Saturday, Feb 19, 2022

صفحه نخست » بازخوانی نامه میشل فوکو به مهدی بازرگان، امیدوارم مردم ایران پشیمان نشوند

foko_021922.jpgمترجم: دکتر رضا یاوریان

میشل فوکو، فیلسوف نام‌آشنای فرانسوی که چهره ناشناخته‌ای در ایران نیست، با نوشته‌های فراوان و درعین‌حال پیچیده‌ی خود در باب موضوعات گوناگون پیش روی انسان، از زمان خود بسیار پیش‌تر بود. صدالبته به همین دلیل هم او از بحث‌برانگیزترین اندیشمندان قرن بیستم نیز محسوب می‌شود. نوشته زیر در زمان انتشار خود بحث‌های بسیاری برانگیخت و بسیاری را به واکنش تند در قبال این اندیشمند واداشت. اما بیراه ندیدم که با نگاهی دوباره به این نامه، بعد از چهل و اندی سال و خوانشی ژرف‌تر شاید بتوانیم درک بهتری از آنچه بر سر کشورمان آمده به دست دهیم، آنجا که فوکو هشدار به پشیمانی ملتی می‌دهد. البته خوانش ادبی و ساختاری متنِ نامه و تحلیل گفتمانی آن، حوصله و جستار دیگری می‌طلبد.

در اولین ماه‌های پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، وقتی که هنوز نظام نوپا در اوج محبوبیت داخلی و جهانی قرار داشت دادگاه‌های انقلاب دست‌به‌کار شدند و گروهی از نظامیان و دولت‌مردان حکومت پیشین را ضمن سلب بدیهی‌ترین حقوق‌شان محاکمه و اعدام کردند.
در همان روزها نامه زیر به قلم میشل فوکو خطاب به نخست‌وزیر وقت ایران، مهندس مهدی بازرگان نوشته شد. این نامه در آوریل ۱۹۷۹ در Le Nouvel Observateur منتشر شد.

این نامه توسط دکتر رضا یاوریان برای انتشار در «هفته» ترجمه شده است. از ایشان بی‎نهایت سپاسگزاریم. / تحریریه هفته

نامه سرگشاده به مهدی بازرگان

جناب آقای نخست‌وزیر،

سپتامبر سال گذشته (شهریور ۱۳۵۷) -که هزاران زن و مرد در خیابان‌های تهران به رگبار بسته شدند- به بنده اجازه دادید که با شما مصاحبه کنم. مکان مصاحبه قم بود، در منزل مسکونی آیت‌الله شریعتمداری. ده دوازده فعال حقوق بشر در آنجا پناه گرفته بودند و سربازان مسلسل به‌دست ورودی کوچه مراقب بودند. آن زمان شما رئیس انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران بودید و مطمئناً این کار شما شجاعت می‌خواست. شجاعتی عینی و ملموس: زندان در انتظار شما بود و شما از قبل با آن آشنا بوده‌اید. شجاعت سیاسی نیز می‌طلبید: رئیس‌جمهور آمریکا اخیراً شاه را در زمره مدافعان حقوق بشر به شمار آورده بود. بسیاری از ایرانیان، از این که در معرض حملات بی‌رحمانه در سخنرانی‌های پرطمطراق باشند، به‌شدت ناخرسند بودند. البته آن‌ها همواره نشان داده‌اند که می‌دانند چگونه باید از حقوق خود دفاع کنند و درعین‌حال باور نداشتند که محکومیت یک جوان سیاه‌پوست در آفریقای جنوبیِ نژادپرست، همسانِ محکومیت یک شکنجه‌گر ساواک در تهران است. چه کسی می‌تواند به آنان خرده بگیرد؟

چند هفته پیش بالاخره به محاکمه‌های صحرایی و اعدام‌های شتابان پایان دادید. عدالت و بی‌عدالتی نکات حساس هر انقلابی هستند: عدالت با انقلاب زایش می‌کند و اغلب هم همان زمان از مسیر خود دور شده و به میرایی می‌رسد و از آنجایی که صلاح دیدید آشکارا به این موضوع اشاره کنید، لازم می‌دانم گفت‌وگوی خودمان را در این باره به شما یادآوری کنم. ما از رژیم‌هایی صحبت کردیم که در عین استناد به حقوق بشر، مردم را سرکوب کرده‌اند. شما ابراز امیدواری کردید: که انشاالله، همان گونه که اکثر ایرانی‌ها در آن زمان خواهان آن بودند، در یک حکومت اسلامی، تمامی آن حقوق، تضمینی واقعی و عینی خواهند یافت. شما سه دلیل برای امیدواری بیان کردید. شما گفتید، جنبه معنوی انقلاب چنان اثری بر مردم دارد که در آن هر فرد، برای دست‌یافتن به دنیایی کاملاً متفاوت، هر چیزی را به خطر می‌اندازد (و برای بسیاری، این «هر چیز» جان خودشان بود)؛ تمایلی در میان مردم برای حکومت «دولت آخوندی» -فکر می‌کنم این تعبیری بود که خود شما به کار بردید- وجود نداشت و آنچه من در سفرم از تهران تا آبادان شاهد بودم این دیدگاه شما را کاملاً تأیید می‌کرد. شما همچنین اشاره کردید که اسلام، با عمق تاریخی‌اش و پویایی امروزینش، در رابطه ‌با مسئله حقوق بشر، قادر به رویارویی با چالش‌های خطرناکی است که سوسیالیسم و کاپیتالیسم، هیچ‌یک قادر به حلشان نبوده‌اند. آنانی که باور دارند که در مورد جوامع اسلامی و یا طبیعت هر مذهبی شناخت زیاد دارند می‌گویند چنین چیزی غیرممکن است. من بسیار محتاط‌تر از آن‌ها خواهم بود، زیرا دلیلی نمی‌بینم که به نام جهانی‌سازی، می‌توان مسلمانان را از جستجوی آینده خود در اسلامی که باید چهره جدید آن را با دستان خود بسازند، بازداشت. چرا در تعبیر «حکومت اسلامی» بی‌درنگ تردیدمان را به صفت «اسلامی» معطوف می‌کنیم؟ کلمه «حکومت» به‌خودی‌خود برای وجود نگرانی کافی است. هیچ صفت دمکراتیک، سوسیالیست، لیبرال، و یا مردمی، حکومتی را از تعهداتش رها نمی‌کند.

شما گفتید حکومتی که اقتدار خود را از اسلام بگیرد، حقوق مدنی عادی را به گونه قابل‌توجهی بر اساس تعهدات مذهبی محدود می‌کند. چنین حکومتی، ازآنجایی‌که اسلامی است، ملزم به یک سری «وظایف» می‌شود و باید به این ارتباط دین و حکومت پایبند باشد، چرا که در غیر این صورت مردم می‌توانند این دین مشترک را علیه آن حکومت به کار گیرند. این موضوع برای من از اهمیت خاصی برخوردار است. من شخصاً در مورد پایبندی داوطلبانه‌ی دولت‌ها به تعهدات خود تردید دارم، اما خوب است که مردم بتوانند به‌پاخیزند و به دولتمردان خاطرنشان کنند که در قبال اعطای حقوق و قدرتی که به دولتمردان داده‌اند وظایفی را از آن‌ها انتظار دارند. هیچ دولتی نمی‌تواند از این وظایف اساسی شانه خالی کند و از این نظرگاه، محاکمه‌هایی که اکنون در ایران در حال انجام است چیزی کم از یک زنگ خطر بزرگ ندارد.

هیچ چیز در تاریخ یک مردم مهم‌تر از لحظات نادری نیست که آنان به‌صورت یکپارچه برای سرنگونی رژیمی به پا می‌خیزند که دیگر تحملش را ندارند. اگر چنین لحظاتی از زندگیِ روزانه‌ی مردم تداوم یابد، در آن هنگام، قدرت مردمی علیه یک فرد می‌شورد، او را دشمن خود می‌یابد و تصمیم به سرنگونی او می‌گیرد: هیچ الزام اساسی‌تر دیگری برای پایبندی و احترام وجود ندارد. محاکمه‌های سیاسی همیشه سنگ محک هستند. نه به این دلیل که متهمان هرگز جنایتکار نبوده‌اند، بلکه به این دلیل که حاکمیت مردمی خود را بدون نقاب نشان می‌دهد و خود با قضاوت دشمنانش مورد قضاوت مردم واقع می‌شود.

حکومت همیشه ادعا می‌کند که باید مورد احترام قرار گیرد. اما، در واقع، دقیقاً در چنین موقعیتی است که حکومت خود باید کاملاً برخورد محترمانه‌ای داشته باشد. حقی که برای دفاع از مردم اعمال می‌کند، مسئولیت‌های بسیار سنگینی بر دوش حکومت می‌نهد.

ضروری است که هر وسیله دفاعی و هر حق ممکنی به شخص تحت محاکمه داده شود. آیا او «عملاً گناهکار» است؟ آیا او افکار عمومی را کاملاً علیه خود دارد؟ آیا مورد نفرت مردم است؟ این مسئله دقیقاً حقوقی را به وی اعطا می‌کند، هرچند حقوقی که باید بسیار ناملموس‌تر باشند. این وظیفه‌ی یک حکومت است که آن حقوق را اعطا و تضمین کند. برای یک حکومت، هیچ «انسان کم‌سزاوارتری» نمی‌تواند وجود داشته باشد.

همچنین وظیفه هر حکومتی است که به همه نشان دهد -و منظور من افراد تحت حکومت از هر طبقه‌ای است: حتی فرودست‌ترین‌ها، کله‌شق‌ترین‌ها و ناآگاه‌ترین‌ها- که تحت چه شرایطی، به چه طریقی و بر اساس کدامین اصول، حاکمیت می‌تواند حق مجازات را برای خود قائل شود. مجازات بدون دلیل شاید بتواند توجیه شود اما همچنان یک بی‌عدالتی خواهد بود. چه به محکوم و چه به تمامِ افرادِ تحتِ قضاوت نظام حکومتی.

و من معتقدم که این وظیفه‌ی پایبندی به قضاوت، زمانی که کسی قصد قضاوت را دارد، باید توسط یک دولت با احترام به همه‌ی مردم در سراسر جهان پذیرفته شود. من تصور می‌کنم شما به این اصل پایبند نیستید - اصل حاکمیتی که فقط بیشتر از من باید به خودش پاسخ دهد. حکومت‌کردن بدون آزادیِ سخن‌گفتن و شنیدن ممکن نیست، حکومت‌کردن چیزی بیشتر از محکوم‌کردن، یا کشتن است. وقتی کسی، مهم نیست که چه کسی، حتی کسی در آن‌سوی دنیا، می‌تواند حرف بزند، خوب است، زیرا طاقت دیدن شکنجه یا محکومیت شخص دیگری را ندارد. این به منزله دخالت در امور داخلی یک دولت نیست. کسانی که به نمایندگی از یک ایرانی که در اعماق زندان ساواک شکنجه شده بودند اعتراض کردند، در جهانی‌ترین امور موجود دخالت می‌کردند.

شاید گفته شود که اکثریت مردم ایران اعتماد خود را به رژیمی که استقراریافته است، نشان داده‌اند و بنابراین باید رویه قضایی آن را نیز تأیید کنند. این واقعیت که دولتی دارای اقبال و مقبولیت است و به آن رأی داده شده است، از تعهداتش نمی‌کاهد، این اقبال مردمی تعهدات سخت‌تری را به حکومت تحمیل می‌کند. البته من هیچ قدرتی ندارم که جناب نخست‌وزیر، این‌گونه شما را مورد خطاب قرار دهم - فقط فکر کردم این اجازه را دارم به‌خاطر این که در اولین برخوردمان متوجه شدم که برای شما حکومت‌کردن یک حق مبرم نیست، بلکه یک وظیفه بسیار دشوار است. امیدوارم بتوانید این اطمینان را بدهید که این مردم هرگز از قدرت قاطعانه‌ای که به‌تازگی با کمک آن خود را آزاد کرده‌اند پشیمان نشوند.

منبع:

Paul Rabinow, Ed. Power: Essential works of Foucault, 1954-1984. New York: The New Press, C2000. PP.439-442



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy