Saturday, Nov 13, 2021

صفحه نخست » اسلام و عقلانیت، علیرضا موثق

doostar.jpg ۱- چندی پیش، «آرامش دوستدار» فوت کرد و برخی از رسانه‌های متعلق به جریان اپوزیسیونِ نظام ولایت مطلقهٔ فقیه، او را «فیلسوفی بزرگ» و «متفکر و پژوهشگر سترگ» نامیدند. در این میان اما احمد زیدآبادی، شبیه به پیامبر و قرآنش، در چند سطر «تقریر ادعا»، حتی وصفِ «فیلسوف» را برازندهٔ آرامش دوستدار ندانست؛ چه رسد به فیلسوف با قید «بزرگ»، و نظریاتش را «سطحی و کم عمق و واجد خطای متدولوژیک» دید، و موضع رسانه‌های مذکور را متأثر از علل غیرمعرفتی و سیاسی قلمداد کرد (۱).

نگارنده، پیامبر و امام معصوم و مرشدی ندارد و فیلسوف یا فیلسوفِ بزرگ و متوسط و کوچک بودن یا نبودنِ هیچ انسانی برایش موضوعِ مهم و اصیلی تلقی نمی‌شود. همچنین به آثاری که در فضای فلسفهٔ قاره‌ای، خصوصاً در هیئتِ وطنی‌اش تولید و به عرصهٔ فرهنگ عرضه می‌شود نیز تعلق خاطری ندارد. منتها نکتهٔ مهم در این قضیه نهفته است که چرا احمد زیدآبادی، به عنوانِ یک «روشنفکر»، حسین بن علی را در کل تاریخ بی‌نظیر می‌بیند؟ و «خرافاتنامه-خوفنامهٔ جهادی و بردگی» و «دستینهٔ تعبد و جزم و جمود و توهم و تفرعن و خودشیفتگی» را معجزه و سخن خدا می‌پندارد؟ آیا فیلسوف نامیدنِ آرامش دوستدار خردستیز است یا روشنفکر نامیدنِ احمد زیدآبادی؟ چرا وقتی اشخاصی چون علی شریعتی و مهدی بازرگان و عبدالعلی بازرگان و حبیب الله پیمان و مرتضی مطهری، حسب مورد، «روشنفکر و متفکر و اندیشمند و فیلسوف» نامیده می‌شوند، مدعایی گزاف جلوه نمی‌کند؟ و یا چرا کاربرد لقب «علامه» برای آخوندی که متعبدانه ملخ می‌خورد و از فرط بلاهت و فرومایگی، میلیاردها انسان را در حد حیوان می‌بیند و حتی سنی‌مذهب‌ها را «جهنمی» یا «مستحق شکنجه شدن در شب اول قبر» می‌انگارد، برای اشخاص مدنظر گزنده نیست؟ چرا عقل و وجدان این قوم، به مدعیاتِ مذکور، بسانِ آنچه در فقرهٔ آرامش دوستدار گذشت، حساسیت نشان نمی‌دهد؟

مبارزاتِ سیاسیِ احمد زیدآبادی با استبداد دینی و ظلم و مآلاً پرداخت هزینه در این راه و نیز قدردانی از زحمات و حسنات و خدماتش و یا همدلی با برخی از وجوه و افکار و ارزش‌ها و اهدافش، نباید ما را به ورطهٔ هولناکِ تقدیس و کیش شخصیت و مطلق‌انگاری بکشاند. به نظرم زیدآبادی یک «فعال مدنی و سیاسی و ژورنالیستِ عامی و مذهبی‌» می‌باشد و به طور جدی، اهل تأملات فلسفی نیست و ظریف آنکه خودش نیز چنین ادعایی دارد؛ لکن متأسفانه عمومِ مریدانش چندان تفطنی به این امر ندارند.

«روشنفکر و متفکر و اندیشمند و فیلسوف» تلقی کردن افرادِ عامی توسط عوامی دیگر، البته منحصر به مصداق احمد زیدآبادی نیست. شیرین عبادی وقتی در مراسم دریافتِ جایزهٔ صلح نوبل و حواشی‌اش، از مسلمانی خود سخن می‌گفت و حقوق بشر و دموکراسی را با بالانس ایدئولوژیک و شعبده‌بازیِ تئولوژیک به اسلام می‌آمیخت، عده‌ای نامتفکرِ سیاست‌زده، از جمله در ورژن لامذهبش، بی‌خبر از عمقِ سخیف بودنِ چنین مدعیاتی، ذوق می‌کردند و از بغض معاویه برای شیرین عبادی هورا می‌کشیدند.

در مطالبی که احمد زیدآبادی در نقدِ آرامش دوستدار نگاشته‌است، چنین به نظر می‌رسد که دغدغهٔ اصلی و اساسی‌اش، پیامدهایِ مخربِ اجتماعی و سیاسیِ قصد ناشدهٔ آرایِ آرامش دوستدار از حیثِ کمک به بازتولیدِ فاشیسم و استبداد غیر دینی‌ست. همچنین احمد زیدآبادی در یادداشت‌های مربوطه اشاره می‌کند که برخی مواقع، وقتی نامی از خدا و ایمان می‌آورد، عده‌ای به او حمله می‌کنند و از دست‌یابیِ چنین جماعتی به قدرت سیاسی ابراز نگرانی می‌کند و احتمال می‌دهد که چه بسا در آینده، دادگاه تفتیش عقاید از نوع غیر دینی‌اش تأسیس گردد و به تبع آن، دهان آدمیان بوئیده شود تا مبادا نام خدا را بر زبان آورده باشند. از امکانِ منطقیِ جمعِ دینِ «اسلام» با مقولهٔ «روشنفکری» و از امتناع اسلام در «جهان جدید» و در «جانِ انسانِ فرهیخته و خودآگاه» که بگذریم، در رابطه با این قسمت از سخنان و مواضعِ احمد زیدآبادی لازم به ذکر است:

اولاً) از کارکرد و پیامدهایِ مخربِ اجتماعی و سیاسیِ قصد ناشدهٔ آرایِ آرامش دوستدار، راجع به مقولهٔ نسبتِ دین با تفکر، نمی‌توان کذب بودنش را استنتاج کرد.

ثانیاً) فعلاً در مقام قیاس با آرای متفکری چون آرامش دوستدار که کثیری از مردم ایران، حتی نامش را نشنیده‌اند، به مقتضایِ منطق موقعیت و سیطرهٔ سیاسیِ فاشیسم مذهبی و استبداد دینی بر کشورمان، توجه به کارکرد و پیامدهایِ مخربِ اجتماعی و سیاسیِ قصد ناشدهٔ اسلام (قرآن و سنت نبوی) اولویت دارد.

ثالثاً) «دین» به معنای معنویت، منحصر به اسلام نیست؛ اسلام صرفاً یک مصداق از مفهوم کلی «دین» است. به علاوه از خداوند، چهره‌ها و تلقی‌های متفاوتی وجود دارد و خدای قرآن (یعنی الله)، یگانه چهره و تلقیِ ممکن و متصور از خدا نیست و ایمان به خداوند نیز در قالبِ دین اسلام محصور نمی‌باشد. از طرف دیگر، تضعیفِ الحاد و ماتریالیسم، ضرورتاً به گسترش اسلام در جهان نمی‌انجامد. روزشماری کردن برای مشاهدهٔ افولِ الحاد و ماتریالیسم، در آرزوی بسطِ اسلام، شبیه به این است که با نیّتِ گرایشِ خودانگیختهٔ هرچه بیشترِ غربی‌ها به حکومتِ ولایت مطلقهٔ فقیه، برای متلاشی شدنِ نظمِ سیاسیِ حاکم بر اروپا و آمریکا دعا کنیم(!)

رابعاً) فاشیسم و استبداد غیر دینی، به دلایل مختلف، اگر چه از شکل دینیِ آن بهتر است، اما به هر شکل، در عداد آفات و آسیب‌هایِ عقلی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی به شمار می‌آید و لذا نقد آن، نه تنها مجاز است، بلکه واجب است.

خامساً) اگر سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت، به رسمیت شناخته و محقق شود و نیز مراعات حقوق بشر و حقوق اقلیت تضمین گردد، آنگاه نقد اسلام و یا نقدِ آرای مخالفانِ اسلام در ذیل حق آزادی بیان حمایت می‌شود. از حیث فرهنگی و معرفتی نیز تضارب آراء و گفتگوی انتقادی در حوزهٔ عمومی، عنصری لازم برای رشد و پویاییِ جوامعِ انسانی‌ست. با این وصف، در جهان جدید و در جامعه‌ای سکولار و دموکرات، یک مسلمان با توسل به انگ «اسلام‌ستیز» زدن به منتقدانِ اسلام، نظراً و عملاً امکانِ لازم را ندارد تا از زیر بار نقد خرافات و اباطیلی که به آنها باور دارد فرار کند. دادگاه تفتیش عقاید از نوع غیر دینی‌اش تأسیس کردن و برای «ایمان‌ورزی» یا «مسلمانی»، «جرم‌انگاری» کردن، مقوله‌ای متفاوت و البته مذموم و محکوم است.

سادساً) در همان منطق دیالکتیکیِ مورد استناد و اشارهٔ احمد زیدآبادی، روحِ «خودشیفته و متعبد و متعصب و متحجر و توتالیتر و انحصارطلب و مطلق‌گرا و دیگری‌ستیز و مستبد و خردستیزِ» اسلام (قرآن و سنت نبوی)، ماده‌ای مستعد برای ظهور آنتی‌تزی سهمگین، یعنی فاشیسم و استبداد غیر دینی‌ست؛ خاصه آنکه به قدرت سیاسی نیز در یک جامعه مجهز شده باشد و قریب به نیم قرن گیوتین‌صفتی‌اش را مجدداً در آزمون تاریخ به منصهٔ ظهور رسانیده باشد.

۲- صرف‌نظر از دغدغهٔ احمد زیدآبادی راجع به فیلسوف تلقی شدنِ آرامش دوستدار و یا عمق معرفتی و نیز پیامدهایِ مخربِ اجتماعی و سیاسیِ قصد ناشدهٔ آرایِ آرامش دوستدار، احتمالاً در این میان، قضیهٔ مهم دیگر، مدعایِ ناسازگاریِ بنیادینِ «اسلام» (قرآن و سنت نبوی) با «عقلانیت» است.

من به آراء و نظرات آرامش دوستدار و به ادله‌ای که برای دفاع از مدعیاتش اقامه کرده‌است اشراف کافی ندارم. منتها شخصاً گمان می‌کنم که اسلام (قرآن و سنت نبوی) به نحو عمیق و بنیادی، نه تنها با عقلانیت، تضاد و تزاحم غیر قابل رفع دارد، بلکه با «معنویت و عدالت و اخلاق» نیز چنین نسبتی دارد. برای مخاطبانی که «جرأت تفکر» دارند، به بهانهٔ موضعِ احمد زیدآبادی در قبال آرامش دوستدار، اشاره‌ای از آنچه تاکنون به تفصیل راجع به نسبتِ «اسلام» با «عقلانیت و معنویت و عدالت و اخلاق» گفته‌ام را در ادامه، صرفاً در خصوصِ موضوعِ «تضاد اسلام با عقلانیت» می آورم:

مقدمهٔ اول) عقلانیت نظری بدین معنی‌ست که میزانِ دلبستگیِ آدمی به باورهایش، متناسب و متوازن با قوتِ دلایل و شواهدِ مؤید آن باورها شود.

مقدمهٔ دوم) عقلاً و اخلاقاً تصدیقِ مدعایِ بلادلیل و یا مدعایِ باطل و یا مدعایی که قوتِ دلایلِ نقیضش بیش از قوتِ دلایلِ مؤیدش می‌باشد، محل ایراد است. همچنین مسئولیتِ اقامهٔ دلیل بر عهدهٔ مدعی‌ست.

مقدمهٔ سوم) مسلمان شدن، دست کم مستلزمِ تصدیقِ وجود الله و نیز سخنگوی الله بودنِ محمد بن عبدالله است و صِرفِ تصدیقِ وجود الله برای ورود به دین اسلام کفایت نمی‌کند.

مقدمهٔ چهارم) خدای قرآن، متشخص و خالق و انسانوار و عالم و عادل و قادر مطلق است.

مقدمهٔ پنجم) ایراد شُرور گزاف، تصدیق وجود خداوند با وصفِ علم و عدل و قدرت مطلق را ناموجه می‌سازد.

مقدمهٔ ششم) اگر مدعیاتی از این جنس مطرح شود که خدای قرآن، ادعای عادلِ مطلق بودن ندارد و یا انسانوار؛ یعنی واجد اوصاف انسانی چون خشم و مکر و اراده نیست، صرف‌نظر از میزانِ قوتِ دلایل چنین مدعیاتی، اما به هر شکل، در وصفِ متشخص و خالق بودنِ خدای قرآن تردیدی نیست؛ زیرا در غیر این صورت، چه ماتریالیسم تصدیق شود و چه خدای نامتشخص و چه لاادری‌گری، اساساً تصدیقِ نبوت امکان منطقی نمی‌یابد.

مقدمهٔ هفتم) ادعایِ وجودِ خدای متشخص، خردستیز است.

مقدمهٔ هشتم) بر فرض اثبات ادعایِ وجودِ خدایِ قرآن، برای مسلمان شدن، نوبت به اثباتِ ادعایِ هستیِ تاریخی محمد بن عبدالله می‌رسد؛ یعنی وجود مدلولی حقیقی که در زمان و مکانی مشخص، ادعای نبوت کرده‌است.

مقدمهٔ نهم) پس از اثباتِ هستیِ تاریخی محمد بن عبدالله، لازم است تا ادعای نبوتِ او نیز ثابت شود.

مقدمهٔ دهم) وثاقت تاریخیِ قرآن، در ماهیت، یک ادعاست. ابتدا باید ثابت شود که قرآن، دقیقاً همان کلامی‌ست که محمد بن عبدالله تحتِ عنوان «وحی» ابلاغ کرده‌است و سپس ثابت شود که سخن الله است. اگر کسی با تخفیف و عدولِ حداکثری، ادعا کند که در بین تمام عبارات قرآن، تنها یک کلمه از آن، سخن محمد بن عبدالله است، باز ادعایش برای تصدیق شدن، محتاج به دلیل است.

مقدمهٔ یازدهم) صرف‌نظر از دعاوی مذکور؛ یعنی ادعای «وجود خدای قرآن و هستی تاریخی محمد بن عبدالله و وثاقت تاریخی قرآن»، هیچ دلیلی برای اثباتِ ادعایِ نبوتِ محمد بن عبدالله وجود ندارد. ادعای نبوت محمد بن عبدالله، حتی دلیلی که قوتش کمتر از پنجاه درصد باشد ندارد؛ چه رسد به دلیلی با قوتِ بیش از پنجاه درصد و یا چه رسد به برهان قاطع با امکانِ اثباتِ قطعیِ مدعا.

نتیجه: هیچ انسانی نمی‌تواند با استدلال، در حداقلی از مراتب که شهادتین گفتن است، مسلمان شود؛ چه رسد به سطحی بالاتر که مقتضایش مواجههٔ استدلالی با تمام آموزه‌های قرآن و سنت نبوی‌ست.

۳- تقریر دلایلِ مربوطه برای موجه‌سازیِ هر یک از مقدماتِ فوق‌الذکر تا جایی که در حد وسع و فهم راقم این سطور است، در این مجال و مقال نمی‌گنجد، منتها برای خالی نبودنِ عریضه، به دو مناقشهٔ جدی و مطرح شده با وجودِ خدای قرآن و نیز نبوت، اشاره می‌کنم:

الف) الله، خدایی متشخص و غیر از مخلوق است. به عبارت دیگر، در دایرهٔ هستی، چیزی وجود دارد که خداوند نیست و خداوند، «غیر» دارد و نظر به اینکه خالق و مخلوق در قرآن، دو چیز هستند و خداوند با چیزی که خداوند نیست، جمع نمی شود، پس، خداوند محدود به چیزی ست که خداوند نیست و وصف مطلق بودنش را از دست می دهد. همچنین الله، مفاد و مصالحِ لازم برای خلقِ این جهان را از کجا آورده است؟ آیا از «عدم»، به معنیِ نقیضِ «هستی»، تهیه‌اش کرده‌است؟! اگر خداوند هستی را از عدم خلق کرده‌است و بدین ترتیب، قادر به انجام کاری‌ست که منطقاً محال است، پس آیا می تواند موجودی خلق کند که از خودش بزرگتر باشد و یا آیا می‌تواند سنگی خلق کند که نتواند آن را بلند کند؟!

ب) همانطور که اشاره شد، بار اثبات دعوی و اقامهٔ دلیل بر دوش مدعی‌ست و این قرآن و محمد بن عبدالله (یا مؤلف/مؤلفین متن و به طوری کلی، مدعی نبوت) هستند که می‌بایست قبول زحمت کنند و دلیل ارائه دهند و ما نیز عقلاً و اخلاقاً تا زمان اثبات مدعا مجاز به تصدیق نیستیم. حتی با مفروض گرفتنِ وجود الله و سخن گفتنش، هیچ دلیلی وجود ندارد تا ثابت کند که قرآن، مصداقاً سخن الله است. مغالطه‌هایی عامیانه و سست چون توسل به تحدی و معجزه، توسط منتقدین به نحو بنیان‌فکن نقد شده‌است و من نیز به سهمِ اندکِ خویش در این خصوص نوشته‌ام. خلاصه اینکه:

اولاً) در مورد تحدی، از مشخص نبودنِ «مرجع داوری و وجه شبه» و از مغالطهٔ ابهام و ایرادهای دیگر که بگذریم، حتی بر فرضِ اثباتِ بی‌نظیر بودن قرآن، ابتدا باید این مقدمه و مدعا اثبات گردد که «هر کتابِ بی‌نظیر یا قرآن بر فرضِ بی‌نظیر بودن، سخن الله است». به عبارت دیگر، ابتدا لازم است تا اصطلاحاً کبرای استدلال ثابت شود. البته در اینجا تأکید کنم که دستِ صغرای قضیه نیز بسی خالی‌ست.

ثانیاً) بر فرضِ اثبات وقوع معجزه (حتی معجزه‌ای چون جابجا کردن تمام اقیانوس‌ها توسط یک انسان)، اثبات نمی‌شود که شخص معجزه‌گر سخنگوی الله است، بلکه تنها ثابت می‌شود یک نیرو یا عاملِ مرموز باعث شده تا این اتفاقِ غیر عادی بیافتد. حتی اگر ثابت شود که این معجزه توسط شخصِ شخیصِ الله از مجرای یک انسان صورت گرفته‌است، باز از بخت بد مسلمانانِ مدعیِ سازگاری اسلام با عقلانیت، ثابت نمی‌شود که قصد و هدف الله از این معجزه، تعیینِ رسول و سخنگو بوده‌است؛ زیرا فروض دیگری نیز متصور است.

برای مثال، شاید الله می‌خواهد عقل مخاطبان را امتحان کند و ببیند که به چه میزان از مهمترین هدیه و نعمتش استفاده می‌کنند. شاید الله می‌خواهد با معجزه، آزمایشی انجام دهد و مخاطبانی که مغالطهٔ معجزه‌گرِ مدعیِ نبوت را تشخیص نمی‌دهند، به خاطر گناه کبیرهٔ کفرانِ نعمتِ عقل، به جهنم ببرد. در مورد استناد به معجزه برای اثبات نبوت، ابتدا باید اثبات شود که قصد و هدف الله از وقوع معجزه توسط آقای y این بوده که او را برای مدت مشخص یا تمام عمر به عنوانِ رسول و سخنگوی خودش انتخاب کند. بعد از این مرحله، می‌بایست وقوع معجزه توسط آقای y اثبات شود تا رسول و سخنگوی الله بودنش ثابت گردد.

۴- احمد زیدآبادی در یادداشتی (۲) به آثار زیان‌بارِ اجتماعی و فرهنگیِ افراط و مبالغه و سیاه‌نمایی در خصوصِ کمیت و کیفیتِ مشکلات کشورمان اشاره کرده و این فعل را از عواملِ گسترشِ «افسردگی و یا میل به مهاجرت» در میان جوانان و فارغ‌التحصیلان دیده است. در این قسمت با او همدل‌ام و مناقشه‌ای ندارم، لکن در کنار عامل مذکور، مناسب است تا به عامل مهم دیگری به نام حکومت «اسلام و آخوند» نیز توجه شود.

تاکنون به نقش حکومت اسلامی-آخوندی در تولید و تقویتِ جهل و ظلم و فقر و استبداد بسیار پرداخته شده‌است و من نیز به سهم خود در اینباره سخن گفته‌ام، اما جا دارد تا به تأثیر سیطرهٔ اسلام و آخوند بر مقدراتِ کشور، در تولید و تقویتِ احساسِ حقارت در میانِ «اقشارِ تحصیلکرده و مدرنِ جامعه» نیز به قدر کفایت توجه شود.

اگر با وجود حکومت اسلامی-آخوندی، معجزه‌ای رخ دهد و فقر و بی‌کاری ریشه‌کن شود، باز همین عربده‌های عامیانه و صدایِ گوش‌خراشِ طبل‌هایِ توخالیِ شیعیانِ غالیِ خرافیِ خودشیفته در ایام محرم، علتی مؤثر در رنجور و عاصی شدنِ اقشار مورد نظر می‌باشد؛ چه رسد به اینکه عده‌ای عقب ماندهٔ «فکری و فرهنگی و وجودی» و نیز بیمار جنسی چون علی مطهری و حسن رحیم‌پور ازغدی، در گشت گشتاپویِ ارشاد به کشف حجاب بانوان، حتی در داخل ماشین گیر دهند و یا وزارتِ «فرهنگ» و «ارشاد» تأسیس کنند و یا متولیِ تألیفِ کتاب‌های درسی در نظام آموزشیِ کشور برای کودکان معصوم شوند.

آیا این امور به سهم خود سببِ تولید و تشدیدِ «افسردگی و یا میل به مهاجرت» در میانِ جوانان و فارغ‌التحصیلان نمی‌گردد؟ آیا اقشار تحصیلکرده، نگرانِ آسیبی که به فرزندانشان در نظام آموزشیِ عقب ماندهٔ اسلامی-آخوندی وارد می‌شود نیستند؟ و...

باری، غرض از بیانِ اشاراتِ مختصرِ نوشتارِ حاضر، شوخی نگرفتنِ خردستیز بودنِ اسلام توسط مسلمانان عزیز و سپس، توجه دادنِ ایشان به این نکتهٔ اصلی و اساسی‌ست که از نمدِ «فیلسوف» و یا «فیلسوفِ بزرگ و عمیق نبودنِ آرامش دوستدار»، حتی نیمچه کلاهی نصیبِ «سرِ کچلِ اسلام در جهان جدید» نمی‌گردد؛ لذا به قولِ امامِ راحلِ انقلاب ۵۷: «دلخوش به این مقدار نباشید!».

ارجاعات:

۱-

https://t.me/ahmadzeidabad/2003
https://t.me/ahmadzeidabad/2006
https://t.me/ahmadzeidabad/2008

۲-

https://t.me/ahmadzeidabad/2026



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy