اشاره:
متن زیر آخرین گفتگوی محمدرضاشاه با خبرنگاران خارجی است که در آن به علل و عوامل رویدادهای ۱۳۵۷ اشاره می کند،از جمله در بارۀ عدم سرکوب معترضان انقلابی یا به قول شاه« آتش افروزان و تروریست ها »،نکته ای که شاید به آتش افروزان سینما رکس آبادان،میدان ژاله و رویدادهای دیگر باشد. به روایت مصاحبه گرِ واشنگتن پُست:«شاه به طور خاص دولتهای انگلیس و آمریکا و رسانههای غربی را در تسریع سقوط خود مقصر دانست».
روشن بینی شاه در جملات پایانی این گفتگو بسیار حیرت انگیز و قابل تأمّل است.او که در مردادماه ۵۷ از استیلای«وحشت بزرگ» هشدار داده بود،در گفتگو با واشنگتن پُست گفت:
- « شخص من نیست که اهمیّت دارد. ما همه می آییم و می رویم...اما ایران کشور من است و آنچه مهم است تلاش ما برای آبادی میهن بود. صد سال طول می کشد تا یک درخت رشد کند اما تنها یک دقیقه طول می کشد تا آن را قطع کنند. آنها حتی جنگلها را نابود کرده اند. همه چیز را نابود می کنند».
برخی ارزیابی های روزنامه نگار واشنگتن پُست-البتّه- اغراق آمیز است خصوصاً آنجا که در اشاره به حادثۀ میدان ژاله (۱۷ شهریور) معتقد است: «ژنرالهای شاه به سربازان خود دستور دادند تا به سوی مخالفان شلیک کنند و صدها تن از شورشیان را از پای درآوردند»... پژوهشی تازه دربارۀ این رویداد مشکوک پرسش های تازه ای را مطرح می کند.
گفتگوی شاه با «جیم هوگل» در ۲۷ می۱۹۸۰ در روزنامۀ واشنگتن پُست منتشر شده است. دو ماه پس از این گفتگو ، محمدرضاشاه پهلوی در ۵ مرداد ۱۳۵۹= ۲۶ ژوئیه ۱۹۸۰ در قاهره چشم از جهان فرو بست.
شاه از سیاستِ تسلیم خود پشیمان است
شاه ایران، در آخرین روزهای قدرتش، از پیگیری «سیاست تسلیم» در برابر مخالفان خود، پشیمان است. او می گوید اکنون بر این باور است که می باید از نیروی نظامی برای سرکوب شورشیانی که حکومت او را سرنگون کردند استفاده می کرد.
به گفته شاه، محاسبات اشتباهش همراه با اشارات ضد و نقیض دولتهای آمریکا و انگلیس باعث این شکست شد.کاخ سفید پیامهای خصوصی به او ارسال می کرد مبنی بر اینکه از سرکوب شدید نظامی تظاهراتی که در نهایت او را سرنگون کردند، حمایت میکند اما هر بار که او به دنبال تاییدی رسمی از واشنگتن بود، شاه بیاد می آورد که «سفیر آمریکا به من گفت که هیچ دستورالعملی در آن زمینه ندارد».
شاه، در طولانیترین مصاحبهای که از زمان خروجش از ایران ( در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ ) انجام داده است، گفت:اکنون بسیاری از مردم می گویند که اگر دولت من نظم و قانون را اجرا می کرد،صد برابر کمتر از ۱۵ ماه گذشته تلف می شدند ما نمی دانیم چند تن در این ایام قتل عام شده اند. البته هنوز هم ادامه دارد.
شاه در روز جمعه به مدت دو ساعت با ما به گفتگو نشست. سرخی غروب ، باغهای محصور و بزرگ کاخ قُبّۀ قاهره را فرا گرفته بود - کاخی که اقامتگاهی رسمی برای بازدید سران کشورهاست. این قصر، منزل کنونی و شاید آخرین خانۀ تبعیدی پهلوی باشد. شاه از ۲۸ مارس که عمل جراحی برای برداشتن طحال او انجام شد، تقریباً در این محل، در انزوا به سر می برَد.
او گفت که در ۱۰ روز گذشته نزدیک به پنج کیلو به وزنش افزوده شده است زیرا آثار شیمی درمانی آهسته آهسته محو می شوند. چهره اش علایمی از برنزه شدن را نشان می داد. اما هنوز نشانه هایی از ادامۀ مبارزۀ او با سرطان وجود داشت. کت و شلوارش که به زیبایی دوخته شده بود، به راحتی بر روی شانهها و سینههایش میچسبید. عینکش بطور برجستهای روی ویژگیهای پرنده مانند و هنوز لاغر او ظاهر میشد.
نشانۀ دیگری که پس از دو عمل اورژانسی بر روی پادشاه سابق ۶۰ ساله، بهبودی ظاهری و موقّت او را تضعیف می کرد، زمانی بود که شاه در طول مصاحبه با من و کاترین گراهام (رئیس هیئت مدیره روزنامه)، مکرراً مکث می کرد تا نفسی عمیق بکشد.
شاه هنگام صحبت، پشت سر هم آه می کشید، به ویژه زمانی که به پیشرفت های اقتصادی ایران تحت رهبری خود و رویاهای بزرگش برای آینده کشورش اشاره می کرد - آینده ای بر باد رفته و در قیاس با آنچه که وی از آن به عنوان نابودی فعلیِ ملّت «بدست آتش افروزان و تروریست ها» یاد می کرد که اکنون در تهران بر اریکه قدرت تکیه زده اند.
کینه، عصبانیّت، دلتنگی و علایمی آشکار از اندوه تنهایی، همگی در طول مکالمه بچشم می خورد. صحبت هایش ادامه داشت و تنها زمانی به پایان رسید که از دالان های قصر، برای یک تماس تلفنی خارج شد. بیرون، همسرش و کوچکترین دخترش (لیلا) در اطراف محوطۀ کاخ دوچرخه سواری می کردند.
شاه که در اتاق انتظارِ جلوی سالن نشسته بود، ایالات متحده و انگلستان را به دلیل عدم حمایت از او در طول بحران و بابت دوری جستن از او و تلاش برای تعامل با رژیم اسلامی در تهران، سرزنش می کرد.
شاه با بیان اینکه تصمیم گرفته بود با قوّت بیشتری دربارۀ وقایع گذشته و حال ایران صحبت کند، کناره گیری از سلطنت را رد کرد، اما چندین بار اشاره کرد که احتمال دارد برای همیشه قدرت را از دست داده باشد. او تاکید کرد که کناره گیری او ، کمکی به آزادی ۵۳ گروگان آمریکایی نخواهد کرد . گروگان گیرانِ اسلامگرا خواستار بازگشت شاه برای محاکمه بودند.
-«تا زمانی که ایالات متحده و هموندانش در غرب آمادۀ تعامل و مدارا با تروریست ها و وحشیانِ تشنه به خون هستند که اکنون دعوی نمایندگی کشور مرا دارند، چگونه می توان به چیزی دست یافت؟ من نمی دانم چگونه مردمان و دولت ها در غرب از معامله با چنین کاراکترهایی سر باز نمی زنند و از آنان بیزار نیستند». شاه گفت: « زمانی که آن شورشیان شروع به تخریب کشور من کرده و شمار بسیاری را ترور کردند، غرب سعی کرد تقریباً این وحشیگری ها را نادیده بگیرد و نوعی از اعتبار و مقبولیت را برای شورشیان فراهم کند».
علاوه بر این، شاه تلویحاً اعلام کرد که در صورت آغاز حرکت علیه حکومت آیتالله روحالله خمینی، تمامی توش و توان خود را در اختیار کسانی که آنان را «مردمان میهنپرست ایران» میخواند، قرار خواهد داد.
شاه گفت: «اگر مردم میهن دوست ایران نتوانند حکومت را بازپس بگیرند، قدرت بدست کمونیستها خواهد افتاد. اکنون مساله مهم، زمان است.» او اظهار داشت که نقش خودش «به مردم ایران بستگی دارد که چه میخواهند».
شاه به نکات دیگری اشاره کرد:او احساس میکند هیچ مسئولیتی در قبال گروگانگیری کادر سفارت آمریکا (توسط افراطیّون اسلامی که مخالف پذیرش او برای معالجه در ایالات متحده بودند)ندارد.شاه گفت که دولت کارتر، چندی پیش از گروگانگیریِ اعضای سفارت به او گفته بود که از سفارت آمریکا در ایران به اندازۀ کافی محافظت می شود.
وی بعد از ترک پاناما در ۲۳ مارس، پس از آنکه متوجه شد دیگر نمی تواند در آنجا تحت درمان مطمئن پزشکی قرار گیرد، قصد داشت از کاخ سفید بخواهد تا به قول خود مبنی بر پذیرش مجدّد او در ایالات متحده عمل کند. اما شاه چنین درخواستی از کارتر نکرد. او در پاسخ به این سوال که چرا چنین درخواستی را پیگیری نکرده است، گفت: «تصوّر کردم که این درخواست می توانست قیمتی گزاف برای دولت کارتر در بر داشته باشد». او گفت در حال حاضر نمی تواند توضیح بیشتری بدهد.
شاه اکنون متقاعد شده است که «غرب خواستار استقرار همین جمهوری اسلامی بود و شاید می پنداشت که با حربۀ اسلام می توان کمونیسم را مهار کرد». او به طور خاص دولتهای انگلستان و آمریکا و رسانههای غربی را در تسریع سقوط خود مقصر دانست. «بسیار خوب، حال به آنچه می خواستید دست یافتید! آیا خرسندید؟ آیا اکنون در ایران حقوق بشر اجرا می شود؟ آیا دموکراسی و آزادی برقرار شده ؟ ... کاری که آنان به نام اسلام با کشور من انجام می دهند، منجر به انزجار و دوری مردم از اسلام خواهد شد».
شاه تصمیم گرفت که در ژانویه ۱۹۷۹ مستقیماً به ایالات متحده نرود. علیرغم آنچه که دولت کارتر از او خواسته بود، شاه به آمریکا نرفت و در مصر اقامت گزید « زیرا تمامی دوستانم می گفتند: اینجا را ترک نکن. برخی میگفتند باید به کشورم نزدیکتر باشم ....شاید برای بازگشتم و برخی میگفتند چطور میتوانم به جایی بروم که چنین رفتاری با من کرده است».
ادامۀ حضور شاه در منطقه، بر ترس انقلابیون اسلامی در تهران افزود با این تصوّر که او تلاش خواهد کرد تا پس از یک تبعید کوتاه مدت، با کمک سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا بازگشت خود به قدرت را همانند سال ۱۹۵۳ تکرار کند. او پیش از اینکه در اکتبر ۱۹۷۹ برای یک عمل اضطراری کیسۀ صفرا به نیویورک پرواز کند، از مصر به مراکش، سپس به باهاما و بعد برای اقامت به مکزیک رفت. گروگانها در ۴ نوامبر دستگیر شدند. شاه در ۱۵ دسامبر عازم پاناما شد.
شاه در حال حاضر مشغول بازنگری کتابی ست دربارۀ سقوط خود که در اوایل امسال به زبان فرانسه منتشر شد. وی خاطرنشان کرد: این بازنگری شامل ملاحظاتی ست پیرامون نقش آمریکا در بحران ایران.
به نظر می رسید که شاه مشتاق گفتگو با خارجیهاست. او، همسرش و دو دختر ۹ و ۱۷ ساله، در یک کاخ پر نقش و نگار و تزئین شده، متشکّل از صدها اتاق زندگی میکنند که در سالهای اخیر بهعنوان میهمانخانه ای برای پرزیدنت هایی چون نیکسون و کارتر و دیگر سران کشورها مورد استفاده قرار گرفته است. انور سادات، رئیس جمهور مصر، همچنین برای شاه یک سر پیشخدمت مصری، چند کارمندِ خانه و نیروهای امنیتی مسلح فراهم کرده است که از پهلوی و خانواده اش مانند «یک پادشاه هنوز بر سر قدرت»، مراقبت می کنند. به نظر می رسد سادات یک بازدید کنندۀ دائمی است.
لحن شاه تیره و تار بود. با اشاراتی مجدّد به وحشت اعدامها، دستگیری دیپلماتهای آمریکایی و فروپاشی قدرت مرکزی که جایگزین رویاهای او برای احداث مترو و برق و سایر مزایا در سراسر کشوری که تحت رهبری او « تا آستانۀ پیوستن به توسعه یافتهترین و خوش شانسترین کشورهای جهان » رسیده بود، صدایش اغلب به خاموشی می رفت.
او مانند زمانی که در قدرت بود، اتهاماتی مبنی بر اینکه دولتش، مخالفان سیاسی را با شکنجه پلیس مخفی ساکت کرده بود رد کرد و فسادی را که خانوادهاش از آن سود بردهاند، بکنار می گذاشت. او گفت که «محافل لیبرال» در ایالات متحده با مخالفت با ارسال تسلیحات بیشتر به ایران، راه را برای نفوذ شوروی به افغانستان هموار کردند. شاه گفت:«یک ایران نیرومند از نظر نظامی می توانست صلح را در منطقه برقرار کرده و حفظ کند».
دگرگونی شخصیّت او از یک حاکم مستبد با رویاهای عظیم و پر شکوه برای کشورش، به یک نجیب زاده پارسی محروم و وابسته به میهمان نوازی یک ملت عرب، هنوز ناقص و ناتمام مانده است.
شاه به سخنان نوآورانه خود در کنفرانسی که بیش از ده سال پیش برگزار شده بود، اشاره می کرد - کنفرانسی که پیرامون همکاری های اقتصادی و تجاری ترتیب داده شده بود و شاه بر آن بود که در آن گردهمایی کشور های منطقه، از نفوذ شوروی در قلب اوپک پیشگیری کند...
چند لحظه بعد ، شاه با تاسف پذیرفت که کشورهای غربی تا همین اواخر ایدهی توافق اقتصادی را نادیده میگرفتند. اما او میدید که استراتژی دولت های غربی با پذیرش «واقعیتهای انجامشده یکی پس از دیگری»، از جمله برکناری او و تهاجم شوروی به افغانستان، به طرز مهلکی تضعیف شده است.
یک تغییر ساده در گفتارش، بیش از همه، نمایانگر دنیای پر تضادی بود که شاه در آن بسیار نا آرام بنظر می رسید. او اینگونه آغاز و سپس مکث کرد: «در آخرین سال سلطنت من....یعنی طی آخرین سالی که در کشورم بودم...».
شاه در پاسخ به سوالی پیرامون رویارویی با از دست دادن قدرت خود، میزان قاطعانهای از «باور به تقدیر و سرنوشت » را از خود بروز داد. مقامات آمریکایی ادعا می کنند که این رگه از «سرنوشت گرایی» در شکست او و در عدم مقابله ارتش علیه اعتراضات گستردۀ ایران در سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹، مهلک تر از سیاستهای پر تضاد آمریکا بود.
وی گفت:« من همیشه فردی بسیارعارف و معنوی بودهام، بنابراین هر اتفاقی که میافتد بهعنوان خواست خدا یا قسمت و سرنوشت یا هر اسمی که میخواهید بر رویش بگذارید، تلقّی می کنم. من از دیدگاه و منظر فلسفی آن معضلات را اینگونه می بینم. این باور، مانع نمی شود که اندیشه کنم یا نتوانم آه بکشم و یا در نهایت در درون خود برای آنچه بر کشورم می گذرد گریه کنم».
در گذشته،او شباهتی به عکسهای این شخصیّت لاغر و اسکلت مانند نداشت که دو ماه پیش برای برداشتن طحال بزرگ و سرطانی اش از پاناما به مصر پرواز کرد. ناظران در آن زمان می گفتند که شاه در حال گذر از آخرین مراحل مرگ است. شبه نظامیان اسلامگرا که گروگانهای آمریکایی را نگه میداشتند، چنین اظهاراتی را به سخره گرفته و مدعی شدند که حال او مساعد است و این سفر، بخشی از توطئه بازگرداندن شاه به تخت سلطنت است.
شاه با زبان انگلیسی روان خود گفت: «چند روز پیش، نگون بخت و بیمار به نظر می رسیدم ». او گفت که کمرنگ شدن آثار شیمی درمانی باعث افزایش وزن او شده است، اما افزود که همچنان از بیماریهای متعدد خود رنج می برد. او توضیح داد که باید هر سه هفته یک بار و تا پنج ماه دیگر به شیمی درمانی ادامه دهد. شاه گفت که تا آیندهای قابل پیش بینی در مصر خواهد ماند.
به نظر می رسد گزارش او در مورد دریافت اشارات گیج کننده آمریکایی در حالیکه برای رژیم در حال فروپاشی خود در خواست یاری می کرد، تاییدی است بر گزارش های اخیر منتشر شدۀ منابع آمریکایی، که نشان می دهد زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی پرزیدنت کارتر، پیامهایی خصوصی از طریق سفیر ایران اردشیر زاهدی برای شاه ارسال می کرده است. برژینسکی خواستار واکنش شدیدتر نظامی در تقابل با این شورش ها بود و این در حالی ست که سایروس ونس، وزیر امور خارجه از حمایت رسمی آمریکا از چنان سیاستی خودداری می کرد. ونس با اعمال خشونت مخالف بود.
ژنرالهای شاه به سربازان خود دستور دادند تا به سوی مخالفان شلیک کنند و صدها تن از شورشیان را از پای درآوردند - شورشیانی که خواستار سرنگونی شاه در طول ماههای آشوب قبل از خروج پهلوی بودند. اما به دلایلی که هنوز مورد بحث است، نیروهای نظامی یا امتناع کردند و یا به آنها دستور داده شد در اوج تظاهرات دی و بهمن ۱۳۵۷ با حامیان خمینی مقابله نکنند.
دلسردی و تلخکامی شاه نسبت به نقش آمریکا در طول گفتگو مشهود بود. او در پاسخ به این سوال که آیا احساس میکند دولت کارتر با نپذیرفتن او هنگام ترک پاناما، او را نومید کرده است، پاسخ داد:
- «بله. از همان ابتدا، بله. از مدتها قبل شروع شده بود. این نکتۀ جدیدی نیست».
او پیشتر گفته بود:«بزرگترین اشتباه من این بود که به آمریکاییها و انگلیسیها در مورد مشکلات داخلی میهنم گوش فرا دادم... با نگاهی به گذشته، [توصیه نادرست آنان] این بود که تمامی تروریستها را از زندان آزاد و آنها را رها کنم و به آنها امکان بدهم که رهبر گروه آتش افروزان و شورشیان بشوند - شورشیانی که همواره تلاش می کردند که دولت را نا توان کنند تا در برابر فشار غارتگران و آتش افروزان تسلیم شود، بدیگر عبارت، دولت را به مسیری بکشانند تا سیاست تسلیم در برابر این راهزنان را دنبال کند. »
شاه گفت:«توصیههای ایالات متحده، که از طریق سفیرش ویلیام سالیوان ابراز می شد، مرا متقاعد کرد که سیاست تلاش در آخرین لحظه را « برای یافتن راه حلی بمنظور بقدرت رساندن اپوزیسیون » پیگیری کنم. این در واقع، سیاست خودم بود. اکنون می ببینم که اشتباه کردم. مصمّم بودم که خون نریزم.» او گفت: « درعوض باید به حکومت نظامی که در ماه نوامبر برسرکار آمده بود دستور می دادم تا نظم و قانون را برقرار کند ».شاه ادامه داد که سفرای آمریکا و انگلیس در تهران برای حمایت از سیاستمداران سکولار اپوزیسیون به رهبری مهدی بازرگان، مرا رها کرده بودند. این سیاست «راه را برای خمینی هموار کرد. آنها دیدند که ما تحت فشار تسلیم شده ایم و مصمم شدند که تا آخر، همین راه را طی کنند».
شاه در پاسخ به سؤالی درباره گزارش هایی مبنی بر ارسال پیامهایی از واشنگتن که به او پیشنهاد شده بود از «مشت آهنین» استفاده کند، گفت:
-«هر بار که از سفیر آمریکا میخواستم چنین اخباری را تأیید کند، او همواره میگفت « هیچ دستوری ندارد».
شاه در پاسخ به این پرسش که آیا پیامها از طرف برژینسکی و از طریق زاهدی آمده بود، گفت: «مطمئناً. اما از سیگنال و کانال رسمی آمریکا خبری نبود و هر زمان که قصد راستی آزمایی آن سیگنال ها را داشتم، هیچ تاییدی در کار نبود. چطور میخواهید در سیاست خارجی خود اینگونه عمل کنید؟ شاید آن مرد بیچاره (سالیوان) هیچ دستوری نداشت. فکر نمیکنم او دروغ گفته باشد».
شاه گفت که ژنرال هایزر، معاون فرماندۀ نیروهای آمریکایی در اروپا که توسط کاخ سفید به تهران اعزام شده بود، با ترتیب دادن ملاقاتی میان رئیس ستاد ارتش، ارتشبد عباس قره باغی که اسماً به شاه وفادار بود و بازرگان که در صدد سرنگونی شاه بود، در واقع کابینۀ موقّتی را که شاه بر جای گذاشته بود، تضعیف کرد.
پس از خروج شاه از کشور، «هایزر مانع شد تا ارتش حافظ قانون اساسی باشد و همان ارتش بخاطر این مرد مضحک یعنی بازرگان که فقط یک دست نشانده انگلیسیآمریکایی بود تسلیم شد». بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر در زمان خمینی خدمت کرد. اما دولت او با تسخیر سفارت آمریکا سقوط کرد.
شاه همچنین به شدّت سیاست فعلی آمریکا را در خلیج فارس رد کرد و طرحهایی را که برای استقرار سریع نیرو که از تجهیزاتی از پیش تدارک دیده شده در منطقه استفاده میکرد، «مضحک» توصیف کرد. «ایالات متحده دو لشکر هوابرد دارد که باید در برابر ۱۳ لشکر هوابرد روس ها در منطقه مستقر کند. شما در حال ذخیره تجهیزات برای آوردن ۱۵۰۰۰ تفنگدار دریایی هستید که پرواز آنها به اینجا، دو یا سه روز طول می کشد، در حالی که روسها می توانند فوراً ۴۰۰ هزار سرباز را به کشور من بفرستند. اگر من در کشورم می ماندم، ۶۰۰ هزار نیرو برای استفاده در چنین مواقعی داشتم. در سال ۱۹۸۳ این تعداد به ۷۶۰ هزار نیرو می رسید».
شاه افزود: «حدود ۱۲ سال پیش به ایالات متحده، آمریکا و انگلیس در مورد افغانستان هشدار داده بودم و طبق معمول، ایالات متحده آمریکا بر این باور بود که آمریکا بهتر می داند و هشدار مرا چندان جدی نگرفتند. سپس یک سری کودتا رخ داد تا اینکه در افغانستان رسماً حکومت مارکسیستی اعلام شد. اگر من در کشورم می بودم و سیاست خود را ادامه می دادم، اکنون و به ویژه در سال ۱۹۸۳ وضعیت بهتری می داشتیم. هیچ نیروی، جز وقوع یک جنگ جهانی، توان تجاوز به افغانستان و دریای عمان و اقیانوس هند را نمی داشت. حال آنچه رو در رو داریم این است که حتا در کنفرانس اسلامی در اسلام آباد گفته شده که اعتقاد عمیق آنها بر این پایه استوار شده که شوروی می باید نیروهای نظامی خود را خارج کند و ممالک مسلمان قصد دارند با دولت فعلی آقای [ببرک] کارمل قرارداد ببندند. یعنی دولت افغانستان را به رسمیت می شناسند. بعید نیست که اروپاییان نیز همین روال و مسیر را دنبال کنند چرا که می گویند این مشکل فقط راه حل سیاسی دارد. من جنگ طلب نیستم و اصراری بر جنگ ندارم، دقت کنید ! من سخن از جنگ نمی کنم، فقط می گویم که همگان این عمل انجام شده را می پذیرند، طبق معمول... خواهید دید».
شاه، مانند اظهارات پیشین اش، علت بسیاری از آشفتگیها را در ایران، به سرعت شتابان تغییرات اقتصادی و اجتماعی تحت رهبری خود مرتبط می داند. به گفته او، در طول یک دهه، درآمد سالانه هر ایرانی از ۶۰ دلار به ۲۵۴۰ دلار افزایش یافت. او گسترش سریع نیروی کار در دوران حکومتش را با ۴ میلیون نفری که اکنون به گفته او بیکار اند، مقایسه کرد. شاه افزود: « در نهایت، ما سریعتر از آنچه که برخی افراد میتوانستند هضم کنند، پیش رفتیم ».
او گفت:
-« شخص من نیست که اهمیّت دارد. ما همه می آییم و می رویم. اما ایران کشور من است و آنچه مهم است تلاش ما برای آبادی میهن بود. صد سال طول می کشد تا یک درخت رشد کند اما تنها یک دقیقه طول می کشد تا آن را قطع کنند. آنها حتّی جنگلها را نابود کرده اند. همه چیز را نابود می کنند».
شاه در تاریکی کاخ قُبّه ادامه داد:
- «ما به تمدّن بزرگ فکر می کردیم. فکر می کردیم می توان زندگی را با هنر و روح میهن دوستی غنی کرد، اما شکوفایی اندیشه و آن روح به اینجا کشانده شد. اکنون همۀ آن تلاش ها از میان رفته است».
در همین باره:
https://news.gooya.com/2022/01/post-60659.php
****
آخرین شعر، علی میرفطروس
اشاره:
آخرین شعرِ-به عنوان واپسین اثرِ نگارنده در عرصۀ شعر-پس از انتشار کتابهای اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت۵۷) و در حیرتِ حریقِ هولناکِ سینما رکسِ آبادان سروده شده بود: هشداری به حضور و حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» چند ماه پیش از انقلاب اسلامی. ع.م
نمایش تازۀ این شعر باصدای شاعر
ـ « نه !
مرگ است این
که به هیأت قِدّیسان
برشطِّ شادِ باورِ مردم
پارو کشیده است ».
این را خروس های روشنِ بیداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ورِ عشق-
گفتند.
ـ « نه !
این ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نیست
کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ
که ترس وُ
تازیانه وُ
تسلیم را
تفسیر می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نیست
این زوزه های پوزۀ«تازی ها»ست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم وُ تاراج
می آیند».
این را سرودهای سوخته
در باران
می گویند.
***
خلیفه!
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اینک ـ
در خرقه های توبه وُ تزویر
با مُشتی از استدلال های لال
حلاّجِ دیگری را
بر دار می برند
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد!!!
***
در عُمقِ این فریبِ مُسلّم
در گردبادِ دین وُ دَغا
بايد
از شعله وُ
شقایق وُ
شمشیر
رنگین کمانی برافرازم ...
مرداد ماه ١٣۵٧ تهران