«رژیم و سیستمی که ما دچار آن هستیم، همان وضعیت ضحاک و ضحاکیان است که حکیم فردوسی آن را برای ما به تصویر کشیده و راه برون رفت از آن را هم به ما نشان داده است»
درحکومت ضحاک و ضحاکیان کشور و مردم به چه وضعی دچار خواهند گشت
برای حل هر مشکل و یا بهبود دردی قبل از هر چیز باید مشکل و یا درد شناخته شود. که اگر درد و آن مشکل به درستی به حیطه شناسائی آمد اگر نگویم درد و مشکل حل شده است حداقل ۵۰٪ به حل آن فائق و یا نزدیک شدهایم. بنابر این سخنم با کسانی است که درد را شناخته و فهمیدهاند که در ساختار این سیستم غارتگری هیچ مشکلی چه کوچک و چه بزرگ غیر قابل حل است. این نکته هم باید دانسته شده باشد که مشکل این رژیم غارتگر مطلقه نداشتن پول و سایر امکانات نیست. در دوران ۳۷ سال سلطنت محمد رضا شاه کل در آمد نفتی کشور ۱۲۰ میلیارد دلار بوده است. ولی بعد از پیروزی انقلاب تا سال ۱۴۰۰ یعنی ۴۳ سال در آمد نفتی ایران حدود ۱۴۱۲ میلیارد دلار بوده که فقط در دوران ریاست احمدی نژاد ارقام مختلفی از ۶۱۸، ۶۳۸ و یا ۷۰۰ میلیارد ذکر شده است و این تنها درآمد از فروش نفت بوده است. در صورتی که کشور درآمدهای ارزی دیگری هم داشته که ارقام مشخص آن در دست نیست. اما رقم قابل توجهی را در بر میگیرد. مشاهده میشود که از این درآمد عظیم پول نفت و غیره نتوانستهاند و نخواستهاند که در زمینههای مختلف سرمایه گذاری کنند و به کارآفرینی و تولید بپردازند که هم کشور از وابستگی به نفت نسبتاً آزاد شود و هم برای متخصصین و سایر اقشار مردم کار تولید شود و روز به روز کشور به مرز ورشکستگی کامل نزدیک و نزدیکتر نشود و کشور را از فقر و فاقه نجات دهد. علت اصلی این است که این رژیم مطلقه استبدادگر، رژیم غارتگری است که قبل از هر چیز به بلعیدن و غارت امکانات کشور با دست خودیها و کشورهای دیگر فقط برای حفظ خود و رژیم فکر میکند. به علت این فساد عظیم ساختاری است که حتی اگر هم بخواهند قادر به حل هیچ مشکلی از مردم و کشور نخواهند شد و روز به روز کشور را به زمین سوخته نزدیکتر میکنند.
بنظر میرسد که تا بدینجا آشکار شده باشد که ما دچار چه سیستم دیکتاتور و غارتگری هستیم بنابراین قبل از اینکه به سایر مسایل و از جمله داشتههای عظیم خود پرداخته شود، مناسبت دارد که برای خروج از بن بستی که درگیر آن هستیم، ابتدا راه حل آن حکیم بزرگ ایران زمین، مورد بررسی و مداقه قرار بگیرد و سپس به داشتههای عظیم تمدنی و فرهنگی خود پرداخته شود. سالیان است مسئله برون رفت از چنین رژیم مطلقه غارتگری که دچارش شدهایم فکرم را به خود مشغول داشته است، وگهگاهی به مناسبتهایی نکاتی در این باره گفته شده و حتی چندین و چند مقاله در این رابطه منتشر شده است. اما اخیراً به مناسبتی به شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی مراجعه شد و بویژه صعود و افول ضحاک فکرم را به خود جلب کرد و ناگهان جرقهای زده شد و متوجه شدم، رژیم و سیستمی که ما دچار آن هستیم، همان وضعیت ضحاک و ضحاکیان است که حکیم فردوسی آن را برای ما به تصویر کشیده و راه برون رفت از آن را هم به ما نشان داده است:
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم // یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
بطور خلاصه باید گفت:
در زمان ضحاک چه بر سر مردم ایران میآید. مردم تنبلی و خرافه پرستی میآموزند. شیطان و شیطانیان در خدمت ضحاک مشغول بلعیدن هستند و شاه را تشویق میکنند که گونهها و شانههای شاه را بوسه زنند. شیطان و شیطانیان بر شانههای شاه بوسه میزنند و شاه از این چاپلوسی لذت میبرد. از فرط چاپلوسی و تملق گویی بوسه بر دست شانههای شاه، شانههای شاه گویی زخم میشود و دو مارِ قدرت پرستی و حرص ولع نگهداری آن، از آن خارج میشود که اینها سمبولیک است. و مارها تمایل دارند که در گوش ضحاک وارد شوند و مغز او را بخورند جائی که چاپلوسان و قدرت پرستان و غارتگران در مدح و قدرت و توانائی و بی نظیر بودن و راست و درست بودن به گوش سلطان و رهبر میخوانند و او هم از آن لذت میبرد و مست میشود. شیطان و یا همین چاپلوسان به او میگویند راه این است که روزانه دو جوان را قربانی کنند و مغز آنها را به مارها بدهند. بدین سان هر روز دو جوان ایرانی به قید قرعه انتخاب میشوند و هیچکس هم جرأت مقاومت ندارد. همه میگویند بگذار دیگران فریاد بزنند چرا من؟ و خوشحالند که امروز نوبت آنها نشده است و روز دیگر جوانشان زنده است.
جالب توجه است که مارها نه گوشت میخواهند نه جگر نه قلب و نه جای دیگر فقط مغز یعنی تفکر و آگاهی. وقتی به او گفته میشود، که مردم از خونخواری و جنایت تو به تنگ آمده و عنقریب ترا از بین میبرند. ضحاک تصمیم میگیرد که از مردم تأیید و تصدیق بگیرد که پادشاهی عادل و دادگر است و مردم خود اطاعت میکنند و به صف میایستند که طومار دادگری ضحاک را امضاء کنند. در صف میایستند و امضا میکنند.
نوبت به کاوه رسید او نترسید و طومار را پاره کرد و فریاد بر آورد که تو بیدادگری. او پیش بند چرمی خود را بر سر نیزه کرد و این شد نماد خیزش کاوه «درفش کاویانی»
فردوسی به فریب کاری واژهها توجه و اشاره میکند که چگونه ضحاک خونخوارهالهای از تقدس به دور خود کشیده است.
این نکته بس مهم را خاطر نشان کنم که کار سترگ و عظیمی که حکیم ابوالقاسم فردوسی تحت عنوان شاهنامه آن را به سرانجام رساند، تنها تاریخ و روایتهای داستانی و اساطیری ایران نظیر سایر روایتهای اساطیری دیگر و یا حماسه برزگ ملی ایران و یا جهان نیست. آنچه این حکیم بزرک در لباس روایتهای اساطیری ایران زمین در قرن سوم هجری پایه افکند بر چندین و چند پایه استوار که مهترین آن عبارتند از:
۱-حفظ و نگهداری فرهنگ ایران زمین
۲- زنده و جاوید نگهداشتن زبان فارسی از دستبرد حوادث در دورانهای مختلف
۳-ارائه راه حل اساسی جوامع در مقابله با بحرانهای بزرگ و چگونگی خارج شدن از آن بحران
۴-ارائه روش زندگی سعادتمندانه و زیست در آزادی، یگانگی و راستی و درستی. حکمت و جهان بینی ژرف در سراسر شاهنامه متجلی است.
۵-کتاب تحلیل تاریخی در هر زمان و مکان. در شاهنامه بوضوح نشان داده شده، هر زمان که ایران در دست ضحاک و ضحاکیان قرار گرفت، راه رهائی از حکومت چنین جبارانی کدام است. از منظر فردوسی نه تاریخ وقایع گذشته بلکه تحلیل تاریخ است در هر زمان و مکان، زیرا تاریخ تنها مربوط به وقایع گذشته نیست بلکه حال و آینده را در بر میگیرد. تاریخ رودخانه ایست که از بدو تولد بشر در روی این کره خاکی شروع شده و به حال رسیده و در آینده در جریان است و به عبارتی آدمی در بستر رودخانه تاریخ متولد میشود و به تاریخ میپیوندد. کمتر به این نکته بدیهی توجه میشود که زمان حال، در هر فضای سیاسی و عمومی که قرار گرفته باشد، در خود و با خود، گذشته را در بردارد و همزمان هم حامل آینده است. در واقع هر پدیدهای یا حادثهای که جریان پیدا میکند، همزمان به رودخانه جاری تاریخ متصل شده است. فردوسی در این بخش دلایل صعود و نزول و یا پیدایش و از بین رفتن ضحاک و ضحاکیان را در کشور بیان کرده است. اما پیامها و مطالب شاهنامه همه با زبان سمبلیک و رمز و تمثیل سرشته شده است. فردوسی خود به این زبان رمز و تمثیل اشاره دارد:
کز این نامور نامهٔ شهریار // به گیتی بمانم یکی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان // بیکسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد // وگر بر ره رمز معنی برد
و اگر فردوسی به غیر از این زبان رمز و سمبلیک آن را آفریده بود، قطعاً از دستبرد جبّارن و جنایکاران در امان نمیماند و اکنون در دست ما و نسلهای پی در پی قرار نمیگرفت.
به فردوسی لقب حکیم دادهاند زیرا شاهنامه جلوه گاه حکمت نظری و عملی ملی ایرانیان است. با تامل در شاهنامه دانشهای روزگار فردوسی را که ادامه و استمرار دانشهای مردم ایران از روزگار باستان تا روزگار فردوسی است، قابل استخراج است. وی حکیمی است که راه رها ئی کشور را در هر زمانی که ایران دچار ضحاک و ضحاکیان شده، جلو چشم ایرانیان نهاده است. چون حکمت قوهای است که آدمی میتواند دقایق امور و خفایای موجودات، آن سان که بوده و یا اتفاق افتاده را درک کند آن هم به قدر توان بشر. و با توجه به این تجربه، مسیر آینده را برای آیندگان ترسیم کند. و فردوسی به بهترین وجه از عهده این مهم بر آمده است
فردوسی در دیباچه و در تمامی داستانهای شاهنامه، خرد این ودیعه الهی را میستاید و بر خردورزی تاکید میورزد:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
از اینرو برای خرد اهمیت ویژه قائل شده است زیرا هر وقت که خرد از دست رفت، ضحاک و ضحاکیان بر کشور حاکم میگردند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی تمامی آن موارد پنجگانه را در خلال وقایع و حوادث و در لابلای شرح و بسط داستانهای اساطیری پادشاهان بطرز فوق العادهای ماهرانه و زیرکانهای که بتواند از دستبرد مستبدان، جباران و خونخواران محفوظ بماند، به شعر و با زبان سمبلیک و رمز و تمثیل در آورده و امروز در دست ما قرار دارد و در هر زمانی بر اهل فن است که رمز آن را برای مردمان و دوره خود بگشایند. من فکر میکنم که هر ایرانی باید شاهنامه را با توجه به نکات پنجگانه فوق به دقت آن را مورد مطالعه قرار بدهد. بر اهل فن است که در مورد هر کدام از نکات فوق کتابی مستقل به نگارش در آورند. در آنصورت عمق دشمنی ولایت مطلقه فقیه و فقها و روحانیت با حکیم فردوسی آشکار خواهد شد. همچنانه گفته شد، فردوسی نه تنها زمانی که کشور در دست و دچار ضحاک و ضحاکیان است راه رهایی را نشان میدهد، بلکه نشان میدهد که چرا و چگونه ضحاک و ضحاکیان بر کشور حاکم میگردند. اما وقتی خانه آتش میگیرد، عاقلان اول برای نجات خانه، آتش را خاموش میکنند و پس از آن به دلایل این آتش افروزی بر میآیند و نه اینکه اول دور خود بپیچند و در چند وچون آتشی که دارد همه چیز را میسوزاند بگردند که دلیل آن را پیدا بکنند، شاید آن موقع دیگر اصلاً خانهای وجود نداشته باشد و یا به زمین سوختهای تبدیل شده باشد. وقتی آتش خاموش شد و کشور آرام و قرار گرفت، وقت برای بررسی مسائل تاریخی بسیار زیاد است. بنابر این در اینجا، آنچه مطمح نظر است، تنها راه رهائی است که فردوسی زمانی که کشور در دست و دچار ضحاک و ضحاکیان است، به ما نشان میدهد. و قسمت بعد که چرا و چگونه ضحاک و ضحاکیان بر کشور حاکم میگردند در جای خود به وقت دیگری موکول میشود. چرا که اکنون کشور در تب و تاب آتش سوزی که تمامی زمینهای کشور را فرا گرفته و حلقه آتش به گردا گرد و به همه مرزهای ایران رسیده است. لاجرم مبرم ترین وظیفه خارج کردن کشور از دست ضحاک و ضحاکیان است. فردوسی راه رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان را به ترتیب زیر توضیح میدهد:
۱-خوار گشتن هنر و ابتکار و آفرینندگی از هر نوع اولین
هر وقت ضحاک و ضحاکان بر کشور مسلط شدند، نشانه بارز آن اینست که کردار و رفتار فرزانگان و نیکان، پنهان میگردد و کشور به دست دیوانگان و نابخردان متمرکز میشود. و هنر و ابتکار و آفرینندگی از هر نوع آن خوار و بی ارج میگردد و خرافه پرستی، تحمیق و جادو و جمبل ارزشمند و فرهنگ جامعه میشود. و وقتی تحمیق و خرافه پرستی ارزش برین شد، دست ضحاکان و غارتگران باز و به اموال و جان و ناموس مردم دراز میشود. و سخن از نیکی و رسیدگی به امر مردم جز به رمز و راز و با انواع و اقسام ایماء و اشاره میسر نمیگردد.
سراسر زمانه بدو گشت باز // برآمد بر این روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان // پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند // نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز // به نیکی نرفتی سخن جز به راز
پروردشان از ره جادویی // بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست جز کژی آموختن // جز از کشتن و غارت و سوختن
آیا وضعیتی که فردوسی آشکار میکند، وضعیت امروز ایران نیست که حکومت جبار ولایت مطلقه بنام دین همان روش ضحاک را به کار میبرد و کشور چهل و اندی سال است که در گیر چنین ضحاکیانی گشته است. ولی ضحاک که خود میداند دست به چه جنایاتی زده و میزند، آرامش و قرار ندارد و بدین جهت:
۲-از دست دادن آرامش و قرار
ضحاک نگران از جنایات و مکیدن خون جوانان وطن وضعیت خود را در خواب مشاهده میکند. شبی ضحاک درخواب میبیند که جوان دلیری و پهلوان با دو تن دیگر جنگاور نزدیک آمدند و با گرزی بر سر و روی او کوفتند. ضحاک به جای بازگشت به ملت، به اقتدار و خشونت خود میافزاید همچنانکه خامنهای هم نظیر ضحاک از هیچیک از جهشهای ملت ایران علیه خوی سلطه گریاش تجربه نگرفته و همچنان بر خوی مطلق گرایی و جنایتگریش پای میفشارد و تحت عنوان «مصلحت نظام» هر جنایتی را لازم و واجب میشمرد. با این حال در ضمیر خود نگران است که اگر این ملت لباس ترس را از تن ریخت و تمامی کشور به میدان آمد چه سرنوشتی دچارش خواهد شد، همیشه نگران آینده است و به این علت است که هر لحظه و هر دم دشمن دشمن میکند و دشمن ترجیع بند تمامی سخنانش میشود. خامنهای هم به جای بازگشت به ملت، مانند ضحاک راه فرار را انتخاب میکند و برای اقتدار خود بر جنایت خود میافزاید.
در ایوان شاهی شب تیره باز // به خواب اندرون بود با ارنواز
چنان دید کز شاخ شاهنشهان // سه جنگی پدید آمد از ناگهان
دو مهتر یکی کهتر اندر میان // به بالای سرو و به فر کیان
کمر بستن و رفتن شاهوار // به دست اندرون گرزه گاوسار
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ // زدی بر سرش گرزه گاورنگ
۳-جمع کردن موبدان (= آیت اللههای بزرگ) و دیوانسالاران دیو صفت
ضحاک از نگرانی و وحشت از دشمن تمامی موبدان (=روحانیون بلند پایه) و دیوانسالاران دیو صفت و ددان را جمع میکند و با آنان به مشورت میپردازد که از دست این دشمن چه باید کرد و این دشمن کیست و چیست؟ آنها هم به جای اینکه به او بگویند که راه حل نجات از دشمن بازگشت به ملت ایران است، چون خود هم در مکیدن خون جوانان وغارت مردم و جنایات شرکت داشته و دارند، به او میگویند که نگران چه هستی، همه امور جهان در دست تو قرار دارد و دیوان و ددان و موبدان به فرمان تو هستند. همه چیز در نگین انگشتری تست. و جای نگرانی نیست. تا امکان دارد باید از همه نقطه کشور بزرگانشان و افسونگران و دانشمندانشان را بر گرد خود جمع کنی وآنها راه حل را هر لحظه در اختیارت میگذارند.
جهانی سراسر بفرمان تست // دد و دیو مردم نگهبان تست
زمین هفت کشور به فرمان تست // سر ماه تا پشت ماهی تراست
نگین زمانه سر تخت تست // جهان روشن از نامور بخت تست
تو داری جهان زیر انگشتری // دد و مردم و مرغ و دیو و پری
ز هر کشوری گرد کن مهتران // ز اختر شناسان و افسونگران
آنچه گفته آمد دقیقاً وضعیت روحی و روانی آقای خامنهای رأس رژیم مطلقه است که دایم نگران است که کی و به دست چه کسانی رژیم ضحاک مانندش را از بین خواهند برد، زبانش از دشمن دشمن نمیافتد و هر دم با حلقه اسرار خود و روحانیون خبرگان رهبری، شورای نگهبان و ائمه جمعه و جماعات بد تر از موبدان ضحاک و سایر سران نیروهای امنیتی و نظامی خود به مشورت میپردازد که این دشمن را چگونه میشود نابود کرد. خامنه از ترس خود و تحت عنوان «مصلحت نظام» اطاقهای فکر و ماموران امنیتی و لباس شخصیهای خود و نیز سران نظامی و غیر نظامی و بویژه روحانیت جیره خوار و فرصت طلبِ بدتر از موبدان ضحاک و حلقه اسرارش در هر امری جمع میکند و دستور قلع و قمع مردم و خوردن و بردن و غارت بیت المال را در ازای جنایتشان به آنان میبخشد.
و چون حلقه اسرار خامنهای و روحانیون خبرگان رهبری، شورای نگهبان و ائمه جمعه و جماعات بد تر از موبدان ضحاک و سایر سران نیروهای امنیتی و نظامی خود در جنایات و مکیدن خون ملت شرکت دارند و دستشان به هر جنایت و غارتی باز است ودائم از قدرت وصلابت و توانایی خود در قلع و قمع هر حرکتی صحبت میکنند که هیچ جای نگرانی نیست و ما چنان قدرتی داریم که مردم پابرهنه و گروه و دستهها بکنار آمریکا هم توان مقابله با ما را ندارد. ولی وقتی پای عمل به میان میرسد، وانت اسناد و مدارک سری تأسیسات هستهای ربوده میشود و دانشمندان اتمی ترور میشوند و سردار سلیمانی بزرگترین فرمانده نظامی کشته میشود، و این همه نیرو و با ید بیضای خود از ترس حمله آمریکا هواپیمای اوکراینی با ۱۶۷ سرنشین آن هدف دو موشک قرار میگیرد. ولی باز این جیره خواران و قدرت طلبان به او قوت قلب میدهند که کی جرأت دم زدن در برای قدرت تو را دارد و دشمن در دستان تو خوار و خفیف و کوچکتر از آنست که از آن نگران باشی. فردوسی این پروسه را با زبان رمز اینگونه بیان میکند.
۴- نگرانی از تاج و تخت غارت شده
ضحاک همه موبدان، دیوانسالاران دیود صفت و ددان و بزرگان کشور را جمع کرد و از همۀ آنان خواست که برای «مصلحت نظام» و امنیت کشور و استواری و پا برجایی نظام، بهترین جانشین من چه کسی است نظر خود را بیان کنید و به من بگویید که دوای درد کدامست
بخواند و به یک جایشان گرد کرد // وزیشان همی جست درمان درد
بگفتا مرا زود آگه کنید // روان را سوی روشنی ره کنید
نهانی سخن کردشان خواستار // ز نیک و بد و گردش روزگار
که بر من زمانه کی آید به سر // کرا باشد این تاج و تخت و کمر
که این راز بر ما بباید گشاد // دگر سر به خواری بباید نهاد
لب مؤبدان خشک و رخسارتر // زبان پر زگفتار با یکدگر
که گر بودنی بازگوئیم راست // شود سر سبکسار و تن بیبهاست
وگر نشنود بودنیها درست // بباید هماکنون ز جان دست شست
موبدان و دیوانسالاران دیو صفت ضحاک هیچکدام جرأت گفتن حقیقت به ضحاک را ندارند چون میدانند آنهائی که حقیقت را بر زبان راندهاند سرشان به باد رفته و اگر اینان هم بگویند دچار همان سرنوشت خواهند شد. سر را به زیر انداخته و با این دست و آن دست کردن زمان میخرند. چون میدانند که ضحاک جز تعریف و تمجید از توانائی و عدالت و فرید و یگانه بودن، تابِ شنیدن حقیقت و چیز دیگری را ندارد. ولی آقای خامنهای همچون ضحاک، شورای نگهبان و ائمه جمعه و جماعات بد تر از موبدان ضحاک و سایر سران نیروهای امنیتی و نظامی خود را برای پیدا کردن راه حل مسائل جمع میکند ولی وی حتی از ضحاک بدترآنها را جمع میکند که به آنها رهمنود و راه حل نهایی خود را بدهد و نه نظر مشورتی جمع خودش را. و این جمع دیو صفت هم اگر هم اطلاع درستی داشته باشند جرأت اظهار آن را نخواهند داشت به جز گفتن تعریف و تمجید. همه با هم مشورت کردند ولی جرأت حق گویی را اگر هم بدانند، ندارند.
سه روز اندر آن کار شد روزگار // سخن کس نیارست کرد آشکار
به روز چهارم برآشفت شاه // بر آن مؤبدان نماینده راه
که گر زندهتان دار باید بسود // وگرنه نهانی بباید نمود
همه مؤبدان سرفگنده نگون // به دو نیمه دل دیدگان پر زخون
همچنانکه در بحرانهای مختلف و جهشهای مردمی که اتفاق افتاده خامنهای افراد را جمع کرده و راه حل خود را به آنها دیکته کرده و بعد آنان برای اینکه ساق پای وی تر نشود به نام رؤسای سه قوه و یا با نام دیگری اعلان کردهاند. اما در خصوص جانشینی این رازی است که تا به حال جرأت ابراز آشکار آن را نداشتهاند.
۵-مسئله جانشینی ضحاک و همچنان خامنهای
سر انجام ضحاک عصبانی و ناراحت به جمع موبدان (= آیت اللههای بزرگ) و دیوانسالاران دیو صفت، گفت باید این مسئله را تمام کرده و بگویید که چه کسی تخت و تاج مرا به ارث خواهد برد ولی ولیعهدی که من معین کردهام را تأیید و تصویب کنید.
از آن نامداران بسیار هوش // یکی بود بینادل و راست گوش
خردمند و بیدار و زیرک به نام // از آن مؤبدان او زدی پیشگام
دلش تنگتر گشت و بیباک شد // گشادهزبان نزد ضحاک شد
بدو گفت پردخته کن سر زباد // که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهاندار پیش از تو بسیار بود // که تخت مهی را سزاوار بود
فراوان غم و شادمانی شمرد // چو روز درازش سرآمد بمرد
اگر باره آهنینی به پای // سپهرت بساید نمانی به جای
سرانجام شخصی عاقل، فرزانه و تیزهوشی، دل به دریا زد و حقیقت را بر زبان راند و گفتای ضحاک باد را از سر بیرون کن و بدان که هر کس که از مادر زاده شده، مرگ هم با او زاده میشود. پیش از تو قدرتمداران بسیاری بودهاند که این تخت و تاج را در اختیار داشتند، غم و شادی فراوانی هم داشتهاند، اما اگر کاخهای سر بفلک کشیده آهنی هم داشته باشی، روزگار آن را فرسوده و از بین خواهد برد. اما مگر ضحاک و ضحاکیان قدرتمدار توان شنیدن چنین حقیقتی را دارند. و اصلاً فکر میکنند که مرگی هم در کار است. آن شخص عاقل، فرزانه و تیزهوش با صراحت به او گفت وارث تاج و تخت تو فریدون است. فریدون در ادبیات فارسی مظهر قدرت و پیروزی است در ایران باستان، به معنی «سه ایدون» یعنی دارنده سه نیرو و قدرت، و یا آن کسی که رفتارش توٲم با عدل و داد است. و پادشاهی معروف که ضحاک را دربند کرد ولی او را نکشت. نکتهای بس عبرت آموز که او بعد از به دست گرفتن قدرت از دست ضحاکیان روش خشونت زدائی را هدف قرار داد و نه بر خشونت افزودن. چیزی که خمینی از روز اولی که بر اسب قدرت سوار شد، دست به خشونت و کشت و کشتار زد و آن را هدف قرار داد و به حلقه اسرارش هم آن را آموخت. به ضحاک و ضحاکیان گفت وقتی فریدونها زاییده شدند. بر سرو رویت گرز گاوی را خواهند زد و ترا از ایوان قدرت و تاج و تخت به زیر خواهند افکند.
کسی را بود زین سپس تخت تو // به خاک اندر آرد سر بخت تو
کجا نام او آفریدون بود // زمین را سپهری همایون بود
هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد // نیامد گه ترسش و سرد باد
چو او زاید از مادر پرهنر // بسان درختی بود بارور
به مردی رسد برکشد سر به ماه // کمر جوید و تاج و تخت و کلاه
به بالا شود چون یکی سرو برز // به گردن برآرد ز پولاد گرز
زند بر سرت گرزه گاوروی // ببنددت آرد از ایوان به کوی
۶- ضحاکِ نگران، از عاقل، فرزانه و تیزهوش، میپرسد؟
ضحاک نگران میپرسد، چرا آنها میخواهند مرا از تخت و تاجم پائین بکشند، و حکومت را از دستم بگیرند و خود وارث آن شوند. من که حاکمی عادل و دادخواه هستم و به همه مردم رسیدگی میکنم؟ آن شخص تیزهوش و فرزانه به او پاسخ میدهد: نه اینطور نیست! اگر خرد خود را به کار بری هیچ کسی و ملتی بدون سبب و علتی بر حاکم شورش نمیکند، تو خون پدران آنها را مکیدهای و این درد و رنج آنها فراموش شدنی نیست و فریدونها کاوهها بر تو خواهند شورید و ترا با قدرت به زیر خواهند کشید. ضحاک چون چنان شنید، هوش از سرش رفت و از تخت افتاد و بیهوش شد
بدو گفت ضحاک ناپاک دین // چرا بنددم چیست از منش کین
دلاور بدو گفت اگر بخردی // کسی بیبهانه نسازد بدی
بیاید به دست تو هوش پدرش // از آن درد گردد پر از کینه سرش
تبه گردد آن هم به دست تو بر // بدین کین کشد گرزه گاوسر
چو ضحاک بشنید بگشاد گوش // ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش
همچنانکه فرزانگان کشور بارها و بارها به خامنهای هشدار دادهاند که دست از جنایت و فساد بردارد و حق حاکمیت غصب شده مردم را به خودشان واگذار کند، اما کو گوش شنوا!؟ هر بار و هر کس که به او هشدار داد، تا او را از بین نبرد از پای ننشست. شما تا به حال در کجای جهان دیدهاید که ضحاک و ضحاکیان خود، حقوق مردم را به آنان بسپارند و کنار روند که این دومی باشد؟
۷- ضحاک و ضحاکیان فقط یک چیز میشناسند و آن دشمن است
ضحاک با شنیدن سخنان آن فرزانه و به هوش آمدن به جای اینکه از جنایات و خونریزی دست بردارد و به مردم روی آورد، ترجیع بند خود دشمن دشمن را شروع کرد و با عوامل خود در هر کوی و برزن به دنبال یافتن دشمن و فریدونها بر آمد
نشان فریدون به گرد جهان // همی بازجست از کیان و مهان
نه آرام بودش نه خواب و نه خورد // شده روز روشن برو لاجورد
۸-سرانجام فریدون و فریدونها زاده شندند و میشوندآمد
بر آمد برین روزگار دراز // کشید اژدهافش به تنگی فراز
خجسته فریدون ز مادر بزاد // جهان را یکی دیگر آمد نهاد
شده انجمن بر سرش بخردان // ستارهشناسان و هم موبدان
زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی // به گرد جهان هم بدین جست و جوی
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت // ز البرز کوه اندر آمد به دشت
چنان بد که ضحاک خود روز و شب // به نام فریدون گشادی دو لب
ضحاک از جستجوی فریدون و فریدونها دست بر نداشت و در ناراحتی و نگرانی روزگار میگذرانید و به جای عبرت گرفتن و به ملت بازگشتن، در سراسر جهان به دنبال نشانه از فریدون و فریدونها بود که آنها را به دست آورد و نابود سازد. غافل از اینکه در طول مدت خونخواریش فریدونها زاییده و توانا و برنا گشتهاند. و همچنانکه آقای خامنهای کلمه دشمن ورد زبانش شده و مدام دشمن دشمن میکند، فریدون فریدونهای در طول مدت زمامداری جنایت کارانهاش زاییده شده و توانا و برنا شدهاند و در کمیناند تا اینکه چنین حکومت مطلقه ضحاک صفت را ساقط کنند. در هر حال با نگرانی و ترس از دست دادن همه چیز فرمان داد که بزرگان کشور جمع شوند
۹- فرمان جمع شدن بزرگان کشور
ضحاک که از آشفتگی آرامش نداشت فرمان داد تا موبدان و بزرگان کشور جمع شوند. پس از جمع شدن به آنها گفت میدانید که گرچه دشمن کوچک است ولی من دشمن دارم و برای اینکه همه بدانند که من شخص عادل و عدالت خواه هستم و حامی مردم هستم، شما باید طوماری و نامهای بنویسید و به سراسر کشور بفرستید و همه امضاء کنند که من پادشاهی نیکو کار و عدالت خواه هستم که میخواهم عدالت را در سراسر کشور بر قرار کنم و جز نیکویی و راستی از من نسزد. سر انجام موبدان و بزرگان طومار و نامه را نوشته و در محضر ضحاک اژدها صفت و خونخوار همه در صف که آن را امضاء کنند.
ز هر کشوری مهتران را بخواست // که در پادشاهی کند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان // کهای پرهنر با گهر بخردان
مرا در نهانی یکی دشمنست // که بر بخردان این سخن روشن است
اگر چه به سال اندک است این جوان // چنین گفت موبد به پیش گوان
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد // مراو را بنادن نباید شمرد
یکی محضر اکنون بباید نبشت // که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی // نخواهد به داد اندرون کاستی
زبیم سپهبد همه راستان // برآن کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیر // گواهی نوشتند برنا و پیر
یک چنین روشی، روش تمامی حاکمان ضحاک صفت است که هر گز از جنایت خود عبرت نمیگریند ولی مدام دم از عدالت و عدالتخواهی میزنند و مردم را وادار میکنند که در مدح و ثنایشان کوشا باشند و مدام از نیکیهایشان و برقراری عدالت و حمایتگری مردم داد سخن بدهند و نشان بدهند که دل رهبر از گرفتاری مردم خون است و مدام در صدد چاره است. آیا خمینی و خامنهای رهبر این رژیم ضحاک و ضحاک صفت در طول مدت زمامداریشان روشی غیر از آنچه گفته آمد - و فردوسی برای ما قرنها پیش با زبانی روشن بیان کرده است - عمل کردهاند؟ نه هر گز! جز با لق لقه زبان و کوشش در تحمیق کردن مردم! و خود موجب و باعث شدهاند که کاوه و کاوهها و فریدون و فریدونها ساخته و پرداخته شوند. و چه ضحاک زمان بخواهد و چه نخواهد دیر یا زود ریشهاش کنده خواهد شد. همچنانکه کوچک و بزرگ در دربار جمع شده بودند و مشغول امضای نامه و طومار عدالتخواهانه ضحاک بودند، ناگهان فردی بر خروشید و تقاضای دادخواهی کرد.
تا به اینجا حکیم ابوالقاسم فردوسی روان شناسی ضحاک و ضحاکیان هر دوره و زمان را بیان کرده و نشان داده که وقتی ضحاکیان حاکم شدند، کشور و مردم به چه وضعی دچار خواهند گشت. در قسمت بعدی رها شدن کشور از دست ضحاکهای زمان را از زبان فردوسی خواهیم شنید.
کتابها و سایر نوشتههای اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
محمد جعفری
عشق در ایران زمین، رضا فرمند
برخورد با برخوردهای ابراهیم گلستان، عباس میلانی