آبشخور ادیان ابراهیمی که از دل باور و پندارهای اقوام سامی برآمده، در فرجام به سیستم یزدانشناسی (تئولوژی) میرسد که تشکیل عالم و گیتی را نتیجهی ارادهی یگانه متعالی میداند.
آن تشکیل و ساختن گیتی، که همچنین با عبارت مجلل "آفرینش جهان" نیز خوانده میشود، حکایتی بهمراه دارد. قصهای که عمر عالم را چیزی حدود شش هزار سال گفته است. در حالی که زایش کُل عالم با زیرمجموعههایش از فرشتگان و جانوران گرفته تا حوازادگان شش روز طول کشیده است. "آدمیزاد"، البته به عنوان زادهی حضرت آدم، غلطی مصطلح است. همانطور که در محاورات لقب "آقازاده" اینگونه است. چون این قانون محرزو قاطع در طبیعت است که ما همه زادۀ مادران هستیم.
در هر حالت در روند روایت "یگانهپرستی" (مونهتهئیسم)، تصمیم ابراهیم برای کشتن فرزند، نقطهی عطف است. البته آن روند نقطه عطفهای دیگری در پیامد دارد. اما نباید از کنار قضیۀ هیجانزدگی ابراهیم هم بیاعتنا گذشت. چرا که از جمله دغدغۀ خاطر فیلسوف مهم دانمارکی به نام سورن کهیر که گارد بوده است.
آن هیجانزدگی، که تاوانش را اسحاق (فرزندی بی تقصیر) بایستی میپرداخته است، همچنین برای نگرش فانتزی با پرسش زیر همراه است. این که اسم اعضای فامیل ابراهیم، سارا و اسحاق است یا هاجر و اسماعیل؟
اصلاً کدام روایت در رقابت قصهگویان یهودی و مسلمان بر استنادهای تاریخی منطبقتر است؟
از پرسشهای بالا گذشته ولی از منظر رعایت حرمت انسانی که بتدریج بعد از رنسانس رسم شده، باید پرسید آن چه شوخی و یا امتحان خطرناک الاهی بوده که در مورد ابراهیم صورت گرفته است ؟ این که اصلا با کشتن فرزند آیا امکان انتقال ژنهای خود را به خطر نمیاندازد؟ آن هم برای این که ثابت کند فردی مؤمن و موحد است.
آیا در آنجا کسی نبوده که بپرسد: برای نهاد دین، مؤمن و موحد بیتداوم چه فایدهای دارد؟
اینجا از تعجب زیر هم بگذریم. این که مومنان برای مقولهبندی آن نسلکشی ابراهیمی بر امر زیر تاکید مکرر دارند که از میان ژانرهای ادبی حتما قالب حماسه باید برگزیده شود. در حالی که قالب حماسه به شرح قهرمانان شکست خورده میپردازد و نه به حکایت خود زنی و ویرانی تداوم خود!
اکنون به بحث اصلی برگردیم که دنبال نقطه عطفها در روند یگانهپرستی بود. آنجا به موسا کلیمالله برخورد میکنیم که گفته-اند بالای کوه رفته و ده فرمان را دریافت کرده است.
بازتاب این ماجرا یکی از لحظات اوج فیلم سینمایی گروه مانتیپاتین به نام "زندگی برایان" است؛ که همچنین به سرنوشت عیسای ناصری با نگاه طنزآمیز نگاه کرده و سومین نقطه عطف در روند نامبرده را متذکر شده است.
اما در مورد نقطه عطف چهارم که بتشکنی محمد عبدالله بوده، گروه کمدیپرداز بریتانیایی نه حرفی زده و نه اشارهای کرده است. در هر حالت مخاطب فیلم یادشده تاوان روشنگری اروپامحور را پرداخته که از حیطه فرهنگ یهودی - مسیحی خارج نشده و به خاورمیانه همچون خاستگاه جغرافیایی و اصلی کل ادیان ابراهیمی نظر نکرده است.
باری از اشاره به یزدانشناسی گروه مانتی پاتین بگذریم که به سهم خود نگاهی فانتزی به ایمان و اعتنقاد کرده و شاید به همین خاطر سالها از سوی رسانههای زیر نفوذ ملکه بریتانیا سانسور میشده است.
هدف در اینجا توجه به برآیند آن نقطه عطفهای چهارگانه است که تأثیر بسیار مؤثری بر زندگانی نیمی از بشریت گذاشته است. همیشه در بررسیهای جمعیتشناسی جهانیان باید سهم چشمگیر چین و هند را کنار گذاشت که تقریباً دو تایی دو سوم مردم کره خاکی را تشکیل میدهند.
باری برای آن که وضع یک سوم باقیمانده از مردم را دریابیم که قرار است زیر چتر قبولی ابراهیم در امتحان الاهی خیس نشوند، باید بیشتر تامل کنیم. بویژه که تثبیت یگانهپرستی در ذهنیت آن مردمان دو پیامد مهم برای فرهنگ رفتاری و نظری دارد. اولین پیامد، بسته شدن پروندهی فرهنگ چندخدایی است. فرهنگی که برای خیلی از چیزها از جمله رعد و برق و باد و طوفان خدایان مستقل داشته و دست کم نوعی پلورالیسم و رواداری را میان خدایان رعایت میکرده است. بی آن که رقابت و حسادت و نبرد میان آن همقطاران را به کلی منکر شود.
البته علت نگاه مثبت به فرهنگ چند خدایی اجدادمان در اعصار ماضی، وحشت و ترسی امروزی است. آنهم ترس از بیرحمی است که بنیادگرایان مذهبی با کشتارهایشان نمایان ساختهاند.
اینجا اگر فرضا از پیگیری جنایات و تبهکاریها بگذریم، البته آن فرق و فاصله میان خدایان در فرهنگ چند خدایی امکان شوخی و رفتار منعطف با ایزدان را نیز به وجود میآورده است.
در حالی که با تثبیت یگانهپرستی، شوخی با خدای یکتا که هیچ حتا مزاح با مدعیان نمایندگیاش نیز به کلی ممنوع شده است. همچنین در آن نجواهای عرفا با خدا رگه ای از طنز وجود ندارد. طنزی که در مدرنیته ستون فقرات ادبیات را تشکیل داده است. آنچه در فیضان جویی عرفا دست بالا را دارد قربان صدقه رفتن است و دلربایی. ولی آنچه پیدا نمیشود صمیمیتی است که میتواند دریچۀ شوخی و طنز را گاهی باز کند.
در تفاسیر ادیان ابراهیمی خدا، موجودی بسیار جدی است. اگر از بلای تعصبورزی مومنان مربوطه نترسیم، حتا میشود گفت که وی عبوس و کینه توز نشان داده میشود. بهویژه وقتی اعتقاد به او در سرزمینهای خشک، بیآب و درخت انجام گیرد. در آن فضا کافی است پایتان را کج بگذارید تا مجازاتی سخت در انتظارتان باشد. در موعظهها میگویند که او منتظر و مأمور تادیب و تنبیه شما است.
اینجا انگاری تمام انرژیهای عرفا در درازنای سدههای قبلی دود میشود و هوا میرود. انرژی که مصرف لطیف سازی ارتباط با "کشف المحجوب" شده است. نوعی آلودگی محیط زیستی پیش میآید. وقتی شریعتمداران قانون و نظم رفتاری را بر اساس تعصب و غیرت دینی تعیین و پیاده میکنند. داروغۀ تنظیمات نفسکش میطلبد و در پی آرامش گورستانی است.
در هر حالت بر کرسی نشستن خدای یگانه و رسولان مؤمنش، که سفرهی فرهنگ چندخدایی را جمع میکند، همه را قانع و راضی نکرده است. در تاریخ با دگراندیشان بیشماری روبرو هستیم. حتا اگر در مقاطعی بیشترشان قلع و قمع شده باشند.
علت همه گیر نشدن اعتقاد به خدای یگانه یکی در این امر آشکار است که ادیان تاکنون نتوانستهاند کل مشکلات بشری را مرتفع سازند. چنان که مسئلۀ تشتت افکار و امر بغرنج منابع ارجاعی متعدد معنویت به قوت قبلی خود باقی هستند. حتا اگر بیشتر نشده باشند.
آن چهار نقطه عطف که با رسولان و ادیانشان شکل مییابند، حکم به پرستش خدایی میدهند که در جهان ما غایب است. و درست به خاطر همین غیبت و حضور خدا در دنیای دیگر(آخرت) است که مسائل اینجهانی ما پیدا میشوند. البته در این چارچوب نگرشی راه حلی در کار نیست. زیرا او در آخرت منتظر است. انتظار بازگشت مای مرده به سوی خود تا در دادگاه قیامت اعمال مردمان را بررسی کرده و حکم نهایی را در مورد تک تک افراد صادر کند.
بگذریم که با طول کشیدن عمر زندگی اینجهانی، که تاکنون از چند میلیارد سال گذشته، متهمان حاضر در دادگاه دنیای اخروی تعدادشان به رقم بینهایت نزدیک میشود.
به واقع از این منظر با مشکل باورمندان به "معاد جسمانی" روبرو هستیم که چگونه در آن دنیا جایی برای ردیف کردن این بی نهایت مردمان مرده و دوباره زنده شده پیدا خواهند کرد. آدم فکوری چون پورسینا (شیخ ابوعلی معرب) حتماً به این فضای غیر قابل تصور اندیشیده بوده که تکفیر اسلامپناهان را به جان خرید و در نفی چنین اعتقادی برآمد.
پیامد دیگر غیبت قادر متعال در جهان حاضر را در فرستادن پیامبران میتوان سراغ گرفت. رسولانی که از طریق رهنمودهایشان میباید ماجرای رستگاری و انتقال به دنیای آخرت صورت میگیرد.
البته در روند تکوین یزدانشناسی و اعتقاد به خدای واحد، به سیاه و لیست بلندبالای رسولان ثبت شده در دفتر تاریخ تعداد بیشماری زیردست نیز افزوده شده ا ست. افرادی که با نقاب معنویتفروشی و لباس روحانی ظاهر شده و داعیه نمایندگی خلافت خدایی بر زمین را داشتهاند.
تاریخنگاری انتقادی اینان را در بهترین حالت پیامبران دروغین یا بدلی خوانده است. وانگهی به جز این افشاگری و رسواسازی، لحظات تاریخی دیگری هم داشتهایم که علیه ایشان حکم مجازات صادر شده است. ماجرای به دار کشیدن شیخ فضلالله در دورهی بیداری مشروطه خبر از این میدهد که نخبگان فرهیخته ما هنوز عقب مانده بودند و نافی حکم اعدام نشدند.
البته قصد یادداشت حاضر سرگرمی با مشتقات رسولان و پیامآوران نیست. مسئله، نکته زیر است. به معما و تضادی باید بپردازیم که طرح خدای یگانه اما غایب در جهان حاضر با خود بهمراه دارد. چنان که اثبات وجود خدا، در حالی که در جهان ما غایب است، رودررو با استدلالاتی میشود که خداناباوری و آتهئیسم برای حقانیت خود ابراز میدارند.
تقابلی که در بهترین حالت، یعنی وقتی نمیخواهیم قضیه را کش دهیم، سرانجام ما را بدین رهنمود و توافق ایمانوئل کانت میرساند که با دانش و تجربۀ اینجهانی امکان رد یا اثبات خدا را نداریم.
با این حال و با اتکا به همان روایتهای مذهبی میشود معترض به وضع عادتهای اینجهانی و میراث گذشتگان ماند. چنان که ذهن خود را به دست اعتقاد و ایمان ادیان نسپرد. با چنین جمعبندی از وضعیت خدا(غیبت در جهان حاضر)، از جمله میتوان پرسید که آیا ضروری است که تمام پیامرسانیها و رهنمودهای پستچیهای دنیای آخرت را باور کنیم؟
در صورتی که به پرسشهای بالا پاسخ منفی بدهیم، آنهم با این استدلال که نافرمانی یک حق انسانی است، حالتی پیش میآید که در آن داعیه ادیان دُچار تعلیق میشود.
اکنون مسئله بر سر این بغرنج است که پرنسیبی برای رفتار خود در جهانی تعریف کنیم که خدایش غایب است. بهویژه که امروزه لزوم این مفهومسازی جدید با کاوشهای کهکشان شناسی تلسکوب "جیمزوب" بیشتر تقویت شده است.
بدین ترتیب برخی از هماوردجوییهای عرفا را از نو میشود تفسیر کرد و معناهای تازهای به آنها بخشید. از جمله این که اناالحقگویی حلاج رابه صورت رقابت با قدرقدرتی خدای مسلمانی نبینیم. آن را شکلی از رجزخوانی و چالش با روحانیتی بدانیم که با تعصب و سرکوب دیگران مدعی نمایندگی خدا میشود. روحانیتی که گزافۀ نشان خلاقت خدایی بودنش برای همیشه دود میشود و هوا میرود. وقتی معلوم گردد که تا چه اندازه آزمند و حریص بوده است.
اینجا نویسندهای مثل داستایفسکی را میشود مثال زد. او که حرص و آز روحانی را در قالب "مفتش اعظم" به تصویر کشیده است. شخصی که برای حفظ جایگاه و امتیازات ویژه خود به هر پلشتی تن میدهد. چنان که حاضر است عیسای دوباره ظهور کرده را نیست و نابود کند. وقتی پای منافعش در میان است. منافعی که نهاد روحانیت برای پرسنل خود در روند تاریخ و در بیخبری مؤمنان دست و پا کرده است.
هیچ حرفی برای حُسن ختام این یادداشت به پای این چهارپاره خیام نمیرسد که سروده:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است/ شادی و غمی که در قضا و قدر است/ با چرخ مکن حواله که اندر ره عقل/ چرخ از تو هزار بار بی چاره تر است.