Sunday, Apr 3, 2022

صفحه نخست » خدای نامتشخص و گمانه‌زنی در مورد ذات هستی، علیرضا موثق

article2.jpgبه بهانهٔ روز جهانی آتئیست

۱) مفاهیمی چون «وجود محض» و «وجود مطلق» و «جوهر» را نگارنده به خاطر بار سنگین متافیزیکی‌ این مفاهیم در کانتکست جهان سنت و نیز انتزاعی و بلامصداق بودنشان عمداً مورد استفاده قرار نمی‌دهد.

۲) هیچ کس، اعم از ملحد و مؤمن، از ذات هستی خبر ندارد و خداناباوری و خداباوری، فی‌الواقع دو گمانه‌زنی در مورد حاقِ حقیقت هستی‌ست، و همگی نسبت به موضوع جاهل هستیم. نیل به دانایی مطلق و یقینی در مورد این قبیل امور، کار خدایان است؛ ما میرایان تنها می‌توانیم در حوزه‌های مدنظر حدسی بزنیم و گمانی کنیم.

۳) «ماتریالیسم» و «ناماتریالیسم» دو مفهوم متناقض‌اند و به حصر عقلی، شق سومی متصور نیست و به خاطر نسبت تناقض، تضعیف یا تقویتِ یکی از دو مفهوم مذکور، حسب مورد به تضعیف یا تقویت دیگری می‌انجامد.

۴) در مفهوم «خداوند»، صرفنظر از موجودیت یا عدم موجودیتِ مصداق، نوعی ذهن و آگاهی مرموز نهفته‌است. مفاهیمی مثل «وجود منهای ماهیت» یا «جوهر منهای عرض»، از یک طرف انتزاعی و بلامصداق‌اند و از طرف دیگر، جهت تصور یا توصیف خداوند رهگشا نیستند.

۵) ماتریالیسم در لسان نگارنده، یعنی ذات هستی همین ماده‌ای‌ست که فیزیک و شیمیِ کنونی با مفروضات ماتریالیستیک به ما نشان می‌دهد.

۶) مراد من از مفهوم ناماتریالیسم، خداوند است اعم از متشخص (انسانوار و یا ناانسانوار) و یا نامتشخص. همچنین خدای متشخص و نامتشخص، نقیض یکدیگر هستند و جمع‌شان محال عقلی‌ست.

۷) خدای متشخص یعنی اگر در دایرهٔ هستی، n موجود، ممکن و متصور باشد، خداوند n+1 و حقیقتی مجزا و مستقل از مخلوقات و طبیعت است. در مقابل، در ذیل مفهوم خدای نامتشخص، بین خالق و مخلوق، دوگانگی وجود ندارد و خداوند با تمامیت n موجود ممکن و متصور در دایرهٔ هستی، از جمله با طبیعت، یگانگی دارد، و ماده و ذهن در جهان، دو چیز نیستند. هر یک از موجودات، حصه‌ای از خدای نامتشخص‌اند و البته نه تمامیت او. در سیاق خدای نامتشخص، لفظ خداوند نامی‌ست بر تمامیت «هستی-هستومندها» و خدا حقیقتی جدا از مدلولات مذکور نیست و لذا لفظ خداوند در مانحن‌فیه مفهومی «زائد» است. خدا یعنی همان تمامیت هستی و مفهومش، متعلَّق دیگری ندارد. خداوند از این منظر نامی‌ست برایِ تمامیتِ «من و تو و او و آن و ما و شما و ایشان و آنها».

۸) نظر به اینکه خدای نامتشخص و موجودات عالم، دو چیز نیستند، منطقاً مفاهیمی مانند «خلقت و کمال و هدف و معجزه و نبوت و اراده و عدالت» در نسبت با خدای نامتشخص معنا و مصداق ندارند. «خدا-طبیعت» در قالب تمثیل، چونان رودخانه‌ای عظیم، همیشه بوده‌است و همیشه خواهد بود؛ آغاز و انجامی ندارد و تنها در حال صیرورت و «شدن» است و موجودات، موج‌گون از دلش بر می‌آیند و در آن فرو می‌روند. دریا موج را خلق نمی‌کند، بلکه دریا به اقتفای جبر حاکم بر مقتضیاتِ وجودش در مسیر «صیرورت و شدن»، «موجیده» می‌شود و موج، حصه و حالتی از دریاست و نه مخلوقی مستقل از دریا.

۹) ما به ذات هستی دسترسی نداریم، اما با درون‌نگری می‌بینیم که ماده‌ای واجد ذهن و آگاهی و خودآگاهی هستیم. بدون مناقشه با نظریهٔ فرگشت، پرسش از نقطهٔ صفر پیدایشِ ماده‌ای ست که واجد «ذهن و آگاهی و خودآگاهی‌» است. به عبارت دیگر آیا برآمدن مادهٔ باشعور از دل مادهٔ بی‌شعور محتمل‌تر است؟ یا برآمدن مادهٔ باشعور از وجودِ ماده‌ای که واجد نوعی «ذهن و شعور» مرموز است؟

۱٠) به قول تامس نیگل، تبیین ماتریالیسم از این حیث که ذهن و آگاهی را معلول طبیعت و مادهٔ بی‌شعور می‌داند، به استناد دلایلی که می‌آورد، قریب به یقین خطاست. در وهلهٔ بعد، با تضعیف ماتریالیسم در خصوص تبیین برآمدن مادهٔ متفکر و واجد «ذهن و آگاهی و خودآگاهی» از دل طبیعت و ماده، مفهوم نقیض «ماتریالیسم»، یعنی «ناماتریالیسم» به نحو منطقی تقویت می‌شود.

۱۱) خدای متشخص، خصوصاً خدای خالق و عالم و عادل و قادر مطلق ادیان، قریب به یقین وجود ندارد و خردستیز است؛ زیرا:

الف) اگر خداوند خالق است، پس غیر از مخلوقات و طبیعت است، لذا خداوند «غیریت» دارد و در دایرهٔ هستی، چیزی موجودیت دارد که خدا نیست. نظر به اینکه خدا با ناخدا جمع نمی‌شود، لذا خداوند در این تلقی محدود می‌شود به چیزی که خدا نیست و بدین ترتیب وصف اطلاقِ خدا زائل می‌شود.

ب) اگر خداوند خالق است، پس مفاد و مواد لازم برای ساختن جهان را از «عدم» خلق کرده‌است، یعنی از نقیض «هستی» و این امر محال عقلی‌ست که از y نقیض y خلق شود.

پ) خدای خالق، معماری ناشی‌ست و مواد زیادی برای ساخت کائنات اسراف کرده‌است؛ زیرا خلق این تعداد سیارات و ستاره‌ها و کهکشان‌، هیچ ضرورتی نداشته‌است.

ت) در جهان، بی‌گمان شرور گزاف وجود دارد و این امر تصدیق خدای ادیان را ناموجه می‌کند. برای مثال، کودکی که بر اثر صاعقه، آتش می‌گیرد و پس از ده روز رنج کشیدن می‌میرد، صرفنظر از وجود شرور طبیعی در جهان، چرا الله که حسب ادعا، علم و عدل و قدرت مطلق دارد، به آتش گرفتن آن کودک معصوم و مفروض اکتفا نکرده‌ و همان لحظهٔ اول، او را نکشته‌است تا از رنج گزافش جلوگیری کند؟

ث) خلقت موجودات و مخلوقات، در فرض وجود خدای متشخص، مسبوق به علم و طرح ازلی و پیشینیِ خالق و خدای ادیان است و از این رو، خداوند می‌داند که آقای x در زمان z گناه y را انجام می‌دهد و به جهنم می‌رود. در نتیجه آقای x نمی‌تواند در زمان z گناه y را انجام ندهد و به جهنم نرود؛ زیرا علم ازلی و پیشینیِ حاکم بر خلقت مخلوقات نقض می‌شود. در اینجا خدای ادیان تعارض ریشه‌ای و ساختاری با عدالت دارد و از آغاز عده‌ای را خلق می‌کند که به جهنم بروند.

ج) اگر خداوند، خالق موجودات است، قبل از خلقت مخلوقات، چه کار می‌کرده‌است؟ در کافهٔ لاهوتی و پیش از «زمان و مکان»، قهوه می‌نوشیده‌است؟ چرا جهان را زودتر خلق نکرد؟ چه ضرورتی داشت، جهان را با این حجم اعوجاج و شر خلق کند؟

۱۲) وقتی خدای متشخص (اعم از انسانوار و نا انسانوار) در دل مفهوم «ناماتریالیسم» تضعیف شد، بدون ادعای اثبات و یقین و قطعیت، در مقام گمانه‌زنی در مورد ذات هستی برای تبیینِ بهترِ برآمدنِ مادهٔ متفکر و واجد «ذهن و آگاهی و خودآگاهی» از دل طبیعت و ماده، فرض خدای نامتشخص نسبت به خدای متشخص و نیز ماتریالیسم و آتئیسم ارجح است، و باور ظنی با صدق تقریبی به چنین خدایی، موجه است و با عقلانیت سازگار می‌باشد.

۱۳) عقلانیت نظری بدین معنی‌ست که میزان دلبستگیِ ما به یک باور با میزان قوتِ دلایل و شواهدِ مؤید آن باور متناسب و متوازن باشد. همچنین در راستای تقرب به حقیقت و عقلانیت، ما بیش از حد وسع و بضاعتِ ظرف عقلی و ادراکی‌مان امکان و مسئولیتی نداریم و اگر از مجرای استدلال مذکور، قوت دلایل باور به خدای نامتشخص را تا اطلاع ثانوی، اندکی بیش از ماتریالیسم دیدیم، در اینجا «معنویت با عقلانیت» از حیث خداباوری سازگار می‌شود (صرفنظر از مؤلفهٔ زیست اخلاقی).

۱۴) اگر باور به خدای نامتشخص را موجه ببینیم، آنگاه تمام جهان پُر است از «خدا» و گفته شد که نوعی از ذهن و آگاهی مرموز در مفهوم خداوند مندرج است، پس نقطه‌ای در جهان مادی وجود ندارد که در آن نوعی شعور مرموز سریان نداشته‌باشد و به عبارت دیگر پر از خدا نباشد. از این منظر ماتریالیسم چونان کله‌قندی هرمی شکل است که برخلاف ادعای مارکس بر قاعده استوار نیست، بلکه با سر خویش راه می‌رود و لازم است تا وارونه گردد و بر پا شود. ما بدون دلیل و با پیش‌فرض، ماده و طبیعت را از هر نوع ذهن و آگاهی تهی فرض کرده‌ایم و این نوشتار بر آن است تا نشان دهد که برای تبیینِ بهترِ برآمدنِ ماده‌ای متفکر و واجد «ذهن و آگاهی و خودآگاهی» از دل طبیعت و ماده، بدون مناقشه با نظریهٔ فرگشت، مفروضاتمان در مورد حاقِ حقیقت ماده را تغییر دهیم. در تلقی مورد نظر این نوشتار، فی‌الواقع ماده در روند تطور و صیرورت و «شدن»، و بدون هدف و اراده، به نحو اتفاقی و تحت جبر حاکم بر مقتضیاتش، وجهی از وجوه یا حقیقت خود را به شکل مادهٔ متفکر و واجد ذهن و آگاهی و خودآگاهی (یعنی انسان) متجلی کرده‌است؛ یعنی به بیان دیگر ماده، ذهن و آگاهی متجسم و متجسد است.

۱۵) اگر استدلالم، نتواند ارجحیت نسبیِ باور به خدای نامتشخص را بدون ادعای «اثبات و قطعیت و یقین» موجه کند، حداقل باید اذعان کرد که دفاع از آتئیسم هیچ توجیهی ندارد و نهایتاً می‌بایست در خصوص گمانه‌زنی نسبت به ذات هستی، موضع «لاادری» اتخاذ کرد و مآلاً وجود خدای نامتشخص را نه تصدیق نمود و نه تکذیب (البته نه خدای خردستیز ادیان که ادله‌ علیه‌اش قوت جدی دارد). مدعای من این است که از مجرای استدلال مندرج در این نوشتار، باور به خدای نامتشخص تا اطلاع ثانوی نسبت به الحاد و ماتریالیسم ارجح است، لکن نظر به «برآمدن مادهٔ واجد ذهن از دل طبیعت و ماده»، یک آتئیست نمی‌تواند ادعا کند که دلایل مؤیدِ ماتریالیسم از دلایل مؤیدِ خدای نامتشخص (نه خدای ادیان) قوی‌تر است و نهایتاً قوت دلایل له و علیه خدای موصوف هم‌سطح‌اند، لذا «آتئیسم» مفهوماً منحل می‌شود و «لاادری‌گری» به عنوان رقیب خدای نامتشخص مطرح می‌گردد.

۱۶) مشاهدات ما همواره گرانبار از نظریه‌ها و مفروضات است و نیز علوم تجربی، گزینشی‌ست و ما همیشه ساحاتی از هستی را مورد مطالعه قرار می‌دهیم و به همهٔ ساحات هستی دسترسی نداریم؛ لذا نه علوم تجربی و نه «عقل-فلسفه» به ذات و حقیقت هستی دسترسی ندارند و این قضیه در تور امکان اثبات و ابطال نیست و من در این خصوص همواره تأکید کرده‌ام که صرفاً در مقام گمانه‌زنی هستم. ما سه نوع استدلال داریم: الف) قیاسی و برهان. ب) استقرائی. پ) استنتاج بهترین تبیین و سپس، در مورد ماهیتِ حاق حقیقت هستی (بخوان ماده)، نگارنده کوشیده است تا از مجرای استدلال استنتاج بهترین تبیین گمانه‌زنی کند.

سخن را با بیان یک تمثیل برای وضوح بخشیدن به مرادم به پایان می‌برم. خودمان را با تخیل در پسِ پردهٔ بی‌خبری جان رالز در وضع نخستین قرار دهیم و فرض کنیم که هیچ اطلاعی از مصنوعات بشری در جهان جدید نداریم. در آنجا «هوش مصنوعی» را به ما نشان می‌دهند و در راستای تبیین منشاء آن ادعا می‌شود که این پدیدار بر اثر تطور دراز آهنگ و میلیاردها سالهٔ اشیاء بی‌جان و بی‌شعور به وجود آمده‌است. آیا به نحو نسبی، تبیین مذکور برای ما قابل پذیرش‌تر است یا اینکه نوعی از «ذهن و آگاهی» در مجرای واقعه مفروض گرفته‌شود؟

پی‌نوشت:

۱) لینک مطالب مرتبط با مقولهٔ خدای نامتشخص به قلم نگارنده:

https://t.me/Naqdagin/1850

۲) شرح بیشتر دلایل مربوطه را در جستاری تحت عنوان «خدای نامتشخص؛ حکایت همچنان باقی‌ست» آورده‌ام:

https://neeloofar.org/impersonal-god-the-story-will-continue/



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy