ایران وایر ـ کیان ثابتی - در دوران همهگیری ویروس کرونا، صدها پزشک و پرستار بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک کرده و از سوی مردم و دولت کشورهای محل اقامت خود تحسین شدهاند. بسیاری از پزشکان و پرستاران بهایی که در ایران درس خوانده و خدمت کردهاند، پس از انقلاب اسلامی بیکار و از تحصیلات دانشگاهی محروم شدهاند و سهم بسیاری از آنها هم چوبههای دار و جوخههای آتش بوده است.
جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بوده است که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» میدانند. «ایرانوایر» در مجموعه روایتهایی، به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی میپردازد. سرگذشت دکتر «حشمتالله روحانی» را در این بخش میخوانید.
شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را میشناسید و روایت دست اولی از زندگی آنها دارید، با «ایرانوایر» تماس بگیرید.
کودکی حشمتالله روحانی چهگونه گذشت؟
«حشمتالله روحانی نجفآبادی» در سال ۱۳۱۰ در نجفآباد که در آن زمان شهر کوچکی در اطراف اصفهان بود، در یک خانواده بهایی به دنیا آمد. پدرش، «یدالله»، تاجر کتان و پارچه بود و کسب و کار پر رونقی در نجفآباد داشت.
👈 مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
در آن سالها، نجفآباد با چهار هزار سکنه بهایی، از شهرهای پرجمعیت بهایی در ایران به شمار میرفت و بخش بزرگی از اقتصاد شهر در دست بهاییان بود. بهاییان باغات و مزارع بزرگی داشتند و به کار باغداری و کشاورزی مشغول بودند. از چهار پزشک شهر، سه نفر به نامهای دکتر «برومند»، «مهجور» و «مُدرِک» بهایی بودند.
در نجفآباد، دو مدرسه بهایی مختص دختران و پسران به تفکیک وجود داشتند. در آن زمان، مدارس بهایی توسط بهاییان در شهرها و روستاهای مختلف کشور تاسیس شده بودند. این مدارس نوین در مقابل سیستم قدیم آموزش در ایران که مبتنی بر «مکتبخانه» بود، قرار داشتند.
این مدارس مختص بهاییان نبودند و هر فردی با هر عقیده و مذهبی را میپذیرفتند. معلمان این مدارس طبق برنامه آموزش رسمی دولت تدریس میکردند و هیچ نوع تعلیمات دینی بهایی در آنها تدریس نمیشد. از جمله ابتکارات این مدارس، خودداری از تنبیه فیزیکی دانشآموزان بود که در آن زمان در مدارس ایران رایج بود. اهمیت به درس تربیت بدنی در برنامه دروس مدرسه و تاکید بر زبان انگلیسی هنگامی که هنوز در مدارس ایران زبان فرانسه تدریس میشد و نیز تاسیس نخستین مدارس دخترانه در روستاها از جمله ابتکارات مدارس بهایی در ایران بودند.
اکثر خانوادههای بهایی در شهرها و روستاهایی که مدرسه بهایی داشتند، فرزندان خود را برای تحصیل به این مدارس میفرستادند.
خانواده روحانی هم از این قاعده مستثنی نبود. «سعادت» مدرسه پسرانه بهایی در نجفآباد بود. اما در آذر ۱۳۱۳، به دستور وزارت معارف زمان «رضاشاه»، کلیه مدارس بهایی که بالغ بر ۵۰ مدرسه بودند، در سراسر ایران تعطیل شدند.
پس از تعطیل شدن مدرسه سعادت در نجفآباد، زنان بهایی در منازل خود کلاس درس تشکیل دادند و دروس ابتدایی را به بچهها تدریس کردند. این معلمهای سرخانه را «اوستا» مینامیدند.
کثرت جمعیت بهایی در نجفآباد سبب شده بود تا بین بهاییان و مسلمانان شهر ارتباطات خویشاوندی و روابط دوستانه و دور از تعصب برقرار شود. اما در بین اهالی نجفآباد، تعداد زیادی افراد متعصب هم وجود داشت که با تحریک آخوندهای محلی، به آزار و اذیت بهاییان میپرداختند. معلمان متعصب در کلاسهای درس به بچههای بهایی فحاشی میکردند یا در پی بهانهای بودند تا آنها را تنبیه فیزیکی کنند. اگر کودکی از مقابل محل کسب یکی از این افراد رد میشد، به او سنگ پرتاب میکردند. به همین دلایل، کودکان کم سن و سال بهایی چند سال اول ابتدایی را پیش زنان بهایی در منازل درس میخواندند.
حشمتالله تا کلاس پنجم ابتدایی را نزد اوستاها در منازل درس خواند و پس از آن به مدرسه دولتی رفت. او با آن که در منزل درس خوانده بود ولی از سطح علمی بالاتری نسبت به سایر همکلاسیهایش بهرهمند بود و همین باعث شد تا با نمرات عالی کلاس پنجم و ششم را به پایان رساند.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی، خانواده روحانی به گلپایگان نقل مکان کرد. حشمتالله سال اول دبیرستان را در این شهر خواند اما خانوادهاش پس از یک سال، به دلیل آزار و اذیت متعصبان محلی، مانند راه ندادن آنها به حمام شهر، مجبور به ترک گلپایگان شدند و دوباره به نجفآباد برگشتند.
حشمتالله کلاسهای هشتم و نهم دبیرستان را در نجفآباد خواند اما به این دلیل که دبیرستان این شهر فقط تا پایان «سیکل» کلاس داشت، مجبور شد به اصفهان نقل مکان کند. در گذشته، مدرک پایان کلاس نُهم قدیم را سیکل مینامیدند.
دوران دبیرستان و تحصیلات پزشکی در دانشگاه اصفهان
در آن زمان در اصفهان سه مدرسه نوین وجود داشت؛ «سعدی»، «ادب» و «صارمیه».
دانشآموزان با توجه به علایق خود، یکی از این دبیرستانها را انتخاب میکردند. آنهایی که میخواستند بعد از دیپلم، پزشکی را دنبال کنند، به دبیرستان سعدی میرفتند چون سعدی کلاس ششم رشته طبیعی داشت. به همین ترتیب، آنهایی که علاقهمند به تحصیل در رشته مهندسی در دانشگاه بودند، به دبیرستان ادب میرفتند چون کلاس ششم ریاضی داشت و آنهایی که علاقه به کار در دادگاهها و کارهای اداری یا ادبی بودند، به دبیرستان صارمیه میرفتند زیرا دارای کلاس ششم علوم انسانی بود.
حشمتالله از همان ابتدا علاقهمند به تحصیل در رشته پزشکی بود، به همین دلیل در دبیرستان سعدی ثبتنام کرد و کلاسهای دهم، یازدهم و دوازدهم را در این دبیرستان خواند. دبیرستان سعدی در میدان «نقش جهان» قرار داشت. این مدرسه با بیش از ۱۰۰ سال قدمت، یکی از بزرگترین و مدرنترین دبیرستانهای ایران تا پیش از انقلاب بهشمار میرفت.
او پس از گرفتن دیپلم در رشته طبیعی، در دانشکده تازه تاسیس پزشکی اصفهان ثبتنام کرد و در آن جا ادامه تحصیل داد. حشمتالله روحانی پس از گرفتن درجه دکترا، به خدمت سربازی عازم شد و خدمتش را به عنوان پزشک ارتش در سمنان به پایان رساند.
آغاز کار به عنوان پزشک
حشمتالله روحانی پس از پایان خدمت وظیفه، به کاشان برگشت و در اداره تامین اجتماعی استخدام شد. او علاقه زیادی به افراد طبقه پایین و کم درآمد جامعه داشت و مراکز درمان تامین اجتماعی مکانهای مناسبی برای خدمت به این گروه از محرومان جامعه بودند. در آن سالها، درمانگاههای تامین اجتماعی به دلیل دریافت هزینه کم درمان، محل مراجعه کارگران و اقشار کم درآمد جامعه بودند.
دکتر روحانی پس از مدتی کار در درمانگاه تامین اجتماعی کاشان، به کرج منتقل شد. حُسن انجام امور، امانتداری و صداقت او موجب شدند تا در طی مدت کوتاهی به ریاست درمانگاه تامین اجتماعی کرج گمارده شود. او چند سال را در کرج خدمت کرد، سپس به ریاست درمانگاه شهرری و پس از چند سال به ریاست درمانگاه «کوروش کبیر» شمیران منصوب شد و تا زمان بازداشت، در این درمانگاه مشغول به کار بود.
دکتر حشمتالله روحانی عاشق کارش بود اما روش کار او با سایر همکارانش متفاوت بود. او هیچ زمان به جز مدت کوتاهی در کرج، مطب باز نکرد و به حقوق دریافتی از سازمان تامین اجتماعی بسنده میکرد زیرا درگیر شدن در امورات مطب را مانع خدمت میدانست. دکتر روحانی وقت آزاد خود را با خدمات پزشکی رایگان، سر زدن به نواحی محروم و مشورت دادن و حل مشکلات مردم پُر میکرد.
او در روزهای تعطیل به مناطق محروم اطراف محل زندگی خود میرفت و به درمان و پخش داروی رایگان بین اهالی این مناطق میپرداخت. در دیدارهایش، مردم را با زبانی قابل فهم با دانش پزشکی آشنا و آنها را تشویق میکرد تا اگر مشکل یا دردی دارند، برای معالجه به درمانگاه و پزشکان ماهر مراجعه کنند.
دکتر روحانی سالهای متوالی تا زمان دستگیری، این برنامه را به طور مرتب بدون هیچ چشمداشت مالی اجرا میکرد. در پی همین دیدارها، برای بسیاری از مردم فقیر و کارگران آن نواحی به شخصی قابل اعتمادی تبدیل شده بود و بازداشت ناگهانی او موجبات تعجب و ناراحتی همه شد.
در پیش از انقلاب اسلامی، درمانگاههای تامین اجتماعی مراکزی شلوغ و پر سرو صدا بودند. ازدحام بیش از ظرفیت مراجعه کنندگان که از طبقات پایین جامعه بودند و نداشتن سواد کافی برای اطلاع از دستورالعملهای سازمان موجب بینظمی و حتی بسیاری از اوقات درگیریهای فیزیکی بین مراجعه کنندگان با همدیگر یا با پرسنل درمانگاه میشدند.
دکتر روحانی بارها از سوی مدیریت تامین اجتماعی به دلیل متانت و آرامش در برخورد با مراجعهکنندگان و درمان دقیق بیماران، همچنین توجه و علاقهای که همکارانش به او داشتند، مورد تشویق قرار گرفت. درمانگاههای تامین اجتماعی محلهای سختی برای کار کردن بودند و کمتر پزشکی راضی میشد در آن جا کار کند ولی دکتر حشمتالله بهخاطر عشق خدمت به محرومین و تهیدستان جامعه، با میل و علاقه شخصی در تامین اجتماعی استخدام شد و با شور و اشتیاق فراوان در درمانگاه کار میکرد. همین امر موجب شد به سرعت مدارج اداری را در سازمان بگذراند و بعد از مدتی کار در کاشان، به عنوان مدیر در درمانگاه کرج به خدمت گمارده شود و دوره مدیریتش در درمانگاههای دیگر هم ادامه پیدا کرد. در واقع، سازمان تامین اجتماعی او را به عنوان شایستهترین فرد برای مدیریت و سر و سامان دادن به وضعیت درمانگاههای شلوغ تهران، یعنی شهرری و کرج برگزیده بود و به همین دلیل هم محل خدمت او را چندین دفعه عوض کرد.
حشمتالله روحانی معتقد بود راضی بودن بیماران، اصل است و به همه همکارانش اعلام کرده بود که هیچ مراجعه کننده یا بیماری بدون رضایت نباید از در درمانگاه خارج شود.
او در دوران مدیریتش بساط آشنا بازی و رشوه برای گرفتن نوبت را برانداخت. از سوی دیگر، پرسنل هم از همکاری با او راضی بودند. دکتر روحانی از معدود مدیرانی بود که با گفتوگو و نامهنگاری با مدیریت سازمان، تلاش زیادی را برای افزایش حقوق یا رتبه همکارانش میکرد؛ تلاشی که کمتر در مدیران دیگر دیده میشد و اکثرا به بهانه این که به آنها ربطی ندارد، از این کار سر باز میزدند.
بازداشت و ناپدیدسازی قهری
ساعت چهار بعدازظهر ۳۰ مرداد ۱۳۵۹، تعدادی پاسدار مسلح تحت عنوان «گروه ضربت ویژه» به محل تشکیل جلسه شورای مدیریتی جامعه بهایی ایران موسوم به «محفل روحانی ملی بهاییان» حمله کرده و ۹ نفر عضو و دکتر حشمتالله روحانی و دکتر «یوسف عباسیان» را که برای مشورت در جلسه حاضر بودند، به همراه صاحبخانه دستگیر و به محل نامعلومی منتقل کردند. ماموران در بین راه صاحبخانه را از ماشین پیاده کرده بودند. از آن تاریخ تا امروز هیچ اطلاعی از ۱۱ شهروند بهایی بازداشت شده نیست.
خانوادههای ناپديدشدگان برای پیگیری وضعیت عزیزان خود با آيتالله «علی قدوسی» دادستان کل انقلاب، آيتالله «محمد بهشتی» رئیس وقت دیوان عالی کشور و «اكبر هاشمی رفسنجانی» رئیس وقت مجلس، دیدار کردند ولی هیچ پاسخ روشنی دریافت نکردند.
در دیدار تاريخ ۱۹ شهريور ۱۳۵۹، رفسنجانی تاييد كرد كه دستور دستگيری ۱۱ بهايی صادر شده است اما گفت اعضای خانوادههای زندانيان نمیتوانند تا تكميل مراحل بازپرسی با آنها ملاقات كنند. با اين وجود، در تاريخ ۱۷ مهر ۱۳۵۹، رفسنجانی حرفش را عوض كرد و مدعی شد كه دولت هيچ عضو محفل روحانی بهاییان را بازداشت نكرده است و در عوض قضيه ناپديد شدن بهایيان را به طور غير قابل قبولی به يك گروه مستقل نسبت داد.
آیتالله بهشتی نیز در دیدار با یکی از اعضای خانوادهها گفت ما خودمان در صدد بازداشت این افراد بودیم ولی گروهی دیگر از ما پیشی گرفت و آنها را گرفت.
در ماههای اولیه دستگیری این ۱۱ تن، اخبار غیر موثق از دیده شدن بعضی از آنها در زندان به بیرون درز کرد ولی هیچکدام تایید نشدند و با گذشت بیش از ۴۰ سال از این واقعه، هیچ رد و نشانی از بازداشتشدگان تا امروز به دست نیامده است و سرنوشت این ۱۱ شهروند بهایی ربوده شده توسط جمهوری اسلامی در پرده ابهام قرار دارد.