را هدف قرار دادهاند؟ آیا این جنایت محسوب نمیشود؟ و آیا میخواهید چیزی در حدود یک هزار مثال دیگر از این دست یا بدتر را در این مقاله بیاورم؟
آیا امیدی به اصلاح و بهبود امور هست؟ نه به راستی؛ به طور مثال برای رفع مشکل مندرج در این دو خبر بالا نیازمند به چیزی حدود دو دهه کار منظم و برنامه ریزی و بودجه بندی و آموزش با مدیریتِ فاقد فساد و سیستم نظارتی جدی و نهادینه از بالا هستیم. هیچ یک از این شرایط در نظام کنونی با مشتی آدمکش و ابله، مانند رئیسی عضو هئیت مرگ و تیم پاسداری دولت او، ناممکن است. آخرین اقدام «طلایی» آنها ارسال لایحه حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی است که سبب خواهد شد روند ریزش ساختاری کشور به فازی جدید پا بگذارد. به گفتهی حسین راغفر، اقتصاددان، این تصمیم شورشها را سبب خواهد شد. شورش گرسنگان. پس، شرایط از آن چه هست به مراتب بدتر و از دست رفتن جان و جامعهی ایران شدیدتر و سریع تر خواهد شد. تا روزی که فروپاشی عمومی همهی ایرانیها را به خود آورد. فراموش نکنیم، این به خود آمدن و بیدار شدن فقط تا جایی که شانس نجات است فایده دارد و بعد از یک نقطهای، نوشداروی بعد از مرگ سهراب است و بس.
مشخصهی اصلی فروپاشی در ایران یکی بی ارزش شدن جان و کرامت انسان است که پادزهری جز «انسانمداری» یعنی ارزش دهی نهادینه و عملی به جان و کرامت شهروندان ایرانی ندارد؛ و دیگری از هم پاشی مدیریتی است که جز با یک ارادهی عقلانی، تخصص محور و عمل گرا از سوی بخش فعال و فرهیختهی جامعه شانس تحققی ندارد. به همین دلیل، توصیه ما به همهی شهروندان ایرانی این است که قبل از آن که فروپاشی کلان رخ دهد مدیریت خُرد جامعه را بر عهده گیرند. در هر کجا که میتوانید یک مجموعهی مرتبط با زندگی و معیشت خود را زیر مدیریت جمعی خویش درآورید در این کار تردید نکنید. فرمولِ «مشورت، تصمیم، اقدام» در این زمینه میتواند مفید و موثر باشد. یاد بگیرید که با هم مشورت کنید، بر اساس مطالب مورد مشورت یک یا دو تصمیم مشخص اتخاذ کنید و بعد بر مبنای تقسیم کار میان خود به پای اجرایی آن بروید. پیش از آن که دیر باشد.
فروپاشی ایران در راه نیست، در حال انجام است. هر روز و هر ساعت. آن چه در راهست دیگر نه بحران است نه فروپاشی، فاجعه در راهست. به خود آییم. قدرت ما بینهایت است، اگر به آن باور داشته باشیم انتخاب با ماست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بینهایتگرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]