Monday, Apr 11, 2022

صفحه نخست » ایرانیت برباد رفت، در اسلامیت هم بی‌مایه و فرتوت شدیم، برای نجات آغازی نو بباید، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_3.jpgشمه‌ای در باره اندیشه‌های انتقادی یونانیان کهن، حقیقت و حقیقت مطلق و همچنین ارزشهای ایرانیان کهن

پیش از موجودیت جهان هستی، قرار و قراردادی وجود نداشته تا بر پایه آن جهان آفریده شود اما بر حسب تصادف آفریده شد. از اینرو هیچ قول و قراری هم وجود نداشته تا در یک قلمرو فرهنگی همچون ایران، شاهان هخامنشی یزدانگزیده قلمداد شوند یا نشوند یا دین همه عرصه‌های این قلمرو را درنوردد، اما در نوردید. در مورد فلسفیدن یونانیان کهن نیز عهد و پیمان قبلی وجود نداشته تا آنها از این طریق بفلسفند اما تصادفاً فلسفیدند. تا وقتی نتوان علت فلسفیدن یونانیان یا دینگرایی ایرانیان کهن را به روش علمی پی گرفت الزاماً بایست به حقیقت وجودی‌شان بسنده کرد (پرواضح است که منظورم از حقیقت همه حقیقت نیست).

شناخت حقیقت موجود که به ذهن و محسوسات متبادر می‌شوند را نمی‌توان الزاماً موکول به چگونگی پیدایش آن حقیقت کرد. چونکه برخی حقیقت‌ها از روی تصادف وقوع یافتند و تصادف، از نیروی اراده و شناخت ما خارج است. اگر فرم جهان موجود بر اثر یک تصادف بوده که بوده، پس دور از واقعیت نیست اگر بپنداریم که قلمروهای‌های فرهنگی پس از گذرِ مردمان از سنت اساطیری به تاریخ، هر یک بطور تصادفی راه مجزای خود را پیش گرفته بودند مگر اینکه بتوان پشتوانه علت و عاملان نظم دهنده آنها را (جز تصادف) نشان داد. مثلاً بتوان علت بینش دینی ایرانیان و نگره عقلی/فلسفی یونانیان را برشمرد. از سوی دیگر، فنومنولوژی در دستگاه شناخت فلسفی کاربرد دارد و آن اینکه به پدیدارها یا نمودارها سر و کار داشته و به شناخت ذات پدیده مشخص می‌رسد و کاری به نفسِ تصادف که باعث رویداد پدیده بوده ندارد.

"تصادف"، امر غیرقابل پیشبینی است. هر چیز غیر قابل پیشبینی بمحض اینکه روی دهد محرک آن در نفس اولیه‌اش که تصادف بوده محو می‌شود مگر حضور مادی داشته باشد که این دیگر "تصادف" نیست حقیقت مادی است. پدیده‌ها و رویدادهای تاریخی یا فرهنگی وقتی به محک آزمایش در آیند نمودارهای علمی و تجربی و مربوط به انسان هستند. دریافت و درک این پدیده‌ها و شناخت از نوع کارکردشان یعنی شناخت از حقیقت موجود. از قِبل این شناخت هست که می‌شود حقیقت موجود را نفی کرد و ظهور حقیقت‌های تازه را ممکن ساخت و به همین نسبت، با ساختن تدریجی جهان جدید، زیستگاه آدمی را بهبود بخشید. آرزوها و آرمان‌ها برای آینده‌ای بهتر متکی است به حقیقت موجود یا آنچه که محسوس است. در واقع این اتکاء مکانی، پرش است سوی حقیقت دیگر و تازه که به تناسبش زمان تازه آغاز می‌گردد. اگر آهنگ فلسفی افلاتون در دستگاه "مُثُل" کوک شده و به همین مناسب افلاتون از جهان واقع و محسوسات کناره می‌گیرد در عوض در نزد ارسطو محسوسات نمودارهای حقیقی هستند که می‌بایست در فرم‌های مشخص آخرین ظرفیت کارکردی و کاربردی‌شان به محک تجربه درآیند.

هر چیز که تغیر نکند یا تجزیه نگردد مطلقاً حقیقت است. در واحد انسانی، انسان حقیقت مطلق است. و همینطور در واحد حیوانی، حیوان حقیقت مطلق. پس عقل انسان نیز مطلق است. انسان مطلقاً اندیشنده و کنجکاو و کاونده است. اندیشیدن مطلقاً نیروی مادی ذهن آدمی است و همین نیروست که آدمی را با حیوان جدا می‌کند. مردمان همه قلمروهای فرهنگی حتماً می‌اندیشند اما همه فرهنگ‌ها قادر نشدند تا فلسفی بیندیشند یا بفلسفند یا صاحبان اندیشه‌های انتقادی باشند جز یونانیان کهن. این نوع اندیشیدن یا فلسفیدن را کسی به یونانیان کهن واگذار و منحصر نکرده بلکه بطور تصادفی منحصر به یونانیان کهن شد. از اینرو مسئله اندیشیدن نقادانه یونانیان اثبات شده است و اگر بخواهیم فلسفه و فلسفیدن را چه بالحاظ معنای لغوی و چه محتوایی از آنِ یونانیان کهن ندانیم آنوقت باید نشان دهیم از کدام مکان و زمان سربرآوردند. در اینجا در باره یک مسئله به ایضاع سخن گفتیم و آن اینکه، انسان و عقل انسان و عقل اندیشنده مطلقاً حقیقت مادی هستند و نه صرفاً تصویری از حقیقت در ذهن ما. با سنجش و معیاری که از عقل اندیشنده می‌شناسیم می‌توانیم به قطعیت بگوییم در قلمرو فرهنگی که فلسفه و فلسفیدن حضور مادی و معنوی دارد در آن قلمرو اندیشه‌های انتقادی نیز حضور دارند. چنین قلمرو جغرافیایی و تاریخی را فقط در نزد یونانیان کهن سراغ داریم.

‌در باستانگرایی ایرانیان چه نهفته است که از شّر دین بیگانه بدان پناه می‌آوریم؟ واقعیت اینست که این شّر در کالبد همان دین باستانی دمیده و پرورده شده. پس از اسلام و تبدیل آن به کانون فرهنگ ما ایرانیت دیگر تمام شد و اسلامیت جای آن را گرفت. باری، هزار و سیصد سال پیش جان ایرانیت از طریق خیانت ایرانی به ایرانی تماماً گرفته شد؛ خیانت کوهیار به برادرش مازیار در آمل که علیه سلطه بنی عباس - سلطه‌ای که ابو مسلم در آن نقش مرکزی داشته و ما امروز بوسیله جهالت مان وی را سردار "ملی" می‌نامیم - قیام کرده بود و همچنین خیانت افشین به سردار ملی ایرانی بابک خرمدین که وی را در یک نقشه توطئه گرانه تحویل خلیفه اسلام داد. اگر ایرانیان همچون ابومسلم با ابزار اسلامی (بخوان اسلامخواه تر از عرب) بنی عباس را به خلافت رساندند، مازیار و بابک این سرداران واقعی ملی هر دو بر علیه سیطره اسلام قیام کرده بودند. پس از هزار و سیصد سال در اسلامیت هم، پیر و فرتوت شده‌ایم. اکنون در نقطه صفر ایستاده ایم؛ دو راه در پیش است یا آغاز نو یا پایان و ختم غائله قلمرو سرزمینی.

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy