«رازهای خانواده آقاجان» اثر ناهید کشاورز، (۲۰۲۱) آلمان: انتشارات فروغ
ما همگی با «طاعون» اثر برجستهی آلبر کامو کمابیش آشنایی داریم یا دست کم نام این رمان را شنیدهایم. شیوع بیماری همهگیر طاعون در وهران الجزایر در سال۱۹۴۷ با سیل ناگهانی موش در خیابانهای شهر و مرگ موشها آغاز میشود. دیری نمیگذرد که زندگی روزمره رنگ تازهای بخود میگیرد. آمار مرگ و میر افزایش چشمگیری پیدا میکند و مقامات دولتی با اعلام وضع قرنطینه به تلاش میافتند تا از شیوع بیماری جلوگیری کنند. مردم شهر بنا به شرایط خود یا از شهر فرار میکنند یا میمانند و با بیماری دست و پنجه نرم میکنند. روای داستان پزشکی است به نام برنار ریو، مردی فداکار و دلیر که ضمن درمان بیماران شرایط خود و جامعهی خود را زیر سؤال می-برد: «پس از پایان این مکافاتها چه رخ خواهد داد؟» این پزشک با کمک مردی به نام ژان تارو دست به کار میشود و داوطلبانه یک سازمان بهداشتی به راه میاندازد. در این شهر کشیش پیری نیز وجود دارد که ابلهانه گناه طاعون را به گردن مردم میاندازد، زیراکه مردم از رعایت اصول الهی سر باز زدهاند. طاعون از دریچه-ی نگاه این کشیش یک مجازات است. اما به زودی چنگال تیز طاعون تیزتر میشود. مردم سخنرانیهای پابلوی کشیش را از یاد میبرند. فاجعه در پس فاجعه رخ میدهد تا پابلوی کشیش بخود بیاید و به گروه نجات بپیوندد. و مردم در طی این فاجعه به چنین حقیقتی دست یابند: «عشق به انسان، تنها چیزی است که باید همیشه خواهانش بود.» مؤسسات و سازمانهای دولتی به بیمارستان و اردوگاههای قرنطینه برای خانوادهی بیماران تبدیل میشود. با این وجود هر روز به تعداد گورهای دستهجمعی افزوده میشود. اما سرانجام روزی میرسد که پنجههای خونین طاعون میشکنند و پودر میشوند. زندگی به روال سابق به جریان میافتد. مردم این روز را جشن میگیرند در حینیکه دکتر ریو چون ناظری در گوشهای ایستاده و در دل میگوید؛ باسیل طاعون میتواند سالها زنده بماند و بار دیگر به شهر هجوم آورد.
دکتر ریو، اما یک قهرمان نیست. انسانی است که شرافت انسانی را باور دارد و از همین روست که میگوید: «یگانه راه مبارزه با طاعون شرافت است.» کنار این جمله بمانیم و از طاعون بگذریم. اینکه مقصود کامو از نوشتن این رمان چه بود یا آیا کامو بر آن بود تا بگوید فاشیسم همان طاعون است، بحثی است که اینجا محلی از اِعراب ندارد.
ما اینجا ساعتی با «رازهای خانواده آقاجان» به تأمل مینشینیم، داستانی که در دوران پندمی رخ میدهد. اما گویا پندمی جوهرهی مناسبی برای این رمان نیست و تنها یک بهانه است. بهانهای در دست یک خواهر و برادر که از خارج به ایران سفر کردهاند تا به دیدار مادر بیمار خود بروند.
«رازهای خانواده آقاجان» حکایت خانوادهای است که به برکت انقلاب از هم پاشیده، دو فرزند خانواده به آمریکا مهاجرات میکنند و سومی به آلمان. زندگی در آن سوی مرزها جریانی دارد متفاوت با آنچه این خانواده روزی با آن اُخت داشت. سفر به ایران تا حدودی پرده از این تفاوت برمیدارد. خسرو که در واقع به طمع ارث پدر به ایران سفر کرده و نه دیدار مادر، چهرهای از خود نشان میدهد که به نحوی به خواننده ثابت میکند: وقتی پای پول و نیاز در میان است، نه کووید ۹ قادر است آدمی را عوض کند و نه هر ویروس دیگری. سوسن که در برلین سکونت دارد روح و روانش را در ایران جا گذاشته. همسرش پرویز، مردی است که گویا از شعور و وفاداری بویی نبرده و جز حقارت زن و فرزند کاری از او ساخته نیست. مریم، دومین فرزند خانواده که در واقع او را به فرزندی پذیرفته-اند و دیگران نمیداند دچار بیمار روحی است. او همسری دارد مهربان و فرهیخته که نه از رفتار برادرزنش خسرو سردرمیآورد نه از رفتار پرویز. اما حتی یکبار هم از خود نمیپرسد که چرا این پندمی این آدمها را عوض نمیکند. چون او دکتر ریو نیست. پندمی هم طاعون نیست.
دعواهای لفظی مریم و خسرو بخش اصلی داستان را میسازد. مادر بیمار در اتاقش خوابیده و حرفهای فرزندانش را میشنود. خسرو اصرار دارد وصیتنامهی پدر را که مادر پنهان کرده ببیند. شمسی پرستار مادر بیمار نیز در حین خدمت قدم به قدم با رازهای این خانواده آشنا میشود.
ناهید کشاورز
نویسنده در این داستان بطور ضمنی پرسشی مطرح میکند: «براستی تفاوت بین رازداری و پنهانکاری کدام است؟» رازداری بلحاط لغوی یعنی محافظت اسرار خویش و اسرار دیگران که البته یک فضیلت اخلاقی است در بُعدی فردی و اجتماعی. افشای راز اغلب، آدمی را دچار عذاب وجدان میکند. درحالیکه پنهانکاری (مخفیکاری) با نوعی کتمان و حتی گاهی با توطئه و دسیسه همراه است. شاید بتوان گفت که از این واژه (برعکس رازداری) نوعی بار منفی متصاعد میشود. وقتی مادر (پروین) در این داستان میگوید: «بعضی رازها را آدم باید با خودش ببره، راز مردم باید همراه آدم دفن بشه»، (ص ۱۲) از کدام راز حرف میزند: که مریم فرزند حقیقی خانواده نیست؟ یا اینکه وصیتنامه را پنهان کرده و به دروغ میگوید وصیتنامهای در کار نیست؟ یا محتوای وصیتنامه؟ یا پنهانکاری قفلی است آهنین که پروین بر در پوسیدهی رابطهها زده؟
پروین، بهیقین تفاوت رازداری و پنهانکاری را میداند. اما فرزندانش نمیدانند. اینجا به عنوان مثال میتوان گفت محتوای وصیتنامه رازی است که پدر خانواده با خود به گور میبرد و پنهانکاری را میتوان در رفتارها بویژه در رفتار پرویز مشاهده کرد.
پندمی و پیامدهای آن در زندگی روزمره را میتوان اینجا و آنجا بصورت تک جملههایی چون «پرویز و کارش؛ یلدا و مدرسهاش را با هم در خانه تحمل کند» (ص ۷) مشاهده کرد. یا «وقتی خیابانهای خالی را در تلویزیون میدید، دچار دلهره میشد، قطع شدن رابطه آدمها و ندیدن کسانی که دوستشان داشت، مضطربش میکرد» (ص۱۶)، «مردهها را غریب به خاک میسپارند...» (ص ۱۴۰).
مشخصاً پندمی مشغلهی ذهن نویسنده نیست. شاید از آن وسیلهای ساخته است تا فضای تازهای به داستانش بدهد یا خصوصیات روحی روانی شخصیتهای داستان را ترسیم کند و در عین حال زمان داستان را نیز مشخص سازد.
اینجا نه از قهرمانی چون دکتر ریو خبری هست نه از کشیشی چون کشیش پابلو. اما طاعونی لابلای گفتگوها در جریان است که شاید بشود آن را طاعون حماقت یا حرص و آز نامید. گویا رابطهی انسانی به مویی بند است، همانطور که پنهانکاری به مویی بند است. اینجا دکتری نیست که یگانه راه مبارزه با طاعون روابط را به ما نشان دهد. ما شاهدیم چگونه ریا و صداقت، عشق و نفرت، وفاداری و خیانت، یأس و امید دست در دست هم لابلای جملات ظهوری روشن و گویا پیدا میکنند، بیآنکه نویسنده حکمی صادر یا شخصیتی را پایمال کند.
داستان «رازهای خانواده آقاجان» ساعت ۱۰ صبح آغاز میشود و ۱۰ شب به پایان میرسد. این عدد «ده» نماد چیست؟ آیا نویسنده درصدد است که بدین وسیله رازی را مطرح کند؟ رازی همجنس راز آقاجان؟ تا ابد نزد خواننده یک معما؟ یا کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد تا به دنیای اعداد و عددشناسی و طالعبینی مراجعه کند: عدد ۱۰ نماد تغییر و تحول است، از آن نترسید. نماد انرژی است. چون «راز» که حامل انرژی است. «۱۰» از یک «۱» و یک «۰» ساخته شده است، بدین معنا که شما آفریندهی سرنوشت خود هستید، همانطور که آقاجان تصمیم گرفت رازهایش را با خود به گور ببرد. همانطور که خسرو تصمیم گرفت برای رسیدن به پول رنگ عوض کند و...
و «یک» آغاز است. «صفر» نمایانگر «بینهایت»، صفر یعنی این حکایت انسانی تا ابدالآباد ادامه دارد، مثل باسیل طاعون که شاید امروز در شمایل ویروس کووید به سراغ ما انسانها آمده.
«۱۰» اما نماد فرشته است. تکرار این عدد نیز شاید پیامی از فرشتگان نگهبان: امیدوارم باشیم.