*
توای باران پاییزی که یارِ مهرِ زر ریزی،
و بذر و بَر برانگیزی.
مگر از غُصه لبریزی که اشکِ غم فرو ریزی؟
توای باران پاییزی، چرا با ما نیامیزی؟
*
بر این خُشکانِ پژمرده، و آن عصیانِ سَرخوده،
و غمخوارانِ افسرده،
چرا باران نمیریزی؟
نه با تندی، که نم نم هم نمیریزی.
توای باران پاییزی، چرا با ما تو بستیزی؟
*
توای باران پاییزی چرا از شب تو بگریزی؟
در آن آبان چه دیدی تو که آهی بر کشیدی تو؟
به هر کویی سفر کردی؟
بر آن پویا نظر کردی؟
چه دیدی در سیاهیها؟
ز نیرنگِ بسیجیها، ز سردار و سپاهیها؟
توای باران پاییزی چرا سرد و غم انگیزی؟
*
توای بارانِ بی آزار، رفیق بیشه و گلزار،
غمِ دیرین فرو بگذار.
چو نی برگو از آن نیزار، از آن شامِ پر از کشتار،
ز تک تیران، و زان رگبار.
توای باران پاییزی، چرا خونابه میریزی؟
مگر رودی ز دهلیزی؟
*
توای بارانِ پاییزی اگر شوری برانگیزی،
رها گردی ز خودسوزی.
بخوان از آذرِ پنهان، سرودِ خیزش و طوفان.
بگو از صبحِ پیروزی، بگو از رختِ نوروزی.
بده مژده ز بهروزی،
توای بارانِ پاییزی.
*
*
*
دادگاه مردمی آبان، راه را گشود، کوروش گلنام